iran-emrooz.net | Wed, 05.07.2006, 5:33
دكتر حسين باقرزاده
سهشنبه ١٣ تیر ١٣٨٥ – ٤ ژوئیه ٢٠٠٦
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
آقای گنجی در گفتگوهای اخیر خود در خارج كشور، یك تابوی سیاسی دیگر را شكسته و خود را یك ضد انقلاب نامیده است. ضد انقلاب صفتی است كه از آغاز استقرار جمهوری اسلامی از طرف این رژیم برای مخالفان آن به كار گرفته میشده است. رژیم جمهوری اسلامی هنوز خود را انقلابی مینامد، رهبر آن رهبر انقلاب است، و دادگاههای انقلاب آن هنوز به قلع و قمع مخالفان میپردازند. درفرهنگ سیاسی حاكم، انقلاب چیز خوب و مقدسی بوده است و ضد انقلاب بد و نجس. كشتارهای انبوه سیاسی رژیم با برچسب ضد انقلاب سادهتر میشده است. خواستهای آزادی زنان، لغو اعدام و سایر خشونتهای حكومتی و عموم شعارهای حقوق بشری از ضد انقلاب سرچشمه میگرفته است. صداهایی كه از مجرایی جز از بلندگوهای حكومتی بیرون میآمده صداهای ضد انقلاب بوده است و تشكیلات و سازمانهای ناوابسته به حكومت ضد انقلابی بودهاند.
در برابر، نیروهایی كه از سوی رژیم حاكم ضد انقلاب نامیده میشدند (به استثنای وابستگان و هواداران رژیم شاه) سعی میكردند كه خود را از این اتهام بری كنند و این برچسب را به خود رژیم برگردانند. در فرهنگ بسیاری از این نیروها، انقلابیان واقعی خود آنان و نیروهای عموما چپ دیگری بودند كه زیر سركوب رژیم حاكم قرار گرفته بودند. آنان در مقابل، از ضد انقلاب غالب (رژیم جمهوری اسلامی) و ضد انقلاب مغلوب (رژیم شاه) یاد میكردند. یعنی كه از دید تقریبا همه كسانی كه در صحنه سیاسی ایران پس از انقلاب فعال بودند، انقلابی بودن صفت شایسته و افتخارآمیزی بود و تنها به مخالفان و دشمنان میشد لقب ضد انقلاب داد. اختلاف عمدتا بر سر مصداق بود. حتا لیبرالها و به خصوص لیبرالهای مذهبی از این كه ضد انقلاب نامیده شوند احتراز میكردند. حد اكثر میشد انقلابی نبود. ولی ضد انقلاب؟ چنین كسی حتما ساواكی، طاغوتی، آمریكایی و «اعدام میباید گردد» بود.
٢٧ سال پس از انقلاب و بیش از یك دهه پس از گسترش گفتمان اصلاحطلبی از یك سو، و گفتمان دموكراتیك و حقوق بشری از سوی دیگر، فرهنگ انقلاب به عقب رانده شده و هاله تقدس آن تا حد زیادی در هم دریده شده است. البته رژیم جمهوری اسلامی كه از انقلاب به عنوان حربهای برای سركوب مخالفان خود بهره میگرفته امروز نیز همچنان از این وسیله استفاده میكند. ولی در بین اپوزیسیون، نیروهای كمی باقی مانده اند كه هنوز خود را انقلابی مینامند. غالب نیروهای «انقلابی» دیروز، امروز از صفاتی مانند دموكرات برای اعلام هویت خود بهره میگیرند. ولی در بین اینان كمتر كسی است كه حاضر باشد خود را ضد انقلاب بنامد. به عكس، هنوز كسانی از «انقلاب شكوهمند» سال ٥٧ یاد میكنند، و یا آقای بنی صدر هنوز «انقلاب اسلامی» را منتشر میكند. فرهنگ انقلاب، علارغم پیشرفت گفتمانهای اصلاحطلبی، دموكراتیك و حقوق بشری، هنوز سایه خود را بر فضای سیاسی جامعه ما افكنده است.
