iran-emrooz.net | Mon, 26.06.2006, 5:23
اصلاحات، گشایش یک سر فصل در تاریخ مبارزات میهن ما!
مليحه محمدی
|
دوشنبه ٥ تير ١٣٨٥
من از "اصلاحات" که میگویم، منظورم اصلاحات به طور کلی، که میدانم امروز کمتر عقل سلیمی با آن مخالفت دارد، نیست. بلکه نیت ام آن سیاست و آن اندیشهای است که در دوم خرداد ٧٦ یک سرفصل در تاریخ مبارزات مردم میهن ما گشود! و همان روندی را به یاد میآورم که با همه خامی و بی تجربه گی، از آنجا که نیاز واقعی زمانه خود بود، ارزشها و تغییرات بی بازگشتی را در جامعه ایران نهادین کرد.
این روند ماحصل اندیشهای بود که در پی عقیم ماندن آرزوهای انقلاب بهمن شکل گرفت و در پی آزمودن شیوههای معینی از مبارزه. از جنگ مسلحانه در مناطق قومی گرفته، تا جانبازی در خانههای تیمی، و تا شورشهای خیابانی .
آن آرزوهای بر بادرفته و این شیوههای آزموده در ذهن جستجوگر جامعه، سنجیده شد و چاره کار را در آن شرایط، به درستی "اصلاح از بالا" در آمد!
من پیش از اینها در باره تاریخ قریب صد و هفتاد ساله اصلاحات در ایران و موفقیتها و ناکامیهایش نوشته ام. از تلاشهای دو سیره از روشنفکران ایرانی، که در ارتباط با حکومت یا بیرون از دستگاه آن، برای اصلاح امور کوشیدهاند. از تبار قائم مقام فراهانی و شاگرد خلف ش امیر کبیر به پشتوانه و حمایت عباس میرزا نائب السلطنه که سرانجام پاداش خدمات خود از دم و دستگاه شاهی گرفتند؛ تا فرزند زمانه شان محمد مصدق و سرنوشت نه چندان متفاوتش...
باری اینجا قصد تکرار آن همه را ندارم اما به برخی از آن دادهها اشاره خواهم کرد تا مثلاً بگویم اصلاحات در ایران به شهادت تاریخ اگر بازده و ثمری داشته است درست همانجا و در همان صورتی بوده است که دستی یا ربطی با دستگاه حاکمه داشته است! و مگر در غیر ِ این حالت و با سایه استبداد که بر سر این ملت مستدام بوده وهست، راهی برای تغییر امور یافته میشود؟ بعید نیز مینماید که در هیچ کجای جهان و در هیچ حالی بتوان بی ارتباط با دستگاه حاکم، بالاخص که مستبد نیز باشد؛ خواستهای یا امری را در ارتباط با مردم و جامعه پیش برد! مگر انقلاب و آن داستانها که خوشبختانه از بحث ما و دنیا میرود که بیرون شود.
ویژگیهای جنبش اصلاحات
جنبش اصلاحات واقعیترین تلاشی بود که اهداف نهضت مشروطیت را که برای اولین بار در تاریخ ایران حقوق عامه مردم را طرح کرده بود، نمایندگی کرد! و البته همچنانکه جنبش مشروطه به تمامی خواستههای خود دست نیافت جنبش اصلاحات نیز نمیتوانست در اولین خیزش اجتماعی خود همه حفرههای موجود را پر کند.
جنبش مشروطه بر مبنای تواناییهایی موجود خود و بر بسترقدرت استبداد که نه فقط در دربار شاهی بلکه در همه نهادهای سنتی جامعه پایگاه داشت،اصلاحات محدودی را در ساختار قانونی کشور انجام داد. امروز شاید بهتر آشکار باشد که پیشبرد آن قانون اساسی که بر پایه قوانین کشورهای فرانسه و بلژیک نوشته شده بود در ایران آن روز چقدر ممکن بوده است و بماند داستان بعدی که عنوانش میتواند باشد بلعیده شدن همان دستاوردهای اندک جنبش مشروطه توسط خاندان جلیله پهلوی...
