iran-emrooz.net | Sun, 20.08.2006, 22:40
اهمیت اکبر گنجی بودن
مرتضی نگاهی
|
http://www.negahi.com
دوشنبه ٣٠ مرداد ١٣٨٥
در حاشیهء سخنان اکبر گنجی در دانشگاه استانفورد:
سه مدل دموکراسی برای ایران
اکبر گنجی یکی از مطرحترین روزنامهنگاران ایران است. او در افشای قتلهای زنجیرهای و فساد زمامداران حاکم بر ایران ، کارهای مهمی کرده است. شاید از نخستین کسانی بود که از داخل حاکمیت، صدای پای "فاشیسم مذهبی" را شنید و پیرامونش سخن گفت و نوشت. پیش از آن خود او شیفتهء راهکارهای انقلابی و شبه فاشیستی شده بود و مانند اغلب همقطارانش در سپاه پاسداران، سر در گرو آرمان های مذهبی و ایجاد جامعهای منزه و مذهبی گذاشته بود. شاید سفر ترکیه چشم هایش را به جهان خارج اندکی باز کرد و او شروع کرد به مطالعه آثار کارل پوپر و هانا آرنت و دیگر اندیشمندان آزاد اندیش دنیای معاصر. اندک اندک از اندیشه های انقلابی و آرمانی علی شریعتی و مرتضی مطهری فاصله گرفت و به قول سهراب سپهری چشم ها را شست و جهان را جور دیگر دید.
گنجی آن قدر شجاع بود که هم دگرگون شدن خود را فاش گوید و هم آراء و افکار دگراندیشان دیگر را در "راه نو" (نشریهای که خود منتشر میکند و در آنجا با متفکران ایرانی پیرامون مدرنیته و سنت و پست مدرنیسم و ... به گفت و گو مینشست) نشر دهد. اما در ایرانِ اسلامی برای این نوع کارها باید هزینه پرداخت کرد. هزینهای که گنجی پرداخت کرد تعطیلی "راه نو" بود و زندانی شدنش.
آزاد که شد جسورتر و شجاع تر به افشای "عالیجنابان" رنگارنگ خاکستری پوش و سرخ پوش و ... پرداخت که یکی فتوای قتل دگراندیشان را صادر میکرد و دیگری جنایت میکرد و آن دیگری با مافیای خانوادگیاش ثروتهای کشور را به کام میکشید. گنجی اما با مقالات و کتابهایش "قدرت" را و سوء استفاده از قدرت را به کام کامگاران زهر میکرد. بنابراین باز به پشت میله های زندان برده شد که زبانش در کام بماند و شمشیر قلمش در نیام. اما او در زندان هم قلم را زمین نگذاشت و مقالاتی چند نوشت و به ویژه "مانیفست جمهوری خواهی" را، که در ادبیات سیاسی معاصر ایران سند مهمی به شمار میرود.
پس از آن، آزادی، لیبرالیسم، حقوق بشر، دموکراسی و راه های برون رفت از دور خشونت و خشونت سالاری مشغله و ملکهء ذهنی او گردید. در این "راه نو" پیشگامانی مانند گاندی، مارتین لوترکینک و نلسون ماندلا چراغ راه او شدند.
به هنگام مرخصیهای کوتاه مدت از زندان (بر مبنای قوانین ایران هر زندانی برای هر شش ماه زندان یک هفته مرخصی دارد) در مصاحبههایش از خطوط قرمز حکومتی عبور کرد و از آیت الله خامنهای خواست که یا کنار برود و یا دوباره برای ریاست جمهوری کاندید بشود و با رای مردم و برای مدت محدود و معین ریاست و رهبری کند. هرچند این سخن بسیار "گران" بود، اما گفته میشود نیروهای اصول گرا و تندرو از این سخنان گنجی کمال استفاده را کردند و با داغ کردن تنور "تحریم انتخاباتی " (نیروهای چپ و سلطنت طلب هم انتخابات ریاست جمهوری را تحریم کرده بودند)، موفق شدند با نیروهای اندکِ "خودی " آقای احمدی نژاد را به عنوان برندهء انتخابات از صندوقهای رای بیرون بکشند.
