پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
زمان برای خواندن: ۱۱ دقیقه
بخشی از نوشته پیشین من با فرنام ”پیوند شوم سرخ و سیاه”، که در آن نوشته بودم:
«در سال ۱۳۶۰ ولی رهبری سازمان اکثریت پیوند میان سرخ و سیاه را به چکاد تازهای رساند [و] به هموندان و هوادارانش دستور داد همه مخالفان رژیم را به سپاه پاسداران و نهادهای امنیتی “لو بدهند”، به همان کسانی که به دوشیزگان زندانی پیش از اعدام تجاوز میکردند. بدینگونه و از آن پس پیوند میان سرخ و سیاه دیگر تنها در پهنه نگرش سیاسی نبود، سازمان اکثریت دست همکاری بدست سربازان گمنام امام زمان و اسدالله لاجوردی داده بود، تا با یاری هم به شکار مخالفان بپردازند و بر رنگ سیاه سرکوب و اعدام و شکنجه، رگهای سرخ نیز بپاشند[۱].»
به گفتگوهای داغی در میان چند تن از دوستان نزدیک من دامن زد، که در آن سالهای شوم خود از هموندان و هواداران این سازمان بودهاند. آنان میگفتند تو با این برخورد همه سازمان را به گروهی جاسوس و لودهنده فروکاستهای و با آوردن نمونههای فراوانی میخواستند به من نشان دهند که این فراخوانِ رهبری سازمان نه تنها از سوی بدنه آن پذیرفته نشد، که آنان بسیاری از هموندان و هواداران سازمانهای دیگر (چریکهای اقلیت، مجاهدین و ...) را – گاه حتا با بجان خرید خطر برای خود - از مرگ رهائی بخشیدند. براستی نیز چنین بود و خود من در سالهای ۶۰ و ۶۱ چندین بار و هربار چندین ماه در خانه یکی از هواداران سازمان اکثریت پنهان شدم. آنچه که من در نوشته خود آورده بودم ولی نگاه به رهبری سازمان داشت، و با نگاه پسینی میپذیرم که میبایست حساب رهبری و بدنه سازمان را آشکارتر و روشنتر از آنچه که آمد، از هم جدا میکردم. رهبری این سازمان، که بخشی از آن امروزه در رسانههای پربیننده پارسی چون بیبیسی و صدای امریکا و ایران اینترنشنال لانه ساخته و جا خوش کرده است، تا به امروز نیز جز “توبه” واکنشی به آن فراخوان جنایتکارانه نشان نداده است. اگر از اینان بپرسید چرا در آن سالهای خون و اعدام و شکنجه و کشتار از هموندان سازمانتان خواستید دست به آدمفروشی و جاسوسی برای دستگاه سرکوب رژیم اسلامی بزنند، پاسخشان این خواهد بود که: «ما بارها و بارها به این اشتباهات خودمان اعتراف کردهایم و از آن گذشته فاصله گرفتهایم». گذشته از آن فرخ نگهدار در گفتگویی با مهدی فلاحتی در رویکرد رهبری سازمان به حکم اعدام امیرانتظام در روزنامه کار اکثریت که نوشته بود:
«وقفه طولانی در اعلام رای دادگاه امیرانتظام که نشانه نفوذ لیبرالها و تردید و تزلزل دادگاه در محکوم ساختن قاطع یک جاسوس امریکا است [...] مردم خواهان آنند که دادگاه قاطعانه رأی خود را مبنی بر محکومیت امیرانتظام جاسوس صادر نماید»
چنین میگوید:
«سازمان از ایشون پوزش خواسته، و ایشون هم پذیرفتن، و مناسبات ما با آقای امیرانتظام، آنگونهای نیست که شما الان دارید میگید»[۲]
بدینگونه ما در رفتار و گفتار این مارکسیستهای اثنیعشری دو گوهر بنیادین “بازگشت به آغوش ایمان” را که در مذهب شیعه گسترش فراوان دارد، به نیکی میبینیم.
۱. توبه به درگاه احدیت
۲. طلب عفو از اولیاء دم
ولی چرا من امروز به این رخدادها میپردازم؟ آیا منی که همواره گفتهام ما باید نگاهمان را از گذشته برگیریم و به آینده بدوزیم، اکنون دست به شکافتن گورهای کهنه بردهام؟ هرگز! این گورها کهنه نیستند و مردگان خفته در آنان سایه سنگین اندیشههای واپسگرایانه سرخ و سیاه خود را تا به همین امروز با پشتیبانی رسانههای پربیننده پارسی بر جنبش رهائی مردم ایران میافکنند و در چشم آزادیخواهان، خاک همان گورهایی را میپاشند، که از آنها برخاستهاند. از دیگر سو آن نوشته پیشین را پینوشتی میبایست، که تهمت آدمفروشی را از دامان بدنه سازمان اکثریت بزداید و کمیته مرکزی آنروز سازمان را نشانه رود، کسانی را که آن فراخوان را نوشتند و امضاء کردند. فراخوان “کمیته مرکزی سازمان فدائیان خلق – اکثریت” نمونهای آشکار از همکاری تنگاتنگ ارتجاع سرخ و سیاه است و شایسته آن، که بدان بسیار بیشتر از این پرداخته شود.
