يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
به تازگی، به مناسبت سالگرد درگذشت زندهیاد محسن حیدریان، فعال سیاسی و نویسنده “چپ”، بزرگداشتی به ابتکار خانواده و برخی دوستان او در فضای مجازی برگزار شد.
دوستی دیرینه من با زنده یاد محسن حیدریان، مرا به شرکت در این بزرگداشت ترغیب ساخت. اما با مشاهده فضای غالب در این مراسم و با گوش دادن به روایات سنتی دوستان دور و نزدیک او، که مکرر در تجمعات هر یک از جریانات “چپ” و سالگردهای متشکل در چنین جمعهایی ادا میشود و نیز با نظر بر اینکه این مراسم یادبود، به خط و ربط مورد دلخواه سخنرانان کشانده شده و گاها حتی به ایراد انتقاد از برخی دیدگاههای محسن رسید، بر آن شدم تا سکوت را بشکنم و افکار خود را گرد محور تراژدی زندگی سیاسی محسن حیدریان به نگارش در آورم و از آن، به عمومیت داشتن این تراژدی در جریان “چپ” ایران برسم.
سادهلوحی خواهد بود اگر ویژگیهای زندگی سیاسی محسن و تراژدی ناشی از آن را تنها مختص به او بدانیم; چرا که با نگاهی موشکافانهتر خواهیم دید که این ویژگیها، خیل عظیمی چون او را که هنوز هم گرفتار در بندهای احساسی جریانات گوناگون “چپ” ایران هستند، در بر میگیرد. بنابر این، با این مکث اجمالی که بر احساسات حاکم بر زندگی سیاسی محسن حیدریان خواهیم داشت، امید آن میرود که دریچهای در برابر جانهای آزاداندیش این جریانات گشوده گردد تا شاید از اسارت نامرئی مرزهای خود ساخته و بی معنی “چپ” امروز ایران بدر آمده و به اندیشه مستقل و توانمند خود مجال شکوفایی دهند.
سالها پیش بود که سرانجام پس از ماهها پیگیری، با تلاشهای خستگی ناپذیری که بابک امیرخسروی به یاری دبیرکل آنروزهای سازمان ملل - خاویر دکویار - به عمل آورد، محسن را همراه با شمار زیادی از پناهندگان سیاسی، از افغانستان نجات دادیم. ساعت ۳ صبح بود که بابک امیرخسروی به من زنگ زد و خبر داد که از ژنو با او تماس گرفتهاند و یک هوپیمای چارتر در راه کابل است تا همه پناهندگان به سازمان ملل را از آنجا خارج کند. قرار بود همه آنان را در اروپا جای دهند. محسن همراه با گروهی از نجات یافتگان، به سوئد انتقال داده شد.
مدت کوتاهی پس از آن، بابک امیرخسروی به سوئد آمد تا با جمعی از جدا شدگان از حزب توده دیداری داشته باشد. در آن روزها، وی بدنبال آن بود که جریانی را در برابر این حزب ایجاد نماید و از این طریق، موجبات یک تحول اساسی را در مجموعه چپ ایران فراهم ساخته و پایههای یک چپ مستقل و قائم بهذات و ملی را پی بریزد. او در این دیدار، از محسن خواست تا با هم به اتاق دیگری بروند و بهصورت خصوصی به تبادل نظر با یکدیگر بپردازند. گشاده دستی آنروز بابک امیر خسروی در صحبت با محسن، به شکلگیری چارچوب فکری مشخصتری در او انجامید. از جمله ثمراتی که ادامه این روابط خاص میان او و بابک در پی داشت، میتوان به کتاب “مهاجرت سوسیالیستی” اشاره نمود.
اما این تنها یک روی سکه بود. روی دیگر سکه، محدود نگاه داشته شدن استعداد و توانایی اندیشه و قلم محسن در قالب تنگ و بسته این مناسبات شخصی بود. او که سخت در چنبره این دست رفاقتها و مناسبات گرفتار آمده بود، نمیتوانست آنگونه که خود میخواهد، اندیشهاش را بپروراند.
من خود بارها شاهد آن بودم که همین مناسبات خاص و “رفیقانه”، بال پرواز اندیشه او را در هر بار تلاش برای جهیدن به افقهای دور برمیچید. برای مثال، کافی بود او در جایی، موضعگیری سیاسی متفاوتی از خود نشان دهد تا همان دوستان عزیزی که زمانی وقت خاص برای او گذاشته بودند، با سماجتی پایانناپذیر دست و پای او را محکم چسبیده و به بیان خود محسن، “ولکن” نباشند. در چنین شرایطی، در گفتگو با من، با زبان فنی ورزش کشتی که در جوانی بدان مشغول بود، به کرات میگفت:
”رفقا سگک میگیرند!”