در بازگشت به زندان، گنجی مدتها در سلول انفرادی نگاه داشته شد و او برای اعتراض به این امر، یک اعتصاب غذای ٥٥ روزهای را آغاز کرد که نامش در جهان پرآوازه گردید. بنابراین گنجی شد نماد مقاومت در ایران. نام گنجی در راهروهای سازمان ملل، در صفحات نیویورک تایمز و لوموند و لیبراسیون و اغلب رسانه های مهم دنیا طنین انداخت. ایرانیان برای آزادی او امضاءها جمع آوری کردند و نامهها نوشتند وای میلها روانه کردند.
گنجی داشت میشد رهبر جنبش عدم خشونت و آزادی خواهی ایران و زبان گویای جنبش مقاومت خشونتگریز.
***
گنجی با هزینهء بالایی که پرداخت کرد و مایهای که از جان گذاشت - و البته با یاری فعالان سیاسی خارج و داخل کشور - به چهرهای بیناللملی تبدیل شد که میتواند نقش مهمی را در حیات سیاسی ایرانیان بازی کند. دیدارهای او با کسانی مانند هابرماس و نوآم چامسکی و حتی هنرمندان مشهور و آزادیخواه هالیوود میتواند فریاد آزادیخواهی ملت ایران و زندانیان دربند ایران را بهتر به گوش جهانیان برساند. و این دستاورد اندکی نیست.
اما گنجی از این فرصت طلایی استفادهای درخور نمیکند. او اولا "گروهی " فکر میکند. یعنی خود را نماد و سمبل مقاومت و مظلومیت تمام ایرانیان در بند نمیبیند. انگار اینجا هم تفکر "خودی " و "غیرخودی" خودنمایی میکند! در اعتصاب غذای اعتراضیاش در خارج از کشور، فقط سه زندانی را در مد نظر قرار داد. هر چند میگفت که این سه زندانی سمبل تمام زندانیان سیاسیاند. اما از یاد نبریم که در آن ایام دهها تن در شهرهای مختلف آذربایجان کشته شده بودند یا زندانی بودند (و هنوز هستند). کسانی از مذاهب دیگر زندانیاند و حتی زنانی هم که در میدان هفت تیر در تظاهرات شرکت داشتند، هنوز در بنداند. سلطنتطلبان را که به کلی مسکوت میگذارد و حتی نمیخواهد با آنان در جنبش آزادیخواهی و حقوق بشری هم سنگر باشد. در صورتی که حقوق بشر فقط برای جمهوری خواهان نوشته نشده است (من خودم جمهوریخواه هستم و امضایم را پای فراخوان اتحاد جمهوری خواهان گذاشتهام). بنابراین بیجهت خود را با طیف گستردهای از ایرانیان – که روزگاری حامیاش بودند و برایش امضاء جمع میکردند، رودر رو قرار داده که مقداری زیادی از انرژی خود و یارانش صرف توضیح این امر میشود.
گنجی، متاسفانه جامعهء آمریکا را هم کم میشناسد. مثلا در سخنرانی استانفوردش به سیاست "یک بام و دو هوای " آمریکا اشاره کرد و گفت که آمریکا از سویی میخواهد دموکراسی صادر کند و از سوی دیگر به کشورهایی مانند ایران و چین نرم افزارهای فیلیترینگ میفروشد که شهروندانش را سانسور کنند. نمیدانم گنجی میداند یا نمیداند که در آمریکا شرکتهای تجاری از هر نوعش مانند همهء کشورهای "مارکت اکونومی" (اقتصاد باز یا اقتصاد مبتنی بر بازار) از سیطرهء دولت خارج هستند و دولت و حکومت نمیتواند روی آنها اعمال نظر یا اعمال فشار بکند. یاهو و گوگول شرکتهایی هستند که سیاستهای ویژهء خودشان را دارند. بارها شده است که این گونه شرکتها در برابر دولت ایستادهاند و دولت آمریکا فقط توانستهاست که از دست آنان به مراجع قضایی شکایت کند! ریاست جمهور آمریکا قانونا نمیتواند با یک تلفن به طور فلهای تمام شرکتهایی که نرمافزارهای فیلترینگ میسازند تعطیل کند.
