iran-emrooz.net | Tue, 25.07.2006, 19:30
“علل ياس روشنفكران و انفعال اجتماعی”
محمود نكوروح
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
سهشنبه ٣ مرداد ١٣٨٥
مدتهاست بحث عرصه عمومی در ميان بخشی از روشنفكران كشور ما مطرح گرديده ، در كشوری كه فقر فرهنگی و مادی هنوز هم به جنبشهای پوپوليستی بيشتر فرصت میدهد تا شكلگيری عرصههای خصوصی و عمومی و... كه اين عرصهها مقدمات خود را دارد. نخستين آن فضای باز سياسی است كه "فرد" میتواند در آن طلب حق و حقوق شهروندی كند. اين روشنفكران با سياستزدگی و الهام از ديدگاههای آرنت – افلاطون و امثالهم كه با زندگی امروزی ما قياس مع الفارق است به توجيه عملكرد خود در امور سياسی و اجتماعی پرداخته. امری كه بهانه قهر از سياست شده كه در انتخابا ت اخير تجربه كرديم. قهری كه بسود رقيب شد در جامعهای كه بخاطر تناقض در "شعار و عمل" و ياس و سرخوردگی بارها و سالها منجمد گرديده. البته از منظر روانشناختی نمیتوان بر ياس فلسفی و سياسی Desenshentmente"" كه حاصل ديدگاههای آكادميك در تاريخ معاصر و بازتاب ناكامیها ی جنبشهايی اجتماعی است غافل بود. امری كه بعد از جنبش ١٩٦٨ فرانسه در اروپا ، و در آمريكا بعد از تظاهراتها عليه جنگ ويتنام و... فراگير شد كه امروز در بسياری نقاط جهان اين "سياست زدگی" ادامه دارد. حاصلش انتخاب بوش و در فرانسه شورشهای اخير است كه خطر راست افراطی امروز بيش از هميشه است. بعلاوه التقاط فرهنگها و تمدنها ، شهرهای چند مليتیMultinational ، بحرانهايی جديد و... كه ببار آورده است. ولی از تفاوت بحرانهای جوامع در حال توسعه با جوامع توسعه يافته نبايد غافل بود كه هر كدام راه حلهای خاص خود را دارد.
ديدگاههای آرنت و حتی افلاطون در رابطه با عرصه عمومی بيشتر معطوف به كنشهايی بويژه سياسی است ، كه از نظر آرنت متوجه جمع و انسان مدرن و خودبنياد (١) ، و از نظر افلاطون متعلق به فيلسوف به بهانه صاحب فضيلت (٢) ، كه هر دو بيشتر مرتبط با عمل كه هدف هر دو مديريت شهر است. شايد مشابهتهايی از اين دو روند را بشكلهايی ديگر در كشورمان در ميان نخبگان جديد و قديم درحال تجربهايم. در مورد افلاطون ما شاهد نوعی اشرافيت فلسفی بوده كه واكنش آن در شهر حركت جمعی سوفيستها و يا محرومين شهری بوده است كه عمل سياسی در شهر از آن زمان در رابطه با قدرت آغاز میشود. برای ما كه بيشتر فلسفهبافی در محيط مختنق كرده ، قبل از همه بايد عرصه عمومی را كه خنثی بوده فعال كرده ، و در توزيع قدرت تا ثروت بكار گرفت كه اينها را عمل سياسی مینامند كه كار روشنفكر ورود در اين عمل است ، مهمترين آن دخالت در سرنوشت خود و بهرهگيری از هر فرصتی ، يعنی انتخاباتها البته نه انتصاباتها با آگاهی بخشی به حقوق وقانو ن و...، در جهانيكه معنی سياست و بسياری مفاهيم ديگر بسرعت در حال تغيير است - "اين معنا متعاقبا بدل بنظم و الگويی میشود كه در قالب آن میشود عمل را فهميد"(٢). اين عمل در تحقق دمكراسی و يا برنامههای عدالتخواهانه و حتی انتخاباتهای جور و واجور با بسيج هرچه بيشتر كه راه خلاف را میبندد و... خودرا باز میتاباند.. البته حاصل "ديدگاهی كه سياست را شريفترين و اصيلترين عمل انسانی دانسته و معطوف به علايق جمعی و مشترك انسانی كه مبتنی بر گفتگو و تعامل و جدا از حكومت و... معرفی مینمايد" - از اين مرحله ما وارد ظهور "دولت – ملتها" میشويم. بعلاوه خود باوری تودهها ، كه هركس جرات میكند در هر مورد خود بينديشد. در جهانی كه فرد بخاطر رشد آگاهی حضور خودرا در صحنه اجتماعی با كنش سياسی برسميت میشناساند، و حتی گاهی عليرغم جمع "نه" بگويد كه اين امر خود در شهر يك حق است ، امری كه "متافيزيك حضور" نام گرفته. متافيزيكی كه در كشور ما غير از اين وبيشتر القايی از بالاست وهمه كس را اجازه ورود درآن نيست. كه فلسفه " خودی وغير خودی " از اين امر نشات میكيرد. ازينرو دموكراسی وحقوق بشر در قرن بيست ويكم كه قرن حقوق بشر ودموكراسی نام گرفته هنوز با اين ساختارها واين نا اميدیها يك ناكجاآباد ست. چه عرصه عمومی. با كنش همگانی بويژه كنش مثبت روشنفكران محقق میشود.