کنش سیاسی اگر با پذیرش خویشکاری و پاسخوری همراه نباشد، به پشیزی نمیارزد. دستکم کسانی که در اروپا زندگی کردهاند، دیدهاند که چگونه سیاستمداران این کشورها با کوچکترین لغزشی استعفا میدهند و بیشتر آنان برای همیشه از سیاست دوری میگزینند. در همین آلمان رودولف شارپینگ[۳] در سال ۲۰۰۲ از همه مقامهای دولتی و حزبی خود کناره گرفت، زیرا او که وزیر دفاع بود، در همان روزهایی که سربازان آلمانی در کوزوو زیر آتش بودند، با دوست دخترش در استخری در مایورکا عکس گرفته بود. در سال ۱۹۹۳ یورگن مولمن[۴] که وزیر اقتصاد و جانشین صدراعظم آلمان بود، تنها از آن رو از هر دو مقام خود کناره گرفت، که در نامهای با سربرگ وزارت اقتصاد سفارش یکی از خویشانش را کرده بود. این رفتار را میتوان با دهها نمونه دیگر همچون Karl-Theodor zu Guttenberg وزیر دفاع در سال ۲۰۱۱ و Horst Köhler رئیس جمهور در سال ۲۰۱۰ پی گرفت.
آنچه که شایان نگاهی ژرفتر است، این است که “هیچکدام” از این سیاستگران نه دست خود را به خون کسی آلوده بودند و نه فراخوان به آدمفروشی و همکاری با شکنجهگران داده بودند، ولی هم خود آنان جایگاه راستین یک سیاستمدار را میشناختند و هم جامعه آلمان با “اعتراف و توبه و طلب عفو” خرسند نمیشد و از آنان میخواست که جای خود را به سیاستمدارانی پاکدستتر و درستکارتر بسپارند. در میان ما ایرانیان ولی چنین نیست. از شیعه استالینیست گرفته تا مارکسیست اثنیعشری و همچنین جامعه تا مغز استخوان به دین آلوده ایرانی همگی میپندارند، توبه همه گناهان را میشوید و انسانی که بر گناهان خود خستو شود و نامه پشیمانی بنویسد و از قربانیان خود بخشش بخواهد، همچون نوزادی پاک و بیگناه دوباره میتواند به آغوش جامعه بازگردد و همان زشتکاریهای پیشین خود را پیبگیرد، تا توبهای دیگر ...
رهبری سازمان اکثریت در روز چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۶۰ در نشریه کار نوشت:
«هواداران سازمان همدوش و همراه با دیگر نیروهای مدافع انقلاب و مدافع جمهوری اسلامی ایران باید تمام هوشیاری خود را بکار گیرند. حرکات شبکه مزدوران امپریالیسم امریکا را دقیقا زیر نظر بگیرند و هر اطلاعی از طرحها و نقشههای جنایتکارانه آنان به دست آوردند، فورا سپاه پاسداران و سازمان را مطلع سازند»
با اینکار هر کسی که در آن روزها با این سازمان همکاری کرده است، اگرچه در برابر این دستور سازمانی ایستاده باشد و حتی به برخی از آن “مزدوران امپریالیسم امریکا” (بخوان همه کسانی که گردن به ولایت خمینی ننهاده بودند) یاری رسانده باشد، ناگزیر انگشت سرزنش کسانی چون من را بسوی خود آهیخته میبیند، هرچند من بارها گفته باشم که روی سخنم تنها و تنها با رهبران این سازمان و نویسندگان آن رهنمود و دستور سازمانی است، و نه با اعضاء و هواداران. پس چاره کار چیست؟
چاره کار از نگاه من این است که همه هموندان و هواداران دیروز سازمان اکثریت، که بر گذشته خود خرده میگیرند و از آن دوری جُستهاند، در یک تلاش سراسری و همگانی نام و نشان تکتک کسانی را که نویسنده آن فراخوان بودهاند برای همگان روشن و آشکار بگویند و در تلاشی دیگر آنان را وادار به پاسخگوئی و کنارهگیری از سیاست کنند. فراخوان به بزهکاری را، درست به اندازه خود آن بزه میتوان به پیگرد قانونی سپرد. اگر حتا یکی از هموندان و هواداران سازمان اکثریت این فراخوان را پذیرفته باشد، خون بخشی از قربانیان شکنجهها و اعدامهای دهه شست بر دستان کمیته مرکزی آنروز سازمان چسبیده است.
جامعه ایرانی باید برای رهائی از این سرنوشت شوم خود شیوههای سیاستورزی نوین را بیاموزد و زنجیرهای هزاران ساله فرهنگ دینی “توبه و اعتراف و عفو” را از دست و پای خود بگسلد و گریبان سیاستگران را با کوچکترین کژروی بگیرد و بفشارد و آنان را از میدان کنشگری بیرون افکند. در این رهگذر باید کسانی را که دیروز با شعار “مرگ بر امپریالیسم” به پیروانشان فرمان آدمفروشی میدادند و امروز با انگشتان رنگین با ملایان نرد عشق میبازند، وادار به پاسخگویی کرد.
