پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 02.03.2022, 11:43

چهره عریان پوتینیسم (بخش ۱)


کاظم علمداری

برخی بر این باورند که پوتین با تهدید غرب با سلاح هسته‌ای عقل‌اش را از دست داده است. اگرچه ‏تاریخ نشان داده است که از دیکتاتورهای ‏پارانویید هرنوع جنایتی بر می‌آید؛ اما حمله نظامی ‏پوتین به اوکراین و تهدید اتمی غرب چهره عریان پوتینیسم است که حول بازسازی امپراتوری ‏روسیه، ‏مقابله با لیبرال‌دمکراسی، همراه با پوپولیسم روسی، دیکتاتوری، و شخصیت محوری پوتین شکل و ‏اوج گرفته است.

ولادیمیر پوتین با ویکتور یانوکویچ، رئیس جمهور سابق اوکراین، دست نشانده‌ی ‏خود، مخالف پیوستن به ناتو و اتحادیه اروپا که در سال ‏‏۲۰۱۴ توسط پارلمان برکنار شد و به روسیه ‏گریخت، و یا الکساندر لوکاشنکو، رئیس جمهور دیکتاتور بلاروس که زیر سایه روسیه و پوتین ‏‏۲۷ ‏سال در قدرت مانده است مشکلی نداشته و ندارد. زیرا آن دو نیز دشمن لیبرال دمکراسی و ‏کارگزار سیاست‌های پوتین بوده‌اند‎.‎

سیاست خارجی پوتینیسم

پوتینیسم شامل سیاست سلطه‌طلبی خارجی و سرکوب مدافعان لیبرال‌دمکراسی در داخل روسیه است. ‏اساس سیاست خارجی پوتینیسم، که ‏رئوس آن در کنفرانس امنیتی مونیخ در ۱۰ فوریه ۲۰۰۷ توسط ‏پوتین اعلام شد، به‌چالش‌کشیدن “جهان تک قطبی” غرب و گرایش به ‏بازسازی “عظمت از ‏دست‌رفته”ی شوروی سابق است. پوتین در این کنفرانس اعلام داشت که روسیه، کشوری با تاریخی ‏بیش از یک هزار ‏سال، همیشه و در عمل از مزایای اجرای سیاست خارجی مستقل استفاده کرده است. ‏امروز نیز باید نقش فعال در امور جهانی بازی کند.‏

‎سخنرانی اخیر پوتین در توجیه حمله نظامی به اوکراین ابعاد دیگر این سیاست را آشکار کرد. او تأکید ‏کرد که “اوکراین تنها یک کشور همسایه ‏برای ما نیست، بلکه بخش جدایی‌ناپذیر از تاریخ، فرهنگ و ‏سرزمین معنوی ما است.” در این سخنرانی او منکر موجودیت کشور مستقل ‏اوکراین شد‎.‎

هیتلر و پوتین

استدلال‌های پوتین شباهت به توجیه و زمینه‌سازی هیتلر برای اشغال کشورهای دیگر داشته است. هر ‏دو در ظاهر بر بستر دفاع از “سرزمین ‏مادری” و حفاظت از “مردم هم‌زبان” در کشورهای همسایه ‏جنایت آفریده‌اند. هدف آنها توسعه‌طلبی و بازسازی قدرت از دست رفته و جبران ‏تحقیر شدگی خود، ‏یعنی شکست آلمان در جنگ جهانی اول، و فروپاشی قدرت فراملی اتحاد جماهیر شوروی در سال ‏‏۱۹۹۰ بوده است. هر دو ‏از مفاهیم پوپولیستی و عوامفریبانه‌ی “دفاع از سرزمین و زبان مادری” ‏استفاده کرده تا سلطه‌طلبی خود را توجیه کنند. هر دو، هیتلر و پوتین ‏بر اساس دمکراسی‌لیبرال، که ‏نسبت به آن نفرت ورزیده‌اند به قدرت دست یافتند. هر دو سازنده دیکتاتور خود بوده‌اند