عنوان "عرصه يا حوزه عمومی" متعلق به دوران مدرن و از بستر مدرنيته سر بر آورده است و عليرغم دخالت فيلسوفانی در اين مورد ، اين بحث از طريق "ايده اوليه" ديگر مطرح نمیشود كه در آن "انسان حيوان سياسی" ناميده میشد. بلكه امروز بعللی متعلق بحوزه جامعه شناسی و سياست است كه مقدماتی دارد. امری كه در كشور ما باعث شده از اين مقدمات غافل و آنرا بدوران پيشامدرن هم نسبت دهند. و مارا سرگردان در حوزههای بومی كرده كه ربطی بدانها ندارد. چه از منظر قدما كه بيشتر از ديدگاههای افلاطون و ارسطو ناشی میشود "انسان عادل انسانی است كه ميان ديگران میزيد اما عدالت او ناشی از مشاركتش در جمع كثير نيست بلكه استعداد او برای نظرورزی است" - يعنی زندگی فيلسوف كه با فضيلتترين زندگیهاست با زندگی در شهر ناسازگار است كه به كنشهای سوفسطاييان اولين بار میانجامد ، بعدها دخالت فيلسوفان و ايده اوليه ، در بسياری جوامع توسط قدرتمداران سياسی شده و به دگماتيسم ، ماكياوليسم ، فاشيسم و استبداد بخاطر "تودهها" كه در جستجوی افيونند، بعلاوه عوامفريبی و عوامفريبان كه به سياستهای پوپوليستی انجاميده است. زيراكه توده خام در جستجوی "غلو ، خرافه و افسانه" و در مجموع اسطورهساز است. بعلاوه كه هر ايدهای نياز "به اتوريته" دارد. ازينرو در يك پروسه طولانی از فلسفه افلاطون استبداد نخبگان را داريم ، از دموكراسی ارسطو با بار منفی حكومت عوام و حتی بدتر از آنرا عليرغم "دموكراسی مدرن كه به حقوق فرد معطوف است" ، از فلسفه هگل و روح مطلق او فاشيسم آلمان و از ابر مرد نيچه هيتلر و... از ماركسيسم ، استالينيسم و لنينيسم و فجايع مجمع الجزاير كولاك را – و در شرق از پيام رحمانی پيامبر رحمت چه بسا خشونتها را ما ايرانيان از قوم عرب و حكومت معاويه و... داريم. هشت سال جنگ تحميلی فراموش شدنی نيست اگرچه عواملی ديگر هم در تداوم آن نقش داشتند. فلسفه خداپرستی در اديان توحيدی هم از اين امر نشات میگيرد كه با "لااله" آغاز میشود در صورتيكه توده هميشه با "الااله" آغاز میكند و هرگز به "تفلحو" نمیرسد. چه بسيار خدارا در كسانی به بهانه مراد و يا شاه و يا اسطوره و بت.... در زمين و يا در آسمان متجسم مینمايد و به كفر و شرك میرسد. توده تا در "ناآگاهی" بسر میبرد حتی به حقوق خود نمیرسد. چون توده نه تعريفی از خود دارد و نه از حقوق خود، حتی نه از دين خود، ازينرو هميشه مقلد است. حتی اگر گاهی ادعای روشنفكری هم كند، در چنين جامعهای رسيدن به دموكراسی بدون تصفيه باورها و تعريفی حقوقی از فرد ، بیهزينه نيست ، امری كه در گذار از قرون وسطا به دوران مدرن ، بشريت بسيار پرداخت و در كشور ما با تجارب اخير بهمچنين. عدهای در طول تاريخ برای گريز از اين معضلات بخودآگاهی تكيه كردند. ولی خودآگاهی در هر فرهنگ و ايدئولوژی متفاوت است. آگاهی در عصر تكنولوژی فراتر از خودآگاهی ايدئولوژيك است ، زيرا اينجا تعريف از "خود" هنوز