iran-emrooz.net | Tue, 25.07.2006, 8:35
(بخش سوم)
مروری بر روابط جمهوری اسلامی ایران و جهان غرب
حسن شريعتمداری
|
سهشنبه ٣ مرداد ١٣٨٥
منابع اخذ نیرو و آبشخورهای تغذیه دینامیسم موجود در نظریه انقلاب اسلامی
١- ما ایرانیان به گذشته خود مغروریم و این غرور ذهنیتی برتری طلب به ما داده است.
این ذهنیت برتریطلب جمعی وقتی به بیان سیاسی ترجمه شده و در دکترین و فعالیت عملی کنشگران سیاسی حاکم منعکس میشود تبدیل به آرزوها و اهدافی میشود که جاهطلبانه بوده و با واقعیتهای عملاً موجود تناسبی ندارند. دستگاه رهبری سیاسی و رهبران کاریزماتیک با تعقیب این اهداف و آمال انرژی ذخیره شده در تاریخ (عینیت بخشیدن به ذهنیت تاریخی) را به گروههای اجتماعی منتقل میکنند تا دینامیسم لازم را برای اهداف جاهطلبانه آنان (تا آنجا که به ایجاد پایگاه اجتماعی داخلی مربوط است) تأمین کند.
هرودت مینویسد:"ایرانیان خود را برترین مردمان بشمار میآورند". شاید در آنهنگام که هرودت چنین برداشتی از ایرانیان داشت، ایرانیان آن روزگار نسبت به چنین تلقی از خود چندان دچار مبالغه نبودند . ایرانیان متعلق به یکی از دو امپراطوری بزرگی بودند که دنیای آنروز را بین خود تقسیم کردهبود ولی چنین روحیهیی تداوم تاریخی پیدا کرده و در تاریخ معاصر، همیشه در اهداف جاهطلبانه حاکمان ایران انعکاس خود را پیدا کردهاست.
هرازچندی این خودبزرگبینی دستگاه رهبری ایران با واقعییات زمانه فاصلهیی غیر قابل باور پیدا میکند و نتیجتا به ماجراجوییهایی منجر میشود که اگر چه از پشتیبانی عمومی نیز برخوردار گردد درنهایت منجر به شکست وخسارتهای غیر قابل جبران میشود و فرصتهای زیادی را از دست ما میگیرد.
در دوران معاصر از زمان فتحعلیشاه قاجار و جنگهای ایران و روس تا کنون بارها نتایج فاجعهبار چنین جاهطلبیهایی را تجربه کردهایم. در حقیقت صدور انقلاب و حکومت جهانی اسلام به مرکزیت ایران ترجمان مذهبی یک آرزوی ملی برای تجدید عظمت گذشته ایران است و به دلیل روحیه اجتماعی فوق برای عدهی قابل ملاحظهیی در دستگاه رهبری هدفی قابل تحقق بشمار میرود و تجربه ٢٧ سال گذشته نتوانسته رخنه قابل ملاحظهیی در این ذهنیت تاریخی پدید آورد.
٢- مذهب شیعه بنحو غیر قابل تفکیکی متأثر از فرهنگ اجتماعی و تاریخ ایران است.
عرفان ایرانی در وجه عمدهی خود وحدت وجودیست یعنی غایت عرفان را فنأ در خدا میداند و معدودی از عارفان نیز خود را در مقام اتحاد با خدا میشمارند .
دشوار نیست تصور کنیم مریدان چنین عارفانی همان رابطه را با این خدای مجسم خود برقرار میکنند که با خدای غائب . چون بتی اورا می پرستند و گوش به فرمان اویند.
عرفان ایرانی از قرن پنجم ادبیات را به تسخیر خود درآورد و به کمک ادبیات که همهگیر است، تودهای و همهگیر شد. بنابراین برای مردم و همچنین فرهیختگان جامعه، زیست در جهان حقایق (مثل ایده ها) همیشه به آسانی زندگی در جهان مادی واقعیات است. ما ایرانیان ، فقط با نیمپا در جهان واقعا موجود میزییم و همیشه بدنبال کشف مرادی هستیم که همچون خدا دل به اطاعت او سپاریم.
