iran-emrooz.net | Mon, 19.06.2006, 21:55
به بهانهی درج یک مقاله
دكتر علی حصوری
|
سهشنبه ٣٠ خرداد ١٣٨٥
مقالهی آقای مزدک بامدادان و پاسخی که شخصی با لحنی دوستانه به آن دادهاند، همچنین برخی نکاتی که در سایتها میبینم، من را که خود آذربایجانی هستم و کار اصلیام زبانشناسی است، واداشت تا این یادداشت را بنویسم.
من باورم نمیشده است که روزی زبان مادری کنونی آذربایجان که نوعی ترکی است (١) و بیهیچ دلیل و بیگمان برای خلط مبحث آذری نامیده میشود، باعث بحثهائی بشود که من آنها را برای ایران و مردم آن سودمند نمیدانم و گرنه مقالاتی را که از امثال دوست گرامی رضا براهنی و امثال او خواندهام برای چنین روزی نگهداری میکردم تا به آن استناد کنم.
من باور دارم که این بحثها برای مردم ایران سودمند نیست، زیرا وقتی دست آشکار و پنهان سیاستی کوشش در کوچکترکردن کشورها و حکومت کردن برملتها را دارد، هرگونه تجزیهی هر کشوری (توجه کنید هرکشوری) را در جهان به زیان مردم میدانم. نشانهی آن جداشدن افغانستان از ایران است که در هرصورت بسیار از ایران عقب تر است و اکنون بوسیلهی خود مردم آن کشور اداره نمیشود. جدا شدن اران ( جمهوری آذربایجان) نیز همین وضع را دارد، گرچه حکام آن بومی هستند. نمونههای فراوان دیگر در دور و بر ما هست که دست استعمار به بهانه و با وسیله قرار دادن مذهب و زبان در آنجا کشور ساخته و باز هم در نقاط کوری که باقی گذاشته تشنج میآفریند. آیا جداشدن پاکستان و بنگلادش، مشکلی از این مردم گشوده است؟ وضع با توجه به تحول شدید جهان در این سالها تغییری نکرده است. هم اکنون مردم بنگلادش سالانه بخشی از خاک خود را( به علت گرم شدن جهان) از دست میدهند و راه فراری هم ندارند، در حالی که اگر با هند بودند، وضع فرق میکرد.
جداشدن آذربایجان از ایران، بلافاصله آن را با دشواریهای کم نظیر، از جمله مسئلهی آب رو برو خواهد کرد که هم اکنون هم مسئلهی کوچکی نیست. در همین سایت نگاه کنید به نوشتهای در بارهی دریاچهی ارومیه. من هم دو سه سالی پیش چیزی در این باره نوشتم و هم اکنون میاندیشم که تقریبا کار از کار گذشته و روز به روز بر وخامت زیست محیط این دریاچه افزوده خواهد شد تا جائی که مانند آرال هزاران نفر را به بیماری مبتلا کند. همچنین آن خطه را از راه داشتن به دریاهای آزاد محروم میکند که بی اهمیت نیست.
یکی از کارهای غرضآلود این است که به صرف اشتراک یا تفاوت زبان، قوم تراشی کنیم. مردم آذربایجان اصالتا ترک نیستند و یک قوم هم نیستند و تنها زبان ترکی دارند. تاریخ زبان ترکی در آن خطه روشن است و آن را در دستنامههای زبانشناسی میتوان خواند(٢). هم اکنون تالشهای بسیاری در فشار ترکان، زبان خود را ترک میگویند. همچنین است روستاهای بسیاری در کردستان که ترکزبان میشوند. این را من در پنجاه سال گذشته خود دیدهام. روستاهای فراوانی در غرب زنجان در نوجوانی من کرد بودهاند، که اکنون اگرچه برخی هنوز اهل تسنن هستند، کردی نمیدانند. همچنین است شهر خوی و روستاهای اطراف آن که پس از آبادانی مجدد، ترکزبان شده است.
هنوز نشانههائی از زبانها و لهجههای قدیم در آذربایجان و در چند روستا و بیش از همه در زبان ترکی آن که مملو از واژههای کهن آذری (ونه ترکی )است، میتوان یافت. ترکی با حکومت خانات ترک در آنجا متداول شده و به همبن دلیل اثر آن در خارج از خانه به مراتب بیش از درون خانه بوده است، به این معنی که از واژههائی که درون خانه به کار میرود تعداد بیشتری ریشهی ایرانی دارد تا واژههائی که بیرون از خانه به کار میرود و ریشهی ترکی دارد. همین پدیده نو بودن این زبان را میرساند. در ترکی آذربایجان واژههای فراوانی از زبان قدیمش(آذری) باقی مانده که فهرست بزرگی را تشکیل میدهد و بیشتر این واژهها در خانه و در زبان زنانه به کار میرود.
این حرفها را برای آن مطرح میکنم و اگر کسی مثال و نمونه خواست ارائه خواهم کرد که دوستان توجه کنند که بی جهت حقوق تاریخی نتراشیم و پدیده ای نو را اصیل نشماریم.
یکی از مسائلی که در جانب این گونه قضایا مطرح میشود، دادههای تاریخی نادرست است. از جمله در همین مقاله کوشش شده است که زبان فارسی، رواج آن و شکل گیری شاهنامه را با حکومت سلجوقیان مرتبط کنند. شاهنامه حتی اثر دورهی غزنوی هم نیست. این اثر در دورهی سامانی پدید آمده و اشخاصی که در آن یادآوری شدهاند، مانند ماخ، پیرخراسان یا حیی قطیبه و امثال ایشان، اشخاص تاریخی دورهی سامانی هستند. شاهنامه پیش از رسیدن محمود به سلطنت تالیف و کامل شده است و ربطی میان فردوسی و محمود نیست. نه تنها هجو نامه جعلی است بلکه هر نشانه ای که از دورههای دیگر(که محدود به دورهی غزنوی تنها هم نیست) در شاهنامه مانده جعلی است. آقای نعمت میرزاده( آزرم) در حدود سی و پنج سال پیش از یک قطعهی داستان سیاوش در حدود شصت بیت جعلی بیرون کشید که در میان شاهنامه شناسان معروف است.