جنبش اصلاحات نیز پس از گذشت قریب صدسال از مشروطیت، و بیش از ربع قرن از انقلاب بهمن، آزادی و حقوق مردم را وعده میداد. اما ویژگی خاص آن در مقایسه با مشروطه در همان نگاه اول توانایی و گستره نفوذ اجتماعی آن آن است نسبت به محدوده معینی از شهرنشینان که مشروطه را حمایت میکردند. اما اصلاحات نیزقادر نشد به توقعاتی که آفریده بود جامعه عمل بپوشاند و این نیز در یک تحلیل بی طرفانه باید منطقی بنماید.
در شکست بخشی از ایدههای جنبش اصلاحات باز من بارها پیش از این اشاره کرده ام به انتظارات نا مناسبی که نه به ساختار قدرت حکومتی در ایران بهای کافی داده بود، و نه به قدرت واقعی جنبش اصلاحات! قدرتی که باید از یک نیروی متعین اجتماعی نشأت میگرفت یعنی همان پدیدهای که غایب بود! اگر در جنبش مشروطه فاصله میان برخی تئوریسینهای نهضت با توده مردم مطرح بود در اینجا آن توده وسیع اجتماعی که اصلاح طلبان با رأی ایشان به حکومت رفتند، آنچنان گوناگون و ناهماهنگ بودند که میتوانستی به پایههای کاملا مجزای اجتماعی تفکیک شان کنی چنان که شدند!
دیگر از ویژه گیهایی که جنبش اصلاحات را از اصلاحات دولتی در عهد قاجاریه یا اصلاحات پهلوی در عهد رضاشاه متمایز و پیشرفتش را دشوار میساخت، اهداف آن بود. در اصلاحات مورد نظر گذشته هدف رهبران و مجریان آن، اصلاح امور کشور و لشکر بود و حضور مردم در آن محلی از اعراب نداشت تا تضارب آرای ایشان یا عدم تکاپوی کافی شان، شکست آفرین شود. حتا تلاش تاریخساز دکتر مصدق قبل از هر چیز متوجه استقلال و حقوق ملی ایران بود که جامعه در مورد آن نمیتوانست دچار اختلاف آرا شود و حتا شخص شاه و دربار نیز قادر به مخالفت علنی با او نبودند.
در حالیکه در جنبش اصلاحات به دلیل آنکه حقوق و آزادیهای مردم مبنای مبارزه سیاسی قرار گرفته بود، اقشار اجتماعی در شکل بسیار گستردهای در آن شرکت داشتند و این گستردگی بی سازمان، اجازه تعین در اهداف و آرمانهای آن را نمیداد و به اصطلاح از ظن خود یار گشتن، به نوعی حالت وجودی این جنبش وسیعی بود که در چشم بهم زدنی نبض جامعه را در دست خود گرفته بود.علت نیز خیلی پنهان نیست وقتی شعار آزادی در جامعه بستهای بدون حضور احزابی که پایه فکری و اجتماعی جامعه را از هم تفکیک کرده باشند سر داده میشود، جماعات اجتماعی میتوانند امر آزادی و حدود آن را هر یک از نگاه خود ببینند. پس آنگاه اقداماتی را که بدیده گروهی کم و ناچیز میآید، گروهی دیگر زیاده خواهی یا تندروی تعبیر کنند و بر اساس اینکه کدام گروه اجتماعی محافظه کاران یا لیبرالها نیروی بیشتری داشته باشند، جامعه را به سمتی هدایت کنند.
شعار شکست اصلاحات چگونه استدلال میشود؟
به دلیل همین تفاوتهای اجتماعی و در نتیجه خواستهای متفاوتی که در غیاب سازمانهای مشخص سیاسی ناگهان همگن شده بودند، شاهد شدیم که گروههایی از رأی دهندگان و بویژه لایههای گوناگون اپوزیسیون به تناوب از آن روی گردان شده و بسیاری از ایشان امروز با اصراری نامدلل اصلاحات و ایضاً اصلاح طلبان را به لقب "شکست خورده" چون یک داغ ملقب کردهاند و خیلی که لطف کنند و امکان حیات سیاسی برای ایشان قائل شوند،بنا بر میزان واقع بینی شان، آنان را دعوت میکنند که به کسوت اپوزیسیون خارج از نظام و یا ایضاً خارج از کشور بیایند!