در عصر صفویه عرفان فقه ما را نیز در وجه غالب خود تصرف کرد. ملاصدرا که فقیهی نامور بود در کتاب اسفاراربعه طی ٤ سفر مدعی شد که از مرحلهی حق الیقین در سفر دوم به وحدت با ذات باری دست یافته (الفنأ فی الله) و در سفر چهارم برای ارشاد مردم این بار در کسوت بشر و درسیرت خدا بسوی مخلوق بازگشته است (الرجعه من الحق الی الخلق) و دعوای جدی بین صوفیه و فقها را با ربط مدّعای طریقت و حقیقت که در این تعبیر مانند پوست و مغزاند وتناقڞی ندارند ، بصلح و صفا ختم کرد (البته قبل از ملاصدرا وحدت وجود از قرن دوم هجری نظریهیی بود که جای خود را در عرفان ایرانی پیدا نموده بود).
با وجود تکفیر ملاصدرا بوسیله فقیهان معاصر خود، او اثر خود را بر فقه گذاشت و چند قرن بعد فقهای دوره قاجار در اکثریت خود بینش عرفانی را پذیرا گشتند
نتیجه این پذیرش ازدواج مفهوم ولیصوفی و فقیهمتشّرع بود که از آن ولایت فقیه متولد شد و ملا احمد نراقی ، فقیه را به همان مکانی رسانید که صوفیه مرشد و ولّی خود را یعنی اجازه تصرف درجان و مال و مقدّرات مریدان و مقلّدان به فقیه واگذار شد. آقای خمینی این کاریزمای عرفانی را توانست به اسلام سیاسی تزریق کند و یکی از منابع انرژی مورد نظر ما از انسجام مریدان و پیروان ایشان بدور این کاریزما حاصل میشود.
محتاج به توضیح نیست که این گفتمان عرفانی - شیعی که مدام حالت جذبه را ایجاد و تشدید می کند رابطهی مریدان را با واقعیت به چه حدّ نازلی میرساند.
نهاد عاشورا (مدّاحان – روضهخوانان، تکایا و مساجد) بطور مستمر و سیستماتیک برحول اسطورهی امام حسین، امام زمان و خمینی این حالت جذبه و عشق را در بین عامه مردم بخصوص گروهها حزبالله و بسیج و سپاه تجدید میکند.رهبری جمهوری اسلامی در چنین فضای غیر واقعی زندگی میکند.در این فضا رهبری میکند و مجبور است در چهار چوب الزامات چنین فضایی اهداف خود را طرّاحی و به عمل نزدیک کند. هرگونه دوری از اهداف اصلی یعنی راههایی که به ایجاد حکومت جهانی اسلامی به مرکزیت ایران منجر شود آنان را از این پایهی اجتماعی و رابطه مرید و مرادی با آن محروم میکند. بنابراین آنان ناگزیرند در چهار چوب همین باورها سیاستگزاری نمایند.
٣- دشمنی با آمریکا و اسرائیل
این دشمنی افراطی باعث ایجاد انرژی برای انسجام بیشتر داخلی ( اتحاد بر پایهی تصویر دشمن) و ایجاد پایگاه لازم در بین تودهی مسلمان خارج از ایران است. اصولاً بدون چنین دشمنی راهی برای اعمال سیاست در جهت ایجاد یک آلترناتیو جدی و قابل باور در مقابل نظام جهانی وجود ندارد. آیت الله خمینی آمریکا را شیطان بزرگ خواند.او در مقام خدایگونه ولایت مطلقه فقیه بدون نشان دادن شیطان بصورت ملموس نمیتوانست به نبرد نور و ظلمت سامان دهد.