پایبندی و معذوریتی که محسن در برابر دوستیهای سیاسی قدیم خود حس میکرد، قدرت رو در رو ایستادن در مقابل ”رفقا” را از او میگرفت و او را در بسیاری اوقات، وادار مینمود تا کوتاه بیاید. قید و بندهای خودساخته فضای “چپ”، برای او راه دیگری جز همین کوتاه آمدنها و آن وسط ایستادنها را باقی نمیگذاشت و غالبا موجب آن میگشت که شخصیت اصلی او با آن اندیشه بال گستر و مستقلی که داشت، در سایه قرار گرفته و اجازه بروز پیدا نکند. حتی وقتهایی که او از درون میشورید و انزجار خود را از جزم اندیشی در “چپ” بر زبان میآورد، در مقابل اصرار من برای مقابله تمام قد با این بندهای دست و پا گیر، با لحن خاصی میگفت:
”نمیشه که... باید به آدمهایی که همه عمر بدون هیچ نفعی، زندگی و جوونی خودشون رو خرج فعالیت برای مردم کردهاند، احترام گذاشت.”
بارها پیش میآمد که من با او در باره رژیم پهلوی و نقش بیمانند رضا شاه صحبت میکردم و اصرار داشتم که ما باید از معیارهای دوگانه دست برداریم و به بازنگری گذشته و بازگوئی منصفانه تاریخ پهلوی بپردازیم و به کینه بیمعنی “چپ” با این دو پادشاه میهندوست و ترقیخواه ایران خاتمه دهیم. محسن هر بار در پاسخ به من میگفت:
”من قبول دارم. اما هیچ میدونی اگر من این حرفها را مطرح کنم، این رفقا چه بلایی بر سر من خواهند آورد؟”
با این همه، او اراده کرد و با شنا کردن خلاف جریان آب “چپ”، هر چند محتاطانه، در باره رضاشاه نوشت. او همچنین نامه درخواست استعفای خامنهای را امضاء کرد و با اینکار خود، فشار روانی بیسابقهای را از جانب “رفقا” متحمل شد. آخرین صحبت ما در باره مستنداتی بود که تهیه کرده بود تا کتابی را در مورد استراتژی کا گ ب در ایران بنویسد. متأسفانه مرگ نابههنگام او از راه رسید و اجازه همین عرض اندامهای محتاطانه را هم از او گرفت.
نتیجه درسآموز و بزرگی که تراژدی زندگی سیاسی محسن حیدریان در اختیار ما میگذارد، درک ناگزیر این واقعیت است که افراد وابسته به جریانات “چپ”، اسیر فضای تنگ و بستهای هستند که عبور از خطوط قرمز آن، به معنای طرد و بریده شدن از همه دوستیها و پیوندهای قدیمی سیاسی آنهاست. کاری که تنهایی و ترک امنیت عاطفی چندین و چند ساله آنها را برایشان بههمراه خواهد داشت.
آنچه که تراژدی زندگی محسن حیدریان را برجستهتر میکند، تعدد و فراوانی چنین شخصیتهای ملی و نواندیش اما سرگردان در فضای سترون “چپ” است که اسارت اندیشه مستقل خود را میبینند، اما جسارت گسستن از بندهای خود ساخته عاطفی را ندارند. اینجاست که با رجوع به سالهای قبل از فاجعه ۵۷ و با نیمنگاهی بر زندگی سیاسی انسانهای برجستهای همچون خلیل ملکی و پرویز نیکخواه، باید شهامت آنها را در بهکار گرفتن وجدان انسانی خود در سیاست و برتر شمردن آن بر روابط عاطفی، تحسین نماییم. همین اصل مهم بود که به آنها جسارت عبور از دیوار جهالت “چپ”ی را داد که بر فضای سیاسی دوران پادشاهی محمدرضا شاه پهلوی حاکم بود.
در نمونه زنده یاد پرویز نیکخواه، از جایگاه امروز و بدون هیچگونه تردیدی درمییابیم که او در آن روزهای بیخردی اپوزیسیون “چپ”، با درایت خود و در جهت منافع ایران، سیاستی درست و یگانه را برگزیده بود که برخلاف “چپ” وارداتی و زیانآور آنزمان، میهنی، درخشان و کم نظیر بود. اما سرنوشت او چه شد؟ فاجعه بهمن ۵۷ بوقوع پیوست و در همان روزهای آغازین، سید فتحالله عظیمی، عضو انجمن اسلامی کارکنان رادیو و تلویزیون ملی ایران، همراه با اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق، داوود نایب پاشایی، ایرج شکری، گیتی فرهنگ و خسرو رضوانیه، مسلحانه او را که رئیس گروه تحقیق رادیو و تلویزیون بود، از خانه بیرون کشیدند و برای اعدام بیمحاکمه در پشت بام مدرسه رفاه، تحویل خمینی دادند. پرویز نیکخواه، این انسان شریف و بیگناه اعدام شد و امروز، بحث مجرمان، تقسیم افتخارات! گذشته است. بیسبب نیست که در تمام این سالها، روشنفکران ملی و مستقل چپی چون پرویز نیکخواه که برای سازندگی ایران و نه برای نابودی آن تلاش میورزیدند، هیچ جایی در فضای “چپ” جدا مانده از واقعیت جامعه ایران پیدا نکردهاند.
