پنجشنبه ۶ دي ۱۴۰۳ - Thursday 26 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 29.07.2006, 15:37


حسین زاهدی

شنبه ٧ مرداد ١٣٨٥

    مقاله‌ای از آقای دکتر عباس امانت در روزنامه معروف نیویورک تایمز مورخ ٢٥ می ‌٢٠٠٦ زیر عنوان The Persian Complex منتشر شد. در آن مقاله نویسنده اشاره‌هایی به دخالت‌های سیاسی و تجاوزات نظامی روسیه و بریتانیای کبیر (انگلیس) در امور ایران در دو قرن گذشته نمود. از جمله به قرارداد سال ١٩٠٧ روس و انگلیس در مورد تقسیم ایران به مناطق نفوذ خود و نیز به کارشکنی‌های این دو دولت در راه پیشرفت و سرو سامان یافتن مملکت، و از تلاش آن‌ها در محروم ساختن مردم ایران از دستیابی به دانش و تکنولوژی، یاد شده بود. نویسنده در مقاله مزبور همچنین با یادآوری اقدام آشکارا خلاف آمریکا و انگلیس در ترتیب دادن کودتای معروف ٢٨ مرداد ١٣٣٢ (آگوست ١٩٥٣) و سرنگون کردن دولت ملی دکتر مصدق- در مجموع- کوشش کرده است که توجه دولتمردان و افکار عمومی مردم آمریکا را به حق ایران و ریشه‌های تلاش ایران برای دستیابی به تکنولوژی هسته‌ای، جلب کند و جامعه آمریکا را متوجه سازد که حمله نظامی به ایران تا چه حد اشتباه زیانبار و ظالمانه بوده و لازم است جلوی چنین فکری گرفته شود.

به عنوان یک ایرانی که امنیت و سلامت مردم ایران را خواهان است، از کوشش آقای دکتر امانت در این باره سپاسگزاری دارم و تصور می‌کنم ایرانیان زیادی در این مورد با من شریک و هم عقیده باشند. بنابراین در مفید بودن مقاله ایشان که جامعه امریکایی و غیر ایرانی مخاطب آن بود، تردید نمی‌توان کرد. اما به طور مسلم این مقاله چه در اصل انگلیسی آن و چه از طریق ترجمه در جامعه ایرانی داخل و خارج نیز مطرح می‌شود و خوانده خواهد شد و از آن جا که ذهنیت جامعه ما، و به ویژه دولتمردان و مسؤولین امور به گونه‌ای است که قرن‌هاست عادت دارد همه گرفتاری‌ها، اشتباه کاری‌ها، عقب ماندگی‌ها و به طورکلی بی‌کفایتی‌های خویش را فرافکنی کرده و به گردن دیگران بگذارد تا خود احساس مسؤولیت و خجالت نکند و یا پوششی باشد بر فسادها و بی‌کفایتی‌هایشان، به نظر می‌رسد که لازم است در جامعه ایرانی به ابعاد دیگر این واقعیت‌هایی که آقای دکتر امانت ذکر کرده بودند نیز نگاه شود تا شاید علل دیگری نیز که مسؤولیت خود ما را بیشتر نشان می‌دهد در آن بتوان یافت و توجه کرد که ذکر مصیبت از ستم دیدگی‌ها که ما از آن بسیار خوشمان می‌آید، همان گونه که درگذشته تا حال هیچ اثری نکرده بعد از این نیز، جز آرامش ناشی از احساس مظلومیت که در فرهنگ ما یک ارزش والاست، ثمری برایمان به بار نمی‌آورد. اما اگر متوجه مسؤولیت خودمان در عقب ماندگی‌ها بشویم، شاید به خود تکانی دهیم و بتوانیم تحولی ایجاد کنیم.

هدف این مقاله نه تطهیر یا پنهان کردن ویژگی‌های استعمار و استثمار است و نه بیان فجایع آن در در کشورهای مستمره که در تاریخ ملت‌ها آمده است. هدف، بیان مسؤولیت‌های مردم و دولتمداران و روشنفکران در ایران است که هیچ گاه مستقیماً مستعمره هم نبوده است.
خوب است اول به مسأله‌ی محرومیت از دستیابی به تکنولوژی که دکتر امانت متذکر شده بود روس و انگلیس مانع دستیابی ما به آن گردیدند، بپردازیم. در این که مردم ایران از دولت روسیه و انگلیس آسیب‌های فراوان دیده‌اند شکی نیست، اما می‌دانیم گه پیش شرط تکنولوژی دانستن علوم جدید و داشتن مؤسسات آموزشی علوم جدید است. ببینیم آیا مانع آشنایی ما با علوم جدید و آموختن آن و نتیجتاً دست نیافتن به تکنولوژی، خارجی‌ها بودند یا عوامل داخلی: شاید بتوان گفت عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه اولین دولت مرد ایران و نیز از جمله اولین افراد مملکت بود که متوجه درد عقب ماندگی گردید و لرزوم چاره آن را حس کرد و به همین جهت از مسیو ژوبر که ناپلئون به ایران فرستاده بود می‌پرسد: راز قدرت شما فرنگی‌ها و علت ضعف و ناتوانی ما چیست؟عباس میرزا در این گفتگو می‌فهمد که ندانستن علوم جدید است که ما را عقب مانده و ضعیف در مقایسه با روس و انگلیس نگاه داشته است و به همین جهت در مرحله اول در سال ١٨١١ دو نفر و در مرحله بعد (١٨١٥) پنج نفر را برای تحصیل علوم جدید به اروپا می‌فرستذ. اینان هر کدام آن چه را خواستند بدون مانع آموختند و هیچ کس از آن‌ها جلو گیری نکرد. در زمان محمد شاه نیز ٥ نفر محصل اعزام گردید ولی در پنجاه حکومت ناصرالدین شاه حتی یک نفر هم نفرستادند، از آن تاریخ تاکنون بخصوص در دوران پهلوی‌ها نیز هر ایرانی هر رشته غلمی را خواسته ذر غرب بدون هر مانعی فراگرفته است.