او پایههای فیزیکی پیشبرد آرزوی خود را که ایجاد امپراطوری اسلامی ( شیعی ) در جهان بود با ایجاد یک قطب مخالفت دائم با آمریکا و اسرائیل شکل بخشید و دارای جذابیت کرد. دشمنی با آمریکا هنوز تداوم و اثر خود را در سیاست خارجی ایران حفظ کرده است. اسرائیل نیز همچنان شیطان منطقه است و علاوه بر نبرد نابرابری که با فلسطینیها میکند و در نتیجه مورد نفرت مسلمانان است یهود ستیزی سنتی مذاهب اسلام و مسیحیت نیز زمینهی مثبتی برای ایجاد پایگاه در مجامع معینی از مسلمانان و حتی مسیحیان فراهم می کند.
٤- اتّحاد جهان اسلام
اندیشهی اتّحاد جهان اسلام، همزمان با ضعف امپراتوری عثمانی، ابتدا در مصر و با فاصله کمی در ایران و افغانستان شکل گرفت. سیدجمال الدین اسدآبادی (افغانی) و شیخ محمد عبده مصری از منادیان اولیه اتحاد مجدد جهان اسلام بودند. جنگ جهانی اول و شکست ترکیه و تقسیم متصرفات آن این آرزو را با ناکامی سختی مواجه کرد ولی پتانسیل منفی آنرا که دشمنی با غرب (این بار بجای رقابت قبلی) بعنوان عامل شکست و تفرقه بین مسلمانان شکل میداد افزایش داد.
سیاست ایجاد دولت اسرائیل در فلسطین باعث شکل گرفتن بحرانی دائم در جهان اسلام شد واین آرزو را به یک خواست عینی سراسری و احساسی سرکوفته و خشمی فروخورده در بین توده مسلمانان تبدیل کرد. جمهوری اسلامی میکوشد از این پتانسیل دررقابت بارقبای اسلامی خود همچون وهابیون و سلفیها در عربستان سعودی،پاکستان واخوانالمسلمین در مصر و سوریه و لبنان با رادیکالتر کردن شعار مخالفت با آمریکا و اسرائیل بعنوان عاملین اصلی جلو گیری از شکلگیری وحدت جهان اسلام استفاده کند و تودهی مسلمانان را به خود جلب نماید.
٥- بحران هویت ناشی از جهانی شدن
عامل دیگری که این گفتمان برای دینامیسم خود از آن سود میجوید، بحران هویتی است که فشار ناشی از جهانی شدن به همهی جوامع ودراین مورد بخصوص به ایران و جوامع اسلامی وارد میکند. همانطور که در بخش اول این مقاله دیدیم این بحران ناشی از عدم توانایی تطابق و همراهی قسمت بزرگی از جامعه با تغییراتی است که در اثرجهانی شدن مؤلفههای اقتصادی و دادههای اطلاعاتی (از طریق تلویزیون – رادیو – روزنامه - اینترنت و ...) به جامعه وارد میشود. در جوامع اسلامی چنین برداشتی وجود دارد که این فشارها ناشی از نقشهیی است که غرب (بیدین و کافر واحیاناً مسیحیها و یهودیها) برای مبارزه با اسلام طرّاحی کردهاند تا ثروت، مذهب، ملیت و هویت آنان را بتاراج ببرند. بعد فرهنگی چنین پدیدهای را در ایران تهاجم فرهنگی نامگذاری کردهاند.
همانطور که گفتهشد این بحران هویت دو مؤلفه ملی و مذهبی دارد زیرا تحت فشارهای بوجودآمده ثروت، ملیت، مذهب و هویت افرادهم زمان در معرض تهدید است.
در بعد جهانی نیز کم و بیش در همهی کشورها، افزایش توجه به مذاهب همراه با رشد ملّیگرایی افراطی در گروههای آسیبپذیر اجتماعی بچشم میخورد.
در ایران نیز در ابتدای انقلاب فقط از بعد مذهبی این بحران هویت استفاده و بهره برداری میشد ولی اکنون و بخصوص با افزایش تنش در بحران اتمی از هر دو بعد این بحران هویت استفاده میشود.
