iran-emrooz.net | Mon, 03.07.2006, 7:12
نامه سرگشاده به اکبر گنجی
جمشيد طاهریپور
|
آقای گنجی عزيز!
سلام!
من اين نامه را از پستوی کيوسکم برايت مینويسم، اينجا زندان معاش منست و با اين که کليدش در دست منست اما نمیتوانم از آن بگريزم! همين که شنيدم "کلن" هستی خيلی خواهش و تمنا کردم تا بيايم و از نزديک ترا ببينم، اما نشد! من به دو پسرم حکم نمیکنم، خواهش و تمنا میکنم و اين معنايش آنست که مختار و آزادند بگويند آری يا نه! هر بار که پيش آمده بايد دو روز زودتر بگويم تا برنامه ريزی کنند و من که بیخبر نشسته بودم نزديکیهای چهار بعدازظهر فهميدم که هفت- هشت، کجا هستی که میتوانم ترا ببينم، اين بود که نشد! پسرهايم هر دو دانشگاه میروند اما ترا نمیشناسند و... اين درد شمشير مهاجرت است؛ در خانهات ترا نمیشناسند!
ترا به خاطر شجاعتات تحسين و تمجيد میکنند. من آن حرفها را بلد نيستم! آدم بايد معنی شجاعت را بداند تا تحسين و تمجيد بکند و من وقتی اين تحسين و تمجيدها را میشنوم اما میبينم، غالب اين آدمها که تحسين میکنند؛ در معنای آدم بودنشان، همان قديم و سابق ماندهاند به اين نتيجه میرسم؛ تحسين و تمجيد میکنند تا خود را پنهان کنند! تا از نگاه به خود بگريزند! برترين شجاعت نگاه به خود و گفتگو با خود است و من از شجاعت شما الهام گرفته-ام.
اصل مطلب و تمام حرف همان است که شما گفته و میگوئيد: يک جنبش وسيع دموکراسی خواهی در کشور وجود دارد اما هنوز سر ندارد، هنوز سخنگو ندارد، هنوز نمايندگی سياسی آن شکل نگرفته است. آری! وظيفهای که ما در برابر آن قرار داريم، تشکيل نهاد ملی نمايندگی اين جنبش است. من آن را جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران، باز شناختهام و چندان با آن مربوط و مرتبطام، که در اين دهسال اخير يک روزم بیانديشه به آن نگذشته است و شايد از اينجاست که هيچگاه خود را آدم برون مرز احساس نکردهام. و شما بهتر از من میدانيد که اين ديگر شدنهامان؛ که آن آدم سابق نيستيم، مولود پر خير و برکت همين جنبش است.
نمیخواهم از روی دست شما سياه مشق بنويسم و يا شرحی بنويسم از نکبت سياه حکومت دينی که بقول خود تو، با هر رقماش مخالفيم. در نامه به کسی که "تاريکخانه"ها را کاويده و عاليجنابان "سرخ پوش" و "خاکستری عبا" را رسوای عام و خاص کرده، در اين بارهها نوشتن تمرين مشق شب است. در تأئيد نوشتار و گفتارهاتان به اين يادآوری بسنده میکنم که صف آرائی حکومت و مردم به جائی رسيده که هر انديشه ورز و فعال سياسی بايد بداند که در برابر يک انتخاب قرار دارد! بايد مشخص کند در کدام سمت ايستاده است: در سمت حکومت يا در کنار مردم؟ انتخاب ما مردم و جنبش آنهاست و من در هر فرصتی تأکيد کردهام که پذيرش موجوديت جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران و پايبندی به اهداف و خواستهای آن شالودهی همبستگی ملی و بنياد استوار برای اتحاد آزاديخواهان ايران است.
اکبر عزيز!