پوتین برخلاف سلف خود که بر برتری سوسیالیسم و ایدئولوژی طبقه کارگر تکیه می‌کردند، و یا مانند ‏نازی‌ها که با تاکید بر برتریِ نژادی، ‏سیاستِ کشورگشاییِ خود را توجیه می‌کردند، بر برتری فرهنگی ‏روسیه در برابر”لیبرال‌دمکراسی فاسد” غرب که تا حد قانونی کردن ازدواج ‏هم‌جنس‌گرایان پیش رفته ‏تکیه کرده است. هیتلر همجنس‌گرایی را عامل تخریب تمدن یونان باستان می‌دانست و همجنس‌گرایان را دشمن ‏کشور آلمان. پوتین نیز برای مقابله و مجازات همجنس‌گرایان از تصویب قوانینی علیه ‏دگرباشان پشتیبانی کرده است.‏‎ ‎

پوتینیسم و ناسیونالیسم روسی

پوتینیسم با ویژگی‌های منحصر به‌‌فرد روسی از جمله برخورداری از ایدئولوژی و اقتدارگرایی شبیه ‏دوره‌های قبل از فروپاشی، اقتصاد مبتنی بر ‏بازار آزاد که امتیازهای کلان آن عمدتاً به الیگارشی، ‏حلقه‌ای از نزدیکان پوتین محدود می‌شود، ناسیونالیسم افراطی روس؛ و قدرت استبدادی ‏با سابقه دیرینه ‏در پوششِ ظاهری انتخابات و دموکراسی مدیریت شده، خود را نشان می‌دهد. به اعتبار این ویژگی‌ها می‌توان افزود که ‏پوتینیسم ترکیبی از اشرافیت و تشریفات پرزرق و برق و نمایشی تزاریسم برای به ‏رخ کشیدن عظمت امپراتوری روسیه، غرب‌ستیزی کمونیسم، و ‏سیاست استبدادی پوشیده در لفافه ‏مدرنیسم است. این ویژگی‌ها همراه شده است با بیگانه‌هراسی، سوءظن و انتقام درفرهنگ روسی. در این ‏رویکرد فرهنگی، هر اتفاق بد ناشی از نفوذ غرب است؛ و هر رخداد خوب ناشی از ‏ناسیونالیسم روسی است که حمایت کلیسای محافظه‌کار ‏اُرتدوکس و مواجب‌بگیر دولت را نیز به همراه ‏دارد.‏‎
‏‎
به عبارت دیگر این رویکرد فرهنگی از مشارکت دولت - کلیسا و کمونیسم شوروی به‌وجود آمده است. ‏که به پوتین اجازه داده است با استفاده ‏از قدرت انحصاری، و معرفی خود به عنوان نماد اقتدار روسیه، ‏با تغییر قانون اساسی تا سال ۲۰۳۶ در قدرت بماند. یعنی بیش از دوره ۳۰ ‏ساله دیکتاتوری مطلق ‏استالین. سوسیالیسم نیز در ساختار استبدادی روسیه به دستگاه ترور مخالفان تبدیل و به ابتذال کشیده شد.‏

پوتین، مانند پیشکسوتان خود، قدرت را در اسلحه دیده است. به همین دلیل به شیوه کره شمالی می‌‏خواهد جهان غرب را با بمب هسته‌ای ‏بترساند و تابع خواست‌های خود کند. روسیه با همین نگاه ‏تخریبی از جهان پیشرفته عقب‌مانده است. یکی از دو بنیانگذار شبکه گوگل، سرگی ‏میخائیلوویچ برین، ‏با ۱۱۸ میلیارد دلار ثروت، روس‌تبار است که در هفت سالگی به همراه خانواده‌اش خاک روسیه را ‏ترک و به آمریکا ‏مهاجرت کرد. او نمی‌توانست در صورت نبود دیکتاتوری و فساد منشا ثروت و ‏پیشرفت تکنولوژی برای روسیه باشد؟