* * *
جمهوری اسلامی در تعقیب هدف نهایی در این بیست و هفت سال که از تأسیس آن میگذرد به تلاشی بیوقفه دست زده است.
جنگ ٨ ساله با عراق و خسارات فراوانی که ایران در این نبرد متحمل شد نهتنها باعث توقف حکام ایران در تعقیب این هدف نهایی خود نشد بلکه نیروی غیرمنسجم، شورشی و بیتجربه حزب الله را به یک نیروی منسجم، کارآزموده و با تجربه مانند سپاه و تشکیلاتی وسیع از جوانان مانند بسیج تبدیل کرد که اکنون به یک حماسه( دفاع مقدس) نیز مجهز شده بود که باعث تزریق انرژی مضاعف دیگری نیز در آن میشد و علاوه بر آن ادعای لازم را برای حقانیت این نیرو بعنوان حافظ سرزمین ایران و مالک اصلی انقلاب و پیش برنده واقعی اهداف امام تأمین می کرد.
ادّعا و انسجامی که باعث تسلّط تدریجی آنها بر همهی عرصههای حکومت در ایران پس از جنگ شد و ظهور احمدی نژاد آنرا تکمیل کرد.
این انسجام داخلی و تسلط یک نیروی نظامی توانا و تمامیت خواه در عرصهی ملی باعث شد تا استراتژی اصلی جمهوری اسلامی در این بیست و هفت سال ،این بار از حالت تبلیغ صرفاً فرهنگی برای صدور انقلاب به سیاستگزاری عینی و هدفمند با استفاده از نظامیگری و نمایش اقتدار و نمایش توانمندی بروشهای ایجابی تبدیل شود.
بازتعریف مجدد این اهداف از اهداف دراز مدت و در نتیجه تعقیب نیمهپنهان و نیمهآشکار این اهداف از طریق فعالیّت مذهبی، فرهنگی و تروریستی به اهداف میانمدت و کوتاهمدت قابل دسترس با سیاستگزاری معیّن، گفتمانی آشکار و رودررویی بیملاحظه با رقیب یعنی غرب چرخش بنیادین درروش تعقیب اهداف استراتژیک جمهوری اسلامی دردورهی فعلی است .
گروه نظامی – امنیّتی فرادست در صحنهی داخلی ایران بحران اتمی را وسیله نمایش توان دیپلماتیک و اقتدار نظامی خود کرده است و جاذبه قابلیتهای خود رادراین زمینهها کافی برای ایجاد انسجام در صحنه داخلی و ایجاد پایگاه وسیع در بین مسلمانان در جهان میداند و موفق شده است گامهای بلندی در این راستا بردارد و در این راستا از پتانسیلهای گفته شده با مهارت و خبرگی استفادهیی شایان برده است.