آنکه گریبان تبهکاران دیروز و امروز را نمیگیرد، سزاوار آن است که فردا نیز قربانی دژکاریهای آنان شود.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
facebook.com/mazdak.bamdadan
——————————
* عنوان مقاله: خداوند توبه كاران را دوست مىدارد. بقره / ۲۲۲
[۱] کار اکثریت، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۶۰، برگ ۹
[۲] https://youtu.be/dAmlb0EK8yg?t=952
[۳] Rudolf Scharping
[۴] Jürgen Möllemann
■ با درود به شما...ریشه اتحاد سرخ و سیاه هرگز خشک نخواهد شد چون اکثر آنهایی که در این اردوگاه فعال هستند از ریشه مذهبی برخوردار بوده اند.اکثر چپی گذشته مذهبی داشته و سپس کمونیست شیعه مذهب شده اند. آقای پورمند در مقالهای در سالهای قبل خطاب به روحانی نوشته بود...نقل به مضمون شما باید پیروزی خود مدیون ما باشید. ما هرکس را تایید نمائیم پیروز خواهد شد.اقای پور مند همچنان در حال حفظ و اصلاح نظام جنایتکار رژیم ولایت فقیه است و از ادامه همکاری اتحاد شوم سرخ و سیاه اظهار بی اطلاعی می کند. همان سیستم خونبار دهه شصت به گونه دیگر تحت لوای شرکت در انتخابات و حمایت از قاسم سلیمانی و غیره همچنان ادامه دارد و همه مخالفان رژیم اسلامی همدست امریکا و اسراییل و تجزیه طلب که می خواهند ایران به عراق و سوریه و یا افعانستان تبدیل کنند ;خطاب می شوند.
تاصر مستشار
■ در اینکه سازمان اکثریت در مقطعی اشتباهات بزرگی داشته است شکی نیست، از نظر من به عنوان کسی که با اکثریت کار می کرده ام هرگز در سطح تشکیلات و سازمان چنین حرف هایی حتی، جای طرح نداشته، مطلبی هم که شما به عنوان فاکت آورده اید خیلی کلی است و تفسیر بردار، میشه بفرمایید خود شما در آن مقطع چه افکار و چه عملکردی داشته اید ؟ اشکال و انتقادی بر شما وارد نیست ؟ ادبیات امروز شما و نوع نگاه شما به مسایل نشون میده که اصلا داور منصفی نیستید.
بیدار
■ جناب بامددان،
یکی از تراژدیهای تاریخ معاصر این است که همان جنابان امثال نگهدار در آن رسانهها هنوز با وقاحت از مواضع گذشته خود دفاع میکنند، ولی امثال بنده میتوانند به سادگی به خاطره اسم بردن ایشان سانسور شوند. از خود پرسیدید چرا همراهان سابق ایشان در کمیته مرکزی که امروز به ظاهر مسیر از فرخ نگهدار جدا کردهاند اندکی به گذشتهها نمیپردازند و حداقل ننگ دیروز را از نام خود نمیزدایند؟ چون اینان میراثدار بزرگترین جنبش چپ در تاریخ ایران هستند که با عملکرد قلدرمابانه فرد نامبرده به سمت حزب توده رانده شد و عده کثیری را روانه قتلگاههای رژیم کرد. با پیشنهاد شما کاملا موافقم. ولی امید نیز دارم که اعضای آن زمان کمیته مرکزی نیز به تساوی مورد سوال و پاسخ قرار گیرند.
مهرداد
■ با درود! ضمن موافقت با کلیت نوشته آقای بامدادان، اما دو جستار اخیر ایشان بطور تلویحی حرکت مسلحانه ضد دمکراتیک مجاهدین خلق را توجیه و تایید میکند. ایشان و همه مبارزان بخوبی آگاهند که خشونت لگام گسیختهای که از خرداد ۱۳۶۰ سایه شوم و منحوس خود را بر جامعه ایران افکند، قطعاً دو سو داشته و منصفانه و منطقی نیست که همه کاسه کوزه ها بر سر یک سوی ماجرا، اعم از خمینیگرایان و تودهای های و اکثریتیها، شکسته شود. مجاهدین خلق قطعاً نقشی مهم، هرچند درجه دوم در شکل گیری این شرایط داشتند که جناب مزدک میبایست ضمن نکوهش کار اکثریت و تودهایها به آن نیز می پرداختند و کار آنها(مجاهدین) را هم محکوم می کردند. خودتان شاهدید که شرایط اسفبار کنونی آن ها تا اندازه زیادی نتیجه همآن سیاست های تندروانه و غیرعقلانی خرداد ۶۰ به بعد آن هاست. اما در این هم تردیدی نیست که فدائیان اکثریت و ایضا حزب توده، خط مشی اشتباه و مرگباری در دفاع یکسره از جبهه خمینیگرایان اتخاذ کردند و چوب آن را هم بدجوری خوردند. آنها میتوانستند همان سیاست جبهه ملی و نهضت آزادی را که نوعی سکوت سیاسی و بیطرفی تحمیلی را در یش گیرند، تا بعدها اینگونه بدنام نشوند. با این نظر نویسنده هم موافقم که اگر کسانی در رهبری هر دو گروه فدائیان و حزب توده هستند که در آن خطاهای سیاستی شرم آور و مرگبار دست داشتند باید از سیاست کنار روند، و حتا پیشنهاد میکنم که به خاطره(واقعی) نویسی اکتفا کنند. برای من نوعی هم کاملاً محرز است که آینده چپ در ایران فقط در چارچوب سوسیال دمکراسی تعریف میشود و نگرشهای کهنه مارکسیسم سنتی و امپریالیسم ستیزی در شرایط آزادی هم خریداری نخواهد داشت.
