iran-emrooz.net | Sun, 18.06.2006, 15:24
سرمقالهای که امکان چاپ ندارد
کی خیانت کرد؟
عیسی سحرخیز
|
يكشنبه ٢٨ خرداد ١٣٨٥
قلم توتم قبیله من است، روح "ما" در آن یکی شده است، "ما" در آن بهم آمیختهایم، باهم زندگی میکنیم و به یکدیگر میرسیم...
... قلم توتم من است، او نمیگذارد که فراموش کنم، که فراموش شوم، که با شب خو کنم، که از آفتاب نگویم، که دیروزم را از یاد ببرم، که فردا را به یاد نیارم، که از "انتظار" چشم پوشم، که تسلیم شوم، نومید شوم، به خوشبختی رو کنم، به تسلیم خو کنم، که...!*
روزنامه شرق در شماره روز یکشنیه ٢٨ خرداد ١٣٨٥ خود به بهانه "خداحافظی تیم ملی ایران از جام جهانی" سرمقالهای نوشته است با عنوان "خیانت ما"، و با عنوان دقیقتر "خیانت ما روزنامهنگاران و مطبوعاتیها". اما روشن نکرده است که خیانت کدام "ما"، آیا همه ی ما، یا تنها آنانی که تن به سانسور و خودسانسوری دادهاند؟ نه تنها در عرصه ورزش، که در همه عرصهها و از همه مهمتر در عرصه سیاست و حکومت داری.
مهم نیست که این یادداشت، نه در جایگاه سرمقاله در صفحه اول، حتی به عنوان یک دردل و یک نقد درونی در صفحات میانی روزنامه شرق، امکان چاپ پیدا نکند، و یا دیگر روزنامهها حوصله نداشته باشند به ملاحظه نام نویسنده و یا مطالب درون آن پیه دادگاه رفتن و دچار مشکل شدن آن را به تن بمالند و آن چاپ کنند. مهم این است که این حرف به گونهای زده شود و عدهای – هرچند اندک – آن را ببینند و بخوانند. مهم این است که در آستانه سالروز معلم کبیر انقلاب بگوئیم که هنوز شیعه مذهب " انتظار" است و "اعتراض". هنوز هستند که قلم به دستانی که تسلیم نشدهاند، نومید نشدهاند، به خوشبختی ظاهری رو نیاوردهاند و به تسلیم خو نکردهاند....
مهم نیست که عنوان مطلب را چگونه بخوانیم و تلفظ کنیم. فرق نمیکند که "کی" باشد یا "کی". به هر حال "کسی" بوده و از "زمانی" این "خیانت" اتفاق افتاده است. مردم هم آموختهاند که باید چشم بر بسیاری از "خیانتها" ببندند، تا روز موعود. و طبیعی است که آنان این بار به خوبی آگاهند که در این میان نباید "دیواری کوتاهتر از دیوار روزنامهنگار پیدا کنند". بهای آخرین "خطا"ی آنان بسته شدن یک روزنامه بود و بازداشت و زندانی شدن دو روزنامهنگار بیگناه. اکنون، تاوان این "خطا" را جوانان بیگناهی میدهند که برای فرار از روزنامهنگاری سیاسی و اجتماعی، دل به طنز و شوخی بسته بودند و به جای کشیدن کاریکاتور "انسان"، "حیوان" را سوژه قلم خود کرده بودند. همانانی که اکنون همچون همکاران گذشته خود که یا قلم به زمین گذارده، یا جلای وطن کرده و رنج زندگی در غربت را میکشند، زیر فشارهای جانکاه بازجویی و بازداشت چاره کار را "سر کوبیدن به بدنه سخت چهاردیواری زندان" یافتهاند و یا مجبورند برای رضایت بازجو، داستانی بافی کرده و از میزان و منبع "دلار" دریافتی بنویسند!
اگر آنان تحت فشار "بازجو" هستند، این سو نیز همکارانی تحت فشار "وجدان" قرار دارند و "پاسخگویی به ملت". و البته هنوز بسیاری که حتی به این نقطه نرسیدهاند و غم "نان گرم" دارند و "آب یخ"، و "بقای روزنامه" به هر قیمت. حتی به بهای رایگان فروختن قلم و تن به سانسور و خودسانسوری دادن، با بهانه و بیبهانه.
آنانی که غم آن ندارند که بسیاری از دوستانشان را از کار بیکار کردهاند، نشریاتشان را بستهاند و خودشان را آواره دیار و دور و نزدیک کردهاند. آنانی که ابایی ندارند، بیهیچگونه ملاحظهای، حتی بیانیههای انجمنهای صنفی و حمایتی حرفه خود را به تیغ سانسور بسپارند و یا آنها را پاره پاره کرده و در سطلهای آشغال روزنامههایشان جای دهند، و حتی به خود زحمت ندهند تا در دادگاههای مطبوعاتی دوستان گذشته و یا همکاران فعلی خود شرکت کنند و خبر آنها را پوشش داده و دفاعیات مدیران مسئول و روزنامهنگاران را به اطلاع عموم برسانند.