و من همیشه از این قضاوت به این دلیل حیرت کرده ام که اپوزیسیون ایرانی در مجموعه خود! و آنانی که بیشتر اصرار دارند، خیلی بیشتر! هر چه کرده و هر چه اندیشیدهاند با شکست قرین و هم پیمان بوده است ولی خوشبختانه همه هنوز برقراریم و برای اهداف دورتری تلاش میکنیم! و در چنین حالتی این دوستان توضیح نمیدهند که چرا نیرویی که در شرایطی استبدادی قادر شده است تا هشت سال مواضعی در حکومت را در دست بگیرد و به اندازه توان خود، گیرم توان نازل، بر امور تأثیرگذار باشد،بصرف اینکه در کشاکش مبارزه، قدرت سیاسی را از دست داده است، از نظر ایشان ختم و خاتمه اش فرا رسیده است!
کدام یک از مختصات اجتماعی یا سیاسی کشور ماست که قابل مقایسه با شرایط قبل از دوم خرداد ٧٦ باشد؟ همین روزنامههای تحت فشار آیا قابل مقایسه با فضای مختنق مطبوعاتی در سال ٧٦ هستند؟ وضعیت آزادیهای فردی مردم، زنان ، جوانان، مد و موسیقی، پروژههای عمرانی و خدماتی و البته نرخ بیکاری مانند هر کجای جهان بالا رفته است.
گروهی هر زمانی که من از موفقیت اصلاح طلبان صحبتی کرده ام، سریعاً به من یادآوری کردهاند که حجاریان و ـ از همه خطرناکتر ـ گنجی خلاف این گفتهاند. در مورد جناب حجاریان بارها من گفتم که ایشان هم اشتباه میکنند اگر فکر میکنند که قدرتی بسیار بیش از اینی که اعمال شد داشتهاند و هیچ دلیلی ندارد که ارزیابی ایشان از قدرت خود صحیح باشد. بسیاری از افسران سابق حزب توده معتقد بوده و هستند که اگر حزب دستور میداد تهران را فتح میکردند و جلوی کودتا را میگرفتند! من و خیلیهای دیگر باور این عده را نیز مثل باور آقای حجاریان رد میکنیم. در مورد آقای گنجی، تا ایشان زندان بودند، ترس از بهانه دادن به دست سعید مرتضویها اجازه نمیداد که بگویم ایشان نیز درست نمیگویند. بویژه که نقد من بر مانیفست جمهوری خواهی ایشان در نظر عدهای مرا در جایگاه ایشان قرار داده بود در کنفرانس برلین!که البته من دیسوزیهای برخیها را برای گنجی و یارانش، به هیچوجه جدی نمیگیرم و وسیلهای دیده ام در خدمت پیشبر اهداف خود شان که ربطی هم به حقوق بشر که قبل از هر چیز بر حرمت جان انسان استوار است ندارد. یکی از ایشان در زمانی که همه نگران جان گنجی بودند و حتا بعضیها اعتصاب غذا کرده گنجی را موظف کرده بود تا اعتصاب خود را بشکند؛ در همین ایران امروز افاضه کرده بودند که " در آستانه مرگ سقراطی گنجی"! حالا با کدام قلبی میتوان این واژهها را در مورد مردی که همه تلاش در نجات جانش دارند گفت، و یا با کدام ذهنی سقراط را که شهید احترام به قانون بوده با گنجی که کل قوانین قضایی کشور تخطئه میکند، میتوان یکسان گرفت سؤال سادهای برای ایشان نخواهد بود زیرا تمام ایده خلاقش را از اشارهای که خود گنجی در نامهای کرده بود به چنگ آورده بود.