موفق باشید /شاهین خسروی
■ در اینجا آوردهام، آیه قرآن نیست که تفسیربردار باشد. آیا شما از آن پیروی کردید و کسی را لو دادید؟ اگر آری چه کسانی را “مزدور امپریالیسم” میدانستید و لو دادید؟ اگر نه، چرا لو ندادید؟ آیا برای این نبود که کمیته مرکزی از شما خواهان آدمفروشی بود و شما چنین کاری را درست نمیدانستید؟
۳. من در سال ۶۰ یک نوجوان ۱۶ ساله میلیشیای مجاهدین خلق بودم، یعنی همان مزدوران امپریالیسم که کمیته مرکزی به شما گفته بود آنها را لو بدهید. اکنون که دانستید، چگونه درباره نوشته من داوری میکنید؟
م. بامدادان
■ مهرداد گرامی، با درود
درست برای همین است که من در اینباره مینویسم. اگر نگهدار و دیگر هموندان کمیته مرکزی فدائیان اکثریت در همان سالها میپذیرفتند که به بیراهه رفتهاند و سیاست را بکنار مینهادند، امروز نیازی نبود که من هم گریبانشان را بگیرم، ولی اینها بیآنکه از آن گذشته شرم کنند تنها با گفتن اینکه «ولی ما توبه کردیم!» باز هم در همان شیپور میدمند. دیروز فراخوان به آدمکشی میدادند و امروز با انگشتان رنگین فراخوان به رآی دادن به دژخیمان و شکنجهگران.
م. بامدادان
■ آقای خسروی گرامی، با درود من در این دو نوشته به “پیوند شوم سرخ و سیاه” پرداختهام و فراخوان آدمفروشی کمیته مرکزی سازمان اکثریت را به عنوان یک نمونه آشکار و جنایتکارانه این پیوند آوردهام. به گمان شما هنگام سخن گفتن از پیوند سرخ و سیاه مجاهدین در کجای بازی جای میگیرند؟ مجاهدین از همان آغاز بنیانگذاری یک فرقه بسته دینی بودند و دیدیم که این رفتار فرقهای حتا پس از تغییر ایدئولوژی در سال ۱۳۵۴ هم همچنان برجای خود ماند و راه به ترورهای وحشیانه درونسازمانی برد. ولی اگر گمان میکنید اگر مجاهدین در سال ۱۳۶۰ دست به مبارزه مسلحانه نمیزدند، رژیم نیز دست به کشتار و شکنجه و اعدامهای گسترده نمیزد، باید بگویم پس از گذشت ۴۰ سال هنوز این رژیم و چیستی آن را نشناختهاید.
هممیهن گرامی! این رژیم حتی پیش از گرفتن قدرت نیز کشتار میکرد، بیاد بیاورید سینما رکس آبادان را، و نخستین روزهای پیروزی اسلامگرایان با کشتار افسران بیگناه ارتش شاهنشاهی جشن گرفته شد. هنوز یکماه از پیروز اینان نگذشته بود که حجاب بر سر زنان افکنده شد، کشتارهای قارنا و ترکمن صحرا و کردستان و خوزستان همه و همه پیش از سال ۶۰ بودند. مجاهدین در جایگاه یک فرقه سیاسی با تعصب کور دینی شاید کار رژیم را برای آغاز کشتارهای همهسویه آسان کردند، ولی بسیار سادهانگارانه خواهد بود اگر بپنداریم که اگر آنان دست به تفنگ نمیبردند، رژیم خمینی نیز از کشتار و شکنجه خودداری میکرد.
ما باید دست بدست هم بدهیم و همه سیاستگران ایرانی را که کارنامهای چنین زشت دارند، از میدان سیاست بیرون برانیم. تا هنگامی که گریبان نگهدار و دیگر امضاکنندگان آن فراخوان در هر بزنگاهی گرفته نشود، اینان همچنان به دژکاریهای خود ادامه خواهند داد.
م. بامدادان
■ این نگرش، که “اگر این نبود آن دیگری نمیشد”، یک نگرش مارکسیستی ـ اسلامی است، که نه تنها با “ماتریالیسم” ـ که بنیان هر پدیده را در درون آن میجوید ـ خوانایی ندارد، بلکه شدیداً مذهبی و آن هم از نوع اسلامی آن است، که جهان را به “خوب و بد” ترجمه کرده و بدینوسیله ـ به روش استالین ـ تلاش در “آسانسازی” پدیدههای پیچیده دارد. روشی که تنها خوشایند سادهاندیشان است. البته “بد” همیشه همان “امپریالیسم” و “دشمن” است، که یکی از نمونههای رذالتش، همان تشویق “خوب” به کارهای “بد” میباشد! پس اگر کارگری سرکوب میشود و یا روشنفکری اعدام، چه باک که “خودم کردم که لعنت بر خودم باد”!