تلاش هماهنگ بازیگران صحنه “چپ” ایران در بهرهبرداری از زندگی و مرگ زنده یاد محسن حیدریان، نشان دیگری ست از بیاخلاقی آنان در بازیهای سیاسی خود. تنها راه رهایی وجدانهای بیدار و استعدادهای در حال تلف شدن در این دایره، الهام گرفتن از شهامت شخصیتهای وطن پرستی همچون خلیل ملکی و پرویز نیکخواه در آزاد ساختن اندیشه مستقل خود از هر بندی میباشد. آزاد مردانی که حقیقتا از چهرههای نادر “چپ ملی” ما بودهاند و کمتر به آنها پرداخته شده است.
با احترام - بهروز فتحعلی
■ بنظرم در کنار هم گذاشتن خلیل ملکی و پرویز نیکخواه در این مقاله کار درست و دقیقی نباشد. خلیل ملکی مبارزی صاحب فکر و اصول بود که در عمل و نظر دست به کوششهای بیدریغ زد و بارها گرفتار دادگاه و زندان شد و از همه مهمتر اینکه تلاش کرد بر مسیر جریانات سیاسی تا آنجا که از دستش برمیآید تاثیر بگذارد. در مکتب فکری و سیاسی خلیل ملکی تعدادی انسان فرهیخته و مبارز پرورش یافتند. ملکی نه شاه پرست بود و نه تمایلی به چین و شوروی و یا امریکا داشت. ماجرای پرویز نیکخواه چیز دیگری است. در کنار هم نهادن خلیل ملکی و پرویز نیکخواه به این گمان که آنها حرفها و کارهایشان یکی یا همانند بوده است به بیراهه رفتن است. کافی است که نگاهی به آثار فکری خلیل ملکی بیاندازید و ببینید که او چگونه تلاش میورزید تا راهی به پیش بگشاید. آثار فکری پرویز نیکخواه کدامند؟ خلیل ملکی سازنده راه های نو بود و پرویز نیکخواه با دستگاه میساخت. تفاوت مهمی میان سازنده بودن و ساختن و کنار آمدن است.
بابک صدوقی
■ آقای بابک صدوقی گرامی, مراد از آوردن نام این دو بزرگوار در این نوشته, نقد برخورد حذفی نیروهای “چپ” با هر گونه صدای مخالف بوده است. شکل دستگیری او نیز با وضوح هر چه بیشتر، افق تنگ جریان “چپ” آنزمان را به نمایش میگذارد. از دیگر سو, جای بسی سرافکندگی است که هنوز هم دل “چپ” ایران، حتی چپهای سابق نیز, برای قتل ناجوانمردانه او به درد نمیآید.
در رابطه با آنچه که به اندیشه و عمل پرویز نیکخواه و روند تکاملی او برمیگردد، کافیست با مروری بر زندگی او دریابیم که درایتی که او در پیمودن این روند بکار برد, او را تا به جایگاه رفیع روشنبینترین جوانان زمان خود رساند. برای شناخت بهتر پرویز نیکخواه، کتاب “جاودانه” را باید خواند. او نیم قرن پیش، به درک حساس موقعیت جامعه و کشور رسیده بود. به همین دلیل، صادقانه از رفرمهای شاه پشتیبانی میکرد و خطر نیروهای مذهبی را مطرح مینمود.
بر خلاف نظر شما، پرویز نیکخواه راه درستتری را برای پیشرفت و رفاه ملت و کشور برگزید. راهبرد پرویز نیکخواه که همانا اهمیت دادن به رفرمهای بیبدیل نظام پهلوی و درک زمانه پر آشوب آن زمان ایران بود، آن شکلی از ایرانگرایی را در بر میگرفت که شاه داشت و همین امر، شخصیت پرویز نیکخواه را بیهیچ تردیدی شاخص میکند.
با احترام بهروز فتحعلی
■ بهروز عزیز، بسیار جالب نوشته و انگشت بر یکی از گرههایی گذاشتهاید که دهههاست بر ذهن و روح مبارزات سیاسی ما سنگینی کرده و باعث عقده هایی ناگشودنی شده است.
رضا
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|