این "کی" همه ما هستیم، همه ما "خطاکاران" و "خیانت پیشگان". همه ما که "رسالت مطبوعات" و " ارزش قلم" را به لقمه نان گرمی و جرعه آب سردی فروختهایم و چشم بر خطاهای بزرگ "مربیان" بستهایم، نه در "زمین کوچک فوتبال" که در "میدان بزرگ بازی حکومت". آیا آن زمان که خطر "خونریزی و جنگ" را در پشت مرزها، و " تحریم و فقر" را در درون خانههامان دیدیم باز قلم برداشته و جسارت به خرج داده و تیتر خواهیم زد؛ "خیانت ما"؟
این "کی" به بلندای تاریخ است و اولین باری که قلم مزدور "زر و زور و تزویر" شد، و استمرار آن تا امروز و تا فرداها. تا زمانی که "سانسور" و "خودسانسوری" را به هزار بهانه توجیه میکنیم، تا به بهانهای "غم نان" نداشته باشیم و یا "ترس زندان".
من هم چون آن همکارمان این پرسش را مطرح کنم که "مگر مربی تیمت را نمیشناختی – و نمیشناسی- عزیزم؟ مگر نمیدانستی...".
نه تتها باید بپذیریم که "ما به رسالت خودمان خوب عمل نکردیم"، بلکه باید به همان ملتی – ملت ایران، همه ایرانیان- که در حقشان خیانت کردیم، تعهد بسپاریم که دیگربار در آینده "خیانت" نخواهیم کرد، تن به ذلت سانسور و خودسانسوری نخواهیم داد و "حقیقت" را به خاطر منافع و مصالح دیگران به مسلخ نخواهیم فرستاد و قلمهایمان را ارزان- و گاه رایگان - نخواهیم فروخت. بعید است که دیگر بار و در مسائلی مهمتر و حیاتیتر، ملت ایران خیانت ما را بپذیرد که به ما اجازه دهد که دوباره تکرار کنیم: "حالا که داریم اینها را مینویسیم، خیلی دیر شده، اما ببخشید، ما هم مثل شما فریب خوردیم. شایستگی ما همین بود." ملت به خوبی میداند که "شایستگی ما این نیست".
بیاییم در سالروز وفات آن اسوه و سرمشق، آن معلم بزرگ، آن شهید راه اندیشه و بیان، آزادی قلم و زبان، - در جلوگیری از خیانت دوباره - همراه با او به قلم سوگند بخوریم و خون سیاهی که از حلقومش میچکد و خونی که از زبانش میتراود، با هم بگوئیم و بخوانیم و بنویسیم:
"قلم توتم من است، توتم ماست، به قلم سوگند، به خون سیاهی که از حلقومش میچکد سوگند، به رشحه خونی که از زبانش میتراود سوگند، به ضجههای دردی که از سینه اش برمی آید سوگند... که توتم مقدسم را نمیفروشم، نمیکشم، گوشت و خونش را نمیخورم، به دست زورش تسلیم نمیکنم، به کیسه زرش نمیبخشم، به سرانگشت تزویرش نمیسپارم، دستم را قلم میکنم و فلمم را از دست نمیگذارم، چشمهایم را کور میکنم، گوشهایم را کر میکنم، پاهایم را میشکنم، انگشتانم را بند بند میبرم، سینه ام را میشکافم، قلبم را میکشم، حتی زبانم را میبرم و لبم را میدوزم...
اما قلمم را به بیگانه نمیفروشم.
قلم توتم من است، امانت روح القدس من است، ودیعهی مریم پاک من است، صلیب مقدس من است، در وفای او، اسیر قیصر نمیشوم، زرخرید یهود نمیشوم، تسلیم فریسیان نمیشوم.
بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم به صلیبم کشند، به چهارمیخم کوبند، تا او که استوانه ی حیاتم بوده است، صلیب مرگم شود، شاهد رسالتم گردد، گواه شهادتم باشد، تا خدا ببیند که به نامجویی، بر قلم بالا نرفتهام، تا خلق بداند که به کامجویی بر سفرهی گوشت حرام توتمم ننشستهام.
تا زور بداند، زر بداند و تزویر بداند که امانت خدا را، فرعونیان نمیتوانند از من گرفت، ودیعهی عشق را قارونیان نمیتوانند از من خرید و یادگار رسالت را بلعمیان نمیتوانند از من ربود...
* قلم زبان خداست، قلم امانت آدم است، قلم ودیعه ی عشق است، هرکسی توتمی دارد.
و قلم توتم من است.
و قلم توتم ما است.
* توتم پرستی - مرحوم دکتر شریعتی. در آستانه سالروز وفاتش هنوز بسیاری از حرفها را باید از زبان آن زنده یاد بزنیم. چون زبانهایمان را بردیدهاند و قلمهایمان نیز. قلمهایی که جوهر ندارند و صاحبانش نیز. و در کنار جوهر، جرات.
٢٨/٣/١٣٨٥