iran-emrooz.net | Wed, 09.08.2006, 6:59
جنگ اسراییل با حزبالله به كجا خواهد كشید؟
دكتر حسين باقرزاده
سه شنبه ١٧ مرداد ١٣٨٥ – ٨ اوت ٢٠٠٦
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
حنگ در لبنان و فلسطین و اسراییل همچنان ادامه دارد. فاجعههای انسانی این جنگ از كشته و مجروح و آواره و بیخانمان وسعت بیشتری مییابد. اسراییل در حمله به لبنان و تلاش برای خلع سلاح حزبالله در لبنان از حمایت كشورهای غربی و به خصوص آمریكا و انگلیس برخوردار است. خطر گسترش جنگ به سوریه و ایران همچنان باقی است. افكار عمومی در جهان غرب علیه سیاستهای اتمی و خاورمیانهای رژیم ایران تحریك شده است. در ایران، جمهوری اسلامی قطعنامه اخیر شورای امنیت در مورد غنیسازی را رد كرده است و همزمان به تبلیغات جنگی دامن میزند. قطعنامهی در دست شورای امنیت برای قطع مخاصمه در لبنان به سختی میتواند در برقراری آتشبس اثری داشته باشد. از سوی دیگر اگر جنگ به سوریه و ایران بكشد، طرف مقابل آن تنها اسراییل نخواهد بود، و بلكه پای آمریكا و به احتمال زیاد انگلیس هم به میان خواهد آمد. در آن صورت، جنگی كه پس از ١١ سپتامبر ٢٠٠١ با شركت دو كشور اخیر در افغانستان شروع شد و بعد به عراق كشید منطقهای به وسعت امپراتوری كهن ایران را، از كوههای هندوكش گرفته تا سواحل مدیترانه، در بر خواهد گرفت. شبح جنگ جهانی سوم بر این منطقه سایه انداخته است.
بسیاری از ناظران بر این نكته انگشت گذاشتهاند كه جنگ اسراییل با حزبالله لبنان در واقع (مقدمه) جنگ آمریكا با رژیم ایران است. آنان بر این واقعیت تأكید میكنند كه حزبالله ساخته و پرداخته جمهوری اسلامی است و موجودیت و ایدئولوژی و قدرت نظامی و تا حد زیادی قدرت اقتصادی خود را از رژیم ایران گرفته و قدرت سیاسی خود را به پشتوانه آنها در لبنان به دست آورده است. این خصوصیات از حزبالله لبنان نیرویی مقاوم و خطرناك در برابر اسراییل ایجاد كرده است كه شكست آن به آسانی عملی نیست. دلیل اصلی امر را باید در فلسفه مرگ (فلسفه «شهادت») دید، فلسفهای كه كشته شدن و كشتن دیگران را آسان میكند. این فلسفه در عملیات انتحاری در عراق و اسراییل و افغانستان «كارآیی» خود را نشان داده است. و همین فلسفه است كه جنگ خاورمیانه را به سراسر جهان كشانده است. كاربرد چنین فلسفهای از جانب یك سوی مخاصمه البته به معنای شكستناپذیری آن نیست، ولی به معنای این هست كه جنگ را به درازا میكشاند و تلفات جنگ را، به خصوص در میان غیرنظامیان، بالا میبرد. امكان استمرار جنگ ایران و عراق برای شش سال متوالی پس از بازپس گرفتن خرمشهر كه سدها هزار كشته و مجروح بر جا گذاشت تا حد زیادی مرهون كاربرد همین فلسفه بود.