تاریخ اسلام بعنوان یک ایدئولوژی فاشیستی با حکومت اسلامی آغاز نمیگردد و ـ همانطور که ما آنرا از عربستان، افغانستان، عراق، سودان و یا سوریه میشناسیم ـ به آن هم محدود نشد. آدمکشی این حکومت از سرشت ایدئولوژیکش است، همانگونه که سرشت جنایتکارانهی ایدئولوژی مارکسیسم روسی و نوکرانش ـ از کشورهای عقبماندهی آسیایی، آفریقایی و یا آمریکای جنوبی ـ نیز پدیدهی تازهای نبود. من دلیل این امر را در شیوهی اپورتونیستی نگرش این جریانات مارکسیستی ـ مذهبی به تاریخ میبینم، که آنرا در مقالهام «در بارهی مسئولیتپذیری چپ» در همین سایت “ایران امروز” توضیح دادهام. تاریخ روسیه به ما معنی «انتقاد از خود» مارکسیستی را آموخته است، که چیزی جز همان “اعترافات فرمایشی مخالفین” آن سیستم نبود. نمایشهایی که اکنون توسط رژیم اسلامی به نحو احسن تکرار میگردند. اگر قرار باشد کسی از “سیستم” انتقاد کند، این همان “سیستم” است و نه “دشمنانش”. چگونه میتوان از کسانی که “جنسشان از سرشت ویژهای است” (استالین سخنرانی در جلسه دوم کنگره شوراهای اتحاد شوروی ۱۹۲۴) النعوذبالله انتظار اشتباه و یا خطا داشت؟ و آیا مگر آنهایی که در بیدادگاههای استالینی، پولپُتی و یا چینی اعدام شدند، بغیر از همین “منتقدین وابسته به امپریالیسم” بودند؟
براستی باید از خود بپرسیم: اگر رهبران اکثریت و توده هم به حاکمیت دست مییافتند، کارشان تنها به دادن یک “فراخوان” محدود میماند؟ تاریخ احزابی همچون توده و اکثریت، یک تاریخ آغشته به جنایت (درون و برونحزبی) است و این به هیچ وجه نمیتواند تنها یک امر “خصوصی” باشد که آنرا بتوان تنها با یک “پوزش از ولی دم” سرهم آورد. این اعمال بنوبه خود موضوع دادگاهای قضایی خواهد شد، که ما در اینجا در مقام آن نیستیم. آنچه که در اینجا به آن پرداخته شده «مسئولیت سیاسی و اخلاقی» یک حزب سیاسی است و این پرسش، که این مسئولیت در نزد کیست؟ اگر هرآنچه که اتفاق افتاده را با یک منطق “حالا که چی؟” بیارزش سازیم، چه پیامی با آن به آینده میدهیم؟ آیا کسی هست که بخواهد در اینجا ادعا کند، که این فراخوان رهبری “اکثریت” اصلاً به هیچ دستگیری و یا اعدامی نیانجامیده؟ حال بر فرض محال هم که اینطور باشد، آیا فراخوان به آدمکشی قابل مجازات و سرزنش نیست؟ و اساساً چرا در هنگام بررسی مقولات اینچنینی تنها باید بیاد “مثالهای خوب” افتاد؟ تا کی بایستی رهبران اکثریت و توده را در پشت طرفداران “صادقشان” پنهان کرد؟ تا به کی بایستی به این رهبران شانس به گروگان گرفتن پایهی حزب را داد؟ و همانطور که بامدادان عزیز بدان اشاره کرد، آیا آن عضو یا طرفدار این احزاب که از فراخوان این آدمفروشیها سر باز زد، هنوز هم خود را طرفدار آنها میداند؟ با شناختی که من از بامدادان گرامی دارم، میتوانم این ادعا را بنمایم، که او در توهم متقاعد کردن رهبری اکثریت و یا توده به یک انتقاد از گذشته و کنارهگیری این افراد از پهنهی سیاست گرفتار نیست! این افراد حتا سنگ پای قزوین را نیز از شهرت انداختهاند. قصد او بیشتر پیامی به نسل جدید انقلابی ایران است، که ترس از آن میرود که با توشهباری پر از تنفر از اسلام، بدام دوبارهی این مارکسیستهای اسلامی بیفتند. نسلی که تنها بخاطر جوانیش، یا این گذشتهی چپ ایرانی را نمیشناسد و یا از زور فقر به شعارهای عوامفریبانهی “جانبداری از زحمتکشان” علاقه نشان میدهد. اینکار بامدادان را بایستی ارج نهاد، چرا که حافظهی ضعیف تاریخ، همیشه سرچشمهی تولد دوبارهی این جریانات بوده است. شاید بلوغ سیاسی فهمیدن این نکته است؛ که ما همیشه برای شناخت چیزی مجبور به تحربهکردنش نیستیم.