می‌بینیم که این فرنگی بود که توصیه آموختن علوم جدید را نمود و بعداً نیز امکان آن را برای طالبین فراهم کرد.
سفرای مختلف ممالک اروپایی در گفتگوهای دوستانه خود با نخبگان سیاسی تغییر سیستم آموزشی و روی آوری به علوم جدید و روش آموزش مناسب آن را بارها به آن‌ها توصیه کرده‌اند که از جمله در نوشته‌های یحیی دولت آبادی به بعضی از آن‌ها اشاره شده است.

اولین مدرسه علوم جدید را در ایران، مسیون مذهبی امریکایی در ارومیه در اوایل قرن نوزدهم برای شاگردان غیر مسلمان که می‌توانستند دروس جدیدی را بیاموزند با شش هفت شاگرد غیر مسلمان باز کردند. زیرا روحانیون مذهبی اجازه نمی‌دادند مسلمانان دنبال مدارس جدید و علوم جدید بروند(این مدرسه در اوایل قرن بیستم شروع به پذیرش دانش اموزان مسلمان نمود که بسیار محدود بودند)آمریکایی‌ها در شهرهای همدان، تبریز و یکی دو شهر دیگر نیز به ایجاد مدارس جدید پرداختند. مهم ترین مدرسه آن‌ها کالج البرز در تهران بود. بعد از آمریکایی‌ها فرانسوی‌ها در حدود نیمه قرن نوزدهم به تاسیس مدارس جدید دست زدند و سپس انگلیس‌ها در سال ١٨٦٩ کالج اضفهان را ایجاد کردند و در شیراز و یزد و کرمانشاه نیز مدارسی تأسیس کردند.(١) با این که مدارس خارجی توشط مسیون‌های مذهبی تشکیل می‌شد و هدف آن‌ها قاعدتاً می‌بایستی تبلیغ مذهب مسیحیت باشد و بعضی در آغاز فقط شاگردان غیر مسلمان داشتند و مدتی گذشت تا عدع محدودی از مسلمانان جرأت کنند بچه‌هایشان را به این مدارس بفرستند(٢). اما باید گفت اکثریت عظیم بچه‌های مسلمانی که در این مدارس درس خواندند مسلمان باقی ماندند و زیر هیچ فشار و مغز شویی مداوم برای تغییر مذهب قرار نگرفتند.

اولین مدرسه جدید که دولت ایران تأسیس کرد دارالفنون تهران بود که در سال ١٨٥١ چند روزی پس از قتل امیرکبیر که متوجه لزوم تغییر سیستم آموزش از مکتب که محدود به معارفی در باره دین و ادبیات بود به تدریس دانش به معنای امروز با روش مناسب آن شده بود افتتاح گردید.

یحیی دولت آبادی در خاطرات خود (جلد اول) می‌نویسد که ناصرالدین شاه از باز شدن دارالفنون خوشحال نبود و علت این که آن را تعطیل نکرد به خاطر خارجی‌ها و استخدام معلم‌های اروپایی بود که می‌دید آبرویش پیش آن‌ها می‌ریزد، رجال درباری نیز که میل داشتند همه آثاری که از امیرکبیر باقی است نابود شود. اما چون می‌دیدند تحصیل بچه‌های آن‌ها در دارالفنون بسیار ارزان تر از این است که معلم‌های سرخانه برای آن‌ها بگیرند از این جهت چندان درصدد تخریب برنیامدند. دومین مدرسه جدید دارالفنون تبریز یا مدرسه مظفری بود.

اولین مدرسه غیر دولتی جدید در سال ١٨٨٧ به همت حاج میرزا حسن رشدیه که در بیروت با کار مدرسه جدید آشنا شده بود ایجاد گردید. چون قدرت دولتی در پشت ان نبود روحانیون به مخالفت با آن مدرسه یک کلاسه پرداختند و ان را با فشار تعطیل کردند. رشدیه دوباره به هزینه خود مدرسه‌ای دیگر با تجهیزات بیشتری درست کرد که باز به دستور روحانیون، طلاب مدارس دینی ریختند و همه چیز را خراب کردند و شکستند و مدرسه را تعطیل کردند (٣). رشدیه ایران را ترک کرد و به مصر رفت. وقتی امین الدوله والی تبریز شد رشدیه را احضار و برای بار سوم به ایجاد مدرسه با شکوه تری در شش کلاس دست زد و امین الدوله با قدرت از رشدیه و مدرسه پشتیبانی کرد. اما وقتی امین الدوله به تهران امد و رشدیه را نیز برای ایجاد مدرسه به تهران اورد، مدیریت مدرسه به پسر او واگذار شد. بعد از اندک مدتی با اتهام بابی گری مدرسه را مجبور به تعطیل کردند.

