يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 12.07.2006, 7:16

تبانی اكبر گنجی!


جعفر دانش

چهارشنبه ٢١ تير ١٣٨٥


ما متهم می‌كنيم
من در ايران و تهران زندگی می‌كنم. كودك كار بوده‌ام، از ٥ سالگی. تفاوت طبقاتی را با پوست و گوشت چشيده‌ام. ٤٠ سال آزگار، ترس و لرز "بالا آمدن ماموران از پله‌ها در شباهنگام" همواره همنشين فوبيايی من بوده. تشنه‌‌ی عدالتم. تشنه‌ی آن روزی هستم كه صدای خاموش شدگان و خاموش ماندگان تمامی سلول‌ها را، چه از نوع استالينی‌اش، چه از نوع هيتلری‌اش، چه از نوع محمد رضاشاهی‌اش و بويژه از نوع واقعی‌ترين و عينی‌ترين‌اش يعنی نوع اسلامی‌اش را - كه كابوس‌های آن هم اينك، روز و شب را از بهترين فرزندان اين آب وخاك در داخل سرزمين‌مان گرفته- از زبان بازجويان و شكنجه‌گران و دستور دهندگان به شكنجه و حبس و ... بشنوم تا دوباره كسی فرصت و جسارت و توجيه آن نيابد كه بنام خلق و امت و قدرت مصلحانه يا قدرت شبان‌ - رمگی ، چوبه‌ی دار برافرازد و ديوار زندان بركشد صدا‌ها، اين صداهای درگلو‌مانده را خاموش نمايد.

اما براستی گنجی چه بايد كند؟ يادتان هست؟ يكی دو روز از ٢٢ بهمن ١٣٥٧ نگذشته بود كه امام امت، دستور دادند در همان پشت بام بالای سرشان، ٤ نفر امير ارتش را كه بار‌ها در سخنرانی‌هايشان به آنان امان داده بود، تير باران كردند؟ راستی كدام‌مان (به امت امام كاری نداريم) آرزو نمی‌كرديم جزو جوخه‌‌ی اعدام نباشيم يا حداقل تماشاگر اين صحنه‌ی استثنايی تاريخ نباشيم كه انقلاب اكتبر و انقلاب كبير را تداعی می‌كرد؟؟؟! يادتان هست كه تظاهرات راه انداختيم و نعره زديم كه امام امام، اعدام كن اعدام كن؟ يادتان هست اعتراض تك صدايی بازرگان را در سايهِ فحاشی‌های سياسی‌مان به او خفه كرديم؟ يادتان هست وقتی امام گفت ما را به "ارزش"ها و حقوق سناتورهای آمريكايی و غربی كاری نيست و ما حد خدا را جاری می‌كنيم، همگی تحسينش كرديم و با شركت در مسابقه‌ی تقرب در صدور اعلاميه، ضد امپرياليست بودنش را به خلق يادآور شديم؟ ازين‌ها كمی به‌عقب برگرديم، راستی سيدجواد ذبيحی يادتان هست؟ آيا شنيده‌ايد كسی خونخواه مرگ فجيع او بوده باشد يا اسمی از او آورده باشد؟ اگر انسانيم، بايد اينها را به نجوا با خود مرور كنيم و اگر به نتيجه رسيديم، حقيقت را با صدای بلند به تمام دنيا و قبل از همه به آقای گنجی بگوييم. تك‌تك‌مان بايد به او و به مردم بگوييم كه ما كه بوديم و چه كرديم و چگونه آجر ديوار‌های سلول و قشنگ جوخه‌های اعدام سعيد سلطان‌پور و توماج و مختوم و جرجانی و واحدی را دانه دانه روی هم گذاشتيم و شد، آنچه شد.