حلقه اصلی قدرت

حلقه‌ی اصلی قدرت در روسیه از دو گروه بزرگ مالی و سیاسی تشکیل شده است. هر دو گروه، پیش ‏از به‌قدرت‌رسیدنِ پوتین، شکل گرفته ‏بودند. گروه مالی با استفاده از فساد دوره‌ی یلتسین، به دور او حلقه ‏زدند و در فرایند خصوصی‌سازیِ اموال دولتی، به ثروت‌های کلان دست ‏یافتند. آن‌ها پوتین، دست ‏پرورده آندره پوف، رئیس کا گ ب، و دبیرکل حزب کمونیست شوروی قبل از گورباچف را برای حفظ ‏و پیشبرد ‏اهداف خود “کشف”کردند. گروه دوم از این حلقه، سیاست‌مدارانی بوده‌اند که همراه پوتین از ‏لنین‌گراد به مسکو مهاجرت کرده بودند. ‏یلتسین، پوتین، مشاور شهردار لنین‌گراد را در یک معامله دو ‏جانبه، یعنی ممانعت از هر نوع تعقیب قانونی یلتسین، به‌جانشینی خود برگزید و با ‏برجای‌نهادن ‏میراثی از فساد و تباهی صحنه را ترک کرد.‏

گروه تازه‌به‌ثروت‌های‌کلان دست‌یافته خواستارِ مشارکت تعیین‌کننده در سیاست هم بودند. ولی پوتین ‏آن‌ها را تابع خواست خود، یعنی عدم ‏مداخله در سیاست کرد. زیرا او می‌دانست در غیر این صورت ‏بازیچه دست آن‌ها خواهد شد. اما او دست آنها را بازگذاشت که به ثروت‌های ‏افسانه‌ای برسند.‏

پیوستن ۱۳ کشور بلوک شرق به ناتو

بعد از فروپاشی شوروی، به دلیل نگرانی از تجاوز نظامی روسیه، ۱۳ کشور از بلوک شرق که برخی ‏از آنها حملات خونین روسیه علیه کشور ‏خود را تجربه کرده بودند از ترس حمله روسیه به کشور خود، ‏به پیمان دفاعی ناتو پیوستند، کشورهایی مانند لهستان، مجارستان، چکسلواکی، ‏استونی، لتونی، لیتوانی. افزون بر آن، سرکوب خونین و بی‌رحمانه چچن‌ها، جورجیا(گرجستان)، آبخازیا، اوکراین، بعد از اشغال کامل کریمه، ‏جدی ‏بودن این ترس و نگرانی را ثابت کرد. به همین دلیل پس از حمله نظامی اخیر روسیه به اوکراین، حتا ‏کشورهای سوئد و فنلاند که تا به ‏حال عضو پیمان ناتو نشده‌اند به رغم تهدید پوتین، که در صورت ‏پیوستن آنها با واکنش روسیه روبرو خواهند شد، به فکر پیوستن به ناتو ‏افتاده‌اند
‎.‎
اروپا خوب می‌داند که ‏سراسر سده ۱۹ روسیه تزاری چماق سرکوب جنبش‌های انقلابی و ضد دیکتاتوری بود. تجاوز نظامی ‏دردوره شوروی ‏علیه خواست استقلال کشورهای بلوک شرق، توسط ارتش سرخ شوروی ادامه یافت. ‏بعداز فروپاشی شوروی در دوره پوتین نیز اشتهای ‏سلطه برکشورهای دیگر از بین نرفته است.‏

برخی استدلال می کنند که با عضویت اوکراین در ناتو، نیروهای نظامی ناتو به مرز روسیه می رسند و روسیه از این بابت احساس نگرانی و خطر ‏می کند. پس حق دارد با آن مخالفت کند. این استدلال درست نیست. زیرا در حال حاضر سه کشور بالتیک عضو ناتو هم مرز روسیه هستند ‏و نیروهای نظامی ناتو در مرز روسیه حضور دارند. چرا باید روسیه با پیوستن کشور چهارم به ناتو احساس خطر بکند؟ در حالی که ۲۹ ‏کشور اروپایی از جمله ۱۳ کشور بلوک شرق هم درناتو عضویت دارند. باید پرسید چرا کشورهای بلوک شرق، متحد سابق روسیه، به پیمان ناتو ‏پیوسته‌اند؟ و چرا سرنوشت کشور ۴۴ میلیونی اوکراین باید به دست روسیه باشد، و هر زمان اراده کرد به کشتار و تخریب آنها بپردازد و یا ‏بخشی از خاک آنرا جدا کند؟ از روسیه هم دعوت شده بود که درناتو عضو بشود اما نپذیرفت.
‎ ‎
”امنیت” در برابر دمکراسی‏