تغییرات جهانی و منطقهیی در جهت تقویت موقعیت جمهوری اسلامی پس از اتقلاب سال ١٣٥٧
بیگمان سقوط ابرقدرت شوروی در سال ١٩٩٠ در همسایگی ایران برای ایران نیز مانند همهی جهان تبعات بزرگی داشت. ایران از تهدید دائم یک همسایهی بسیار قدرتمند که از زمان تزارها دسترسی به آبهای گرم را آرمان استراتژیک خود میدانست و به حوزهی نفت شمال ایران بچشم منبع انرژی قابل دسترس مینگریست و صاحب بیش از ٩٠٠ کیلومتر مرز مشترک با ایران بود خلاصی یافته بود. علاوه بر خلاصی از این تهدید دائم، ملل مسلمان جمهوریهای کوچک هممرز، میتوانستند منطقه نفوذ فرهنگی و مذهبی و بازار صادراتی کالاهای ایرانی باشند. وجود این جمهوریهای کوچک اهمیت تاریخی ایران را بمنزله مسیر راه ابریشم دوباره در خاطرهها احیاء مینمود. سقوط حکومت طالبان در افغانستان (٢٠٠١) و سقوط حکومت صدام حسین در عراق (٢٠٠٣) دو تهدید بزرگ امنیّتی را از همسایگی ایران رفع نمودند و بازهم به گسترش حوزه نفوذ فرهنگی و مذهبی ایران کمک بی بدیلی نمودند. بخصوص وضعیت جدید عراق با داشتن روابط تاریخی تنگاتنگ با ایران و وجود بیش از ٦٠% جمعیت شیعی و قبر ائمهی شیعه در آن، به یک باره افقهای جدیدی پیش روی جمهوری اسلامی گشود. اسرائیل نیز پس از سقوط شوروی و تغییر وضعیت و تعادل نیروهای منطقه که ناشی از وجود آرایش نیروهای زمان جنگ سرد بود با وضعیتی بحرانی روبرو شد و این وضعیّت را جمهوری اسلامی توانست با ایجاد و تقویت نیروی حزبالله در لبنان و کمک به ایجاد نیروهای مذهبی افراطی در فلسطین و تقویت سوریه در مقابل اسرائیل بنفع ایجاد عدم ثبات دائم در منطقه کنترل کند.
امروز ایران در عراق، لبنان و فلسطین دارای نفوذ و پایگاه مردمی - سیاسی قابل توجهی است و این نفوذ و پایگاه مدّعای قدرت را در منطق حکومتگران ایران تبدیل به عقیدهیی راسخ نمودهاست . آنان میگویندکه دیگر قدرت بزرگ منطقه هستند و بدون توافق آنان صلح و ثبات در عراق و حلّ بحران فلسطین بعنوان دو مسئله محوری خاورمیانه عملی نخواهد بود.
وجود نیروها و پایگاههای آمریکایی در سراسر مرزهای ایران (عراق – ترکیه – آذربایجان – تاجیکستان – افغانستان و پاکستان) آمریکا را همسایه سراسری ایران کردهاست. در منطق تهاجمی و ایدئولوژیک نظامیان فرادست در ایران، آمریکائیها در منطقه قابل دسترس عملیات ایذائی آنها به پای خود گرفتار آمدهاند. آنها بحرانهای منطقه را باتلاقی می بینند که اشتباه محاسبه آمریکا سربازان آمریکایی را مانند جنگ ویتنام در لجنزارهای آن غرق کردهاست. در منطق شهادتطلبانه و بلندپروازانه و ماجراجویانه انقلابیون سابق و سپاهیان لاحق، آنچه که در عرف سیاسی خطری برای ایران تلقی میشود، موقعیتی است که به آنان توان مقاومت میبخشد، زیرا دشمنی که باید در دوردست با آن میجنگیدند، خود به حوزه دسترسی آنان آمده است. کافی است با داشتن سلاح اتمی او را پشت مرزهای ایران مهار کرد و سپس بکمک ایادی خود در کشورهای همسایه بخصوص عراق، آبروی او را برد و عدم توانایی و زبونی او را به نمایش همگان گذاشت. آنان در پهنهی آرزوهای خود، عراق پس از عقبنشینی آمریکا را، استان جدیدی از ایران میدانند که اگر هم استقلالی ظاهری داشته باشد تابع امالقراء اسلام خواهد بود.
تحلیل وضعیت در پارادیمهای گفتهشده که تا حدودی نیز بر واقعیات عینی تکیه دارند، جرأت و جسارت طیف نظامیان فرادست را در کسب اعتمادبنفس و اتّخاذ سیاستهای تهاجمی ماجراجویانه دوچندان میکند.
نتیجه اینکه: آنچه در دوران اول انقلاب و در زمان حیات آیتالله خمینی در حد رؤیایی مانده بود و جنگ عراق با ایران چون سدّی جلوی پیشرفت صدور انقلاب را گرفتهبود، با سازمان یافتن نیروهای شورشی غیرمنظم وچریکی درون انقلاب در طول جنگ وتکوین به یک نیروی نظامی وسیع و نسبتاً کارآمد ،تبدیل به یک استراتژی عملیاتی و در منطق آنان قابل تحقق شد.