من فرض را بر اين گذاشتهام که تو با فکر و ذکرهای من آشنائی داری و مرا در "نشست برلين" و "نشست لندن"، ديده و بجا آوردهای! همين ديروز خواندم که گفتی اگر حکومت هر چه زودتر اسانلو، جهانبگلو و مهندس خوئينی را آزاد نکند، اعتصاب غذای جهانی را سازمان خواهی داد. خوب است و من در اينجا در کنار تو خواهم بود اما بيشترين تمرکز انديشه و جسارت را بايد روی اقدامی به عرصه آوريم که يک ملت را آزاد میکند. تلاش در راه ايجاد يک محور اعتماد و همبستگی ملی، پيمودن استوار راهی که بر پايه خواست مشترک رفع حکومت دينی و استقرار دموکراسی در ايران، همهی آزاديخواهان ايران را، از هر نحله و سيره ای که هستند و با هر سابقه و پيشينه ای که از سر گذرانده- اند، فشرده و متحد میکند، در رأس مسئوليت ميهنی و مدنی ما قرار دارد و من ديدم و تجربه کردم که گام نهادن در اين راه برترين شجاعت را طلب میکند!
نبرد ملت ايران عليه حکومت دينی، نبرد مشروطه است عليه مشروعه! انقلاب مشروطيت را همين بستر به انقلاب اسلامی دوخت و میخواهم به تو بگويم که اين "مشروعه" در يکا يک ما ريشه وتبار دارد و هيچ فرق هم نمیکند دينمدار هستيم يا آتئيست؛ شکست دادن مشروعه در حيات سياسی امروز ايران وقتی ميسر میشود که در درون خود از آن بگسليم و آن را شکست دهيم! از نشانههای حضور مشروعه در درون ما بلای خويشاوند انديشی و خودی و غير خودی پنداریهای ماست! هنوز که هنوز است بسياری مدعيان نفهميده- اند که رفتن تو تا آستان مرگ سقراطی، جستجوی در خود و ديگران بوده برای يافتن انسان ايرانی در مقام فرد. نفهميده اند اين حرفها که در "صدای آلمان" گفتی که: "آقا... همديگر را در تفاوتی که با همديگر داريم برسميت بشناسيم"، سوغات همان جستجو در آستان مرگ سقراطی است! " گامهای بلندی بر داشته ايم" اما "هنوز فاصلههاست". نکته اين است که اين فاصلهها را اعتياد ما به ساختن شرايع از اعتقاد و آرمان سياسی ساخته و پرداخته است. ما قربانی مقدس کردنهای خودمان هستيم، يک تمايل نيرومندی در ماست به وجاهت قدسی بخشيدن به سياست! اگر بگوئی من که پاسبان پسرم همان حق و حقوق را دارم که "شاهزاده"، کفر گفتهای! هنوز مدعیترين جمهوريخواهان به اصطلاح "اصلاح طلب"؛ کسانی هستند که ايران را فقط برای جمهوريخواهان میخواهند. من بعنوان يک جمهوريخواه و آدمی که در "چپ" ايران منزل دارد و در نهضت خود صاحب اصل و نسب است؛ اعتقادم اين است؛ "ايران برای همه ايرانيان" و فکر و ذکرم برای مردم و ميهنام اين است که آقا! مسألهی امروز ايران، جمهوری يا پادشاهی مشروطه نيست، مشکل ايران حکومت دينی و مسألهی امروز ايران دموکراسی است، راه ما هم راه مسالمت و عدم خشونت و رويگردانی از ويرانگری و خون و خونخواهی است، شکل نظام سياسی را موکول کنيم به رأی ملت ايران در يک رفراندم آزاد و دموکراتيک که روز برگزاری-اش دير و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. میدانی جواب-شان چيست؟ میگويند اين اتحاد نتيجه-اش معلوم نيست، از نتيجه اش میترسند! "نقشه" میکشند چه جوری مانع شوند و خراب-اش کنند. دموکراسی بازی است با نتايج نا معلوم. کسی که اين بازی را با نتيجهی دلخواه خود میپذيرد و در آن شرکت میکند، مستبدی است که لباس دموکراسی به تن کرده! او دموکراسی نمیخواهد، میخواهد ميخ استبداد خود-اش را بکوبد! راست نمیگويم؟
برادر عزيز!
