يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 27.11.2020, 21:07

نقدی بر چین‌هراسی و چین‌ستیزی


جواد کوروشی

پس از انتشار خبر احتمال امضای یک قرارداد اقتصادی دراز مدت میان ایران و چین حدود یک سال پیش، موجی از «تحلیل‌ها» و شعارپردازی‌های افراط‌گرایانه، بی‌تعمق و خصمانه در برابر چین براه افتاده است. موج سواران، که اغلب سیاست باز، اما خود را «تحلیل‌گر» هم می‌دانند، بدون پرداختن به چرایی چنین قراردادی و ظاهرا بدون شناخت کافی از نظام سیاسی و اقتصادی جهان و بدون هیچ تعمقی چنان به چین می‌تازند، که انگار به «حقایقی» دست یافته‌اند که تا به حال هیچ‌کس ندیده است.

بدترین نمونه این برخورد احساساتی و شعارپردازانه مقاله‌ای است از رامین صفی‌زاده - امیرحسین گنج‌‌بخش که با عنوان «چین در چین، چین در جهان و چین در ایران بحران ایران و راز بقا» منتشر شده است، که ظاهرا هدفش توضیح و یا بررسی گفتمانی است، که در چند ماه گذشته پیرامون توافق احتمالی ایران و چین برسر همکاری‌های اقتصادی، میان دو کشوردر گرفته است.

من خود که یکی از اولین کسانی بودم که بیش از یک سال پیش خبر آن را به صورت مقاله‌ای در وب نگار ایران اینترناسیونال بررسی کردم، با یک چنین قراردادهایی مخالفم، چون نظام فاسد و استبدادی ولایت فقیه به رهبری علی خامنه‌ای در سی سال گذشته با بلندپروازی‌ها، توهم‌ها و ادعاهای توخالی ایدئولوژیکی، ایران و گردانندگان جمهوری اسلامی را در بن‌بستی گرفتار کرده است، که نه راه پس دارد و نه راه پیش. بنابراین و به احتمال زیاد هر قراردادی که با کشورهای خارجی ببندد، احتمال نادیده گرفتن منافع ملی ایران بسیار زیاد است.

علی خامنه‌ای با غرب‌ستیزی بیمارگونه خود مردم ایران، آینده و رفاه آنان را بازیچه کینه‌توزی خود و گروگان تخیلات و اوهام ایدئولوژیک و خرافاتی‌اش کرده است. اکنون که در پی تحریم‌های آمریکا از همه‌جا رانده شده است، مجبور است برای بقای خود راه‌های چاره‌ای، از جمله بستن قراردادهایی با معدود کشورهایی که حاضر به بستن قرارداد با جمهوری اسلامی هستند، در پیش گیرد. به همین دلیل هم دست به دامان چین شده است. دست به دامان چین شدن جمهوری اسلامی اما بدین معنی نمی‌تواند باشد که ما کاسه کوزه تمام سرخوردگی‌های سیاسی خود از جمهوری اسلامی را سرچینی‌ها بشکنیم، آن هم در این حد سطحی و احساساتی.

مقاله «چین در چین، چین در جهان و چین در ایران بحران ایران و راز بقا ‏(بخش نخست)» با شماری از ادعاهایی مانند «ایران‌خواری چین»، «طرح ولایت برای انحلال و واگذاری ایران به چین» و «دو بحران- ولایت فقیه و هژمونی‌طلبی دولت چین ... اینک ایران را در نیمه راه انحلال و ‏جامعه ۸۰ میلیونی ایرانی را در نیم‌قدمی بزرگترین فاجعه انسانی تاریخ معاصر خود قرار داده است» و «‏ایران اینک با بحران بقا روبروست.»، بررسی خودرا آغاز می‌کند که شباهت زیادی به ادعاهای توخالی رهبران جمهوری اسلامی در باره «فروپاشی آمریکا»، «پیروزی اسلام»، «رشد چشمگیر ج.ا.» و ... دارد.