آرمین لنگرودی
■ سلام آقای بامدادان، متاسفانه دسترسی به کل مقاله رو ندارم که ارزیابی دقیقتری داشته باشم، ولی در آن زمان، و البته به غلط، لیبرال ها و ملی گرایان و سلطنتطلبان هم به عنوان “مزدوران امپریالیسم” خوانده می شدند. از این نظر تفسیربردار هست. ضمن اینکه در آن مقطع بسیاری از ماها با بسیاری از بچههای مجاهدین دوست، فامیل، رفیق و یا حتی عضو یک خانواده بودهایم، از جمله من، و همانطور که خودتان منصفانه تاکید کردهاید خود شما هم توسط اکثریتیها، حمایت شدهاید. بنابراین اصلا زمینهای برای حتی طرح چنین موضوعی در تشکیلات نبود و هرگز بخاطر ندارم که از ماها چنین چیزهایی در تشکیلات درخواست گردد.
شکی نیست که موضعی به شدت غلط و قابل انتقاد هست اما دوست عزیز ، اول یه سوزن به خودت بزن بعد یه جوالدوز به رهبران اکثریت، شما که در موضع صد در صد غلط تری بودهای، اگر قرار بر این باشه که با چنین اشتباهاتی، افراد به کلی از گردونه خارج و بازنشسته بشوند لطفا اول خودتان به این توصیه تان عمل کنید. چون ادبیات شما هنوز ادبیات نفی ، سرکوب و منکوب کردن هست.
بیدار
■ با نگاه آقای لنگرودی به توده عوام سازمان اکثریت موافقم. تنها با جدا کردن بدنه از سر نمیتوان به این سترگ دست یافت. احزاب به غایت استالینیستی چون توده و اکثریت که با ددمنشترین نیروی تاریخ مصر در ایران خواهان اعدام مخالفین بودند، رجوع شود به لینک آقای بامدادان و مصاحبه نگهدار و فللاحتی، به ناچار و جبر تاریخ تودههای سازمانی بسیار کم فهم و نامعقولی را در پی خود داشتند. جوانان فداییان اکثریت در واقع مشتی فدایی نگهدار بودند و تودهایها پرستش گران کیانوری و طبری. باید بخشی از این فاجعه را به اینان محول کرد و یادآور نقششان در این جنایات شد. هوش فردی و اجتماعی هواداران این دو گروه بعد از گذشت ۴۰ سال هنوز به غایت پایین است. من و شما شرکت و همکاری با رژیم در سرکوب وحشیانه را جنایت میبینیم و اینان فقط “خطا و اشتباه.” با نگاهی به مقاله اخیر نگهدار در مورد موسوی خویینیها و موضع گیری هواداران جانبرکفش میتوان بخوبی دید حتی اگر رژیم اصلاح شود اینان نمیشوند.
مهرداد
■ بیدار گرامی،
در پیام پیشین که نمی دانم چرا از نیمه درج شد، نوشته بودم این فراخوان آیه قرآن و حدیث نبوی نبود که تفسیر و تاویل داشته باشد. پرسش من هم بسیار ساده است، ولی شما به آن نپرداخته اید: آیا شما از این فراخوان پیروی کردید؟
۱. اگر آری، چه کسانی را به دستگاه کشتار و شکنجه لو دادید؟ لیبرالها را؟ سلطنت طلبان را؟ ملی گرایان را؟ مجاهدین را؟ اقلیتیها را؟
۲. اگر نه، چرا فراخوان را نادیده گرفتید؟ آیا دلیلش این نبود که آن بیانیه کمیته مرکزی، فراخوان به جنایت بود؟ و اگر چنین است، دیگر سخن از تفسیر و تاویل از کجا درآمده؟
و دیگر اینکه چرا نام جنایت را “اشتباه” می گذارید؟ اشتباه هنگامی است که من سر چهاراه بجای چپ، به راست بپیچم، یا با توپ فوتبال شیشه همسایه را بشکنم، یا ماشینم را جلوی درب پارکینگ همسایه پارک کنم. فراخوان به اینکه “برو اینها را لو بده” اشتباه نیست، همکاری در جنایت است، کیست که نداند در آن سال سیاه ۱۳۶۰ بر سر “لورفتگان” چه می آمد؟ چگونه می توانید چنین چیزی را “اشتباه” بنامید!؟
و درباره سوزن و جوالدوز هم، من برای شما نوشتم که ۱۶ ساله و هوادار مجاهدین بودم. آیا مسئولیت منی که جز فروختن روزنامه و پخش اعلامیه کاری نکردهام، با مسئولیت فرخ نگهدار و دیگر هموندان کمیته مرکزی آنروزها که فراخوان به آدمفروشی داده بودند یکی است؟ تازه از همه اینها هم که بگذریم، مگر من امروز حزب و دسته و سازمان درست کردهام؟ مگر حزب چپ و اتحاد جمهوریخواهان براه انداختهام؟ من در جامه یک پژوهشگر سرگرم آسیب شناسی کشور ویرانمان هستم، ولی این آقابان (و البته چند خانم) دست از ویرانگریهای خود برنمیدارند. یقه آنها را بگیرید!