باری!همین موقعیتی که ایشان و بسیاری زندانیان سیاسی ما در آن قرار دارند نیست مگر نتیجه پیروزی نسبی جنبش اصلاحات در ایران. یعنی اگر دوم خرداد به وقوع نمیپیوست "گنجی" با شناختی که از او و اعتقاداتش داریم، و برخی هممیهنان مبارز مان که هم اینک اسیرند، بازهم زندانی میشدند اما چه بسا از نوع زندانیانی که قبل از سال ٧٦ در زندانها بودند.... آقای سعید مرتضوی هم اینک نیز نمیتواند آرزویی جز خفه کردن صدای زندانیان یا اجرای حکم آغاجری را داشته باشد اما چنان شرایطی در ایران باز آفریدنی نیست و اینگونه نیز نیست که اتفاقی در کائنات رخ داده باشد مگر جنبش اصلاحات در ایران! اینرا شمار و شیوه زندانیان در ازبکستان و آذربایجان و تاجیکستان و یا بیش از چندهزار زندانی مصری که بازرسان حقوق بشر نیز هرگز اجازه ورود به زندان ایشان را ندارند میگوید.
غرض من در اینجا و هرجا که این سخن را گفته ام هرگز ندیدن خطاهای اصلاح طلبان در حکومت نبوده و نیست اما تفاوت نگاهی که من همیشه بر آن پای میفشارم اولاً در این است که من آن خطاها را کمی میبینم نه کیفی، و کمیت را نیز در آن اندازهای ندیده ام که بتواند نتیجه مورد نظر اپوزیسیون رادیکال را رقم بزند. دوم اعتقاد دیگر من است که در بالا آوردم مبنی بر اینکه اصلاح طلبان در مجموعه تاریخ مبارزاتی ما موفق ترین نیروی اپوزیسیون بوده اند؛ و این قیاس را را نه با راه یافتن خود به حکومت نشان میدهند بلکه با حفظ موقعیت خود به عنوان اپوزیسیون قانونی بعد از باخت سیاسی خود. زیرا که ما در تاریخ اخیر میهن مان نه فقط حزب توده را داریم که روزگاری خوش درخشید و سپس سر از زندانها درآورد و دیگر هیچ...بلکه حتا نهضت ملی نیز که هرگز فعالیت غیرقانونی نکرده و برانداز نیز نبود با دادگاه دکتر مصدق موجودیت سیاسی خود را در کشور از دست داد و به محاق رفت. و این اولین باری است که یک نیروی سیاسی در عین مبارزه و زندان رفتن و حکم کردن حیات سیاسی غیرقابل انکار دارد و این تنها یک دستاوردی برای این جریان نیست که فتح بابی در صحنه سیاسی ایران است و باید به فال نیکش گرفت.
و از منظر تفاوت در نگاه به امر ممکنات و مقوله شکست یا پیروزی است که احکام صادر شده توسط اپوزیسیون را من خلاف میبینم. اپوزیسیون خارج از کشور در تئوریزه کردن نارضایتیهایی که به شکست اصلاح طلبا در انتخابات منجر شد، اولاً بر این فرض حرکت میکند که توده مردم خواهان برخورد رادیکال اصلاح طلبان با محافظه کاران و قلع و قمع ایشان بوده اند؛ و دوم در تحلیل شکست انتخاباتی ایشان از ارقام و آمار استفادههای دلبخواه میکنند.
در مورد اول یعنی فرض ایشان بر عقب ماندن رادیکالیسم اصلاح طلبان از جامعه فقط در صورتی میتوانستیم تحلیل ایشان را بپذیریم که جامعه نیرویی رادیکالتر از اصلاح طلبان را برگزیده بود نه احمدی نژاد را! و اگر گفته شود که تمامی هواداران اصلاحات قهر فرموده و شرکت نکرده اندباز باید این دوستان پاسخ دهند که تکلیف سیاسی در جامعهای که اینگونه با شدت و در کثرت دو نیمه شده است چیست؟ زیرا که رأی احمدی نژاد قابل تأمل بوده است و بیشتر خبر از همان جامعهای میدهد که از اصلاحات درکهای گوناگون دارد. اما در مورد دوم و نحوه تحلیل آمار انتخابات من تأملی میکنم بر بخشی از نوشته جناب مشایخی در ایران امروز به تاریخ ....که شیوه تیپیک برخورد با نتایج انتخابات است از جانب اپوزیسیون.
ایشان نوشته اند:
"جاى تاسف است كه حركتى با دامنهی نفوذ اصلاح طلبان، پس از هشت سال حضور درساختار قدرت و سه شكست پياپى در سه انتخابات اخير و كاهش آراى خود در فاصله چهار سال از حدود ۲۱ ميليون به حدود ۴ ميليون (از ۷۸ درصد آراء به ۱۴ درصد آراء)، هنوز انتقاد ريشهای در مورد ديدگاههاى راهبردى خود ارائه نداده است."