به زبان دیگر نویسندگان مقاله با استفاه از واژه‌هایی مانند «ایران‌خواری»، «بحران بقا»، «بزرگترین فاجعه انسانی» و ... ظاهرا شیوه آمریکاستیزی رهبران جمهوری اسلامی، را به خدمت می‌گیرند تا نگرش چین‌ستیزی افراطی خود را توجیه و به بررسی سطحی خود اعتبار بخشند.

این که چرا این دوستان با این افراط‌گرایی احساساتی به چنین ادعاهای بی‌پایه‌ای دامن می‌زنند، باید خود جوابگو باشند. اما باید به این دوستان یادآوری کرد که همه قراردادها (چه سیاسی و چه اقتصادی) که میان کشورها توافق و امضا می‌شوند، در تناسب با موقعیت و توان سیاسی و اقتصادی کشورهای طرف قرارداد، شکل می‌گیرد. معنی آن این است که کشور قوی طرف قرارداد، معمولا امتیازهای بیشتری می‌گیرد تا کشور ضعیف طرف قرارداد، که به دلیل ضعف‌ها و نیازهایش بیشتر به امضای قرارداد وابسته است.

من قصد دفاع از سیاست‌های چین را ندارم، اما درست هم نمی‌دانم که ما خود را آتش‌بیار معرکه درگیری کشورهای غربی و به ویژه آمریکا با چین کنیم و به‌جای غرب‌ستیزی رهبران جمهوری اسلامی، حال، آن هم به عنوان اپوزیسیون، پرچمدار چین‌ستیزی و یا هرکشور ستیزی دیگر شویم و به یک «ناسیونالیسم» افراطی، تهی از سیاست و خرد، دامن بزنیم که در یک سده گذشته بسیار به ایران لطمه زده است. صلاح ما در این است که نه غرب‌ستیز و غرب‌پرست، نه چین‌پرست و چین‌ستیز و نه روس‌ستیز و روس پرست باشیم. ما باید با حرکت از منافع ملی ایران، با همه بلوک‌های قدرت رابطه داشته باشیم و تا آنجا که می‌توانیم از تضاد‌های آنان برای دستیابی به اهداف ملی استفاده کنیم.

این «قراردادی» که ماه‌هاست باعث برافروختگی عده‌ای و دامن زدن به یک ناسیونالیسم کاذب چین‌ستیز شده است، نه هنوز متن کامل آن در اختیار است و نه امضای آن قطعی است، که البته امضا نشدن آن نمی‌تواند مانع نقد منطقی آن باشد. چون همان‌گونه که در سفر اخیر ظریف به چین معلوم شد، چینی‌ها هم ظاهرا چندان علاقه‌ای به این قرارداد ندارند. به چند دلیل: یک دلیل مهم آن این است که امضای این قرارداد، چین را رو درروی آمریکا قرار می‌دهد و چین نمی‌خواهد و نمی‌تواند منافع خود در روابط اقتصادی با آمریکا را فدای یک چنین قرار دادی، برای اقتصاد چین، جزیی بکند. افزون براین نام ایران در لیست سیاه گروه ویژه اقدام مالی (FATF) است و چین نمی‌تواند این موضوع را نادیده بگیرد.

دلیل دیگر آن این است که چین به روابط خود با دولت‌های عرب خلیج فارس به‌ ویژه دو کشور امارات و عربستان اهمیت ویژه‌ای می‌دهد. سایه این اهمیت، هم بر دیدار ظریف از پکن سنگینی می‌کرد و هم بازتاب خود را در بیانیه وزارت خارجه چین نشان می‌دهد که به ذکر این عبارت اکتفا می‌کند که: «چین و ایران شرکای جامع استراتژیک هستند و چین برای تقویت ارتباطات با ایران جهت تعمیق همکاری در نبرد علیه کووید-۱۹ و سایر زمینه‌ها آماده خواهد بود». دلیل سیاست چین هم روشن است. چون چین به عنوان قدرت اقتصادی دوم در جهان نیاز به نفت منطقه خلیج فارس دارد و نمی‌تواند همه تخم‌مرغ‌هایش را در سبد روابط با جمهوری اسلامی بگذارد. بنابراین سیاست تنش‌آمیز جمهوری اسلامی در خلیج فارس برای چین خطرآفرین است. از همین رو پس از سفر ظریف به چین، نماینده ویژه رئیس‌جمهور چین همراه با نامه شی‌جین‌ پینگ به دیدار ولیعهد ابوظبی رفت و چین اعلام کرد که رئیس‌جمهور «شی» و ولیعهد امارات برنامه‌ بلندمدتی برای تحکیم و توسعه روابط دو کشور دارند و چین همیشه امارات را به‌عنوان اولویت دیپلماتیک خود در نظر گرفته است. بنابراین تمام داده‌ها نشان از آن دارند که امضای چنین قراردادی میان ایران و چین، دستکم در آینده نزدیک، دور از انتظار است و چین در حال حاضر قصد «ایران خواری» ندارد! بنابراین تمام این هیاهوهای «تحلیلگران» و سیاست بازان بیشتر شبیه به توفانی در لیوان آب است، تا رویدادی واقعی.