شنيدم در کلن در جمع کوچکی که بودی صلاح و مشورت خواستی در باره امکان ديدار با "بوش" و خانم "رايس". شنيدم گفتند "جايز نيست"! بعضی اظهار نظرها آن اندازه ترسيده و با "روح زمان" بيگانه است که مپرس! چه عيبی دارد گنجی برود و با يک طرف اصلی مناقشهی خطرناک و بکلی بيگانه با منافع ملت و ميهن ما، که جنون قدرت پرستی خامنه ای آن را به راه انداخته و مترسکی بنام احمدی نژاد آن را جار میزند، بله! با موثرترين مقامهای دنيای امروز بنشيند و به آنها حرف دل مردم ما را بگويد؛ به آنها بگويد حرفهای حکومت کنندگان حرفهای قاطبهی مردم ايران نيست. به آنها بگويد ملت ايران از جنگ بيزار است و صلح را دوست دارد؛ نه سلاح اتمی میخواهد و نه اصولا" طبق نظر کارشناسان بی طرف، اين هزينهی هنگفت و ريخت و پاش با سرمايه ای که به ملت تعلق دارد، به سود کشور و در مسير پاسخگوئی به نيازهای جامعهی ايران است. چه عيبی دارد گنجی به "بوش" و خانم "رايس" بگويد مردم ما دوستی با ملت امريکا و دولت امريکا، دوستی با همهی ملل و دول دنيا را میخواهند که با احترام متقابل به استقلا ل و منافع ملی يکديگر و در چهارچوب حقوق بين الملل، در جهانی صلح آميز زندگی کنند و جامعه و جهانی عادلانه تر بسازند. چه اشکالی دارد که گنجی با آنها بنشيند و به آنها بگويد: عراق آينهی عبرت است، در آن بنگريم؛ دنيا خانه مشترک ماست، آتش که گرفت همهی ما میسوزيم! به "بوش" و "رايس" بگويد: " آب را گل نکنيم! ".
بيست روز پيش بود، امريکا و چکسلواکی در نزديک شهر ما، در GelsenKirchen مسابقه داشتند. جوانهای ما با پرچم ايران بر دوش- بی اسم الله و بی نقش شير و خورشيد- با هلهله ای که تمام شهرهای دنيا را پر کرده، کفش و کلاه کردند و رفتند که مسابقه را تماشا کنند. وقتی آمدند به من گفتند؛ اتفاق شاد و شيرينی آنجا پيش آمد: جوانهای ايرانی و جوانهای امريکائی همديگر را پيدا کردند، با يکديگر گپ زدند، با يکديگر دوست شدند و همانجا يک قرار داد صلح و دوستی امضاء کردند! من چشم اميدم به جوانهای ماست، چرا از آنها نيآموزيم؟
آقای گنجی جان!
می خواستم يک نامهی کوتاه بنويسم ولی مثل اين که دارد دراز میشود! گفتم: " در دل دوست بهر حيله رهی بايد کرد!"، هر چند حيله ای در کارم نيست. برايت سلامت، نبردهای بزرگ و شادکامیهای درخشان آرزو میکنم. خوشا به سعاد ت تو! يک چيز ديگر: جانبازیهای تو؛ عطر قهرمانی نسل روزگار مرا دارد! ما مرگ را به کفايت تحقير کردهايم، از خودت مواظبت بکن.
حسن ختام نامهام را با نام پيروزی آفرين خانم معصومه شفيعی آذين میبندم. نام تو با حرمت است اما حرمت او در جانم افزون از حرمت توست. در اين لحظه که اين کلمات را مینويسم همان حسی در من در حال سر بر افراشتن است که آن شب مرا در بر گرفت! وقتی خبر پايان اعتصاب غذای ترا از قول همسرت شنيدم، " به ميمنت پايان اعتصاب غذای گنجی"، شاد باشی نوشتم و در سطرهای آخرين بود که اين حس در من سرافراشت:
" گنجی آن چه را که در بضاعت داشت در راه خدمت به جنبش دموکراسی ايران در ميانه گذاشت و شايسته است که در شادنوش سلامت او ، نام وی را در مقام خدمتگزار دموکراسی به قاب خاطر بگيريم. اما... اما پر فروغ ترين شادباشها، بی شائبه ترين احترامهابه انسان خدمتگزار دموکراسی زيبنده نام ديگری است: خانم معصومه شفيعی، همسر و هم پيمان و همرزم گنجی... بانوی جنبش دموکراسی ايران!"
سلام و ارادت مخلصانهی مرا به او برسان، بهترين و رفيقانه ترين آرزوهايم را به پيشگاهش تقديم میکنم.
قربان شما
جمشيد- 02.07.06