iran-emrooz.net | Sun, 21.05.2006, 17:32
در تیررس حادثه
گفتگوی رضا فانییزدی با حمید شوکت
|
يكشنبه ٣١ ارديبهشت ١٣٨٥
قوام، کودتای آلمان نازی و محلهی نازیآباد
باخبر شدیم که کتاب زندگی سیاسی قوام السلطنه را به پایان بردهای و قرار است این کتاب به زودی تحت عنوان «درتیررس حادثه» توسط نشراختران در تهران انتشار یابد. دلیل پرداختن به زندگی او چه بود؟
قوامالسلطنه از سیاستمداران برجسته تاریخ ایران است. نقش او در به امضاء رساندن فرمان مشروطیت و خلع سلاح مجاهدان در پارک اتابک که نشانه کوشش در راه محدودساختن قدرت سلطنت مطلقه و برقراری و استحکام دولت متکی به قانون بود؛ مقابلهاش با ناآرامیهای خراسان و گیلان که تمامیت و استقلال کشور را تضمین مینمود؛ توجهاش به نقش روزافزون آمریکا به عنوان وزنهای در برابر روس و انگلیس؛ درایت و تدبیرش در رویارویی با شوروی و کارزاری که برسر آذربایجان ایجاد شده بود؛ و سرانجام تلاش نافرجاماش در تیرماه ١٣٣١ که از راه و چارهای دیگر به مساله نفت و نجات ایران میاندیشید؛ همه و همه نشان از نقش غیرقابل انکار او بر تحولاتی دارد که بر زندگی و زمانهما تاثیری ماندگار برجای نهاده است. از این رو، پرداختن به کارنامه سیاسیاش در صدمین سالگرد مشروطیت، هنگامی که پنجاه سالی از مرگ او میگذرد، میتواند به درک همه جانبهتر ما از تحولاتی که در آن نقش داشته است کمک کند.
از مشروطیت، مساله خراسان و گیلان و نقش قوام در کشاندن آمریکا به صحنه سیاست ایران شروع کنیم. برخی سیا ست قوام در ماجرای خلع سلاح مجاهدان در پارک اتابک را نشانه کوشش او برای سرکوب دستاوردهای انقلاب مشروطیت میدانند. نقش او در به شکست کشاندن جنبش خراسان به رهبری کلنل محمدتقی خان پسیان و جنبش گیلان به رهبری میرزا کوچک خان به عنوان مدافعان منافع مردم نیز مورد انتقاد جدی واقع شده است. کشاندن آمریکا به عرصه سیاست ایران را نیز نشانه همکاری او با استعمار نوین و امپریالیسم نوخاسته امریکا دانستهاند. برخی مقابله قوام با مصدق در تیرماه ١٣٣١ را آخرین اقدام او در دشمنی با منافع مردم می شمارند. مقابله با شخصیتی که نمونه و سمبل رهبری برجسته و حامی مردم بوده است. او به عنوان شخصیتی مهم در تاریخ معاصر ما چه جایگاهی دارد؟
چنین به نظر میرسد که در نگاه ما به شخصیتهای سیاسی میهنمان، تصویری از دو نوع سیاستمدار نقش بسته باشد. شماری عاری از خطا، با تقدس و معصومیتی پیامبرگونه، و شماری آلوده بر گناه، با ذات و غریزهای شیطانی. گویی تاریخ در خدمت و خیانت قهرمانانی پاک باخته یا خائنانی بالفطره خلاصه میگردد. این نوع نگاه، نگاهی نابخردانه، یک سویه و آغشته به کینهتوزیهای ایدئولوژیک است.
اما هرچه باشد، رهبران سیاسی در شکست و پیروزی تحولات اجتماعی نقش بازی میکنند و جایگاه معینی دارند.
پیروزی و شکست، یا موفقیت و ناکامی، در تحولات اجتماعی اجتناب ناپذیرند. اما آنچه شکست، آنچه ناکامی و نابخردی های تاریخی را به تراژدی بدل میسازد، روی برتافتن از بازنگری نقادانه تاریخ و دل سپردن به ارزیابیهای شتابزده و پیشداوریهای معمول و یکسویه است. حال آنکه وظیفه نقدتاریخی، کاوشی توام با شکاکیتی شفاف و بیپروا برای مرور و بازگشایی پروندههای مختوم گذشته است. نقد به گذشته نباید اساساش را بر ستایشی سرشار از غرور یا افسوسی استوار بر شمارش خطاها یا ترحم با خود بنا سازد. به گمان من، آنچه ما در عرصه نقد تاریخی بیش از همیشه بدان نیاز داریم، روی برتافتن از پنداشتههای پذیرفته شده و روی برتافتن از باورهای توام با ملاحظات ایدئولوژیک است. ما به افسونزدایی از شخصیتهای تاریخیمان نیاز داریم.