گنجی در هر سخنرانیاش تاکید میکند که یهودستیز نیست. خب، یک فعال حقوق بشر نباید هم باشد. اما انتقادهای مدامش از اسرائیل، مردم و رسانههای آمریکایی و حتی اروپایی را آزرده خاطر میکند. به هنگام سخنرانیاش در جمع هنرپیشگان آمریکا این امر اتفاق افتاد. گنجی به هنگام انتقاد از اسرائیل سخنی از موشک باران و بمباران مداوم مردم بی گناه حیفا و شمال اسرائیل توسط حزب الله سخنی نمیگوید. (سازمانهای حقوقبشری و عفو بینالملل این عملیات جنایتکارانه را محکوم کردهاند. البته همزمان، اعمال اسرائیل را هم محکوم کردهاند!). گنجی تلویحا عملیات انتحاری را هم به نوعی توجیه (نه تایید) میکند و میگوید که تروریسم "عمل" نیست بلکه "عکسالعمل" است. واکنش یا عکسالعمل هم همواره نوعی توجیهگرانه است. نگاهش به برآمدن تروریسم اسلامی هم از نوع القاعده و طالبان و انواع سازمانهای جهادی و به اصطلاح شهادت طلبانه، نگاهی است سنتی. یعنی او هم مانند بسیاری از روشنفکران مسلمان این اعمال را نتیجه فقر و خشم و تحقیر غرب نسبت به مسلمانان میبیند. اما مشاهده میشود که خاستگاه تروریسم جدید اسلامی، کشورهای ثروتمند عربی مانند عربستان سعودی، و اعضای این گروهها اغلب از خانوادههای مرفه یا متوسط بودهاند. مثلا در بنگلادش و سنگال و دیگر کشورهای بسیار فقیر مسلمان این نوع تروریسم وجود خارجی ندارد. نه اینکه فقر و تحقیر و اعمال فشار نقشی در پدیدآمدن تروریسم نداشته باشند. نه. اینها هم موثر هستند. اما ریشهء اصلی برآمدن تروریسم اسلامی را به نظرم باید در ذات اسلام و رهبران ستیزهجوی اسلامی و وعدههای بهشتِ آنجهانی و غربستیزی و تجددستیزی اسلام جست و جو کرد. اسلام جهان را به دو بخش کاملا مجزا تقسیم میکند: کافر و مسلمان، مومن و ملحد. بنابراین یک مسلمان مومن و واقعی بنا به وظیفه و آموزههای مذهبیاش باید با کفار و ملحدان همواره مبارزه کند. این "غربستیزی" موجود در جوامع اسلامی هم بسیار مهم است. من در سفرهای بسپارم به ممالک اسلامی شاهد بودهام که فقیر و غنی، باسواد و بیسواد، از "خطر" فرهنگی غرب ناله میکردند و گاه این نالهها به فریاد تبدیل میشد. در ایران به این میگویند تهاجم فرهنگی غرب. انگار همه در پی "آنچه خود دارند یا داشتند" میگشتند ولی در نهایت چیز دندانگیری نمییافتند. بنابراین نه خود را مییافتند و نه غرب را درمییافتند. مسلمانان، امروزه، ظواهر غرب را میبینند و اکنده از کین نفرت میشوند. بیش از همه "فردیت" و اندیویدوآلیسم موجود در غرب آزار شان میدهد. دختران بیبکارت، همجنسگرایان، بادهنوشان، روابط آزاد جنسی، خاجپرستان، بیدینان، لا مذهبان و آزادی بیدریغ نشر اندیشه و عقیده و آزادی بیان و .... همه و همه مانند خوره روح و جسم مسلمانان را میآزارند. داستان آن چند کاریکاتور در دانمارک را که فراموش نکردهاید؟. از سوی دیگر چون به صنعت و تکنیک و دستاوردهای علمی غرب نیاز مبرم دارند، احساس حقارت میکنند. به قول زندهیاد بازرگان "فیل" را نباید بیدار کرد (نقل به معنی از مطلب فیل و فیلبان مسعود بهنود). آقای خمینی غول اسلام انقلابی و ستیزهجو را – که سرانجام به تروریسم و عملیات انتحاری منجر گردید – از شیشه بیرون آورد. راندن دین به حوزهء خصوصی در بطری کردن دوبارهء این غول است.