مسئله دیگری که معمولا طرح میشود، ستمی است که زبان فارسی یا اساسا فارسی زبانان بر غیرفارسی زبانان کردهاند.
در طول تاریخ دورهی اسلامی که زبان فارسی همچون زبانی مستقل از پهلوی ساسانی بر آمده،
یک نفر فارس بر ایران حکمرانی نکرده، برعکس بیشتر حکمرانان ترک، مغول، سیستانی،خوارزمی، دیلمی، لر و در هرصورت- حتی سلسلهی پهلوی- غیر فارس بودهاند. اگر به یک قوم ستم شده باشد، قوم فارس است و در ایران فقط اهالی فارس را میتوان قوم فارس نامید و نه مثلا اهالی اصفهان و تهران و مشهد را. هیچ کس فارسی را به زور بر مردم تحمیل نکرده است. زبان فارسی طی تحولات بسیار پیچیدهی فرهنگی و سیاسی به زبان ایران تبدیل شد و زبان عمومی ( لینگوا فرانکا)مردم ایران بوده است. کریستن سن در سفرنامهی خود میگوید که در سفر از باکو به کنار دریا کاروانسالار ایشان اشعاری از حافظ و سعدی میخوانده است. در خانوادهی مادری من که از قفقاز میآیند، منظومههای نظامی، شاهنامه، دیوان حافظ و کلیات سعدی( خطی یا چاپ سنگی) وجود داشت که پدران من آنها را در شبهای زمستان زیر کرسی برای زن و فرزند خود میخواندهاند. بسیاری از آنها را من در بازیهای کودکانهی خود از بین بردم.
ایران سرزمین اقوام گوناگون ایرانی و غیر ایرانی( مانند ترکمنهاو عربها) است. زبان بخش مهمی از این کشور در فشار حکومتهای ترک، ترکی شده است. مثلا روشن است که قشقائیها از سکاها هستند و از شمال ایران و پیش از صدهی ششم هجری به فارس مهاجرت کردهاند. استاد ما دکتر ماهیار نوابی که خود قشقائی بود،در مقاله ای که در مجموعه مقالاتش چاپ شده نشان داد که واژهی قشقائی یعنی کی سکائی ( کی در نامهای کیانیان مانده است)٣. آنان ترکان اصیل نیستند و نشانههای بسیار هم از فرهنگ کهن خود داشتند که با به هم ریختن نظام زندگی ایشان در حال زوال است.
این اقوام در طول هزارهها با هم زیستهاند و هیچگاه احساس بیگانگی نداشتهاند و اگر اکنون در ایران کسانی احساس بیگانگی میکنند به دور و بر خود نگاه کنند و مخصوصا به دانشمندان بزرگشان که با تحصیل در ترکیه، اغلب شست و شو شدهاند و در آغاز صدهی بیست و یکم کار خود را گذاشته به زبانشناسی، قوم شناسی و انسان شناسی میپردازند.
وطن ایرانی ایران است، مگر این که کسی برای مثال، ترک، لر، کرد، یا بلوچ بودن خود را برتر از ایرانی بودن بداند و دلش نه برای هفتاد ملیون در ایران و چند ملیون در افغانستان و تاجیکستان، سمرقند و بخارا، عراق ، قفقاز، ترکیه و کمزار در کشور عمان وجاهای دیگر، بلکه برای ترکزبانان یا لر یا کرد بتپد. من که با سفرهای دور و دراز در همهی ایران فرهنگی یگانه، اما به چند زبان یافتهام، باور دارم که تنها راه رهائی این مردم، بهره وری کامل از حقوق شهروندی است.
ما نباید بیخردی افرادی را که تفرقه بینداز و حکومت کن را به هر بهائی خواستارند، وسیلهی تفرقهی ایرانیان کنیم که تا همین جا هم پارههائی از کشور خود را با نامهای افغامستان، عراق و .... از دست دادهاند و عقب ماندگی و تاراج آنها را شاهد هستند. در روزگاری که در هر مدت بسیار کوتاهی یک زبان میمیرد، به فکر آن باشیم که قدرت بزرگی در خاورمیانه، بهتر میتواند منافع اقوامی را که به زبانها و لهجههای گوناگون حرف میزنند، پایندانی کند، آن زبانها و لهجهها را نه مایهی تفرقه، بلکه سرمایهای فرهنگی و اسباب تنوع در عین وحدت بشناسد و برای هر فرد در این قلمرو تنها یک نوع حقوق نه بیشتر و نه کمتر بشناسد که جهان آن را به رسمیت شناخته است.
امیدوارم بیش از این مجبور به گفتگو در این زمینه نباشیم.
١- متاسفانه تنها مدرکی که اکنون به آن دسترسی دارم به روسی است:
Baskakaov, N.A.Vvdenie v Izuchenie Tiurkskikh Yazikov, Moskva. ١٩٦٢
از جمله در ص. ٢٣٣ به بعد
٢- از جمله در دانشنامهی شرق شناسی زیر
که از سال ١٩٥٧ به بعد به تدریج چاپ شده.Handbuch der Orientalistik. Leiden, Holland.
٣- ماهیار نوابی، یحیی. مجموعهی مقالات. به کوشش محمود طاووسی. شیراز موسسهی آسیائی ١٣٥٧
زیر مقالهی قشقائی.