دلیل اتخاذ چنین تفسیری این است که ایشان و تقریباً تمامی دوستان ما در اپوزیسیون که مانند ایشان حسن نیت دارند و به واقع از نزول اصلاح طلبان خرسند نیستند؛ آقای معین را مترادف آقای خاتمی میگیرند و ٤ میلیون رأی ایشان را جایگزین ٢١ میلیون رأی!
این نگاه حاضر نیست آن جمع اضدادی را که جنبش اصلاحات بوجود آورده بود بپذیرد و آن موقعیت خاص را ببیند با محوریت شخصی چون آقای خاتمی به عنوان یک روحانی و کسی که با احتیاط از تغییر مثبت اوضاع سخن میراند. این استدلال نمیخواهد بپذیرد که مواضع آقای معین گاه در حد یک نیروی خارج از نظام که در صدد همکاری با حاکمیت نیز نیست رادیکال بوده است و نتیجه آرای ایشان یعنی کسب ٤ میلیون رأی برای نیرویی با حد بالایی از رادیکالیسم در کشور مانند ما بی سابقه است!
نگاه واقعی به زعم من تأمل بر موقعیت خاص و کم پدید شخصی چون خاتمی است که تنها در شرایط فقدان پلورالیسم سیاسی و بسیار به ندرت پیش میآید و تحلیل از آن موقعیت اجازه میدهد که بخشی از آرای تقریباً تمامی نامزدهای ریاست جمهوری بجز احمدی نژاد را در حساب آرای تقسیم شده خاتمی بگذاریم! یعنی بخشی از آرایهاشمی رفسنجانی با ٦١٩٠١٢٢ ، آرای مهدی کروبی با ٥٠٧٣٨٠٠ رأی، بخشی از آرای قالیباف با ٤٠٨٢٧٧٢ رأی تمامی آرای معین با ٤٠٧٥٠٤٩ رأی، آرای محسن مهرعلیزاده با ١٢٩٠٧٩٩ و حتا بخشی از آرای لاریجانی را با ١٧٤٤٢٩٣ رأی.
به این ترتیب آرای خاتمی به چهارمیلیون تقلیل نیافت؛ بلکه میان گرایشهای گوناگونی که دیگر مجتمع نبودند تقسیم شد؛
زیرا که خاتمی در انتخابات دوره هفتم ریاست جمهوری، به غلط یا درست آرای کسانی را که دیگر قادر نبودند بههاشمی رأی بدهند با هدایت شخصهاشمی داشت. آرای هواداران امروزین مهدی کروبی را، و به طریق اولی آرای آنانی را که در این دور به معین رأی دادند و آرای جوانانی را که به دلایل جوان پسندانه به قالیباف رأی دادند و هواداران ایران برای ایرانیان از منظری که به مهرعلیزاده رأی دادند و حتا...
وآرای معین، آرای بخشی از رادیکالترین طیف رأی دهندگان در دوم خرداد هفتاد و شش است و البته که بخش دیگری از این رادیکالها در انتخابات شرکت نکردند اما چه سود زیرا که سرنوشت انتخابات را در میهن ما غلط یا درست، "رأی دهندگان" تعیین میکنند و تحریم کنندگان تأثیری در نتیجه انتخابات ندارند چه خوب و چه بد!
باری! چنین تفکیک ناگزیر آرا در میان آن بخشی از جامعه که اصرار دارند در هر حال در صحنه سیاسی فعال باشند، نتیجه آرا در غیاب ِ سنت و یا امکان ائتلافهای سیاسی، به دلخواه اکثریت رقم نزد و این خیلی غیرعادی نیز نیست بازی دموکراسی حتا اگر به شیوه مملکت ما ناقص و کجدار و مریز هم نباشد میتواند نتایج غیرقابل پیش بینی نیز ببار بیاورد. مهم درس گرفتن از آن و آموختن برای آیندهای است که همواره زودتر از آنی که انتظار داریم فرا میرسد.
ملیحه محمدی
بیست وششم ژوئن ٢٠٠٦