گنجی، از سوی دیگر دولت آمریکا را هم بیمورد مورد نکوهش قرار میدهد که چرا در سیاست خارجی و بهویژه خاورمیانهای خود همواره در پی اشخاص ناآگاه و "کلک" (فیریلداقچی) و پشتهم انداز (مثال احمد چلبی عراق را زد) است و نصیحت کرد که از آدمهای کاردان و آگاه استفاده کند. این حرفها و سخنان شاید باب طبع برخی از ایرانیان باشد، اما آمریکاییان این چنین پند و اندرزها را از زبان یک فرد "خارجی" نمیپذیرند. بنابراین به روابط عمومی (Public Relations) گنجی و در نهایت به مبارزهء ایرانیان لطمه میزند.
آمریکا چون در متن جهان قرار دارد و مجبور است که در عصر گلوبالیزاسیون، خواهی نخواهی در بسیاری از موارد دخالت کند، بنابراین اشتباهها و خطاهایش نیز همواره عیان میشود. همین آمریکا سالها پیش در اروپا و ژاپن (با طرح موسوم به مارشال) و نیز در چند سال اخیر در منطقهء بالکان سیاستهای درست و کارسازی را پیش بردهاست.
در هرحال به نظر من گنجی بهتر است این انتقادها را به عهدهء آمریکاییانی مانند نوآم چامسکی یا ایرانیانی از قماش آقای محمود احمدینژاد (در مصاحبه با مایک والاس به عینه مشاهده کردیم) و غیره واگذار کند.
در دنیا به حد کافی "مرگ بر آمریکا" میگویند و در خود آمریکا هم مطبوعات و رسانهها و مجلس نمایندگان مرتب سیاست خارجی را نقد میکنند. بنابراین ضروری به نظر نمیرسد ما هم در هر سخن و صحبتمان تلنگری هم به آمریکا بزنیم. ( انگار اینکه به هنگام نوشیدن آب وقفی حتما باید یک "لعنت بر یزید"ی هم بگوییم!)
گنجی نظام ایران را نظامی سلطانی میخواند که با سعید حجاریان در این مورد همرای است. نظامهای سطانی تعبیر جدیدی است از نظامهای خودکامه که برخی از پژوهشگران علوم اجتماعی و سیاسی آن را برای نظامهای خودکامهای که امروزه هم مانند مستبدان شرقی فرمانرایی میکنند و جان و مال شهروندان را (که آنان رعیت حسابشان میکنند) در اختیار دارند و میتوانند "خودسرانه" فرمان برانند. این فرمانروایی خودسرانه با آنکه در شیعه با فتوا صادر کردن جنبهء مذهبی هم به خود گرفته است و حتی فراسوی مرزها هم قابل اجرا است (حکم قتل سلمان رشدی یا حکم قتل کاریکاتوریست دانمارکی و اجرای قتل چند ناشر آیات شیطانی در کشورهای مختلف) اما برخی از عالمان علوم اجتماعی نظام سلطانی را برای تعریف نظام ولایت فقیه نارسا میدانند. کاظم علمداری در سایت "ایران امروز" پیرامون این نظریه مقالهء بسیار روشنگری نگاشته است.
به نظر بنده برای تبیین نظام کنونی ایران، علمای علوم اجتماعی باید واژگان جدیدی اختراع کنند. این نظام، هم مدرن میخواهد باشد و هم بسیار متحجّر و سنتی. وزرایاش باای میل از امام زمان امدادهای غیبی میطلبند، شهروندانش با تلفن موبایل و از راه دور حرم امام رضا را زیارت میکنند (و بابتاش پول به صندوق حضرت پرداخت میکنند)، آیات عظاماش از طریق وب سایت فتواهای مذهبی صادر میکنند، رئیس جمهوراش با استخاره سفر میکند. (اگر جیمز موریه زنده بود یک حاجی بابای اصفهانی دیگری مینوشت!)