حتی سعيد سلطان‌پور و توماج و... هم، خود از جنس ما بودند و كنش‌گر ميانه‌ی همين ميدان خشونت ددمنشانه‌‌ای "كشته كه را كشتی تا كشته شدی زار / تا باز كجا كشته شود آن كه ترا كشت". حال امروز رو می‌كنيم بدنيا و پتيشن راه می‌اندازيم خطاب به سازمان عفو بين‌الملل، همان سازمانی كه همان روز‌های بهمن ٥٧ بما اعتراض می‌كرد و ما با فحاشی ضد امپرياليستی- استالينی- "كا گ ‌ب"ای، با آن طرف می‌شديم. شرم‌آور نيست؟ باز هم می‌خواهيم سر بالا كنيم و از حقانيتی سخن بگوييم كه: بهترين فرزندان خلق را از ما گرفتند؟ چرا نمی‌گوييم اين بهترين فرزندان (كه در اكثر موارد، در آن شكی نيست)، فرزندان خلق ِ خشونت زده بودند و اينك ميوه‌ی كشته‌ی خود و پدران‌شان را درو می‌كردند؟ چرا نمی‌گوييم اين‌ها و ما (هر دو)، ديوار سلول‌مان را خود بالا آورديم. ما قبل از هر كس و هر چيز متهميم، مايی كه عادت داريم همواره ديگران را متهم كنيم، چرا كه اتهام به ديگران خرجی ندارد و تغييری از ما انتظار ندارد.

اگر كسی حق داشته باشد امروزه روز با گنجی، از جنايت‌هايش يا همراهی و خموشی در جنايت‌های ديگران سخن بگويد، تنها آن كسی است كه بخاطر اولين جنايت اعتراض كرده (و چه كسی است كه بتواند زمان اولين جنايت را دقيقا مشخص كند؟) و يا آن كسی است كه هم اكنون از خود شروع می‌كند و قبل از گنجی و هر كس ديگر با خود خلوت می‌كند و در صورتی كه قبلا دارای تريبونی بوده، دوباره پشت آن می‌رود و به جنايت‌ها و گناهان و كوتاهی‌های خود اعتراف می‌كند تا شنوندگان قديم و جديدش بتوانند فرق او را با گنجی بدانند و برتری اخلاقی او را نسبت به گنجی لمس كنند.

شما در خارجيد. بدلايل مختلف رفته‌ايد، شايد بيشترتان بگوييد از دست پيگرد امنيتی، فشار سياسی يا اجتماعی فرار كرده‌ايد و جان خود رهانده‌ايد. اين زندگی گوارای‌تان باد. خوش باشيد. اما كجا دانند حال ما سبكساران ساحل‌ها؟! آيا از همين دوست بزرگوار مردم، و زبان بی‌زبانان، آقای زرافشان، می‌توان انتظار داشت كه همه‌ی حرف‌هايی را كه بر سر زبان‌ها شنيده، بعنوان اتهام بر سر زبان بياورد؟ دوستان كجای كاريد؟! او فقط خواست گوشه‌ای قطعی و يقينی از داستان را با جسارت توصيف ناپذيری كه مو بر تن آدمی راست می‌كند، اعلام كند كه فرصتش ندادند. درود بر او. همين آقای دكتر محمد ملكی، كه شجاعتش به زبان نشايد گفت، جز اين می‌تواند كاری كند كه نامه‌ای بنويسد و حقيقتی نسبتا قطعی، اما امروزين را بگويد و بس؟ آيا می‌تواند افرادی را متهم به كار‌هايی كند كه حتی صالح‌ترين دادگاه‌هايی كه شما می‌توانيد تصور كنيد، بعلت زرنگ بازی آدمی، نمی‌توانند به گردنشان بياندازند. (داستان صدام را كه داريد می‌بينيد. پينوشه را هم كه ديديد كه قاضی اسپانيايی هيچ كاری نتوانست كند؟) نكند شما اگر دستتان برسد از همين شيوه‌ی دم دست و "ميان بر" و انقلابی‌ی دادگاه‌های خلق و امت ِ برادران القاعده و زرقاوی و جمهوری اسلامی استفاده خواهيد كرد و خواهيد گفت "كی می‌ره اين همه راه رو!". خود دانيد. اما اگر در اين ميان باز هم برادر، خواهر ، دوست و نزديكانی داشتيد كه در جايی ديگر از همين خاك، به تير غيب همان دادگاه‌های خلقی چند دقيقه‌ای‌ی حضوری يا غيابی گرفتار شد و و يا اصلا خودتان تير غيب خورديد، گله‌ای نداشته باشيد، چون خود خواسته‌ايد.