همه دیکتاتورها برای نابودی آزادی و دمکراسی امنیت مردم را بهانه قرار می‌دهند. اگرچه با فروپاشی ‏شوروی و رونمایی اسناد، استالین به دلیل ‏نقشی که در جنایت‌های دوره سی‌ساله‌ی دولت خود داشت ‏محکوم شد، اما در ادامه، با قدرت‌گرفتن و تثبیت حکومت پوتین بر بستر ‏ناسیونالیسم روسی، چهره ‏استالین بازسازی شد. به‌طوری که بعد از سال۱۹۹۲، بیش از ده مجسمه جدید از استالین ساخته و ‏برپاشده است. ‏پوتین در تقویت پروژه خود “شیطان نشان دادن بیش از حد” استالین را محکوم کرد، و ‏گفت حمله به استالین حمله به اتحاد جماهیر ‏شوروی و روسیه است. پیامی که به مذاق ناسیونالیست‌های روسی خوش نشسته است. «بر اساس یک نظرسنجی و در پاسخ به این پرسش ‏که «استالین برای ‏شما امروز چه کسی است؟» ۷۱ درصد از پاسخ‌دهنده‌گان جواب داده‌اند: «یک رهبر عالی» و ۱۱ ‏درصد نیز استبداد ‏استالین را تأیید کردند.‏

با توجه ‌به تصلب فرهنگ سیاسی روسیه و سابقه‌ی تاریخی دیکتاتوری حزب کمونیست شوروی، بخشی ‏از مردم روسیه با این مجموعه ‏خصایص پوتینیسم و دموکراسی مدیریت‌شده، و ضدیت با غرب ‏راحت‌تر کنار آمده‌اند و آن را برابر با امنیت و اقتدار ملی می‌دانند. با این ‏تفاوت که جامعه کنونی، ‏صرفاً ظاهری مدرن و پر زرق‌وبرق از نوع کشورهای غربی پیدا کرده ‌است؛ اما از نظر دیگر ‏ویژگی‌های تمدن مدرن، ‏مانند رعایت حقوق بشر، آزادی رسانه‌ها، انتخابات منصفانه، و چرخشِ ‏نخبگان در قدرت، استقلال دادگاه‌ها و وجود جامعه مدنی مستقل از ‏دولت هنوز عقب مانده است. مانند ‏هر دیکتاتور دیگر، پوتین به بهانه‌ی حفظ “امنیت” در دو دهه گذشته عامل ترور، حذف فیزیکی، ‏زندان ‏و شکنجه ده‌ها روزنامه‌نگار، وکیل مدافع، فعالان سیاسی و مدنی بوده است

‎‎مقابله دیکتاتوری با دمکراسی

جدا کردن بخشی از خاک گرجستان در سال ۲۰۰۷، و اشغال کریمه در سال ۲۰۱۴، و به رسمیت ‏شناختن به اصطلاح “جمهوری‌های خلق” ‏دو ایالت دونتسک و لوهانسک در یورش نظامی اخیر، ‏همراه کردن تهدید اتمی علیه غرب می‌تواند، در صورت موفقیت، مقدمه تجاوزهای ‏بیشتری در خاک ‏کشورهای همسایه باشد. آیا در شرایطی که لیبرال‌دمکراسی در غرب نیز ضربه خورده است، چین، ‏دشمن دیگر ‏لیبرال‌دمکراسی، از متحد ساکت پوتین به متحد فعال او بدل می‌شود و فارغ از نگرانی، ‏به تایوان حمله خواهد کرد؟