در سال ١٢٨٢ خورشیدی در تبریز بازرگانان که از دست بلژیکی‌ها که امور گمرک را اداره می‌کردند بسیار ناراضی بودند، به تجمعی در مسجد شاهزاده که مردم و طلاب به عنوان اعتراض به واقعه‌ای که در آن مرد مستی به یک روحانی اهانت کرده بود، پیوستند. روحانیونی که مخالف مدارس جدید بودند و می‌دیدند علی رغم تلاش آن‌ها تأسیس مدارس رو به گسترش است اعتراض شذیذ به تأسیس مدارس جدید را عنوان و در سخنرانی‌های خود مردم را علیه مدارس جدید که آن را " معلم خانه" می‌گفتند تحریک نموده از جمله با بیاناتی از این قبیل: " دین شما از دست رفت،در شهر مسلمان "میخانه: باز شده، در شهر مسلمان "معلم خانه‌ها" باز شده، اطفال شما را از دین به در کردند، نان و گوشت شما به دست بیگانگان و کفار سپرده شده! در این شهر سه چیز نباید باشد: میخانه، معلم خانه و مسیو پریم (مستشار بلژیکی گمرک)!" در اثر این تحریکات مردم و طلاب با مقدماتی که از قبل آماده شده بود تمام مدارس جدید تبریز را ویران کردند. روز بعد محمد علی میرزا ولیعهد آذربایجان اعلامیه‌ای می‌دهد که : " مسیو پریم را روانه کردم، آن چه میخانه و معلم خانه بود قذغن کردم همه را ببندند". (٤)
داستان مخالفت روحانیون با مدارس جدید داستان دراز دامنی است و هزاران بار بیش از آن است که نوشته شده زیرا عمدتاً در مواقع وعظ در مساجد و منابر روضه خوانی بود که به پدر و مادرها هشدار می‌دادند که مدارس و علوم جدید باعث گمراهی و بی‌دینی بچه‌ها می‌شود و حرام است. این چیزها هیچ کدام ثبت نمی‌شد مگر آن که چند نفری جرأت می‌کردند و بچه‌هایشان را به مدرسه می‌گذاشتند و با اتهاماتی نظیر بابی بودن و امثال آن روبرو شده و درگیری‌هایی پیش می‌آمد و قضیه برای کسی قابل درج و یادداشت می‌گردید.

دکتر عیسی صدیق در کتاب خویش "یادگار عمر" در باره علت این که پدرش او را از مدرسه جدید التأسیس کمالیه در اورد و به مدرسه سید نصرالدین که مدرسه طلاب دین بود می‌گذارد، می‌نویسد:
" علت بیرون آوردن من از مدرسه کمالیه این بود که مردم مقدس به تبعیت از روحانیون عصر رفتن به مدارس جدید را جایز نمی‌شمردند و آن‌ها را باعث سستی عقیده و ایمان می‌دانستند."

دکتر صدیق شرح می‌دهد که چگونه مدیر مدرسه را که شخصی بسیار متدین و دلسوزی بود در کوچه و بازار محل مسخره می‌کردند و خاکستر از بام بر سرش می‌ریختند و به دیوار مدرسه و دیگر مکان‌ها می‌نوشتند : او بابی است.
(٥)

یحیی دولت آبادی بعد از شرح مشکلاتی که بر سر مدارس جدید با بعضی مقامات روحانی که او آن‌ها را روحانی نمایان می‌نامد، داشته است می‌گوید: " بالجمله اگر بخواهیم شرح حال روحانی نمایان این عصر و طلبه نمایان این عهد را بنویسم کتاب بزرگی خواهد شد و چنان تصور می‌نمایم که همین مختصر که نوشته شد به ضمیمه آن چه در اوایل این کتاب نوشته شد برای آن که نمونه‌ای از اوضاع و احوال این دو طایفه باشد کافی خواهد بود (٦). علی خان امین الدوله یکی از رجال معروف و فرهنگ دوست دوران قاجار عهد ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه که تلاش و کوشش بسیار داشت که نظام آموز شی کشور را به روش جدید در اورد و در ایجاد مدارس اولیه از بذل مال نیز کوتاهی نمی‌کرد مورد بی‌مهری بعضی از روحانی نمایان بود. دولت آبادی که هم عصر او بود در باره عزل او از صدارت و خانه نشین شدنش می‌نویسد که روحانی نمایان نقش موثری داشتند. (٧).