نکته‌ای که نویسندگان مقاله بر روی آن مانور داده‌اند، مساله کنترل و نظارت بر رفتار و کردار شهروندان توسط حکومت چین است، که البته مردود است. چون همه حکومت‌ها، چه دیکتاتوری، چه نظام‌های پارلمانی، چه کشورهای فقیر و در حال توسعه و چه کشورهای پیشرفته، در تمام ادوار تاریخ تنها وظیفه‌ای را که به خوبی انجام داده‌اند، شنود، کنترل و جاسوسی شهروندان و پیگرد آنان بوده است. مگر در همان کشوری که این دوستان زندگی می‌کنند، طور دیگری است؟ نهادهای امنیتی آمریکا با خواندن تمام مکاتبات شهروندان، شنود همه گفت‌وگوهای تلفنی، کنترل گوگل، فیس‌بوک و ... نه تنها شهروندان آمریکا که شهروندان بسیاری از کشورهای دیگر را شب و روز کنترل می‌کنند. هنوز ما شاید ندانیم چند نهاد امنیتی در آمریکا ناشناس فعالیت و به کنترل گفته‌ها و رفتارهای شهروندان مشغولند. مگر تا چند سال پیش کسی ان.اس.اِی. را می‌شناخت. بنابراین این مانورهای احساساتی می‌تواند تنها نشانی از بی‌خبری نویسندگان از آنچه در دنیای واقعی می‌گذرد، باشد. افزون بر این در دنیای دیجیتال امروز انتظار دیگری داشتن کمی ساده لوحی است.

نکته دیگری که در این مقاله به چشم می‌خورد، تکرار نسنجیده یک سلسله اتهام‌ها و حمله رسانه‌های غرب به چین است. حدود یک دهه است که کمپینی علیه چین در رسانه‌های غرب به راه افتاده است، که در ارتباط تنگاتنگ با استقرار یک نظم جهانی قرار دارد. چون پایان جنگ جهانی دوم در ۱۹۴۵ شرایطی را برای شکل‌گیری یک نظم تازه جهانی و برای کشورهای پیروز بر فاشیسم فراهم آورد. ویژگی اصلی این نظم پیدایش دو بلوک شرق و غرب، کاپیتالیسم و سوسیالیسم، به رهبری آمریکا و شوروی آن زمان (دو ابر قدرت) بود. با فروپاشی بلوک شرق و دیوار برلین، پس از حدود هفتاد سال این نظم به پایان رسید.

بنابراین از آن زمان رقابت و مبارزه برای شکل‌گیری نظامِ جانشین جهان دو قطبی پیشین آغاز و همچنان ادامه دارد. ویژگی‌های این بازه زمانی از بین رفتن بلوک شرق یا سوسیالیستی، ناتوانی روسیه برای بازسازی اقتصادی و سیاسی خود، هجوم سرمایه به کشورهای اروپای شرقی و دیگر کشورهای بلوک شرق پیشین، پیدایش اسلام‌گرایی افراطی که پیش‌درآمد آن انقلاب ۱۳۵۷ ایران بود، جهانی شدن اقتصاد، انقلاب فن‌آوری نوین اطلاع‌رسانی و رایانه و ... بود.

