iran-emrooz.net | Fri, 14.07.2006, 19:08
گنجی و ديدار احتمالی با بوش
بابك جاودانخرد
جمعه ٢٣ تير ١٣٨٥
مسعود بهنود روزنامهنگار و نويسندهی سرشناس ايرانی در تازه ترين نوشتهی خود در روز آنلاين از خوانندگان خواسته كه نظر خودرا در بارهی جنبههای مثبت و منفی ديدار احتمالی گنجی و بوش بيان كنند. در اين باره پيشتر آقای جمشيد طاهریپور در مقالهای در ايران امروز نكتههايی را مطرح كرده و باب گفتگو در مورد چنين احتمالی را گشوده است. دراينجا ضمن موافقت با نقطه نظرهای طاهریپور دربارهی زيانمند نبودن و حتا مفيد بودن چنين ديداری، مراتب زير را نيز برای دامن زدن بيشتر به چنين بحث و گفتگوهايی مطرح میسازم:
نفس ديدار با قدرتمندان از "موضع قدرت" كه گنجی اكنون در آن قرار دارد پسنديده است. البته اين "موضع قدرت" گنجی يك "موضع" معنوی و روحی- روانی است وگرنه روشن است كه وی - فعلا - از هيچگونه قدرت "مادی" برخوردار نيست كه بتواند در اين ديدار احتمالی با آن به اصطلاح "مانور" بدهد. اما او اكنون نمايندهی وجدان بيدار ايرانی است كه سخت بيمناك آيندهی تيره و تارجنگ سرد و (احتمالا گرمی) است كه بين رژيم بحرانساز و نابخرد اسلامی و غرب به سركردگی آمريكا جريان دارد. لذا او میتواند از اين "موضع قدرت" معنوی با بوش به عنوان رييس جمهور بزرگترين قدرت سياسی- نظامی- اقتصادی جهان كه فرمانده جنگ سرد كنونی با رژيم ولايت فقيه است، در مقام نمايندهی واقعی جامعهی مدنی ايران (اگرنه كل جامعهی ايران) به گفتگو بنشيند و ضمن شنيدن نقطه نظرهای وی به او بگويد:
۱- سرنوشت كنونی عراق را بنگر و از انديشهی حملهی نظامی به ايران بگذر! به فكر دو فرزند ناقص الخلقهای باش كه در افغانستان و عراق به دنيا آوردی! در انديشهی درمان درد مزمن و خونچكان فلسطين باش و آن پيربچهی شرور و خودخواهت، اسراييل، را زنهار بده و گوش بپيچان كه به ويژه، در اين سه دههی اخير، هرچه كرده جز تقويت بنيادگرايی اسلامی نبوده و اصولا جمهوری اسلامی دو پايهی عمدهی برون مرزش فلسطين و لبنان (حماس و حزبالله) است و مخاطب همهی رجزخوانیها و هلمن مبارزطلبیهايش نه مردم ايران (كه اكثريت قريب به اتفاقشان از اين دغل بازیها نفرت دارند و از رژيم نيز)، بل تودههای نوميد، فقير و توهم زدهی عرب، بويژه فلسطينیاند كه زمينخوردهی سياستهای سركوبگرانه، نژادپرستانه و ضد حقوق بشری اسراييل، و بیاعتنايی و نگاه تبعيضآميز غرب هستند. رژيم اسلامی براين بستر آماده ۲۵ سال پيش بذر نفرت و كين كاشت و اكنون از درخت حماس و حزبالله ميوهی ترور میچيند!
۲- مشكل هستهای ايران نه با دادن "بسته"ی تشويقی و تضمين امنيتی به رژيم، كه تحت فشار گذاشتن آن به رعايت حقوق بشر و معيارهای دمكراتيك حل میشود. اگر در ايران يك نظام آزاد و مردمی برقرار شود، مسئلهی اتمی و تروريسم (تا آنجا كه به ايران مربوط میشود) خود به خود حل میشود ، و به ضرس قاطع با آزادی ايران سنیهای بنيادگرای عرب نيز تضعيف میشوند - همچنانكه با فروپاشی شوروی احزاب كمونيست طرفدار شوروی و چين وغيره تضعيف و بعضا بیاثر شدند.
۳- اصولا هرگونه دخالت نظامی در كشورهای اسلامی به تقويت نيروهای بنيادگرا و تضعيف نيروهای مدنی و سكولار میانجامد. همين رژيم اسلامی نيز اشكالی نمیبيند كه آمريكا به ايران حمله كند، زيرا میتواند مطالبات اقتصادی- اجتماعی- سياسی مردم را كه هردم فزونی میگيرد و میرود تا دولت را زمينگير سازد، به تاق نسيان بكوبد و بخشی از مردم را حول يك ناسيوناليسم شيعی عقب مانده بسيج كند و جلوی گسترش و تعميق جنبش دمكراتيك كنونی مردم ايران را بگيرد.