به نقش قوام در خلع سلاح مجاهدان در مشروطیت و سرکوب جنبشهای خراسان و گیلان برگردیم.
در خلع سلاح مجاهدان، قوام به عنوان وزیر جنگ مسئول این اقدام بود. او مدافع این نظریه بود که شهروندان علیرغم موقعیتی که دارند، در برابر قانون برابرند. او معتقد بود کوشش مجاهدان در انقلاب نباید وسیلهای برای کسب امتیازی ویژه باشد. او حق حمل سلاح را تنها از آن ارتش مطیع دولت و نیروهای حافظ نظم میدید. شماری از مجاهدان از تسلیم سلاحهای خود سرباز میزدند و این نظریه، به ویژه هنگامی که گروههایی نیز با تکیه به قدرت اسلحه، از تجار و مردم اخاذی میکردند و اسباب ناامنی و آشوب بودند به سود جامعه نبود.
کشمکش بر سر این ماجرا به درگیری پارک اتابک منجر شد. واقعهای که طی آن شماری از مجاهدان کشته شده و ستارخان مجروح شد، ستارخانی که در راه انقلاب جانفشانیها کرده بود.
مقام ستارخان در مشروطیت محفوظ است. هر چند که پیرامون دامنه نقش او و تاثیری که داشته است، بیش از اندازه به اغراق رفته و گاه با افسانه پردازی روبرو بودهایم. اینجا نیز به افسون زدایی نیاز داریم که این نیز نکتهای به جای خود محفوظ است. اما واقعیت خلع سلاح مجاهدان و واقعه پارک اتابک چیز دیگری است. مجلس دوم در مرداد ماه ١٣٨٩ شمسی، طی مذاکراتی، لایحهای را در چهارماده پیرامون مساله خلع سلاح غیرنظامیان به تصویب میرساند. ترورهای سیاسی، چون ترور آیتالله بهبهانی و محمدعلی خان تربیت و تهدیدات روسیه تزاری به دخالت نظامی تحت عنوان حفظ جان اتباع خود در پایتخت، ضرورت فوری چنین اقدامی بود. روسیه نا آرامی ها و ناامنی های جاری را بهانه تهدیدات خود قرار داده بود.
به هر تقدیر شماری از مجاهدان، علیرغم پایان مهلت اعلام شده، از تحویل سلاحهای خود سرباز زده و درپارک اتابک سنگر گرفتند. باقرخان که جزو مخالفان دولت بود، حتی این نکته را پیش کشید که اگر لازم باشد برخی از نمایندگان مجلس را بازداشت خواهد کرد. اقدامی که نشانه آشکار بی اعتنایی به مجلس و قانون بود. بر این اساس راهی جز خلع سلاح مجاهدان که به اجبار با تکیه بر اعمال قهر صورت گرفت باقی نمیماند. قوام در این واقعه نماینده و مجری حکومت قانون بود.
درباره سرکوب جنبشهای خراسان و گیلان توسط قوام چه میگویی. این اقدام در دوره صدارت او صورت گرفت.
ماجرای خراسان و گیلان و نقش کلنل پسیان یا میرزا کوچک خان، چون شماری دیگر از پنداشتههای پذیرفته شده ما بر افسون و افسانه استوار است. کلنل علیرغم آنچه شهرت یافته است، با اقدامات خود در مقابل تشکیل دولتی مقتدر که تمامیت ارضی ایران را تضمین کرده و آسایش عموم را فراهم سازد قرار داشت. نشانههایی نیز از طرح کودتایی توسط سید ضیاءالدین طباطبایی ، این بار با همکاری کلنل در دست است. اقدامی که هدف بازگشت به قدرت و سقوط دولت قوام را دنبال میکرد. این فاصله ای است که سید از ایران اخراج شده و در عراق بسر می برد. همچنین به اسنادی برخوردهام که نشان از تماس شورشیان خراسان با مقامات تاشکند برای دریافت کمک نظامی بر ضد حکومت مرکزی تهران دارد. علاوه بر این، لنین نیز طی تلگرافی به راسکولنیکوف، فرمانده نیروی دریایی ارتش سرخ، مساله تشکیل جمهوری خراسان به کمک شورشیان تحت رهبری کلنل را پیش کشیده است. همه اینها نشان دهنده آن است که اقدامات کلنل در نهایت تجزیه کشور را به دنبال داشته و به سود ایران نبوده است. نکتهای که علیرغم نام نیک کلنل و یا اشعاری که از سوی ایرج و عارف در سوگ او ساخته شدهاند، از واقعیتی غیرقابل انکار برخوردارند.