یکی از مهمترین تحولات و تغییرات بنیادی در ساختار نظام جهانی پس از جهان دوقطبی، اما پیدایش قدرت نو ظهور اقتصادی چین در گستره جهانی است. چین توانسته در چند دهه با استفاده از مزیت‌های نسبی اقتصادی خود از یک کشور در حال توسعه، خود را به جایگاه دومین قدرت اقتصادی جهان پس از آمریکا برساند و تولید ناخالص داخلی خود را بیش از پنجاه برابر کند. این از معجزات اقتصادی سده‌های اخیر است که کشوری با حدود یک و نیم میلیارد جمعیت در یک چنین بازه زمانی کوتاه چنین رشد اقتصادی‌ای داشته باشد، که در پی آن نه تنها توانایی تامین غذا، بهداشت و آموزش شهروندانش را به این کشور می‌دهد، که کشورهای صنعتی پیشرفته نیمکره غربی را هم به چالش بکشد.

بنابراین بر این باورم که حملاتی که علیه سیاست‌های خارجی و اقتصادی چین در رسانه‌های غربی برجسته شده‌اند، را باید در چارچوب رقابت و جدالی دید که بر سر نظم آینده جهان در جریان است. در این‌جا متاسفانه مجال پرداختن مفصل به این موضوع نیست. اما هر «تحلیلی» در باره چین، بدون شناخت پیوندها میان رویدادها و موضع گیری‌ها و بدون در نظر گرفتن واقعیت‌ها و سیاست‌های بازیگران در سطح جهان، ناقص و یک جانبه است.

به‌رغم همه این موفقیت‌های اقتصادی، نظام سیاسی چین اما نظامی تک حزبی و دیکتاتوری باقی مانده است. این نظام شکننده است و رهبران چین باید بدانند و حتما هم می‌دانند که این نظام بدون اصلاحات، دوامش پایدار نخواهد بود. دولت مرکزی چین باید بحران موجود در استان مسلمان‌نشین اویغورها را حل کند، هرچند که به گفته چوئن لای نخست‌وزیر پیشین چین در زمان حیات خود به یکی از دوستان، دستیابی به راهکارهای مشترک با مسلمان‌ها به دلیل دگم بودن و جزمیت از همه اقوام و مذاهب دیگر سخت‌تر است. چین مشکلات دیگری هم دارد: مساله تایوان به عنوان بخشی از تمامیت ارضی چین بازیچه فشار بر چین شده است. هنگ کنگ به عنوان بخشی از چین گرفتار ناآرامی است و به اهرم فشاری بر دولت مرکزی درآمده است.

از سوی دیگر برنامه‌های بلند پروازانه اقتصادی چین و سرمایه‌گذاری‌های هنگفت در خارج از چین که بازتاب خود را در دو برنامه تا سال ۲۰۲۵ و تا سال ۲۰۴۵ پیدا می‌کند، کشورهای صنعتی غرب را به هراس انداخته است.

نتیجه این هراس کمپینی است که از سال‌ها پیش در رسانه‌های غرب علیه چین در جریان است.

کشورهای غرب چند صد سال است که بر طبل تجارت آزاد کوبیده‌اند و به ویژه در پنجاه سال گذشته توصیه‌شان به کشورهای در حال توسعه این بوده که رمز پیشرفت آنان باز کردن بازارهای خود بر روی کالاهای خارجی است، که به باور من سیاست راهبردی درستی هم بوده است. حال که چین قدرت رقابت اقتصادی در بازارهای جهانی را پیدا کرده است و در تولید بسیاری از کالاهای صنعتی مورد نیاز جهان از آنان پیشی گرفته است و در نتیجه موقعیت اقتصادی آنان را در بازارهای جهانی تهدید می‌کند، تمام اصول و قوانین نظام تولیدی سرمایه‌داری را به زیر سوال برده‌اند و از تعرفه‌های گمرکی و مالیات می‌گویند. در حالی که ذات سرمایه‌داری تولید هرچه بیشتر، ارزان‌تر و مرغوب‌تر و کاهش هرچند ممکن هزینه تولید برای دستیابی به قدرت بیشتر رقابت در بازار است.