ولی این جنگ به واسطه آمریكا و ایران كه از طریق نمایندگان آنان یعنی اسراییل و حزبالله دنبال میشود تا كی ممكن است در همان حد باقی بماند و آیا واقعا خطر گسترش آن به ایران وجود دارد؟ جنگ به واسطه در تاریخ معاصر پدیده تازهای نیست. تقریبا در تمامی دوران جنگ سرد، و به خصوص پس از جنگ جهانی دوم، آمریكا و شوروی سابق از طریق واسطههای خود با یكدیگر در جنگ بودند. برخی از این تخاصمات به صورت نظامی در جاهایی مانند كره یا ویتنام برای سالیان دراز ادامه داشت. در برخی دیگر، مانند بحران خلیج خوكها در كوبا تنش بین دو كشور به حد بسیار بحرانی رسید. در بسیاری دیگر از موارد، از بسیاری از كشورهای آمریكای لاتین و آفریقا گرفته تا ایران و اندونزی و مصر، رقابت بین دو قطب جهانی به استقرار دیكتاتوریهای خشن به نفع این یا آن و قلع و قمع مخالفان منجر میشد. و علارغم همه این كشمكشها و برخوردهای نظامی از طریق كشورهای واسطه، هیچگاه دو قطب اصلی جریان علیه یكدیگر وارد جنگ نشدند و حتا شدیدترین برخوردهای نظامی آنان نیز در محدوده كشورهای صحنه جنگ باقی ماند. اكنون نیز آیا نمیتوان انتظار داشت كه دو كشور متخاصم (ایالات متحده آمریكا و جمهوری اسلامی ایران) دامنه جنگ را در لبنان و اسراییل محدود نگه دارند و از درگیری مستقیم با یكدیگر پرهیز نمایند؟
سئوال اخیر از این زاویه معنا پیدا میكند كه از دید بسیاری، قطب بندی دوران جنگ سرد بین جهان سرمایهداری و كمونیزم اكنون به مقابله بین غرب و بنیادگرایی اسلامی تبدیل شده است. اگر دیروز سرمایهداریغرب خطر اصلی متوجه به خود را از سوی كمونیزم میدید، امروز جهان غرب «تروریزم اسلامی» را دشمن اصلی خود میشناسد. و اگر روزی ریگان از شوروی به عنوان امپراتوری اهریمنی یاد میكرد، امروز بوش از جمهوری اسلامی به عنوان بانك مركزی تروریزم و یكی از دو عضو باقیمانده محور اهریمنی یاد میكند. از سوی دیگر، در جهانی كه احساسات و فرهنگ ضد آمریكایی تقویت و رشد كرده است (به خصوص در جوامع مسلمان نشین) جمهوری اسلامی به عنوان تنها حكومتی در جهان كه با قاطعیت در برابر آمریكا ایستاده و مقاومت كرده است، از «محبوبیت» خاصی برخوردار شده و هواداران زیادی یافته است. و همانگونه كه دیروز شیفتگان قطب كمونیزم زیر تصویر استالین شعار مرگ بر آمریكا میدادند و قتلعامهای استالین برایشان افسانه مینمود، امروز نیز بنیادگرایان غربستیز تصاویر رهبران جمهوری اسلامی را به عنوان قهرمانان خود بر سر دست بلند میكنند و جنایات ضد بشری آنان را نادیده میگیرند. جمهوری اسلامی در دنیای «دو قطبی» جدید جای شوروی سابق را گرفته است.
ولی شباهتهای این دو در همین جا خاتمه مییابد. در دنیای دو قطبی دوران جنگ سرد، دو طرف از تواناییهای نظامی نسبتا نزدیك به هم برخوردار بودند. شوروی به لحاظ جغرافیایی بخش عظیمی از قاره های اروپا و آسیا را تحت كنترل خود داشت. ارتش منظم آن به راحتی میتوانست بقیه اروپا را زیر پای خود بگذارد. و مهمتر از همه این كه دارای سلاح هستهای بود و با رقیب خود از این نظر برابری میكرد. یعنی در جنگ بین آنان برندهای وجود نداشت و هرگونه برخورد نظامی به قصد پیروزی بر طرف مقابل به انهدام هر دوی آنان منجر میشد. این موازنه ترس در واقع قویترین عامل بازدارنده آنان از درگیری مستقیم با یكدیگر بود. یعنی بین آنان این قرارداد نانبشته وجود داشت كه طرفین میتوانند در هر جای دیگر دنیا از كره و ویتنام گرفته تا ایران و اندونزی و كوبا از طریق واسطه با یكدیگر بجنگند و از كشته پشته بسازند و دایره نفوذ خود را در صورت پیروزی گسترش دهند، ولی به یكدیگر تعرض نكنند. حتا در مواردی كه یكی از طرفین ظاهرا از مواد این قرارداد نانبشته تخطی میكرد (مثلا در حادثه خلیج خوكها یا جنگ عرب و اسراییل در سال ٧٣) و دیگری به سلاح تهدید متوسل میشد طرفین سعی میكردند با ارتباط مستقیم بحران را حل و فصل كنند و خطر برخورد نظامی را كاهش دهند.