در مورد جنبش جنگل چطور؟
اینجا نیز با واقعیتی یکسان پیرامون ضرورت افسون زدایی از شخصیتهای تاریخی مان روبرو هستیم. اگر به مکاتبات میان میرزا کوچک خان و روتشتین، سفیر شوروی نظر بیفکنیم، پی میبریم که چگونه میرزا علیرغم نیت خیرخواهانهاش، وسیله پیشبرد سیاست شوروی و اعمال فشار به دولت مرکزی قرار میگرفت. پس هنگامی که شوروی بنابر ضروریتهای تنظیم سیاست خود در کنار آمدن با دولت مرکزی و امپراتوری بریتانیا دیگر نیازی به او نداشت، با شکست روبرو شد و دیری نپایید که رمانتیسم انقلابی میرزا، قربانی منافع کارگزاران بلشویسم گردید. بیست و پنج سال بعد، در واقعه آذربایجان با همین واقعیت روبرو هستیم. آنجا نیز پیشهوری تسلیم مقدرات راه بیبازگشتی شد که از اعتماد یا اطاعتی کورکورانه به نظامی سرچشمه میگرفت که بنیادش بر تازیانه استوار بود. در هر دو مورد، قوام با درایتی ستودنی، با تکیه بر شگرد دیپلماتیک بیهمتای خود در مقام رئیس دولت، اقدامات شوروی را با شکست روبرو ساخت و بر بحران چیره گردید.
سیاست کشاندن آمریکا به صحنه ایران را که قوام مدافع آن بود چگونه ارزیابی میکنی؟
قوام مبتکر و مدافع سرسخت این سیاست بود. او در پیشبرد این اقدام که بیان ویژه خود را در اعطای امتیاز نفت شمال به کمپانی استاندارد و دریافت قرضه و مستشار از امریکا باز مییافت، از حمایت رضاخان، وزیر جنگ و مصدق، وزیر خوشنام مالیه کابینه خود برخورداربود. شوروی و انگلیس که ایران را منطقه نفوذ خود میدانستند، این سیاست را به شکست کشاندند. طبعا اقدام قوام را میبایست با توجه به آنچه در آن روزگار جریان داشت ارزیابی کرد. سیاست امریکا در آن دوره، در ارتباط باکشورهای عقب مانده نسبت به آنچه بعدها شکل گرفت تفاوتی قابل تامل داشت.
نقش قوام در جریان نخست وزیریاش در سالهای پس از شهریور بیست و دوره اشغال ایران توسط متفقین را چگونه ارزیابی میکنی؟
قوام چون شماری از سیاستمداران ایران معتقد بود که در آخرین سالهای حکومت رضاشاه، هر تحولی بدون توجه به نقش و موقعیت آلمان نازی در ایران غیر ممکن است. آلمانها در پی روی کار آمدن هیتلر در سال ١٩٣٣، رفته رفته تمام شریانهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ایران را جز نفت در دست گرفته بودند. جاسوسان کارآمد آلمان چون مایر و شولتسه، در همکاری با عوامل بومی در جریان اشغال ایران، فعالیتهای ستون پنجم آن کشور را هدایت میکردند. فعالیتی که در هماهنگی با اقدامات فضلالله زاهدی، آیتالله کاشانی، ناصرخان قشقایی و حبیبالله نوبخت، نماینده مجلس و رئیس حزب کبود از کارایی بالایی برخوردار بود. شاید این همه، بیان ویژه خود را در تدارک برپایی مجتمع نظامی وسیعی که بنا بود از طرف نازیها در محله "نازیآباد" تهران ساخته شود بازیافته باشد. محله ای که بر اساس یک باور عمومی گمان می کردیم نامی ایرانی دارد و متوجه دلیل این انتخاب نبوده ایم.