اخلاق و حقوق می‌گويد: "درست اين است كه اصل بر برائت باشد و اگر متهمی از چنگال عدالت بگريزد بهتر ازين است كه بی‌گناهی يك سيلی بخورد، چون سيلی به هيچ وجه قابل برگشت نخواهد بود چه رسد حكم به گرفتن جان". فلسفه‌ی اصالت جمع و فرد و اين چيز‌ها را ول كنيد. اين‌ها همه در مقابل پوست و گوشت، كشك است. يك شلاق بناحق كه از حكومت خلقی تان خورديد خواهيد فهميد كه شدت عمل نسبت به همه‌ی مظنونين بخاطر حفظ انقلاب و منافع خلق، چه مزه‌ای دارد. آن وقت است كه از نظريه‌ی بقا دست می‌كشيد. دست كشيدنی ديررس!

می‌گوييد آمدن گنجی به خارج و جايزه گرفتن‌هايش، محصول كارخانه‌ی كيمياگری كارگزاران بزرگ حاكميت و/ يا غربيان و خود گنجی بوده است تا حاكميت را بتواند از نابودی نجات دهد. گيريم همين مصالحه (يا به تعبير شما تبانی) صورت گرفته تا جنبشی را - كه اصلا وجود ندارد - منحرف سازند و به آن جا بكشانند كه مثلا رهبری‌ای پيدا كند (رهبری تبانی كرده)، تمركز بيابد و بگويد كه رابطه با آمريكا، فقط علنی؛ كميته‌ها‌ی حقيقت‌ياب تشكيل، تا همه‌ی جنايات انجام شده پيگيری و علنی و آموزه‌پذير شوند؛ جنبش صلح در سراسر جهان و در داخل ايران تشكيل تا مانع جنگ‌طلبی حاكميت و حمله‌ی خارجی شود؛ حقوق بشر در داخل اعمال شود و حاكميت به آن گردن بگذارد. بگذارند مادران خاوران هر روزه بر سر گور‌های عزيزان‌شان بروند و مويه كنند. مانع‌شان نشوند. بگذارند شيرزنان فرهيخته‌ی اين خاك در همه‌ی ميدان‌های هفت تير اين سرزمين، همايش داشته باشند، آشتی ملی براه بياندازند، اما فراموش نكنند. مردم خواب چوبه‌دار برای همسايه‌ی خود نبينند؛ جنگ در نگيرد؛ ولی فقيه بدون اين كه او را بيرون كنند، دست از سر مردم بردارد؛ در بيرون چهارچوب قانون حاكميت عمل كنيم؛ و در تمام احوال "حق ويژه" را نفی كنيم.

خوب دوست من، من! در اين آب و خاكم! و خوب می‌دانم اگر آن مادر خاورانی بتواند روز‌های ٥ شنبه آزادانه به سراغ مزار فرزندش برود و دچار درد و رنج نشود، در عين خونخواهی فرزند، حتما به باعث و بانی اين وضع، دعا می‌كند. تو در اين وسط چكاره‌ای دوست من؟ تو كه نقشه‌ی دور و دراز انقلابی كشيده‌ای كه نه به‌‌بار است و نه به‌دار؟ دو نفرتان نمی‌توانيد ٢ ساعت همديگر را تحمل كنيد، فورا اعلام انشعاب می‌كنيد، با اين همه همايش و كنگره و قطع‌نامه‌ی وحدت در طی ٢٧ سال در خارج! تو بگو يك نفر از مردم داخل، اصلا يك برگ تره هم برای نخبگان داخلی كه جان بركف می‌رزمند، خرد می‌كند، تا برسد نوبت شما؟ تا بحال چه اقدامی برای كم كردن فشار بر گلوی مردم و فرهيختگان اين خاك توانسته‌ايد بكنيد؟