كشدار ومبهم است وهركسی بنوعی آنرا تعريف میكند. از ديد ماركسيستها اين " خود "مادی است ، از ديد ايداليستها اين "خود" فرهنگی وفلسفی است. در دوران مدرن با يك رابطه ديالكتيكی بين اين دو به انسان مدرن و فرد حقوقی رسيده كه بسياری جنبشهای اجتماعی حاصل آنست ، چه در اين مرحله انسان غير از حقوق مادی به كرامت ، شخصيت ، متوجه و برای رشد و شكوفايی خود به آزادی و شراكت در قدرت و نظام تصميم گيری و... پای میفشارد. كه بقولی از مدرنيته به پست مدرن راه يافته است. امری كه در بسياری نظامات ايدئولوژيك از آن غفلت كرده تا فروپاشی را تجربه كردند "اتحاد شوروی سابق و كشورهای اروپای شرقی و..... "
امروز انسان مدرن در جستجوی "خود" بعد از تلاشهای فراوان در شهر و جوامع شهری و مصائب و مشكلات عصر صنعتی و.... به "جامعه اطلاعاتی" گام نهاده كه "خود" با قانون و حقوق متحقق و "شهروند" میشود. زيرا كه از قرن نوزدهم سياست مدرن مبتنی بر حقوق به اداره درست و علمی شهر میپرداخت ، وگرنه شهر گرفتار بلايی بنام بینظمی میشد كه بسياری كلانشهرها در جهان سوم بدان مبتلا هستند اگرچه حكومت و دولت هم دارند. در اين مرحله اگر هسته اوليه كه خانواده است كم كم بخاطر اشتغال همه اعضای خانواده از ميان میرود ، دولت منتخب و وظيفهمند با حمايت از "فرد" جای خانواده را پر میكند. بيشتر قوانين در اين مرحله متوجه حمايت "فرد" چون تامين كار و اشتغال ، مسكن ، بهداشت تا آموزش و پرورش و.... است. در دوران مدرن شهر بيشترين عامل فرهنگسازی و تغيير برداشتها و مفاهيم ، ذهنی و غير كاربردی بود ، و در عمل بوِيژه در عمل سياسی بخاطر "ظرافتها" چه بسيار در كشورهايی ، حاصلش غير از آن شد كه گفته میشد ، و عامل سر خوردگی روشنفكرا ن، جامعه و مردم در مقاطعی از تاريخ گرديد. چه بسيار نيروهای مخلص در گرداب راديكاليسم و تعصب و بنيادگرايی جز سراب نيافتند و در نهايت بعد از مدتی در انفعال خفه شدند. چه در ذهنيات القايی و تاريخی جدا از واقيعتها زيسته و بر رمانتيسم خود پای میفشردند. چه بسيار مدعيان و ايدهپردازان ، تحليل سياسی و اجتماعی نداشتند و براحتی بازی خوردند " كه به حكومت راست مرتجع ، دربار و... انجاميد. در تاريخ اسلام اين راديكاليسم "خوارج" هميشه بسود دشمنان اسلام عمل كرده است. در انقلاب مشروطه و در دهه بيست بسياری مخالفان با استدلالاتی قوی و از منظر تئوريك درست ، هم از نگاه اقتصادی و ماركسيسم هم از نگاه مذهب و شرع ، عليه دولت ملی مخالفتها كردند و بسياری را دنبال خود كشيدند ولی در نهايت زمينه ساز سلطه مجدد استعمار نفتی و دربار كثيف پهلوی شدند. چه "هرسخن جايی و هر نكته مكانی دارد" و "شرايط" مهمتر از ايده اوليه است. از لئوتار – فيلسوف معاصر كه امروز سياست يعنی "درك شرايط" بهمچنين در اوايل انقلاب و دولت موقت كه با گروگانگيری كه تبعات آن هنوز ادامه دارد همه را در مسيرهايی ناخواسته قرار دادند.