در چنین فضایی، اظهار گنجی اهمیت خاصی پیدا میكند. او با یك تعبیر صریح، اسطوره تقدس انقلاب را در هم میشكند و با آن مرزبندی میكند. او كه خود یك انقلابی (آن هم از نوع حكومتی آن) بوده اكنون میگوید «اشتباه كردیم كه انقلاب كردیم» و معتقد است كه با انقلاب نمیتوان به دموكراسی و آزادی رسید. به جای آن، او گرچه در هدف رادیكال است و آزادی و دموكراسی و حقوق بشر را میخواهد اما روشهای مسالمتآمیز را برای تحقق آن مجاز و مناسب میداند. از دید كنونی او، انقلاب ناپسند است و نامطلوب، و آن را صریحا رد میكند. او نه فقط همانند غالب نیروهای اصلاحطلب یا دموكرات و مدافع آزادی و حقوق بشرخود را دیگر یك انقلابی نمیداند كه از آنان یك گام پیشتر رفته و خود را ضد انقلاب مینامد. و این برای كسی كه سالها در خدمت حكومتی بوده كه هزاران نفر را با برچسب ضد انقلاب سر به نیست میكرده است دگردیسی بزرگی است.
در واقع، گنجی اكنون روندی را كه با بازنگری در باورهای خود در اوایل دهه هفتاد آغاز كرده بود و سپس با گسست از جنبش اصلاحات به آن شدت بخشید به لحاظ نظری به انجام رسانده است. او ارزشهای دموكراتیك و حقوق بشری را به تمام و كمال پذیرفته است. خواهان حكومتی سكولار و دموكراتیك است. نه فقط از حقوق برابر برای دگراندیشان كه برای دگرباشان نیز دفاع میكند. رسیده است كه «روشنفكر دینی» تعبیری متناقض است و اصطلاح نواندیش دینی را به جای آن به كار میگیرد. هرگونه تبعیضی را رد میكند - به جز تبعیضات مثبت به نفع سركوبشدگان (مثلا تبعیض مثبت به نفع زنان). تحقق یك دموكراسی كامل را در یك جمهوری ناب میبیند. به لحاظ گرایش سیاسی، به لیبرالدموكراسی رسیده است. و اكنون خود را یك ضد انقلاب میخواند.
گنجی با ضد انقلاب خواندن خود، عملا و از دید جمهوری اسلامی به صف اپوزیسیون پیوسته است. ولی برخورد او با انقلاب سال ٥٧ و كاركرد جمهوری اسلامی در دهه اول انقلاب صریح و روشن نیست. او انقلاب و شركت در آن را اشتباه، و در عین حال خود انقلاب و تحولات پس از آن را «طبیعی» میداند، و برای توجیه آن، انقلابهای خونین دیگر و حتا انقلاب فرهنگی چین را نیز طبیعی مینامد. در عین حال او در مصاحبه با صدای آلمان تأكید میكند كه در عرصه سیاست «اصلا نمیتوانیم یک حرفی بزنیم كه هزار تا معنی داشته باشد. اینجا عرصهایست که باید خیلی صریح و شفاف راجع فلان پدیده نظر بدهیم. یکنفر را زدهاند، کشتهاند و ما باید نظر بدهیم. این دیگر ایهامگویی ندارد. من باید اینجا نسبت خودم را با این حادثه مشخص کنم و بطور صریح و شفاف بگویم، این حادثه را من محکوم میکنم، این جنایت است. اینجا ابهامگویی اصلا معنی ندارد».
عظمت كار گنجی تنها به اعتبار دگردیسی فكری او نیست و بلكه شجاعت كمنظیری كه او در گفتار و رفتار از خود نشان داده او را به سطح یك شخصیت ملی مورد احترام وسیعترین نیروهای سیاسی و اجتماعی ایران ارتقا داده است. این خصوصیت اقتضا میكند كه آقای گنجی نسبت به تحولات دهه اول انقلاب برخورد صریحتری بكند. تحولات اجتماعی ممكن است از دید یك جامعهشناس یا مورخ كه از بیرون به آن نگاه میكند طبیعی یا اجتنابناپذیر دیده شود، ولی این امر هیچگاه از مسئولیت كنشگرانی كه در آن تحولات دخیل بودهاند نمیكاهد. حتا ظهور فاشیسم یا نازیسم را میتوان در قالب تحولات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی زمان توضیح داد، ولی این توضیح نه در دادگاه نورنبرگ و دادگاههای دیگری كه برای بررسی جنایات كنشگران آن نظامها تشكیل شد كمترین ارزش دفاعی داشت و نه از مسئولیت اخلاقی كسانی كه در آن نظامها به انتخاب خود خدمت میكردند میكاست.