گنجی مینویسد:
"رژیم حاكمبر ایران دیكتاتوری شخصیاست. فرایند گذار به دموكراسی در چنین نظامی، با دو نوع دیگر تفاوت دارد. این نوع گذار معمولاً از سوی جامعهشناسان، نوع ضد شخصیگذار (anti-Personalist transition type) نامیده میشود. این نوع گذار معمولاً مستلزم سرنگونی حاكمان شخصی است (ماركوس در فیلیپین، چائوشسكو در رومانی، استروراسز در پاراگوئه، صدام در عراق) یا مستلزم مرگ دیكتاتور شخصی است (فرانكو در اسپانیا).
او در سخنرانی استانفورد سه مدل گذار به سوی دموکراسی را تبیین کرد: مشروطهء سلطنتی، مشروطهء ولایت فقیهی و جمهوریخواهی (گنجی واژههای اندک متفاوتی را به کار برد ولی لب و لباب مدلهایش این سه بود)
او گذار به دموکراسی مشروطه خواهان سلطنتی را به دلایل زیر رد کرد:
- چون در این گذار قدرت به دست پادشاهی میافتد که حکومت میکند، بنابراین گوهر دموکراسی حاصل نمیشود
- سلطنتطلبان میخواهند این گذار توسط یک کشور خارجی یعنی آمریکا حاصل شود. کارنامهء صدور دموکراسی آمریکا هم در عراق و افغانستان روشن است.
گنجی در مورد مشروطیت ولایت فقیهی که گویا نخستین بار از ذهن و زبان سعید حجاریان تراوش کردهاست، گفت که این مدل هم به جهت دلایل دیگری ناکام خواهد ماند:
- حجاریان میگوید که میتوان با نهادهای انتخابی نظام، قدرت "یگانه"ء رهبری را دوگانه کرد و در حصار قدرتاش ترک انداخت. گنجی گفت که حجاریان بر این باور است با در دست گرفتن نهادهای انتخابی مانند ریاست جمهوری، مجلس و شورای شهرها میتوان اندک اندک از قدرت رهبر کاست و آن را مشروط کرد. و آنگاه با طنز ظریفی افزود که یعنی از ولی فقیه یک ملکه مانند ملکهء انگلیس ساخت (دست زدن حضار). حجاریان باور دارد که بدون هزینههای گزاف و فقط با شرکت در رای گیری میتوان این ترک را ایجاد کرد و سرانجام قدرت رهبر را مهار کرد. حجاریان هم مانند گنجی به نافرمانی مدنی اعتقاد دارد ولی نه به شدت گنجی! گنجی به درستی میگوید اگر مردم نافرمانی مدنی میکنند چرا برای مشروط کردن قدرت رهبر این هزینه را بپردازند و چرا به سوی جمهوریت نروند؟ (حرفی است کاملا منطقی و درست).
کوتاه سخن اینکه گنجی میگوید برای رسیدن و نیل به دموکراسی باید هزینه پرداخت و این هزینه فقط با رای دادن و تشویق قدرتهای خارجی به حملهء نظامی حاصل نخواهد شد. این هم سخنی است بسیار درست.
آنگاه میماند راه جمهوریخواهی گنجی به این معنی که گوهر مقصود دموکراسی با دادن هزینه و نافرمانی مدنی از طریق اعتراضات و اعتصابات حاصل میشود. گنجی راه خود را به تفصیل در مانیفستاش شرح دادهاست و من خوانندگان عزیز را ارجاع میدهم به "مانیفست جمهوریخواهی".