لازم بتذكر است كه هر ايدهای در جامعه عقب مانده سياسی شده و غالبا عامل فريب تودهها بخاطر نا آگاهی گرديده ، امری كه در دنيای مدرن بعد از حركتهای فراوان و ناكام باعث شد ، تا به عامل "فرهنگ و آگاهی" عليرغم سابق كه به "اقتصاد" متوجه بود ، معطوف گردد. بدينگونه بود كه منطق ديالكتيكی در دوران مدرن جايگزين منطق ارسطويی در سياست و جامعه شد. و در شهر ديگر در جستجوی انسان كامل و انديشه مطلق نبوده كه بقول مولانا "آنچه يافت می نشود" بود. بلكه نگاهها به انسان سالم ، منعطف و انتقاد پذير معطوف شد. كه اين انسان نياز به امنيت ، اشتغال ، تامين بهداشت و درمان و آموزش و بالاتر از همه آزادی كه در آن بالندگی میيابد داشت. و بر مطلقنگریها قلم بطلان كشيده شد. كه حاصل اينها تكوين " جامعه مدنی " و جابجايی قدرت متناوبا گرديد. در غير اينصورت به عقدههای اجتماعی و... سر باز میكرد..
امروز سروكارما با نگاههای علمی و تجربی است حتی ايداليسم كانت هم بخاطر نتايج منفی در عمل "سياست و قدرت" و مطلق نمودن ايده و ايداليسم درجامعه "به دگماتيسم" رسيده ازينرو "نئو كانتيسم" به تجربه معطوف شده است. ديالكتيك هگل از ذهن به عين و سنتزی بالاخره متوجه نوعی سنتز در هر مورد شد تا جاييكه امروز بعضی معتقدند "انسان خود يك سنتز است". رابطه ديالكتيكی بين فرد و جمع ، بين ذهن و عين و امروز بين فرهنگ و اقتصاد و..... زيربنای فلسفه مدرن است. كه از قبل بر هرگونه قطعيت ومطلقيت انديشه وتفكر قلم بطلان میكشد. ٥ كار روشنفكر در چنين شرايطی بايد تلاش در جهت شكلگيری عرصه عمومی كه با فضای باز سياسی ميسر است باشد ودر انتخابا ت معطوف به كسيكه به اصول مدنی و اخلاقی چون "حقوق بشر – دموكراسی و عدالت" با معرفی مدلهای شناخته شده در حد ممكن باشد. چه دوره قهرمانسازی گذشته است. و "بدبخت ملتی كه هنوز بدنبال قهرمان میگردد" از برشت. جامعه مدنی " Socitecivil " حتی با جامعه "social" تفاوت شكلی و ماهوی دارد زيرا كه اينجا سروكار ما با Societal"" يعنی با نهادهای مدنی احزاب و انجمنها و حتی شركتهای عام و خصوصی "Societe" و NGOها" است ، كه هر كدام نهادهای اجتماعی ، سياسی و اقتصادی بوده و روابطشان با دولت روابطی حقوقی است و در رابطه با منافع و موقعيت و حقوق كنش نشان میدهند. در جامعه مدنی سروكار ما با "فرد حقوقی" (٣) است و احترام و برسميت شناختن فرديت فرد كه از كرامت او سرچشمه میگيرد ، بگذريم از اينكه در فرهنگ ما از اين كرامت فقط سخن رفته ودر عمل شرم تاريخی ميراث ماست.
جامعه "Social" با اجتماع "Camiunite" كه گرد يك باور و ايدئولوزی تا سرزمين و زبان و تاريخ و بسياری سنتهای عهد عتيق و.... متحد است ، و دارای حكومت و نه دولت بمعنای مدرن آن بوده تفاوت دارد ، زيست جمعی در اين مرحله غالبا با سنتهای برآمده از تاريخ و باور و حتی اسطورهها و خرافات سامان میيابد ، نظام حكومتی غالبا سلسله مراتبی – استبدادی وشهر با مجموعهای از جماعات "ام القراء" يعنی مادر روستاها يا بقولی يك دهكده بزرگ بنام شهر در فرهنگ ماست. اينها با شهر در دوران مدرن ، و جامعه شهری كه مبتنی بر حقوق شهروندی و نظام نمايندگی و حتی عدالت توزيعی و برابری فرصتها مشخص میشود فرق دارد چه در شهر سروكارما با "دولت – ملتها" است كه رابطهشان حقوقی است. مدار كارشان قانون كه آنهم مبتنی بر برسميت شناختن حقوق فرد است و از هيچ ايدهای الهام نمیگيرد جز "حقوق بشر" يعنی "هركس حق دارد" از حق زيست تا حق كار و.... تا حق شراكت در نظام تصميم گيری ، كه اينها نياز بدولت منتخب دارد و در سايه فشارهای اجتماعی بوجود میايد. اين فشارها اجازه نمیدهد دولتها غيرقانونی عمل كنند.
