سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ -
Tuesday 3 December 2024
|
ايران امروز |
ـ سارا رخشانی پانزده ساله باردار با ضربات چاقو توسط همسرش در زاهدان به قتل رسید.
ـ رومینا اشرفی سیزده ساله در تالش پدرش با داس سر او را برید.
ـ پروین پالانی پانزده ساله در سرپلذهاب با روسری توسط برادرش خفه شد.
ـ فاطمه محمدی در سرپلذهاب با شلیک گلوله به دست همسرش به قتل رسید
ـ فاطمه بریحی نوزده ساله در آبادان به دست همسرش سربریده شد.
ـ ریحانه عامری بیست و دو ساله در کرمان پدرش با تبر سر او را از بدن جدا کرد.
....
پس از دو سده، آش دستپخت ملایان این روزها آماده شده است، تا به صورت رواج قتلهای ناموسی به دنیا نشان دهد که همۀ آن فخرفروشیها دربارۀ فرهنگ والای ایرانی یاوهای بیش نیست. نه آنکه گذشتگان ایرانیان از چنین فرهنگی برخوردار نبودند، بلکه ما امت اسلامزده امروزه به چنان مغاکی درغلطیدهایم، که دیگر آیندگان آنان نیستیم.
حال اگر بپرسیم، دو سه نمونه قتلهای ناموسی چه ربطی به اوضاع کلی کشور دارد، پاسخ این است که آنها نه فقط رویدادهایی اتفاقی، بلکه با توجه به توحش به نمایش گذاشته شده، سقوط مدنی و اخلاقی جامعۀ ایران را نشانه گذاری میکنند و برای درک آن کافی نیست، فقط انگشت اتهام را به سوی وحشیگری و فساد ملایان حکومتگر بگیریم، بلکه باید در پی روندهایی در دوران معاصر ایران بود، که سبب سقوط مدنی ایران در دو سدۀ گذشته شدند.
این سقوط را در تاریخ معاصر برای نخستین بار میرزا آقاخان کرمانی درک کرد. او که شاهد کشتار فجیع بابیان در تابستان ۱۸۵۲م. در کوچه و بازار تهران گشته بود، نوشت:
نکتۀ مهمی که از نظرها دور مانده، اینستکه در گذشته در طول قرنها حتی در سایۀ شاهان «آدمخوار» صفوی نیز قتلهای فجیع تنها بدست ملایان و یا حکام رخ میداد و با آنکه اکثریت مردم ایران دیگر ظاهراً مسلمان شده بودند، اما پس از هزار سال هنوز هم بر موازین اخلاقی و رفتار ایرانشهری میزیستند و تازه در دو سدۀ گذشته در برابر تهاجم فرهنگی شیعهگری عقبنشینی کردند.
این شاهان شیعۀ صفوی بودند که «رسوم قبایل چادرنشین ترک آسیای میانه» را بدین صورت رواج دادند، که همواره گروه چهل نفری از آدمخوارانی را همراه داشتند که به اشارهای «مجرمان را زنده زنده میخوردند». تا اوایل دوران قاجار نیز فقط ملایان بودند که مخالفان خود را به قتل میرساندند. چنانکه بنا به گزارش تاریخی، در زمان فتحعلیشاه، محمدعلی بهبهانی(۱۸۰۲ـ ۱۷۳۲م.) حاکم شرع کرمانشاه و بزرگ خاندان حکومتگر بهبهانی، معصوم علیشاه، رئیس صوفیان، را بدست خود به قتل رساند و جسدش را به رود قرهسو انداخت.
بنابراین شگفتی آقاخان کرمانی از کشتار وحشیانه و گستردۀ بابیان بیدلیل نبود، زیرا تیراندازی دو جوان بابی به ناصرالدینشاه، در واقع بهانۀ لازم برای حملۀ ملایان به بابیان بود که تابحال در برابر گرایش گستردۀ مردم به «مهدی موعود»، بساط خود را در حال برچیده شدن میدیدند و اینک میتوانستند در سایۀ خشم دربار، نه تنها از بابیان، بلکه از همۀ مخالفان و رقیبان خود نیز انتقام بگیرند.