گرچه بسیاری نوشته‌اند که علت مخالفت روحانیون با علوم جدید در خطر دیدن موقعیت اجتماعی و هم چنین منافع مالی خویش بوده است و بدون تردید عده‌ای مغرض و منفعت جو یعنی روحی نما در میان آن‌ها بوده و یا هست اما باید توجه کرد که بسیاری از ان‌ها به راستی نگران دین مردم بودند ولی در اثر بی‌اطلاعی از علوم جدید و پرورش یافتن در محیطی که دهه‌ها ان چه را می‌خواندند و شب و روز در اطراف ان گفتگو و بحث می‌کردند فقط مربوط به مسایل دینی بود و مهم تر از ان اصولاً وارد این رشته تحصیل و این شغل شده‌اند که دین و آخرت مردم را حفظ کنند، طبیعتاً ذهنیت آن‌ها به گونه‌ای شکل گرفته که واقعاً هر چه را که خارج از علوم دینی باشد علم نمی‌دانند و از ان بیزارند و آن را خطر تلقی می‌کنند و لذا احساس می‌کنند وظیفه دینی آن‌هاست که با این نوع خطرات مبارزه کنند. " اصولاً پیشروان دین و فقها و زهاد در میان اهل سنت و جماعت لفظ علم را جز بر علم موروث از نبی اطلاق نمی‌کردند و یا جز ان را علم نافع نمی‌شمردند."(٨)
از آنجا که اساساً عالمان دین یا فقها همواره به نصوص و اصول شریعت یعنی کتاب آسمانی و سنت و حدیث به شدت پای بندند و تجاوز از آن را جایز نمی‌دانند از پذیرش هر نوع نواوری چه علمی و چه اجتماعی که در باره جایز بودن آن، نص خاصی نیابند خودداری کرده آن را تحریم می‌کنند و در این باره میان پاپی که سیصد و پنجاه سال پیش از این گالیله را به سبب "نوآوری" و اعتقاداتی که در نصوص تورات و انجیل وجود نداشت تکفیر کرده و او را ناچار به توبه نمود و یا جینو دانوبرونو دانشمند هم عصر او را به جرم نظریات علمی اش در فوریه سال ١٦٠٠ به مرگ بوسیله سوزاندن در آتش محکوم کرد با فلان مفتی سنی سلفی یا فقیه شیعه که تحصیل علوم جدیده که از همان گونه مسایل مورد اعتقاد گالیله نیز هست، تحریم می‌کند، فرقی نمی‌باشد.

اصولاً حوزه‌های علوم دینی به طور کامل زیر سیطره علوم نقلی و جوی گه این نوع علوم به وجود می‌اورد قرار دارند یعنی آن چه از کتاب آسمانی(برای ما مسلمانان قرآن) و سنت و حدیث از گذشتگان نقل شده باید مبنای بررسی و اموزش و اموختن باشد. به سخن دیگر تقلید از آن مجموعه که از گذشته نقل گردیده الزامی است. منظور از تقلید در این جا تقلیدی نیست که یک فرد مسلمان شیعه از مرجع تقلید خود در مورد حکمی از احکام می‌کند ، بلکه منظور خارج نشد ن از پیروی سنت‌های نقل شده است. به همین دلیل دانش به معنای امروزی آن ، که کارش تعقل و تفکر و نقد است در مقابل علوم منقول که بر پایه تقلید از گذشته است قرار می‌گیرد و طرد می‌شود.

متأسفانه احادیث ساختگی که بعضی از آن‌ها فاقد قابلیت پذیرش عقلانی می‌باشند به مقدار زیاد وارد احادیث اصیل گردیده و طی گذشت دوران بر حجم آن‌ها بسیار افزوده شده است. با این که بحث در اصالت هر حدیث در حوزه‌های علوم دینی بحثی بسیار گسترده است اما اقدامی در جهت طرد و ابطال احادیث عجیب و غریب که خارج از روند معمول طبیعی است نشده است و فقط به سکوت و مبنای حکم قرار ندادن این نوع حدیث‌ها اکتفا گردیده است اماکم کم طی قرن‌ها، تدریجاً به صورت مسلمیاتی درآمد ه که در شکل دادن به ذهنیت و ایجاد فضای فکری حاکم بر حوزه‌های علوم دینی تأثیر گذار گردیده است. از جهت نمونه به یک دو مورد اشاره می‌شود:

" جابر رحمة الله علیه گوید: حضرت امام محمد باقر فرمود هنگامی که امیر المومنین علیه السلام بر منبر بود از طرف یکی از درهای مسجد اژدهایی داخل شد. مردم آهنگ کشتن او کردند، امیر المؤمنین علیه السلام آنان را از این کار بازداشت. او (یعنی اژدها) سینه کشان آمد تا پای منبر رسید، برخاست روی دمش ایستاد و به امیر المؤمنین علیه السلام سلام کرد. حضرت اشاره فرمود که بنشیند تا خطبه اش تمام شود. پس از خطبه فرمود:تو کیستی؟ گفت من عمروبن عثمان خلیفه شما بر طایفه جنم. پدرم مرد و به من سفارش کرد خدمت شما آیم و رای شما را برای جانشینی او بدست آورم. اکنون آمده ام تا چه دستور فرمایی؟ امیر المؤمنین علیه السلام فرمود» بازگرد و به فضل خدا در میان جنیان به جای پدرت باش که خلیفه‌ی من هستی برایشان. عمرو با امیر المؤمنین علیه السلام خداحافظی کرد و بازگشت. من (راوی حدیث) عرض کردم قربانت، عمرو به خدمت شما می‌آید و آمدن بر او واجب است؟ فرمود آری" و یا:

"محمد بن یحیی روایت می‌کند که حضرت ابی عبدالله جعفر صادق علیه سلام فرمود: هر که عطسه زند سپس دستش را بر استخوان تیغه بینی نهد و بگوید الحمدالله رب العالمین حمداً کثیراً از سوراخ بینی او پرنده‌ای کوچکتر از ملخ و بزرگتر از مگس بیرون آید و یک سر برود تا به عرش برسد و در آنجا تا روز قیامت برای او استغفار کند.(٩)"

این‌ها از کتاب "اصول کافی" یکی از چهار کتاب اصلی فقه شیعه نوشته شیخ کلینی است. اگر کسی به نوشته‌های مرحوم علامه مجلسی و یا دیگران و حتی نوشته‌های همین دوران‌های اخیر یعنی اساتید علوم دینی مراجعه کند نظایر این نقل قول‌ها و بلکه بسیار شدیدتر از آن را فراوان می‌تواند پیدا نماید.

این فضایی است که حتی در همین سال‌های بعد از انقلاب در حوزه علمیه وجود دارد. کسی که در چنین فضایی تفکر و تصورات ذهن اش شکل می‌گیرد و رشد می‌یابد و این‌ها را از مسلمات می‌داند طبیعی است علوم امروزی را که بر پایه عقل و تجربه و حساب قانون علیت و تکامل تدریجی کل هستی است، مخالفت تعلیمات دین بپندارد.

غیر از مخالفت روحانیون با دانش و فنون جدید در علل عقب ماندگی‌های علمی دوران اخیر جامعه، باید توجه کرد که دولتیان یعنی شاهزادگان قاجاریه، علوم جدید را باعث بیدار شدن مردم و تزلزل کار خود می‌دیدند. افزون بر آن در رقابت بر سر ریاست همان شش هفت مدرسه‌ای که در اوایل تأسیس شد و یا برای سوء استفاده از پولی که بانیان خیر و روشنفکر نظیر امین الدوله، احتشام السطنه و... از جیب خود می‌دادند تا پای تعطیل مدرسه رفتند. در کتاب حیات یحیی دولت آبادی، جلد اول، موارد بسیاری را با نام و نشان و تفصیل ذکر کرده است چون او خود یکی از بانیان مدارس جدید بود و کوشش بسیار برای توسعه آن داشت و به همین جهت حتی متهم به بابی بودن که در آن دوران خطر مرگ داشت هم شد.

باید توجه کرد که مبارزه روحانیون با علوم جدید یا علوم عقلی مربوط به دوران جدید تیست. از قزن پنجم به موازات رشد فقه و حدیث و گسترش قابل توجه طبقه فقها یعنی اهل سنت و حدیث کار رودررویی و این نوع مخالفت‌ها شروع شده است و انحطاط دانش را که در آن دوران علوم عقلی نامیده می‌شد، به وجود آورد و نتیجتاً موجب انحطاط کل جوامع اسلامی گردید.

دکتر ذبیح الله صفا می‌نویسد: " انحطاط علوم و تمدن اسلامی در حقیقت از موقعی در ممالک اسلامی آغاز شد که متعصبین اهل سنت و فقها توانستند مخالفان خود را از فلاسفه و حکما و علما و معتزله، در بغداد، شکست دهند یعنی اوایل قرن چهارم." زیان‌هایی که جلوگیری از بحث و نظر و اعتقاد به تسلیم و تقلید بر اندیشه بحاث مسلمین (اهل بحث و بررسی) که تازه در حال تکون و ترقی بودند وارد آورد بی‌شمار و از همه‌ی آن‌ها بدتر آن است که با ظهور این دسته در میان مسمانان، مخالفت با علم و علما (اهل دانش) و عناد با تأمل و تدبر در امور علمی و تحقیق در حقایق و جلوگیری از انتقاد آراء علمای پیشین، آغاز شد زیرا طبیعت محدثین، متوجه به وقوف در برابر نص و احترام آن‌ها و محدود کردن دایره عقل و احترام روایت به حد اعلی و منحصر ساختن بحث‌ها با الفاظ است".(١٠)
"اصولاً پیشروان دین و فقها و زهاد در میان اهل سنت و جماعت لفظ علم را جز بر علم موروث از نبی اطلاق نمی‌کردند و یا جز آن را علم نافع نمی‌شمردند".(١١)

"مطالعه کتب علمی و خاصه فلسفه جداً ممنوع بود و کسی یارای آن نداشت که در (مدارس) به تعلیم و تعلم علوم اوایل (یعنی علوم عقلی) اشتغال ورزد و حرفی از فلسفه و هندسه و نجوم، به میان آورد. پس همه توجه توجه طالبان علم در این مراکز معطوف به تحقیق در علوم دینیه و بحث و تفحص در شعب مختلف آن و تألیف کتب متعدد در آن شقوق بود".(١٢)
و هم او می‌نویسد: "با تسلط ترکان غزنوی، تعصب دینی و اعتقاد به آراء اهل حدیث و سنت و فرار از روش حکما و معتزله، شدت یافت". (١٣)