این نكته را نیز باید یادآور شد كه اگر انقلاب در شرایطی طبیعی و اجتنابناپذیر مینمایاند، تحولات پس از آن، و به خصوص پس از تشكیل حكومت، عمدتا ارادی است. مهمتر این كه خشونتهای حكومتی چندین سال پس از انقلاب را نمیتوان با پدیده حدوث انقلاب توجیه كرد. و اصولا دلیلی ندارد كه انقلاب حتا اگر خود خونین باشد به خونریزیهای مداوم پس از آن بینجامد. برای این كار هم لازم نیست دهها و سدها سال به عقب برگردیم و از فرانسه و چین و شوروی مثال بیاوریم. در فواصل این زمانها انقلابهای متعدد دیگری (تغییر نظام با شورش عمومی) در گوشه و كنار جهان اتفاق افتاده كه چنین عواقب خونین هزاران قربانی را نداشته است. در خود ایران انقلاب مشروطیت را داشتهایم. و یا همزمان با انقلاب ایران انقلاب دیگری در یك كشور جهان سومی دیگر رخ داد. با این تفاوت، كه انقلاب در آنجا قربانیان بیشتری برای تحقق خود گرفت، ولی به محض پیروزی انقلاب اولین اقدام دولت انقلابی جدید لغو مجازات اعدام بود. نام آن كشور را همه میدانیم - نیكاراگوئه بود. در ایران، خود انقلاب قربانی زیادی نداشت، ولی حكومت انقلابی پس از استقرار خود به یكی از وحشتناكترین كشتارهای تاریخ معاصر در سطح جهانی دست زد. آیا این طبیعی بود؟
آقای گنجی در همان مصاحبه خواسته است كه او را، به خصوص الآن كه در خارج از زندان و خارج از ایران است، «بیرحمانه» نقد كنند. البته كسی برای نقد دیگری نباید به انتظار اجازه نقدشونده بنشیند. ولی این روحیه بسیار پسندیده است و این نوید را میدهد كه آقای گنجی با این نقدها با چهره باز روبرو شود و اگر در آنها حقیقتی دید بپذیرد. در این یكی دو هفته دهها نوشته انتقادی در مورد نوع برخورد آقای گنجی با كارنامه جمهوری اسلامی ایران در دهه اول انقلاب منتشر شده، و متأسفانه پاسخهایی از قبیل آن چه كه ایشان در مصاحبه با صدای آلمان داده است نمیتواند قانعكننده باشد. آقای گنجی تا این جا راه زیادی پیش آمده و تابوهای متعددی را شكسته است. او همچنین برای این تابوشكستنهای خود بهای سنگینی پرداخته است. اكنون یك تابوی بزرگ دیگر در برابر او قرار گرفته است، و آن هم این كه در مورد سدها و هزاران حادثه ارتكابی رژیم جمهوریاسلامی در دهه اول انقلاب به قول خود او «من باید اینجا نسبت خودم را با این حادثه مشخص کنم و بطور صریح و شفاف بگویم، این حادثه را من محکوم میکنم، این جنایت است. اینجا ابهامگویی اصلا معنی ندارد». از گنجی انتظار میرود كه از این سد نیز بگذرد و عملا نشان دهد كه با انقلاب اسلامی سال ٥٧ و تحولات پس از آن كاملا مرزبندی كرده است. در آن سالهای وحشتناك، فعالان حقوق بشر و منادیان صلح و دموكراسی و لغو اعدام یكی از صفهای كوچك ضد انقلاب واقعی (ضد دادگاهها و اعدامهای انقلابی) را تشكیل میدادند. پیوستن آقای گنجی به این صف را باید خوشآمد گفت!