من اینجا چند نکته را یادآوری میکنم و چند پرسش از گنجی عزیز میپرسم:
- به گمان من، بر مبنای پرس و جوهایی که انجام دادهام موافقان تغییر رژیم با کمک آمریکا فقط سلطنتطلبان نیستند. بسیاری از آحاد مردم و حتی برخی از جمهوریخواهان نیز، در گوشه و کنار کشور و در خارج از کشور، چشم امیدشان به یک "ناجی" است. حتی پس از فجایع خونبار عراق. و اتفاقا آقای رضا پهلوی در این میان بارها و بارها اعلام کردهاست که مخالف حملهء نظامی آمریکا است. در زمان موشکباران شهرهای ایران توسط عراق هم بسیاری – شاید هم از روی استیصال – بدشان نمیآمد که موشکهای صدام کار رژیم ایران را یکسره کند!
- در ایران نافرمانی مدنی بهویژه در چند ماه اخیر توسط کردها و آذربایجانیها و اعراب و بلوچهای ایرانی انجام گرفتهاست. خیزش مردم آذربایجان به بهانهء چاپ کاریکاتور یا گردهماییهای عظیمشان همه ساله در قلعهء بابک در مقایسه با تظاهرات زنان و دانشجویان، نظام را بیشتر هراسان میکند. میخواهم نظر آقای گنجی را پیرامون مسایل ملی و قومی و نقش نافرمانیهای مدنی آنان در پارادیم (مدل)های دموکراسی ایشان بدانم.
- آقای گنجی! شما به عنوان مبارز و فعال حقوق بشری حقوق برخی از شهروندان را نادیده میگیرید یا دربارهشان موضع شفاف نمیگیرید. چون میدانم شما انسان بسیار شجاعی هستید و بارها از خطوط قرمز عبور کردهاید این پرسش را طرح میکنم. من نشنیدهام پیرامون همجنسگرایان (که شمار اعدام شدگان آنان بیش از قربانیان قتلهای زنجیرهای و دانشجویان هستند) و بهاییها و یهودیها و حتی دراویش گنابادی و یزیدیان و دیگر فرقههای مذهبی شفاف سخن بگویید. چرا؟
- جایگاه روشنفکرانی مانند آقای سروش و مجتهد شبستری و عمادالدین باقی و عباس عبدی و طیف چپهای تحولیافته مانند فدائیان اکثریت که شاید در راه نیل به دموکراسی با شما همراه باشند ولی سیستم اقتصاد باز تجارتی را صددرصد نمیپذیرند، کجاست؟
در خاتمه:
برای آقای گنجی از صمیم قلب آرزوی موفقیت میکنم. به گمانم موفقیت آقای گنجی در این راهی که گرفته موفقیت همهء ایرانیان آزاده حتی غیر ایرانیان منطقهء بلادیدهء ماست.
آرزومندم این مقام گنجی در گسترهء مبارزات حقوق بشری با پرداختن به مسایل جنبی و فرعی مانند پرداختن به هیات حاکمهء آمریکا و اسرائیل و فلسطین آسیب نبیند و رسانههای آمریکایی و هنرمندان نامآور هالیوود و شهروندان آمریکا، گوششان برای شنیدن سخنان برحق گنجی همواره باز و گشوده بماند
گنجی باید از همهء ستمدیدگان بدون توجه به گرایشهای مذهبی و سیاسی و جنسی و عقیدتی در راستای حقوق بشر حمایت کند.
آرزو دارم که گنجی حالا که در آمریکا هست یک کمی به ساختار این جامعه بیشتر توجهکند. موزه ببیند، اجراهای موسیقی جاز و سمفونیک و اپرا را تماشا کند و با نهادهای غیردولتی و دولتی آمریکا بیشتر آشنا شود.
و در خاتمه امیدوارم که گنجی عزیز شرح سفر و متن سخنرانیهای کسانی مانند دزموند توتو، نلسون ماندلا، واتسلاو هاول، دالای لاما و ...در آمریکا را بیشتر بخواند. شاید در آینده، این بزرگان بتوانند چراغ راه گنجیها باشند یا دستکم پرتوی به راه گنجیها بیندازند.
سانفرانسیسکو، ٢٠ اوت ٢٠٠٦