سايت‌های پر خواننده‌ی اينترنتی‌تان، در مورد كدام مشكل ملموس برای مردم و مشكل واقعی مبتلا به مردم صحبت كرده‌اند و توانسته‌اند قدری و فقط قدری از مشكل را كم كنند و يا پشتيبانی مردم كوچه و بازار را بدست آورند. مايی كه در داخل هستيم راضی هستيم كه هر حكومتی باشد، منتها تحقير، تبعيض، حق ويژه‌ی دينی، جنسی، قومی، سياسی، اقتصادی و ناامنی سياسی و اجتماعی نباشد، آزادی باشد، گو! هر كه می‌خواهد در راس باشد. اين! برای ما مزه می‌دهد. آقا جان، مادر من هنوز نتوانسته است دردش را بگويد كه ٧ سال فرزندش را در سال ٦٠ بردند و افسرده‌ی دو قطبی ولش كردند، اگر كسانی (و خود ما) بتوانند اين وضع را عوض كنند، من به نيابت از مادرم دستشان را می‌بوسم. منتظر داستان "همه" يا "هيچ" شما هم نمی‌شوم كه می‌دانم هرگز "همه" هم نخواهد شد چون تابحال ذره‌ای به آن سو هم نرفته‌ايد. ٢٧ سال گذشت جانم. يكی‌تان، يكی ديگر را قبول ندارد. هنوز در نقطه‌ی "صفر"، برسر رهبری دعوا داريد. در "هيچ" بودنش هم، شكی ندارم، چرا كه بايد اساسش بر كينه و خشونت بنا شود. سخن، امروزه در اين است كه: چگونه بايد حكومت كرد، نه اين كه چه كسی بايد حكومت كند.
دوست من، راه حلی عملی، برای من و ما پيش نِه، ور نه، همه در تئوری می‌توانيم بگوييم حاكميت جهانی‌ی سرمايه چنين و چنان خواسته. اكبر گنچی هم، هم آهنگ با اين نظم جهانی و داخلی دارد پيش می‌رود! اما در واقع، كار روشنفكر كم كردن مرارت است و تقرير حقيقت! نه آوار ساختن لاابالی‌گرانه‌ی مصيبت بر سر رنجديدگان. زنان ما در دادگاه‌ها پوست و گوشت و روح‌شان با قوانينی دريده می‌شود كه اگر همين امروز يكی از آن قوانين با فشار مردمی (و نه با انقلاب) ملغی شود، هزاران زن نفسی راحت می‌كشند.
اما گنجی و مرداد ٦٧: وی در سخنی گفته است دوستان می‌گويند اين‌ها ترور كرده بودند. اين سخنی است دروغ، حال هر كس اين را گفته باشد. تاريخ مصرفش گذشته است. داستانی است ساخته‌ی جلاد و شكنجه‌گر.

تو را در خيابان بازجويی می‌كنند به ادعای مواد فروشی. اين رسم حكومت ترور است، كه به مخالفينش نسبتی ديگر دهد. بله، چندين و چند نفر در ترور‌هايی انفرادی (كه كمتر نيروی چپی، از آن‌ها ابراز انزجار كرد) كشته شدند، به اضافه‌ی جريان هفت تير و ٨ شهريور كه هر دو جنايت بودند. كسانی كه دستور ترور در مقابل ترور دولتی دادند، آنان نيز به خشونت و جنايت تسليم شدند و آتش آن را بردميدند و فاصله‌ی خود را با قاضی محمدی گيلانی به صفر نزديك كردند. كسانی كه عمل كردند و دست به ترور زدند، آن هم قتل كسانی كه نمی‌شناختندشان يا در دادگاهی صالح و جهان پسند محكوم نشده بودند، اين‌ها هم جنايت كردند و فاصله‌شان را با آقای لاجوردی به صفر نزديك كردند. اما در اين ميان چه كسی است كه بتواند جنايت نخستين را در ميانه‌ی دريای اتهامات بر عليه هم تشخيص دهد. شايد جنايت ملی از آن هنگام‌ها شروع شد كه امثال سيدجواد ذبيحی را لينچ كرديم و هيچ نگفتيم، بلكه دل‌مان هم خنك شد. اما اينك هر دو طرف می‌خواهند طرف مقابل را به شروع خشونت متهم كنند (البته وظيفه‌ی حقوقی- اخلاقی حاكميت نسبت به رعايت ميثاق‌های حقوقی، قطعا بيشتر از شهروندان و رعايا بوده است، لذا حاكميت با اجرای پيش‌دستانه‌ی استراتژی و تاكتيك توطئه‌ی حذف رقيب، در اين جا محكوم است، همان طور كه گروه‌ها نيز اين توطئه را در برنامه داشتند، منتهی رقيب پيشدستی كرد و واقعيت قدرت برتر هم از آن او بود.) اما آقای گنجی چرا حداقل آن چيزی را نمی‌گويد كه آقای منتظری بخاطرش عزل شد؟ قضيه از نظر آقای منتظری خالی كردن ايران از خطر بالقوه برای بقای آقايان بود. اين زندانيان خطر بالقوه می‌توانستند باشند، بله فقط می‌توانستند خطر باشند، همين و تمام. همه می‌دانيم اهل عمل را در سال ٦٠ و ٦١، سر ضرب خلاص كرده بودند. آقای گنجی! در سال ٦٧ از آنان ديگر هيچ نمانده بود تا اكنون بتوانيم دعوای چه كسی ترور كننده‌ی نخستين است را در موردشان راه بياندازيم . ديگر ترور كننده‌ای وجود نداشت.