به هر حال. در جریان همین تحولات، از مدتها پیش تدارک کودتایی بر ضد رضاشاه از طرف آلمانها در دست برنامهریزی بود. کودتایی که میبایست از طرف کمیتهای بنام کمیته ملیون سازماندهی شده و در صورت موفقیت قوام را به نخستوزیری برساند. در جریان همین تحولات، مساله ترور رضاشاه نیز مورد ملاحظه قرار گرفته بود. اسنادی که بدست آوردهام نشان میدهد انجام کودتا بنابراختلافاتی که در سطح وزارت خارجه آلمان پیرامون این اقدام وجود داشت به تعویق افتاده و با اشغال ایران توسط متفقین با مانع روبرو میگردد. همین اسناد واقعیت دیگری را نیز به اثبات میرسانند و آن اینکه، آنچه پیرامون وابستگی رضاشاه به آلمان نازی به عنوان اصلی پذیرفته شده مورد قبول باور عمومی است باید با تردید تلقی گردد. نزدیکی او به آلمان بیش از هرچیز نشانه درک این حقیقت بود که رضاشاه چون شماری از سیاستمداران ایران، امکان پیروزی آلمان در جنگ را محتمل میشمارد و در این ارزیابی تنها نبود. خطر سقوط شوروی واقعیتی بود که در مقامات بالای دولت بریتانیا نیز نگرانیهایی را برانگیخته بود. همین واقعیت باعث میشد رضاشاه در تنظیم سیاست خود این خطر و پیامدهای پیروزی آلمان را در نظر بگیرد و در تقاضای اخراج اتباع آن کشور از ایران که به اصرار متفقین صورت میگرفت با احتیاط رفتار نماید. همکاری قوام با آلمانها را نیز میبایست از همین زاویه مورد توجه قرار داد. این واقعیتی است که متفقین نیز بدان واقف بودند و شاید به همین دلیل، علیرغم تماس قوام با آلمانها، سرانجام با نخستوزیری او موافقت کردند. نکته قابل توجه آنکه، پیش از قوام، سیاستمداری چون علی سهیلی، نخست وزیر و یا عبدالله انتظام، دیپلمات برجسته ایران که مسئولیت خارج ساختن اتباع آلمان پس از اشغال ایران را بر عهده داشت نیز پنهانی با مقامات آلمانی در تماس بودند. فصل پنجم کتاب به بررسی این مسائل اختصاص دارد.
در مورد سیاست قوام پیرامون مساله آذربایجان و حضور نیروهای شوروی در خاک ایران چه نظری داری؟
در سالهای اخیر پیرامون چگونگی رویارویی قوام با شوروی و کارزاری که برسر آذربایجان برپاشده بود، نکات قابل توجهی عنوان شده است. اما اخیرا نیز با توجه به اسنادی که از آرشیوهای باکو و مسکو بدست آمدهاند، میتوان به ارزیابیهای دقیقتری رسید. آنچه من بدان برخوردهام، حاوی این نکته است که خروج نیروهای شوروی از آذربایجان در سال ١٣٢٥ ، علیرغم آنچه شهرت یافته است، ارتباط چندانی به نقش آمریکا در مقابله با شوروی در شورای امنیت سازمان ملل ندارد. واقعیتی که اهمیت و نقش قوام را در پایان بخشیدن به آنچه در آذربایجان جریان داشت دو چندان میسازد و حکایت از توانایی او در شگرد دیپلماتیکاش برای دستیابی به منافع ملی دارد. نکته قابل توجه دیگر در همین اسناد نو یافته، چگونگی نقش شوروی و حزب کمونیست آذربایجان شوروی در برپایی و حمایت از فرقه دمکرات آذربایجان است. در مورد نقش باکو و کارگزاران سیاست مسکو در جنبشی که در کردستان جریان داشت نیز شواهد تکاندهندهای وجود دارد. یکی دیگر از این موارد، مساله رد اعتبارنامه پیشهوری در مجلس چهاردهم است. گمان عمومی این بود که چون نمایندگان مجلس با اعتبارنامه پیشهوری مخالفت کردند، در عمل باعث شدند ماجرای فرقه دمکرات و مساله آذربایجان پیش بیاید. پیشهوری نیز هنگام دفاع از اعتبارنامه خود در برابر کمیسیون مجلس اعلام کرده بود که شوروی نقشی در انتخاب او نداشته است. اما اسناد از واقعیت دیگری سخن میگویند. او طی گفتگویی با مسئولان نشریه ارتش سرخ که در آذربایجان منتشر میشد، از کمکهای آنان برای انتخاب شدن خود به نمایندگی مجلس سپاسگزاری کرده و آن را مدیون حمایت آنان میدانست. همین اسناد نشان میدهند که تشکیل فرقه در مسکو و باکو طراحی شده، و برنامه و ترکیب رهبری و حتی نام و سرود فرقه را نیز در آنجا ساخته و پرداختهاند. باقی ماجرا رازی گشوده است. فرقه به فرمان مسکو تسلیم شد و پیشهوری که علیرغم انتقاداتش به سیاست استالین درباره آذربایجان، پناهگاهی جز سوسیالیسم اردوگاهی برای خود نمیدید، از مهلکه گریخت تا سرانجام تلخاش را در اعتماد و اطاعتی کورکورانه به نظامی بازیابد که بنیادش بر تازیانه استوار بود.