م. بامدادان
■ عدم آشناییِ کنشگران سیاسیِ موثرِ اواخر دههٔ ۵۰ و اوایل دههٔ ۶۰ با سیاست به عنوان یک علم از یک سو، و توانمندی خمینی در فریب مردم و رجال سیاسی آن زمان منجر به تمامی آن تراژدی شد که جمهوری اسلامی نام گرفت. بدون شک فرد نویسندهٔ آن مقاله در روزنامهٔ کار میتواند با هزاران عذر کلامی خویشتن را تبرئه کند، اما اخلاق این را حکم میکند که اگر خود را هم افشا نمی کند لااقل از سیاست کناره گیری کند.
شاید بخشی از رنجش و شاید کمی عصبانیت از این است که کسانی امثال فرخ نگهدار و همفکرانشان همانطور که روحانیت، ایران را ارث پدری خود میدانند، آنان هم خود را وارث سیاست در ایران میدانند و حاضر به هیچ نوع بازنشستگی نه تنها نیستند بلکه مدعی هم هستند زیرا معتقد هستند در سیاست هر چیزی امکان دارد. اگر بخواهیم به تک تک عملکردهای جریانات سیاسی ذره بین بگذاریم هیچکدام (با کمی نمرات بالا و پایین) کارنامه قبولی نمیتوانند داشته باشند و علت آن نیز مشخص است، زیرا هیچ کدام سیاستمدار نبودند بلکه فرقههایی بیبهره از علم سیاست و تشنهٔ قدرت آرمانی بودند.
من با شناختی که از پژوهشهای بسیار عمیق آقای بامدادان دارم به عنوان یک هموطن پیشنهاد میکنم پژوهشهای ایشان در دراز مدت همان دوایی است که جامعهٔ مریض و لرزانِ ایران به آن نیازمند است و خواهد بود. این امر بسیار ارزنده را به مجادلههای سیاسیِ فرقهای نکاهید. گذشته هرچقدر چراغ راه آینده باشد ولی هرگز خود آینده نیست
سلمان
■ آقای بامدادان،
ذات سیاست قدرت است. در جنگ قدرت نیز همیشه یکی بازنده است یکی برنده. اما رسیدن به قدرت لزوماً به معنای پیروزی در عرصۀ سیاست نیست. گفتهاند کسب قدرت آسان تر از حفظ آن است. در تاریخ ملتها بسیار دیده شده است که در لحظه هایی قدرت به آسانی و در یک چشم به زدن دست به دست شده باشد. بنابراین، آنچه مهم است نگهداری و حفظ قدرت است. آثار اندیشه گران علم سیاست را بخوانید تا ببینید چقدر در این باره نوشتهاند. شاه نتوانست قدرت را که به هر حال (نمیگویم به حق یا به ناحق) در دست داشت حفظ کند. باید دید چرا نتوانست. شما اگر به آیندۀ آن کشور علاقمندید باید در پی یافتن پاسخ به این پرسش باشید، نه اینکه مخالفان رنگارنگ او را که بیشترشان دیری است منقرض شدهاند مقصر بدانید. مثل این است که کشتی گیری مسابقه را به حریفش ببازد و علت را پیش از آنکه در خود بجوید در حریف جستوجو کند.
مخالفان شاه مرتجع و بیشعور و نفهم و احمق و نادان و بی پدر و مادر و هرچه شما دوست دارید به آنها نسبت بدهید، بودند. باشد! مسئله این است که شاه نتوانست در برابر آنها از تاج و تخت خویش پاسداری کند. باید دید چرا نتوانست. در میان دوستداران و هواداران شاه کم نیستند کسانی که شکست او را نتیجۀ «پیوند شوم ارتجاع سرخ و سیاه» بدانند. این نوع نگاه کردن به تاریخ از روی تلخکامی است. در تاریخ نباید دنبال بهانه و سپر بلا گشت. این کار را در روزگار باستان بردهها میکردند. البته همۀ هواداران و حتی کارگزاران شاه این کار را نمیکنند. کافی است خاطرات تنی چند از آنان را بخوانید و ببینید چگونه کرم را در خود درخت جستهاند و یافتهاند. حریفان شاه از سرخ و سیاه و سبز و بنفش و قهوهای میخواستند او را سرنگون کنند. قاعدۀ جنگ قدرت همین است. اکنون هم اگر نگاه کنید همین طور است. جمهوری اسلامی نه تنها حریفان رنگارنگ داخلی بلکه دشمنان نیرومند منطقهای و جهانی دارد. باید منتظر بمانیم ببینیم چه زمانی «پیوند خجستۀ اتساع (ضد ارتجاع) سفید و بنفش یا سبز و سُرمهای» این «حریف سیاه ارتجاعی» را به زمین خواهد زد.
و اما آنچه به باورهای آن گروهها و سازمانها مربوط میشود، باید بگویم که همۀ آنها محصول زمانه بودند. و به راستی باورهایی ویرانگر بودند. قبول دارم. مثلاً همین باور به انقلاب به هر قیمت را در نظر بگیرید. درواقع، انقلاب به آرمانی همهگیر تبدیل شده بود. خود شاه انقلاب میکرد و چنان شیفتۀ این واژۀ سحرآمیز بود که در پایان نیز به مردم گفت: صدای انقلاب شما را شنیدم. در کشورهای غربی نیز جوانان در آرزوی انقلاب بودند. در می ۶۸ در برابر جنبش جوانان ژنرال دوگل تا پای بیرون رفتن (فرار) از فرانسه نیز رفت.