پاسخ این پرسش‌ها را سرنوشت تجاوز نظامی پوتین علیه دمکراسی در ‏اوکراین تعیین می‌کند. آنچه تا به کنون رخ داده است، از جمله اتحاد ‏جهان دمکراتیک در کنار مقابله ‏مردم اوکراین علیه تجاوز ارتش روسیه، پروژه ضمیمه کردن کشور اوکراین به روسیه با شکست ‏روبرو شده و ‏شیشه‌ی عمر پوتینیسم نیز در همین جا شکسته خواهد شد. با شکست پوتین، متحدین ‏جهانی او نیز محکوم به عقب‌نشینی خواهند بود. ‏

پوتینیسم نوعی حکومت استبدادی

به نظر استیون فیش، استاد علوم سیاسی در دانشگاه برکلی، پوتینیسم نوعی حکومت ‏استبدادی است که در سه ویژگی برجسته: محافظه ‏کاری، پوپولیسم و شخصیت محوری پوتین ‏تجلی یافته است. بخش‌های از مطالب زیر از تحقیق او استخراج شده است‎.‎

او می‌نویسد: ‏روسیه سال‌هاست که برای دست‌یابی به تمام اهداف عملی، با دیکتاتوری اداره می‌شده. اما ‏پوتین دیکتاتوری خود را به ارث نبرده ‏است. او خود آن‌ را ساخته است. قانون اساسی سال ‏‏۱۹۹۳ با محتوایی دموکراتیک به تصویب رسید‎.‎

محافظه‌کاری کنونی اما به معنای تقدم‌دادن به ‏وضعیت حاکم بر هر نوع دوره‌ی انتقالی، پرهیز از بی‌ثباتی و همچنین هم‌پوشانی با ‏خواست‌های ‏پوپولیستی یعنی سوارشدن بر موج‌های توده‌پسندی مانند برتری جهانی روسیه، و یا ‏مقابله با دگرباشان و فمینیسم است. پوتین در سال ۲۰۱۳ ‏علیه “تبلیغ هم‌جنس‌گرایان” از ‏تصویب قانونی پشتیبانی کرد که به افزایش خشونت علیه هم‌جنس‌گرایان در روسیه بدل گردید. ‏استیون فیش ‏می‌نویسد: “او برای جلوگیری از فمینیسم، در سال ۲۰۱۷ از برخی از انواع ‏خشونت خانگی حمایت کرد. مطابق آمار پلیس، روزانه چهل زن در ‏خانه‌های‌شان توسط ‏شرکای خشونت‌گر خود در روسیه کشته می‌شوند.‏‎”

استیون فیش اضافه می‌کند که‎‏: پوتین، مسلح به شعارهای سنت‌گرایانه و قوانینی برای حمایت از سیاست زن‌سیتزانه‌ی خود، ‏قصد دارد پیامی ‏واضح برای توده‌ها در جوامع در حال توسعه بفرستد: مردم روسیه و من تحمل ‏مباحث عجیب و غیراخلاقی را نداریم. ما نیز توسط دولت‌های ‏غربی و سازمان‌های غیردولتی ‏که به ما می‌گویند هم‌جنس‌گرایی را بپذیریم و نقش و هویت سنتی جنسی را رد کنیم، محکوم ‏می‌شویم. کلیساها و ‏مساجد و معابد ما، مانند شما، خواست‌های غیراخلاقی لیبرال‌ها را رد ‏می‌کنند. به ما بپیوندید و ما همگی برای حاکمیت فرهنگی و حق زندگی ‏خود به همان اندازه ‏ایستاده‌گی خواهیم کرد.‏‎‏

پوتین به همان میزان و با همان الفاظ کشورهای دیکتاتوری در حال توسعه را دعوت می‌کند که در ‏برابر لیبرال‌دموکراسی غربی مقاومت کنند و ‏اعلام می‌کند که با ما همراه شوید تا از نوع حکومتی ‏که خواهان آن هستیم محافظت کنیم. آمارها نشان می‌دهد که در دو زمینه، یکی ‏پذیرش ‏هم‌جنس‌گرایی، روسیه با رقم ۷۴ درصد در مقایسه با اسپانیا که ۱۱ درصد است؛ و مقایسه برتری ‏رهبری مردان نسبت به زنان، ‏روسیه نیز ۵۷ درصد نسبت به اسپانیا که ۱۵ درصد است به ترتیب ‏بالاترین و پائین‌ترین نرخ را در میان کشورهای پیشرفته جهان داشته‌اند