حال این نیرو خود را منجی کشور و انقلاب و ادامهدهنده واقعی راهامام میدانست. ٨ سال جنگ همه نهادهای سنّتی اجتماع را فرسوده بود و دچار تغییرات کیفی نموده بود. سپاه و بسیج از این خلاء قدرت استفاده کرده و بتدریج ادعای خود را به عمل نزدیک نمودند. فرادستی داخلی این نیرو پس از جنگ با حوادثی در جهان و منطقه مقارن شد که این نیروی برآمده از جنگ را به ادامهی عملی آرمانهای انقلاب اسلامی تشویق نمود. حال دیگر صدور انقلاب را که بحالت غیرمنظم و عمدتاً فرهنگی در دوران خمینی تعقیب میشد، سپاه یک آرمان دراز مدت نمیدید و همگام با تسلط بر صحنه داخلی گامهای عملی منظمی در جهت تبدیل آن به یک هدف میانمدت و استراتژیک برمیداشت.در یک کلام بحران کنونی ایران با آمریکا اگرچه در ظاهر خود بصورت منازعه بر سر انرژی اتمی متجلی شده است ولی در عمق خود نتیجهی گامهای عملی ایران در کنترل و نفوذ در منطقهیی است که چنانکه در قسمت اول مقاله ذکر شد، آمریکا آنرا جزء منطقهی منافع حیاتی خود بشمار میآورد.
چنانچه گفتهشد جهانی شدن سرمایه، سرمایه را به مناطقی که دارای نیروی کار ارزان میباشند جذب میکند و مدیریت سرمایه از سطح ملّی به شرکتهای بزرگ چندملیّتی (فراملیّتی) گسترش پیدا نموده است و روز بروز این روند رو به افزایش سریع میباشد. کنترل انرژی و مواد اولیه و فلزات نیز از لحاظ مالی در انحصار گروه دلار نمانده است و علائم دوپایهیی شدن معاملات انرژی و مواد اساسی (به دلار و یورو) هر روز بیشتر خود را نشان میدهد. از لحاظ حمل و نقل نیز حمل انرژی فسیلی، دیگر در انحصار ناوگان دریایی آمریکایی نیست. علاوه بر وجود نفتکشهای دیگر ممالک ذینفع، چون پرجمعیتترین کشورهای دارای نیروی کار ارزان به کشورهای دارای منابع انرژی فسیلی نزدیک میباشند، انتقال انرژی بوسیله لوله به این کشورها برنامه آینده منطقهی آسیا و خاورمیانه است. بنابراین تنها حضور سیاسی و نظامی آمریکا در منطقهی خاورمیانه میتواند تا حدود زیادی منابع انرژی را در کنترل آمریکا نگه دارد و باینوسیله راهحلّ میانمدتی برای جلوگیری از بحران دولت – ملت در آمریکا بوجود آید و مدیریت سرمایه را بطور نسبی تحت نفوذ دولت آمریکا قرار دهد.
با توجه به نکات بالا اکنون کنترل انرژی معنایی بیش از منافع حیاتی برای آمریکا یافته است.
آمریکا فقط بکمک دو قطبی کردن مجدد جهان (محور نیکی – محور شرارت ) و یا تقابل (فاندامنتالیسم اسلامی – فرهنگ دموکراتیک مسیحی) میتواند حضور و لشکرکشی خود را به خاورمیانه توجیه کند. وسائل ابن توجیه را در دو دهه اخیر عمدتاً جمهوری اسلامی با ادعا و عمل مداوم خود (هر چند نه بهتنهایی) فراهم آورده است و امروز رودررو با آمریکا هر روز بیشتر به بحرانی دامن میزند که در سطح کلان در جهت منافع استراتژیک آمریکا است.
ادامه دارد
بخشهای پيشين مقاله:
بخش نخست
بخش دوم