نگاه تاریخی گنجاندن رویدادها در متن تاریخی و فهم آنهاست. مورخ ارزشداوری نمیکند. درس آموزی از گذشته زمانی امکانپذیر است که ما با احساسها، عواطف، باورها، ارزشها و افکار امروز خود به سراغ گذشته نرویم. همین افکار شما ممکن است برای نسلهای آتی در چهل پنجاه سال آینده خنده دار باشد.
در همین شعار پایانی مقالههاتان کمی دقت کنید: خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد منظور شما از خداوند کدام خداوند است؟ اهورامزدا، یهوه، الله یا...؟ بعضیها در ایران مهرپرست شدهاند. خدای «میترا» را پرستش میکنند. بعضیها آناهیتا را میپرستند. بعضیها زروان را میپرستند. عالمی است عالم ما!
و اما دروغ با روح ایرانی عجین است. این را نه تنها خود ایرانیها بلکه کم وبیش همۀ ایرانشناسان و حتی بیگانگانی که با ایرانیها آشنا هستند میدانند. و اما دشمن: دشمن تراشی جزو فرهنگ ایرانی است. اصلاً ایرانی خود را همیشه در برابر دیگریِ دشمن تعریف کرده. شاهنامه و کتیبههای شاهان و دیگر متون به اصطلاح سازندۀ هویت ایرانی را بخوانید. ایران در برابر انیران از زمان ساسانیان به عنوان مفهومی سلبی در فرهنگ ما جا افتاده. داستان «آنچه خود داشت» در زمان شاه بی جهت جای خود را به دشمنی با «آمریکای جنایتکار» و «رژیم غاصب اسرائیل» نداد.
در بارۀ خشکسالی با شما موافقم. چون این بلا ممکن است به هستی آن کشور پایان دهد. واما ایران زمین دیگر چه صیغه ای است؟ ایران زمین معادل فارسی اصطلاح پهلوی ایرانویچ است. اوستاشناسان معتقدند که ایرانویچ جایی در آسیای میانه بوده. قبلاً فکر میکردند در قفقاز بوده. سپس کشمیر کنونی را ایرانویچ پنداشتند.
شاد باشید / مهرداد کاشانی
■ آقای کاشانی گرامی،
در این دو نوشته من به سرنگونی شاه نپرداختهام. البته از آنجایی که پهلویستیزی به یک بیماری فراگیر در میان دلباختگان انقلاب شکوهمند فرارسته است، هر کس که باصدای بلند فریاد «بگو مرگ بر شاه» سرندهد، میشود هوادار شاه! هممیهن گرامی، شما نوشتههای مرا با عینک پهلویستیزی خواندهاید، واگرنه به چنین نتیجههای شگفتآوری نمیرسیدید. من در نوشته نخست خود به همکاری دو اندیشه واپسمانده و ایرانستیز “سرخ و سیاه” از سال ۱۲۹۹ تا سال ۱۳۹۹ پرداختهام، که بخشی از آن حکومت محمدرضاشاه را نیز دربرمیگرفت. آیا در آن تاریخی که شما خواندهاید محمدرضاشاه از سال ۱۲۹۹ تا سال ۱۳۹۹ پادشاه ایران بود؟ آیا میرزا کوچکخان با محمدرضاشاه میجنگید؟ آیا مرکزیت سازمان اکثریت هواداران را به آدمفروشی برای ساواک فراخواند؟ آنچه که من در اینجا آوردهام نمونههای آشکار و بی چونوچرای همکاری تنگ و گاه جنایتکارانه ارتجاع سرخ با ارتجاع سیاه بوده است، شما با کدام خوانش شگفتآور به سرنگونی شاه رسیدید!؟ من نیز بمانند شما از خودتان میپرسم: گیرم که شاه آدمخوار و نوکر بیگانه و انسانستیز، آیا کمونیستها در سال ۱۲۹۹ با یک آخوند در جمهوری گیلان همکاری کردند، یا نکردند؟ آیا حزب توده پیامهای خمینی را در رادیو پیک ایران میخواند، یا نمیخواند؟ آیا حزب توده آخوند جنایتکار خلخالی را کاندید خود برای مجلس دانست، یا ندانست؟ آیا مرکزیت سازمان اکثریت فراخوان به آدمفروشی برای شکنجهگران اسلامی داد، یا نداد؟ آیا بازماندگان توده و اکثریت تا همین سه سال پیش به شکنجهگران و آدمکشان و دزدان رای دادند، یا ندادند؟ اینها اگر پیوند شوم سرخ و سیاه نیست، پس چیست؟ شاه تا به امروز ۱۰ کفن پوسانده است، گریبان او را رها کنید و به این دوستان مارکسیست پشیمانتان که حتا در همین شهر کلن هم یک آخوند گیر آوردهاند و چون پروانه به دورش میگردند، بگویید دست از همکاری با ارتجاع سیاه بردارند، شاید آینده ما از امروزمان بهتر باشد!
شاد و تندرست باشید / م. بامدادان
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|