گرایش برتری‌جویی ‏ناسیونالیسم روسی نیز در نظرسنجی‌ها رقم قابل توجه‌ای را نشان می‌دهد. در نظرسنجی‌های سالانه‌ی ‏گالوپ، رتبه‌های تأیید ‏عملکرد دولت پوتین بین سال‌های ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۳ از ۸۳ به ۵۴ درصد ‏کاهش داشته است. اما در سال ۲۰۱۴، پس از تصرف کریمه، رتبه او ‏بار دیگر به ۸۳ درصد رسیده ‏است. این خود نشان می‌دهد که اکثریت مردم روسیه با سیاست توسعه‌طلبی پوتین و بازسازی قدرتِ ‏از دست ‏رفته‌ی شوروی همسو هستند، اما نه با جنایاتی که امروز در اوکراین می‌گذرد.

‎پوپولیسم روسی با پوپولیسم غرب متفاوت است. معنای شخصیت‌محوری پوتین به معنای ‏یکی‌کردن دیکتاتوری فردی با کل حاکمیت است. از ‏نظر اقتصادی، پوتینیسم بر پایه اقتصادی ‏نفتی، رانتیر، سودبری نخبگان جامعه، بورژوازی و طبقه کارگری که شغل و درآمد و ‏موقعیت ‏اجتماعی‌اش وابسته به دولت است استوار شده است. در پوتینیسم حفظ شغل، ارتقا و یا از دست ‏دادن کار افراد نه بر اساس ‏شایستگی‌ها و کارآمدی، بلکه غالباً بر اساس وفاداری آن‌ها به ‏حکومت و دوری و نزدیکی‌شان به حزب حاکم پوتین صورت می‌گیرد. این ویژگی‌هایِ ‏یک ‏اقتصاد توسعه‌گرا که بر رشد اقتصادی و ارتقای استانداردهای زندگی عمومی استوار است، ‏نیست. به همین دلیل نابرابری ثروث در روسیه ‏با ۸۷ درصد در بالاترین رده‌ها در بین ‏کشورهای جهان قرار دارد.‏

‎‎پوتین فرد مذهبی نیست، اما از آن‌جا که نهادهای مذهبی روسیه وابسته به حمایت‌های مالی ‏دولت‌اند، و رهبران آن‌ها در عمل توسط دولت ‏گزینش می‌شوند، او با ایجاد رابطه‌ی بده و بستان از ‏حمایت‌های رهبران فرقه‌های مذهبی برخوردار می‌شود.‏‎‏

‎‎پوتین بی‌آن‌ که به دام مرام (کالت) شخصیتی مانند استالین و مائو بیفتد، با تمرکز قدرت در بخش ‏اجرایی، به نوعی ساختار قدرت سابق شوروی ‏را احیا کرده و مجلس فدرال را به مهر تأییدی بر ‏سیاست‌های خود بدل ساخته است. ‌اکنون در ساختار سیاسی روسیه مانند گذشته، هیئت ‏اجرایی (پولیت ‏بورو) برای اتخاذ سیاست‌های دولت وجود ندارد. اما حلقه‌ای درونی از متحدان ایدئولوژیک پوتین، ‏سیاست و اقتصاد کشور را ‏می‌چرخانند و سرنوشت مردم و مملکت را در کنترل خود گرفته‌اند. ‏به‌طوری که بدیل قدرتی باقی نگذاشته‌اند. اقتصاد رانتی‌نفتی و دست‌رسی به ‏منابع مالی به پوتین در ‏مقام رییس‌جمهور روسیه فرصت‌های استثنایی می‌دهد که بتواند با اجرای خدمات اجتماعی بر جامعه ‏حکم براند. ‏درست است که مالکیت خصوصی رسمیت یافته است، اما بیش از ۷۰ درصد درآمد ‏ناخالص داخلی از طریق دولت فراهم می‌گردد. این رقم ‏ظرف دو دهه گذشته دو برابر شده است.‏‎‏