در نامه‌ای که سلطان محمود به القادر بالله، خلیفه، به بغداد نوشت معتزله و پیروان این نوع اندیشه را بی‌دینی و بی‌اعتقادی به خدا و قیامت متهم کرد(١٤) "با ظهور تعصب مذهبی و رواج سیاست دینی در ایران، از قرن پنجم به بعدآن آزادی عقاید که تا اواخر قرن چهارم وجود داشت از میان رفت و جای خود را به بتقشف و خشکی و سبک مغزی داد و از این جاست که می‌بینیم از این پس یا صاحبان آراء فلسفی به سختی مورد تعقیب واقع می‌شوند و یا ناچار می‌گردیدند عقاید خویش را به شدت و بیشتر از سابق به آراء اهل مذاهب بیامیزند<<(١٥) البیته تصور نشود که تنها در اسلام بود که چنین شد، مسیحیت هم با اوج گیری علوم دینی، تدریس علوم عقلی که روزی در یونان و روم رشد یافته بود، به وضع بسیار شدیدتر و خشن تر به کلی ممنوع گردیده بود.

جامعه اسلامی که توانست تمدن اسلامی را پدید آورد و به اوج شکوفایی برساند، با رشد علوم مربوط به حوزه فقه و حدیث و سنت و نفوذ اهل این طبقه در خلفا و حکام وقت، سیر انحطاط تمدن اسلامی و بی‌بهره شدن از علوم عقلی و فنون آغاز شد تا جایی که در قرون اخیر جوامع اسلامی که روزی سرآمد جامعه جهانی بودند، جزو جوامع عقب افتاده در آمده‌اند. دکتر عبدالهادی حائری می‌نویسد:

"...کارزاری سهمگین میان هواخواهان آزاد اندیشی مانند فیلسوفان و صوفیان با دلبستگان برقراری باورها و اندیشه‌های یکپارچه و یکنواخت مانند دیگر اندیشه گران مذهبی برپا گردید و برای سده‌های دراز به درازا کشید...در حقیقت همان گونه که طیباوی می‌آورد پدید آمدن آن رشته از مدرسه‌های نظامیه به معنی پیروزی علوم مذهبی رسمی بر حکمت طبیعی و فلسفه نظری بود." (١٦) (می دانیم که ذبیح الله صفا به درستی در صفحه ١٣٧ کتاب علوم عقلی قوت گرفتن صوفیه را نیز در قرن‌های ششم و هفتم، بلای بزرگی برای علوم و فلسفه و استدلال دانسته است.)

یکی از علل رشد یافتن بیش از حد فقه و اهل سنت و حدیث این بود که از آغاز، اسلام که همراه تشکیل حکومت رشد یافت، کار قضاوت به عهده اگاهان از حدیث و سنت (در حدی که توان فقاهت داشته باشند) واگذار شد و انصافاً در دوران‌هایی در این راه خدماتی ارزنده نیز انجام داده‌اند در سه چهار قرن اولیه دوران اسلامی که علوم دینی و تشکیلات صننف روحانیت به حد قرون بعدی گسترده نشده بود، تفکر و اندیشیدن ارج و ارزش داشت و خلفا نیز به تبع چنین فضایی تعصبات بی‌مورد نداشته بلکه مشوق علما و اندیشمندان بودند. اما از قرن پنجم این وضع به سود قشریت تغییر کرد.

" در مدارسی که از قرن پنجم به بعد در خراسان و سپس در عراق و سایر نواحی ایجاد شد تعلیم و تعلم عقلی ممنوع بود و جز ادبیات و علوم دینی چیزی تدریس و تحصیل نمی‌شد و این امر طبعاً از رونق و رواج علوم عقلی و توجه طلاب به آن می‌کاست." (١٧)
صفا، معتقد است یکی از علل مخالفت علمای دینی با اهل فلسفه و دانش، ناتوانی گروه اول در استدلال عقلی، در مقابل گروه دوم بودو هنگامی که این ضعف آگاهی با قدرت حکومتی و منافع مالی و موقعیت مقامی در می‌امیزد، انگاه هر اقدام خلاف عقل و خلاف قانونی می‌تواند دینی و الهی توجیه و تحمیل گردد.

بنابراین می‌بینیم که:
١- مخالفت روحانیون با مدارس و علوم جدید یا به سخن درست تر علوم عقلی اگر برای بعضی از ان‌ها در رابطه با تضاد منافع موقعیت اجتماعی یا اقتصادی باشد برای بسیاری از آن‌ها حقیقتاً از روی دغدغه دینی است و نااگاهی آن‌ها از طبیعت علوم عقلی که تا به امروز هم این مشکل ادامه یافته است.

٢ – اگر عقب ماندگی جامعه‌ی ما و اصولاً جوامع اسلامی به علت بازماندن از دستیابی به دانش و فنون است عامل اساسی این عقب ماندگی نه خارجی بلکه کاملاً داخلی است. مختصر آشنایی امروزه ما با علوم و تکنولوژی حاصل برخوردار شدن از پرتو دانش غرب است.