٤- سلف "سر درون برف" شما ، پرزيدنت آيزنهاور، پنجاه و چند سال پيش به بهانهی "مبارزه با كمونيسم" در كشور ما دخالت سياسی- نظامی كرد و بساط دمكراسی نوپای ايران به رهبری مصدق بزرگ را برچيد و راه انقلاب اسلامی را به روی مردم و تاريخ گشود. اكنون پس از نيم قرن تجربهی تلخ میبينيم كه امريكا اين بار به بهانهی "مبارزه با تروريسم هستهای" در صدد تكرار همان تجربه اما در ابعادی به مراتب ويرانگرتر است. بدانيد و آگاه باشيد كه با توجه و عبرت از تحربهی افغانستان و عراق ، با اين اقدام نه تروريسم نابود و نه دمكراسی برقرار میشود. فقط "عرض خود (بيش از پيش) میبريد و زحمت ما (فزون براين) میداريد!"
٥- تجربهی دراز تاريخی ايران نشان میدهد كه هرگونه حملهی خارجی نه در خدمت استقرار ثبات و آرامش در كشور كه موجب گسترش هرج و مرج و ناآرامی و آدمكشی و قحطی و تضعيف نهادهای مدنی (سنتی) بوده است. همين جنگ ۸ ساله با عراق كل روند دمكراتيك و فضای باز سياسی جامعهی پس از انقلاب را فروبست و موجب تقويت ارتجاع مذهبی و بنيادگرايی اسلامی در ايران و صدور بعدی آن به منطقه شد. همچنانكه دخالت نظامی ابلهانهی شوروی در افغانستان در همان اوان، نطفهی شكل گيری بنيادگرايان سنی عرب-افغان را بست و طالبان و القاعده را زاييد- البته به كمك ماماچهی سيا!
٦- گروگانگيری ديپلماتهای آمريكايی در ايران را بر ما ببخشيد كه "بيماری كودكی" بود و بر بستر جنگ سرد و فضای پرتنش اوايل دههی ۱۹۸۰ وخاطرات تلخ و انباشتهی كودتای ۲۸ مرداد شكل گرفت. به جای آن بياييم به باسكرويل قهرمان، شوستر فسادناپذير و خدمتگزاران بینام و نشان و غيرمدعی اصل ٤ كه مالاريا و كچلی را در ايران دهه ١٩٤٠ ريشه كن كردند بينديشيم و سنگ بنای آشتی دو ملت- دولت ايران و آمريكا را بر خاطرات خوش آن روزگاران و آن بزرگواران بگذاريم.
۷- پيروزی جنبش مسالمت آميز و دمكراسی خواهانهی مردم ايران بیترديد تاثيری دومينووار بر منطقهی استبداد زدهی خاورميانه خواهد گذاشت، همچنانكه جنبش مشروطيت، نهضت ملی كردن نفت و انقلاب اسلامی تاثيرات مثبت و منفی خودرا بر منطقه گذاشت. استقرار دمكراسی و تحكيم مبانی حقوق بشر در ايران قطعا كارزار مبارزه با تروريسم و پيشبرد دمكراسی در خاورميانه، آسيای مركزی و قفقاز تا شمال افريقا را تقويت خواهد كرد بدون آنكه بر كورهی نظامی گری و كشتار غيرنظاميان بيگناه بدمد.
۸- هرگونه مذاكره و توافق پشت پرده، از نوع "اكتبرسورپرايز" ، "ايران گيت"، و همين سفر اخير نهاونديان نامی از جمهوری اسلامی به آمريكا و سكوت و حاشای مقامات آمريكايی در اين باره و سفر كوتاه هفتهی پيش لاريجانی از بروكسل به سوييس و ديدار مخفيانه با نمايندهی آمريكا و... بدون آگاهی و موافقت مردم ايران بیاعتبار است. اگر مذاكرهای با رژيم بر سر منافع ملی ايران در جريان است بايد شفاف و بدون سانسور و پرده پوشی باشد و در آن مسئلهی حقوق دمكراتيك همهی مردم ايران قربانی توافقات امنيتی و سياسی و اقتصادی نشود.
به يقين گنجی در اين ديدار احتمالی نكات ديگری نيز بر اين فهرست خواهد افزود و رييس جمهور نه چندان آگاه امريكا را به خطای استراتژيك حملهی نظامی به ايران زنهار خواهد داد .
پس اگر قرار بر ديدارشد، دست ملت حقطلب به همراهش!