بنابراین جنگ تجاری میان چین و کشورهای غربی، و به ویژه آمریکا در دو سه سال گذشته نوعی تجدیدنظرطلبی در قوانین سرمایه‌داری است که عمدتا هدف مهار تسلط چین بر بازارهای جهانی و پیشگیری از کاهش نفوذ اقتصادی غرب را پیگیری می‌کند. چین یک امتیاز اقتصادی دیگر هم دارد که کشورهای غربی ندارند. چین با جمعیت و بازار داخلی‌ای که دارد، دارای اقتصادی بالنده است و اگر بتواند تنها نیازهای اولیه جمعیت را خود تولید کند، درجه وابستگی اقتصادی‌اش به بازارهای جهان بسیار پایین خواهد بود و ما هم اکنون شاهد این واقعیت هستیم که به رغم ضربه‌های مهلکی که پاندومی کرونا به اقتصادهای جهان وارد آورده، اقتصاد چین در سه ماهه دوم امسال رشدی حدود پنج در صد داشته است.

کشورهای غرب چین را متهم به «سرقت معنوی» و کپی‌برداری از کالاهای خود می‌کنند. در حالی که دزدی راز و رمز فن‌آوری و تولید پیشینه‌ای بیش از هزارها سال دارد. رومی‌های باستان حدود دو هزار سال پیش برای دستیابی به فنون تولید چینی‌آلات، هیات‌هایی را به عنوان راهبه‌های مذهبی به چین فرستادند. در سده‌های پس از آن برای دستیابی به چگونگی تولید ابریشم باز به این کار دست زدند. در دوران صنعتی شدن اروپا که بریتانیا پیشتاز آن بود، آلمانی‌ها، ژاپنی‌ها و دیگر ملیت‌ها برای دزدی اسرار تولید به انگلستان رفتند و برخی از آن‌ها هم دستگیر شدند. آخرین موردی که من در کاوش‌های خود به آن دست پیدا کردم، تلاش یک شرکت آمریکایی برای دزدیدن اسرار تولید پروانه‌های تولیدکننده انرژی بادی از یک شرکت آلمانی در دهه ۹۰ میلادی بود که به دادگاه هم کشیده شد و معلوم شد که حتی آژانس امنیت ملی آمریکا (ان اس ای) برای کمک به شرکت آمریکایی در آن دست داشته است. این دزدی‌ها هم اکنون هم در جریان است.

«دستکاری در نظام پولی»، از دیگر انتقادهای غرب به چین است. این اتهام هم بی‌پایه است چون خود این کشورها مدام و برای افزایش صادرات و کاهش واردات خود با نرخ برابری ارز خود (دلار و یورو) بازی کرده و می‌کنند.

«سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌های اقتصادی در خارج از چین»، «غارت کشورهای جهان سوم» و... از جمله تهمت‌ها و ایرادهای دیگری است که در رسانه‌ها بازتاب خود را پیدا می‌کند. انگار که کشورهای غربی که بخش عمده‌ای از رفاه امروز خود را مدیون نسل‌کشی‌های مردمان بومی و غارت منابع کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی هستند (از جمله غارت صدها تن طلا از آمریکای جنوبی و راه اندازی برده‌داری صنعتی میان آفریقا و آمریکای جنوبی)، برای خدمت به مردم کشورهای مستعمره خود به آن جا رفته بودند!

بی‌تردید چین در سرمایه‌گذاری‌های خارجی خود در پی کسب درآمد و سود است. منتها تفاوت میان سرمایه‌گذاری‌های غربی‌ها در چند سده گذشته و نتایج آن با سرمایه گذاری‌های چین از زمین تا آسمان است.