٣ – باید توجه کرد که حکومت‌ها نیز در سرکوب دانش و علوم عقلی نقش داشته‌اند و هر کجا حکومت‌ها با روحانیون هم عقیده و همراه نشده‌اند دانش پیشرفت داشته است همان گونه‌ای که در حوزه قدرت غزنویان با علوم عقلی مبارزه می‌شد و این علوم راه انحطاط پیش گرفت، در همان زمان، در حوزه حکومت آل بویه دانشمندان عزت و احترام داشتند و بر صدر می‌نشستند و جریان علمی تدا وم داشت تا حکومت آل بویه نیز گرفتار جنگ‌های داخلی و مقهور گروه‌های ترک شد. ناصرالدین شاه زمانی که همراه امیرکبیر بود با ایجاد دارالفنون موافقت کرد اما بعداً بسیار به ان بد گمان بود. ولی اشراف مملکت پی برده‌اند که تحصیل اولاد آن‌ها در این مؤسسه بهتر و با صرفه تر از مکتب خانه‌های خصوصی در منزل آن‌هاست. حتی در این روزگار هم می‌بینیم که هنوز هم همان تفکر در میان روحانیت وجود دارد. مثلاً وقتی انقلاب ایران کاملاً شکل اسلامی گرفت و پیروز شد دیدیم که دانشگاه‌ها از اولین مراکزی بودند که مورد حمله بعضی روحانیون که سنتی و متعصب بودند قرار گرفت و می‌گفتند این سیستم آموزش غیر اسلامی است و تقلید از غرب است و باید دانشگاه در حوزه ادغام یا به روش حوزه‌ها تعلیم داده شود. تلاش عده‌ای از تحصیل کردگان و استادان دانشگاه که در اعتقاد اسلامی آن‌ها کسی نمی‌توانست تردید کند و هم چنین هوشمندی و شهامت مرحوم آیت الله خمینی در برابر فشار‌ها سبب باقی ماندن نظام دانشگاهی شد. اکنون نیز می‌بینیم با انتخاب شدن آقای دکتر احمدی نژاد که ظاهراً به گروه‌های روحانیون متعصب خیلی بستگی دارند از اولین اقداماتشان تعیین یک روحانی مسن پرورش یافته در حوزه که هیچ اطلاعی از علوم جدید یا همان علوم عقلی ندارد، به ریاست دانشگاه تهران است.

چرا برای دانشگاه با وجود دانش آموختگان جدید و با داشتن اعتقاد اسلامی و اطلاعات گسترده دینی یک روحانی مسن که هیچ اطلاعی از علوم عقلی و مدیریت علمی ندارد انتخاب می‌کنند؟ به نظر می‌رسد این حرکت نمادینی است بدین منظور که دانشگاه باید تحت نظر و انقیاد حوزه باشد و علوم به شکلی که حوزه معین می‌کند در آن تدریس شود و تعلیم داده شود. احتمالاً به دنبال آن تدریجاً تغییراتی عمیق تر و بنیادی تر پیش خواهد آمد و شاید دوباره وضعی که از قرن پنجم در جامعه اسلامی آغاز شد و کارش به انحطاط دانش و فنون و نتیجاً انحطاط خود جواکع اسلامی کشید، دوباره آغاز شود. اما قبل از این که این بار توانسته باشیم به اعتلای دانش علوم عقلی به تناسب زمان رسیده باشیم، حوزه هرگز اجازه نمی‌دهد که مثلاً دکترای آموزش و مدیریت رییس حوزه شود اما به خود حق می‌دهد یک روحانی را برای سلطه بر محیط دانشگاهی به ریاست آن بگمارد. باز در چند دهه دیگر وقتی سقوط همین علم و دانش مختصر پیش آید آن را به نقشه اروپایی و امپریالیزم و استعمار و....نسبت خواهیم داد در صورتی که عامل هر بدی و خوبی خودمان هستیم. کدام خارجی چنین توصیه‌ای را کرده است و کدام خارجی چنین کاری را تأیید کرده است، به جز قدرت استبدادی و تفکر قشری و متعصب دینی؟ اگر حضرات فقهای عظام در ایران و یا به طور کلی کشورهای اسلامی استقلال علوم عقلی یا به اصطلاح خودشان علوم اوایل را از فقه به طور کامل به رسمیت نشناخته و رعایت نکنند باید مطمئن باشند که کشورهای اسلامی عقب افتاده و مصرف کننده محصولات جوامع پیشرفته باقی خواهند ماند و لذا جوامعی وابسته خواهند بود. اصولاً به نظر می‌رسد سازگاری دموکراسی با اسلام زمانی میسر است که دانش به معنای امروزی، یعنی فلسفه و علوم عقلی (دانشگاه‌ها و مراکز پژوهشی) استقلال خود را از فقه و فقها داشته باشند همان گونه که حوزه‌های دینی نیز بایستی با استقلال کامل به تعلیم مفاهیم دینی و اخلاقی خود ادامه دهند.