نکته دیگر مربوط به سیتیر ١٣٣١ و نخستوزیری چندروزه قوام در پی استعفای مصدق است که عنوان کتابت را نیز از تحولات همین چندروزه گرفتهای. قوام با این اقدام با سرانجامی تلخ روبرو گردید و خاطرهای منفی از خود برجای گذاشت. در تحلیلهایت پیرامون این واقعه که به سقوط قوام و بازگشت مصدق به قدرت انجامید به چه نکاتی برخوردهای؟
سرانجام قوام با سرنوشت تاریخی ما گره خورده است. شکست او در تیرماه ١٣٣١ فرصت تاریخی از دسترفتهای بود که بازگشت مصدق به قدرت و پیامد هولناکی چون کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ را به دنبال داشت. میتوان گمان کرد که در صورت موفقیت او، نه تنها کودتایی در میان نمیبود، بلکه آنچه سرنوشت ما را در سالهای دور و نزدیک رقم زده است، در مسیری دیگر و چه بسا به گونهای متفاوت صورت گرفته و در وجدان تاریخیمان نقشی جز آنچه هست برجای مینهاد.
آیا سی تیر را قیامی ملی ارزیابی میکنی؟
سی تیر شکستی شوم بیش نبود. شکستی شوم که به اجبار پیامدی چون کودتا را به دنبال داشت. مصدق علیرغم تمایلات خیرخواهانه و مبارزه در راه استقلال و حاکمیت ملی، قادر به چیرگی بر بحران نبود. او بر اصول و ارزشهایی خدشهناپذیر باور داشت که در عرصه سیاست و دیپلماسی از کارایی برخوردار نبودند. اصول و ارزشهایی که باعث شد تا با تکیهای سرسختانه و غیرقابل انعطاف برآنها که از شیفتگی بر خود و بر ایران سرچشمه میگرفت، حل مساله نفت را ناخواسته با مانع روبرو سازد. سیاست او، آن هم محصور در حیطه نظر مشاورانی که آگاهی اندکی از مساله نفت داشتند، در عمل ایران را به راهی کشاند که جز شکست امکانی برای آن متصور نبود.
این قضاوتی تند درباره آن واقعه تاریخی است.
من برای قضاوتی که بنیادش بر افسانه، بنیادش بر ستایشی سرشار از غرور یا ترحم برخود استوار باشد اعتباری قایل نیستم. آنچه ما امروز بیش از هر چیز بدان نیاز داریم، افسون زدایی و روی برتافتن از تقدس در نگاه به گذشته است. میبایست خود را از این دور باطل که همواره حقیقت را با معیار افسانه محک بزنیم رها ساخته و با بازنگری نقادانه و فارغ از پیشداوریهای ایدئولوژیک، به قضاوت زمانه و دفتر و کارنامه تاریخی خود بنشینیم.
با تشکر از وقتی که در اختیار من گذاشتی، برایت در مسیر پژوهشهای باارزش تاریخی آرزوی موفقیت هر چه بیشتر دارم و از خوانندگان ایران امروز میخواهم که برای آشنایی بیشتر با کارهایت به سایت http://www.shokat.com مراجعه کنند.