چین شاید جزو معدود کشورهایی است که هوشمندانه توانسته باشد، سرمایه‌گذاری‌های دیگر کشورها در چین در چند دهه گذشته را به امکانی برای رشد صنعت و تولید خود تبدیل کند. چین تا به‌حال با بیش از هفتاد کشور، از جمله کشورهای اروپایی، که دارای نظام‌های پارلمانی هستند، قراردادهای مشابهی را امضا کرده است. بنابراین خواست چین برای امضای قرارداد تعیین کننده نیست، تعیین کننده حکومتی است که با چین قرارداد می‌بندد.

دوستی عزیز در مقاله‌ای در بی بی سی فارسی از روابط اقتصادی چین با پاکستان می‌نویسد و از جمله می‌گوید که چین جاده‌ای به درازای حدود ۱۶۰۰ کیلومتر در پاکستان ساخته است. منتها ایشان، برای «اثبات استعماری» بودن پروژه‌های چینی، در اشاره به این پروژه زیر بنایی، ازنظر اقتصاد کلان پاکستان، حیاتی برای این کشور، تنها به یکی از پیامد‌های حاشیه‌ای این پروژه می‌پردازد که مثلا چینی‌هایی که در پاکستان هستند تنها غذای خود را می‌خورند و شماری از کسبه پاکستان از این پروژه متضرر شده‌اند. یقینا در هر پروژه اقتصادی، آن هم به این بزرگی، امکان تامین همه خواست‌های اقتصادی همه اقشار و گروه‌هایی، که از یک چنین پروژه، بهره‌مند و یا متضرر، می‌شوند، غیر عملی است. بنابراین روزنامه‌نگار و یا تحلیل‌گر می‌تواند با انتخاب بُرِشی از این پروژه نتیجه دلخواه خود را بگیرد و مثلا با برجسته کردن نارضایتی برخی کسبه پاکستان و یا این که چینی‌ها تنها غذای خود را می‌خورند، اهمیت یک چنین پروژه زیر بنایی اقتصادی برای اقتصاد کلان پاکستان را تخطئه و وارونه جلوه دهد و مثلا از اشاره کردن به اهمیت اقتصادی چنین پروژه‌ای که میان صدها شهر و منطقه پاکستان ارتباط برقرار می‌کند، طفره رود. معمولا چنین بررسی‌های یک جانبه یا از سر بی‌اطلاعی و یا با غرض توضیح یک ادعای بی‌پایه صورت می‌گیرد.

چین، همان گونه که نویسندگان مقاله می‌نویسند، به لحاظ بافت اجتماعی، تباری، زبانی، تاریخی، دینی و تراکم جغرافیایی یکدست و ‏همگن نیست. ما می‌توانیم در بررسی‌های خود بر جنبه اداره و حکمرانی بر این کشور و تامین نیازهای شهروندان این کشور تاکید کنیم و یا به این کاری که دوستان دست زده‌اند یعنی جنبه «سیاست‌های کنترل حداکثری و سرکوب‌گرایانه حزب» کمونیست چین را برجسته کنیم. ما نمونه سوریه را داریم و نتایج خانمان‌سوز جنگ داخلی در آن را با چشم خود می‌بینیم. حال می‌توان تصور کرد که یک جنگ داخلی در چین چه پیامدهایی برای صد‌ها میلیون چینی، مردم و کشورهای آن منطقه و جهان می‌تواند داشته باشد. اگر قصد ما تنها ارضای رمانتیسم دموکرات‌مابانه خودمان باشد، اشکالی ندارد. واقعیت‌های سخت دنیای سیاست در جهان اما درس دیگری به ما می‌دهد.

بسیاری از قلم‌زنان مدعی‌اند که با فاصله‌گیری از تفکرات تمامیت‌خواه پیشین خود، «دموکرات» شده‌اند، اما در گفتار و کردار خود همان شیوه‌ای را پیش می‌گیرند، که در ادبیات جمهوری اسلامی دیده می‌شود. منش دموکراتیک باید بازتاب خود را در همه رفتار و کردارکسی که ادعای دموکرات بودن را دارد، نشان دهد، در استفاده از واژه‌ها، در عدم گزاف‌گویی، در اغراق نکردن و... وگرنه ادعا کردن و تکرار ناآگانه انتقادات رسانه‌های غربی علیه چین هنر نیست.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024