جامعه "Social" با فرد كنشگر "Acteursocial" متعين میگردد و اجتماع "Camiunite" با فرد كنشپذير كه سرنوشتش با كل قبيله گره خورده است و به بهانه منافع قبيله هر كس از فرهنگ قبيله و باور حاكم و دستورات و هنجارهای قبيله يعنی "خط قرمزها" عبور كرد مجارات تا حكم اعدام هم دارد. در صورتيكه در جامعه مدنی خط قرمز وجود نداشته ، و در جسجوی علل هنجار شكنیها (٤) بوده و انسان حقوقی با "حقوق خصوصی" میتواند حتی عليه جمع كه حقوقش بهر بهانه تضييع شده طلب خسارت كند. در جامعه مدنی شاهد توزيع قدرت تا توزيع ثروت به نسبتی هستيم ، ولی در اجتماع قبيلگی میبينيم "كه بزرگترها كوچكترها را میخورند" از آلبر كامو – و صدای كسی هم در نمیآيد چون وحدت قبيله مقدس است. حتی بيعت امری جبری است وگرنه اموال تا زن و بچه به هنجارشكن گاهی حرام میشود ، چون زن و بچه هنوز جزو اموال بحساب میآيد. بگذريم كه در جامعه مدنی هم گاهی بخاطر افراط در توسعه و سود باوری و.... به كالاوارگی انسان منجر شده كه بحثی ديگر میطلبد. زيرا كه اينها هركدام منطق خاص خود را دارد. امروز بجای مفهوم عدالت كه كلی است ، به تعادل اجتماعی در جامعه مدنی بوسيله برنامههايی پرداخته ، و نوعی نظام متعادل را با اشتغال و فرصتهای برابر و.... بخاطر گريز از واكنشهای جمعی برنامهريزی میكنند كه سوسيال دموكراسی است ، تا ديگر عوامفريبانی بنام عدالت بر امواج نارضايتیهای تودههای محروم سوار نشوند. مفهومی كشدار كه هرگز از مفهوم فراتر نرفته است. اين عمل سياسی را "پليتيك" میگويند. با فريب تودههايی كه بيش از همه نياز به آگاهی به حقوق و جايگاه اجتماعی خود دارند تا كنششان "واكنش و عكسالعملی" نبوده ، و يا گروهیشان بنام روشنفكر به نتيجه بيشتر بينديشند تا اوتوپيا و هدف (٦) پارادوكسی كه بعد از يكصد سال هنوز مارا از رسيدن به دموكراسی باز داشته و باز میدارد. امروز بايد با ايداليسم راليسم كه با "اصلاحات" به تصحيح باورها و اصلاح واقعيات معطوف است ، زمينهساز شكلگيری "عرصه عمومی" شد. در چنين شرايطی است كه روشنفكر با احساس مسئوليت گاهی با رای مردم وارد عرصه قدرت و مديريت جامعه شده ، از كنش اجتماعی با احساس مسئوليت به كنش سياسی راه برده ، و تاريخ كشوری را عليرغم موانع ساختاری ورق میزند نمونه "اميركبير و مصدق و بازرگان" ، كه اگر هم در مواردی موفق نشدند از عرصه كناره نگرفته وراه را برای نسلهای بعدی نشان دادند.
------------------
پاورقیها
١- از هانا ارنت در كتاب " شرايط انسان مدرن " كه بفارسی ترجمه نشده.
٢- از كتاب فلسفه هانا آرنت – لی بردشا – ترجمه خشايار ديهيمی –ص١٠- مقدمه.
٣ -از مارسل گوشه فيلسوف سياسی – پاريس – مركز عالی مطالعات علوم اجتماعی (EHESS)
٤- از ريمون آرون – از كتاب تاريخ انديشه سياسی.
٥- از ادگار مورين - جامعه شناس معاصرنقل از مجله" MgazinLitaire" – پاريس
٦- در اينمورد میتوانيد به نوشتههای گرامشی رجوع كنيد.