آقای گنجی بهتر است صداقت فراموش نشود. شما فرزند فروتن اين آب و خاكيد، وجدان را فراموش نكنيد.

اما سخنی نيز در مورد شروع جنايت: همانطور كه اشاره شد، اگر دادگاه دو دقيقه‌ای حضوری يا غيابی را محكوم و با رويای خوش گيوتين روبسپير وداع كرده باشيم، راه ديگری كه می‌ماند تشكيل دادگاه‌هايی است با حضور تمامی عناصر دادگستری به معنی واقعی آن و در سطح استاندارد‌های جهانی. دوستان، به شهادت تاريخ، كسانی كه شهره به جنايت بر عليه بشريت و نسل كشی و ... بوده‌اند يا كار گزار دستگاه ترور بوده‌اند، وقتی پايشان به اين جور جا‌ها می‌رسد، آن قدر راه بلد هستند كه بتوانند فرار كنند و دادگاه منصف (و نه بيدادگاه) را بر سر دوراهی بگذارند كه نگو!

شرح دادگاه آيشمن را بخوانيد، داستان صدام و پينوشه و ميلوسويچ و ... را دنبال كنيد. آقايان سخت دم به تله می‌دهند. خوب حالا فكرتان دوباره می‌رود سراغ اعدام انقلابی؟ اشكالی ندارد، اگر بمانيد (اگر!) سرنوشتی بهتر از آقايان فعلی نداريد. پس مجبوريم بر سر حرف‌مان بمانيم و دادگاه قانونی تشكيل دهيم. با شرحی كه رفت، از اين دادگاه‌ها چيز زيادی گيرمان نمی‌آيد، جز مواردی كه طرف به تشريح جنايت می‌پردازد و اين همان است كه گنجی می‌گويد: كميته‌ی حقيقت ياب و "فراموش نكن و سپس بخشش از سوی صاحبان حق" و اين توصيه‌ای‌ست كه قبول آن هنوز در اختيار صاحب شكايت است. او می‌تواند نپذيرد و مجازات بخواهد. اما بايد بداند برای تمام كردن دعوا، و رسيدن به دمكراسی، بخشش كارآمد است و كينه‌های تاريخی راهگشا نيستند.

ملت بايد يك روز پس از بازشنيدن ستم‌هايی كه برخود كرده، ستم‌هايی كه بر همسايه‌اش كرده، ستم‌هايی كه همسايه‌اش بر او كرده، از بار سنگين اين خاطره نجات يابد. ملت به يك روان‌درمانی سراسری نياز دارد (دائم از آنان می‌شنويم: اينا اگه برن، بيچاره كردن ما رو،... . و در واقع نشانه‌های يك گسيختگی روانی ملی). اين بيماری كه كينه‌ی انقلابی، يك نمونه از بروز و ظهور آن است، تنها با بازگويی جنايت در "حضور ملی" چاره می‌شود. ملت بايد بر خود بگريد تا خلاص شود از رنج جنايت خود كرده. و اين در نهايت بايد به آشتی ملی منجر شود. گنجی در جايی می‌گويد همه‌ی مردم مخالف نظام نيستند. درست می‌گويد. دوستان از مردم، بت درست نكنيد، دورانش تمام شد، آن خطيبان ايدئولوژيكی كه در متون كلاسيك، از مردم، خلق درست می‌كردند، می‌دانستند چكار دارند می‌كنند. خلق حمالی بود كه بايد پياده نظام پيشتاز خلق می‌شد و پيش و پس از پيروزی، ريسمان خود را بدست هدايت پيشتاز می‌داد.