این خصوصیت به روشنی در قطببندی جدید جهان (غرب در برابر بنیادگرایی اسلامی) مفقود است. جمهوری اسلامی می اندیشد كه قطب جهان اسلام است و سعی كرده است كه برای خود پایگاهی در بین توده های فقیر و سنتی یا بنیادگرای این جوامع ایجاد كند. در این زمینه، و در مقیاس بسیار كوچكتری، جمهوری اسلامی شاید بتواند ادعا كند كه جای خالی قطب جهان كمونیزم را پر كرده است. ولی این نفوذ معنوی هرچه قدر هم كه واقعیت داشته باشد نمیتواند به قدرتی مادی تبدیل شود تا در صورت حمله نظامی آمریكا به كمك جمهوری اسلامی بیاید. حمله نظامی آمریكا به جمهوری اسلامی ممكن است به موج جدیدی از تروریزم در سطح جهان دامن بزند (موجی احتمالا به مراتب شدیدتر از آن چه كه پس از حمله به افغانستان و عراق رخ داد)، ولی این چشمانداز به سختی میتواند آمریكا را از دست زدن به این حمله باز دارد. جهان سرمایهداری غرب، اردوگاه سوسیالیزم را به عنوان یك واقعیت اجتنابناپذیر سیاسی پذیرفته بود و با آن به همزیستی مسالمتآمیز تن میداد. تصور این كه امروز غرب با بنیادگرایی اسلامی چنین كند ناممكن است. اگر جمهوری اسلامی ایران بانك مركزی تروریزم است چگونه میتوان با آن همزیستی مسالمتآمیز داشت؟
در واقع، اصرار جمهوری اسلامی بر فعالیتهای هستهای خود این ظن را در غرب تقویت كرده است كه این رژیم به دنبال آن است تا یكی از كمبودهای خود در مقایسه با شوروی سابق را جبران كند و با دستیابی به سلاح هستهای شاید بتواند فارغ از خطر حمله نظامی آمریكا به معارضه با آن بپردازد. و این امر به نوبه خود آمریكا را وادار میكند كه نه فقط به دلایلی كه قبلا گفته شد حمله نظامی به ایران را در دستور خود قرار بدهد و بلكه آن را هرچه زودتر تدارك ببیند. این دانسته است كه آمریكا از چند سال پیش حمله نظامی به ایران را نیز در دستور خود داشته است، ولی تجربه فاجعهبار عراق زمینههای سیاسی آن را تضعیف كرده بود. اكنون و با شدت یافتن بحران هستهای زمینههای سیاسی آن در افكار عمومی غرب تقویت شده است، و جنگ اسراییل و لبنان اگر ادامه یابد و شدت پیدا كند زمینههای نظامی آن را نیز بیش از پیش فراهم خواهد كرد. رهبران جمهوری اسلامی شاید میاندیشیدند كه بتوانند همچون سردمداران كرملین از طریق نیروی سومی مانند حزبالله لبنان جنگ با آمریكا را پیش ببرند و در همان محدوده آن را نگهدارند. ولی اگر آمریكاییان به چنین عملی از طریق اسراییل دست میزنند تردیدی نباید داشت كه گسترش آن را به خود ایران در آماج خود دارند.
جنگ در لحظات نوشتن این سطور همچنان به شدت ادامه دارد. جهان غرب در قطعنامه ای كه در شورای امنیت تدارك دیده به طرفداری از اسراییل برخاسته است. جهان عرب سعی دارد آن را تلطیف كند. از دو حال خارج نیست. یا قطعنامه به صورتی كه برای اسراییل پذیرفتنی باشد تصویب میشود كه معنای آن دادن آزادی عمل به اسراییل برای نابودی حزبالله است. هر قطعنامه دیگری كه بخواهد اسراییل را وادار به پذیرش آتشبس كند بدون شك از سوی آمریكا (كه در هدف با اسراییل همآهنگ است) وتو خواهد شد. یعنی باز هم آزادی عمل اسراییل باقی میماند. این آزادی عمل و خشونتهایی كه اسراییل علیه غیر نظامیان به كار میبرد به بحران نظامی و سیاسی در منطقه دامن میزند. در همین فاصله، رژیم جمهوری اسلامی باید در برابر قطعنامه شورای امنیت در مورد برنامههای اتمی خود موضع بگیرد. این دو پدیده، به آمریكا اجازه میدهد كه در لحظه مناسب از طریق اسراییل جنگ را توسعه دهد و خود برای حمله به ایران وارد عمل شود. افكار عمومی غرب عموما، و آمریكا خصوصا، به سرعت برای چنین حملهای آماده میشود. چشمانداز جنگ جهانی سوم چندان دور نیست...