‎‎پوتین اگرچه ایدئولوژیک است اما با ظاهری مدرن، عقلانی و قانونی عمل کرده خود را مدافع ‏قانون معرفی می‌کند، نه خودِ قانون. دو تفاوت با ‏گذشته وجود دارد. یکی تمرکز قدرت در مسکو و ‏دیگری در دست شخص پوتین است. در گذشته حزب کمونیست با تشکیلات بسیار گسترده‌ ‏و با شعبه‌ها ‏و ارگان‌های مختلف وجود داشت که در شوروی نقش ایفا می‌کردند. ولی امروز حتا شهرداران و ‏فرمانداران با تأیید شخص پوتین ‏انتخاب می‌شوند. برای نمونه در انتخابات محلی ۲۰۱۸ شهر ‏خاباروفسک، در شرق روسیه، نزدیک مرز چین، سرگئی فورگال با حمایت گسترده ‏مردم توانست ‏نامزد حزب حاکم پوتین را شکست بدهد. اما در تاریخ ۹ ژوئیه ۲۰۲۰، فورگال به اتهام صدورِ فرمانِ ‏به‌ قتل رساندنِ برخی افراد ‏در سال ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ دستگیر و به مسکو منتقل و زندانی شد. در پی آن ‏ده‌ها هزار نفر برای چندین هفته پی در پی اعتراض‌های گسترده و ‏بی‌سابقه‌ای در پشتیبانی از فورگال، ‏خواهان آزادی وی و استعفای پوتین شدند.‏‎

‎میلیاردرهای تازه به دوران رسیده نیز در همسویی با پوتین به ثروت دست یافته‌اند. آن‌هایی که ‏برای ثروتمندشدن، پوتین را دور می‌زنند یا ‏نادیده‌اش می‌گیرند سرنوشتی جز زندان و تبعید نداشته‌اند. ‏درست است که احزاب اپوزیسیون: ناسیونالیست‌های افراطی، کمونیست، ‏لیبرال‌دموکراسی و ‏سوسیال‌دموکراسی در مجلس حضور دارند اما در عمل آن‌ها نیز به سیاست‌های پوتین صحه ‏می‌گذارند تا بتوانند در بلوک ‏قدرت بمانند. زیرا آن‌ها خود می‌دانند که مجلس در برابر قدرت دستگاه ‏اجرایی نقش چندانی ندارد. اپوزیسیون خارج از این دایره‌ی قدرت، ‏سرنوشت بسیار وخامت‌باری ‏داشته و همواره با تهدید، زندان و ترور روبه‌رو بوده است. حزب “روسیه متحد” که پوتین ساخته ‏است بسیار ‏شبیه حزب کمونیست در دوره شوروی عمل می‌کند.‏

با تمام این ویژگی‌ها و موارد ناامیدکننده، استیون فیش یادآوری می‌کند، اما پوتین برابر با روسیه ‏نیست. بنابراین باید به روسیه قبل و پس از ‏پوتینیسم توجه کرد. پوتین به آرامی سیستمِ سیاسیِ هر چند ‏معیوب ولی اساسأ دموکراتیک را که از رسانه‌های مستقل، جامعه مدنی و ‏مخالفان برخوردار بود، ‏تغییر داد. همزمان با منع حضور این عوامل بقا و دوام دموکراسی، مردم روسیه به‌طور فزاینده‌ای در ‏خیابان‌ها دست ‏به مقاومت و اعتراض زده‌اند. با ارزیابی از تظاهرات گسترده ضد فساد در سال ‏‏۲۰۱۷، و با توجه به تغییرات نسلی و ناامیدی از رژیم غیر ‏پاسخگوی کنونی، کسانی آمادگی خود را ‏برای تغییر نشان می‌دهند. این “نشان دهنده آینده روسیه است.‏‎”‎

ادامه دارد

‎* این نوشته بخش‌های خلاصه شده از کتاب “چرا شوروی فروپاشید: از لنینیسم تا پوتینیسم” است‎‏.‏



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024