اينك، ما در دوران بلوغ نسبی بسر می‌بريم دوستان. واقعيت مردم ايران را بايد در كوچه و بازار ديد. اين مردم فقط حاضرند در يك روز آفتابی، خنك و بهاری، راه بيافتند و در صندوقهايی، رای‌های بدون هزينه‌ای را بياندازند و خاتمی را از آن برايشان بيرون بياورند (اگر كسی ديگر هم از آن بيرون بيايد، فر قی ندارد برايشان. آخ هم نمی‌گويند) ملت ِ "سنگ مفت - گنجشك مفت" هستند. فقط بعضی‌شان، خواستار نيكی‌ای رايگان و بی‌هزينه‌اند. بعضی‌شان هم در صورت لزوم بدفاع سرسختانه از حاكميتی برمی‌خيزند كه نافی منافع واقعی‌شان است و جز فقر و مرارت دستاوردی برايشان نداشته. اشتباه نكنيد، اين‌ها كم نيستند. مصداق اين ادعا را در تمام فراخوان‌های جان بر كفان داخلی می‌بينيم. در ميدان ٧ تير می‌بينيم كه ١٠٠٠ نفر بيشتر جمع نمی‌شوند و بيشتر مردم آنان را بچشم غريبگانی می‌نگرند.

مردم حاضر به هزينه دادن نيستند و نا اميد و فرصت‌طلب شده‌اند. ملت در حال تجربه‌ی نوعی از افول همه جانبه‌ی اخلاقی است. به همين خاطر است كه گنجی به درستی بر لزوم هزينه‌دهی روشنفكر (قبل از هر كس ديگر) تاكيد می‌كند. هر راه حل خشونت‌آميزی حمام خون و كينه‌ورزی‌های بعدی‌ای در پی خواهد داشت كه فقط دور خشونت را تازه می‌كند. در صورت پيروزی‌ی يكی از گروه‌های جديد اهل خشونت، هر يك از خشونت ديدگان جديد، دوستان و خويشاوندانی دارند كه دو باره خواهند گفت: اينا كی می‌خوان برن. و اگر دستشان برسد، به هر نحو ممكن به حكومت نو، ضربه می‌زنند و در صورت تعادل نيرو‌ها ، جنگ بی‌پايانی بر اين ملت "٢٨ سال در بند مضاعف" تحميل خواهد شد (به احتمال قوی‌تر). تنها راه ممكن، متهم كردن خود، ارزيابی خود و پرسش از "اين كه چرا چنين شد" است. آن وقت است كه راه‌های بعدی پيدا خواهد شد. آن وقت است كه مشكل همگانی می‌تواند در پناه بردن تاريخی ما به خشونت ديده شود. اگر يكی از دو طرف كه آگاه‌تر است، چرخه‌ی خشونت را قطع نكند؛ چرخه، دائما توليد خشونت خواهد كرد. اين كار اكنون وظيفه‌ی كيست؟

آن كه خود را وكيل خود خوانده‌ی خلق می‌داند و در عين‌حال به جهان مدرن تعلق دارد يا آن كه متهم است هزار سال خواب بوده و اكنون تازه بيدار شده؟
بايد حريف را خلع سلاح كرد، با آمادگی برای رنج بردن و رنج ندادن و پيگيری خواسته‌ها تا پای جان. اگر گروه‌ها، پس از ٢٢ بهمن ٥٧، رقيب را، خلع سلاح می‌كردند، آنچنانكه در ٢٢ خرداد، خواهران شيرزن‌مان در ميدان ٧ تير كردند، آيا حريف منتظر و مترصد بسادگی می‌توانست گروه فرقان را بهانه كند و كمونيست‌كشی و مجاهدكشی راه بياندازد؟ اگر ٧ تير٦٠ اتفاق نيافتاده بود، روزگارمان كمتر سياه نبود؟ اگر گروه‌ها در جلساتشان نقشه‌ی قبضه كردن قدرت نمی‌كشيدند، از همان روز‌های اول، و برعكس، به خود، بمردم، بدنيا و به حاكميت ثابت می‌كردند كه جيبی برای قدرت ندوخته‌اند، اما حق اجتماعی و شهروندی‌شان را با قاطعيت تمام می‌خواهند، آيا حاكميت می‌توانست به آن آسانی قيام آنان بر ضد حكومت خدا را برای مردم توجيه كند؟ درست است، حريف مترصد فرصت بود، اما می‌توانست خلع سلاح شود. ما خلع سلاحش نكرديم. ما اخلاقی عمل نكرديم. اينك تنها راه، همان نقد خود و در پيش گرفتن راهبرد خلع سلاح اخلاقی– منطقی حريف است. فقط و فقط همين. و اين همان چيزی است كه گنجی می‌گويد و بايد بگويد.

با احترام، دانش جعفری



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024