دولت‌های ما نه تنها خود به فکر اصلاح امور و نجات مردم نبودند بلکه اگر خارجی هم اقدامی می‌خواست بکند که به نفع سلامت مردم و یا ازدیاد تولید تمام می‌شد از آن جلوگیری می‌کردند. جیمز موریه می‌نویسد در سال ١٢- ١٨١١ جراحان هیأت نمایندگی انگلیس کوشیدند مردم را با واکسیناسیون آشنا کنند و حدود ٣٠٠ کودک را مایه کوبی کردند ولی گویا این کار ناسازگاری پزشکان و به دنبال آن دولت را برانگیخت از این روی فراش‌های دولتی از ادامه کار جلوگیری کردند و نیز کارشکنی‌هایی را که در کار فابویه یکی از متخصصان توپخانه فرانسه که همراه گاردن به ایران آمد، کردند.(١٨)

در سفر نامه سانسون می‌خوانیم که مهندسین ژنه فرانسوی پیشنهاد ارتباط آب کورنگ به زاینده رود را به شاه عباس داد و مقدمات کار برای شکافتن کوه فراهم گردید، اما شیخ علی خان، وزیر شاه عباس، و بعضی دیگر از متنفذین روی منافع شخصی با آن مخالف بودند و نگذاشتند این برنامه عملی گردد.(١٩) کانال کوهرنگ در زمان شاه سابق حفر شد و بخشی از اب رود کارون به زاینده رود وصل گردید.

هندوستان که مستعمره انگلیس بود از قرن هیجدهم دارای مدارس جدید و تعلیمات عالیه و نظام آموزشی نوین گردید و هرگز با مشکلاتی که ما برای روی آوری به علوم جدید در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مواجه شدیم رو به رو نشد.

آیا همین مختصر نشان نمی‌دهد که نادانی و عقب ماندگی از دانش عقلی و مخالفت بعضی از نهادهای روحانیت با این دانش‌ها و استبداد حکومتی ما را به این روزگار گرفتار کرده‌اند و نه سیاست و خواست خارجی‌ها؟ و آیا اصلاح خودمان و نه نفرت از خارجی، درمام درد ما نیست؟
کارهای زشت و غیر انسانی استعمار مورد انکار نیست، مسأله این است که استعمار با دانش اندوزی مردم مخالف نبوده ولی روحانیت از دغدغه حفظ دیم مردم با این که به اصطلاح حاملان عالم و مسؤول سوادآموزی مردم بودند، همه جا مخالفت با دانش آموزی(به ویژه آموزش علوم عقلی) کرده‌اند و هیچ نشانه‌ای نیست که روحانیت مردم را در سوادآموزی تشویق کرده باشد- حتی سواد خواندن و نوشتن سنتی را. برای جلوگیری از طویل شدن مقاله از بیان نگاهی دیگر در باره قرارداد ١٩٠٧ و کودتای ٢٨ در این جا خودداری می‌شود و به نوشته‌های دیگر موکول می‌نمایم.

-------------------

١- Arasteh Reza Education and social awakening in Iran p ١٥٨- ١٥٩
٢- نگارنده خود شخصاً از بعضی از معمرین افراد فامیلم شرح مشکلات و بازماند ن از تحصیل در مدرسه انگلیسی‌ها کالج اصفهان و نظایر ان را شنیده ام.
٣- احمد کسروی تاریخ مشروطه ایران، ص ٢١.
٤- احمد کسروی تاریخ مشروطه ایران، ص ٣١ و ایران شناسی، شماره ٤، سال هفدهم.
٥ – دکتر عیسی صدیق یادگار عمر، جلد اول، چاپ دوم، صفحات ١٤- ١٦ به نقل از مجله ایران شناسی، سال هفدهم، شماره ٤، ص ٦٣٧.
٦- یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، جلد اول، ص ٣٤٦، چاپ رودکی تهران.
٧- یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، جلد اول، صص ٨- ٢٠٧، چاپ رودکی تهران.
٨- صفا، تاریخ ادبیات ایرانف جلد دوم، ص ٢٧٥
٩- مهدی قاسمی، شیعه گری و ترقی خواهی، ص ٦٩. باید توضیح دهم که من خود کتاب اصول گامی را نخوانده ام. در ضمن در خارج به نقل قول‌هایی برخورده ام که با اصل نوشته مطابقت نداشته یا حتی بر عکس بوده است (از جمله در کتاب تولد دیگر آقای شفا) اما چون خود شخصا مطالب مشابه این مطلب را در بعضی از کتاب‌های روایات منسوب به دین دیده ام احتمال دادم که نقل یاد شده در کتاب آقای قاسمی نادرست نباشد.
١٠- ذبیح الله صفا، علوم عقلی، ص ١٣٥ و ١٣٦.
١١- ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران، جلد دوم، ص ٢٧٥.
١٢- ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران، جلد دوم، ص٢٣١.
١٣- ذبیح الله صفا، علوم عقلی، ص ١٣٦.
١٤- ذبیح الله صفا، علوم عقلی، ص ١٣٦.
١٥- ذبیح الله صفا، علوم عقلی، ص ١٣٦.
١٦- عبدالهادی حائری، نخستین رویارویی اندیشه وران ایران با دو رویه تمدن بورژاوازی غرب، ص ١٣٠.
١٧- ع. حائری، نخستین رویارویی...ص ٣١٤.
١٨- ع. حائری، نخستین رویارویی...ص ٣١٤.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024