این آغاز روندی بود که در تمامی دوران پنجاه سالۀ ناصری ادامه یافت و به تسلط کامل ملایان بر جامعۀ ایران و گسترش فرهنگ انسانکش شیعی منجر شد. بدین سبب نیز برای اغلب تاریخپژوهان چیستانی است که چگونه از درون چنین جامعهای انقلاب مشروطه پدید آید؟ البته آنان یا نخواستهاند و یا نتوانستهاند در ساختار جامعۀ شیعه زدۀ ایران وجود دگراندیشان مذهبی را ببینند، که هرچند تاریکترین دوران ایران را در زیر فشار ملایان میگذراندند، اما مبارزۀ آنان برای بقا در واقع پاسداری از فرهنگ مشترک ایرانشهری نیز بود. گرچه ملایان میکوشیدند اقلیتهای زرتشتی، یهودی و ارمنی را در محلاتی گردآورند تا از دیگر ایرانیان جدا باشند، اما وجودشان با رفتار و کرداری متفاوت از شیعیان، نه تنها از سقوط ایران به اعماق توحش کامل جلوگیری میکرد، بلکه با احیای فرهنگ ایرانشهری زمینه را برای رویداد انقلاب مشروطه فراهم آورد.
ارزش واقعی جامعه در میزان رشد اخلاق اجتماعی و موازین مدنی است، که مرزهای رفتار فرد را تعیین میکند و درونمایۀ اصلی آن میزان نیکخویی فردی و مسالمت جویی اجتماعی است. درست است که در کشورهای پیشرفته نیز گاه و بیگاه کسانی به جنایات حیرت انگیزی دست میزنند، اما آنان بیماران روانی هستند، درحالیکه در کشورهای جهان سومی خشونت و انتقامجویی نهادی اجتماعی است که بطور روزمرّه توحش فردی و جمعی را تأیید و تشویق میکند.
نکتۀ مهم تاریخی در دوران قاجار این است که بیشک اگر در آن زمان که ملایان جامعه را در قبضۀ قدرت خود داشتند، میتوانستند خوی شیعی را به روبنای انحصاری جامعه بدل کنند، ایران هرگز قادر نمیبود، از آن مغاک تاریخی بیرون بیاید و هیچگاه انقلاب مشروطه پدید نمیآمد. برای درک مطلب باید گستردهتر دید و به دگراندیشانی نظر کرد که با کمیت چند درصدی در حاشیۀ جامعه، همان ارزشهایی را پاسداری میکردند که بخش بزرگ ایرانیان به ظاهر مسلمان شده نیز بدان پایبند بودند. بنابراین حتی در دوران سیاه قاجار نیز در اکثر ایرانیان همچنان راستی در گفتار و خشونت پرهیزی در رفتار، نهادینه بود.
مثلاً اگر بپرسیم که چگونه در آغاز دوران پهلوی خشونت و خونریزیهای گذشته تا حد زیادی از فضای فرهنگی جامعۀ ایران رخت بربست و تا پایان این دوران هرچه بیشتر جای خود را به تفاهم و همزیستی میان همۀ ایرانیان میداد، شکی نیست که این را تنها مدیون حکومتی نیستیم، که خود ابزار بگیر و ببند بود، بلکه در درجۀ نخست بدین علت که اقلیتهای مذهبی توانستند با استفاده از آزادیهایی بیسابقه، بر فضای فرهنگی و اخلاقی جامعه اثر بگذارند و پذیرای رفرمهای اجتماعی (مانند رفع حجاب زنان) باشند.
بدین ترتیب ایرانیان بخوبی میتوانستند با تکیه بر فرهنگ تاریخی خود تاریک اندیشی و خشونت فزایی ملایان را بطور بازگشت ناپذیر براندازند، اما متأسفانه دو عامل خارجی و داخلی بر این روند ضربات سختی وارد آوردند:
ــ برای شناخت «عامل خارجی» باید به دوران قاجار بازگردیم و بینیم که جنبش بابی با سرکوب وحشیانه و روزمره از میان نرفت و پیروان آن در دو شاخۀ ازلی و بهائی با کمیتی بالا در حاشیۀ جامعه تثبیت شدند. در این میان شاخۀ بهائی پرشمارتر بود و از یک طرف با احیای فرهنگ ایرانشهری و از طرف دیگر با طرح مطالبی نو، از تأثیر بیشتری برخوردار شد. تفاوت رفتار بهائیان با بابیان چنان بود که از نظر «ادوار براون» نیز پنهان نماند. رأی او در این باره، چنانکه خواهیم دید، افشاگر سیاست انگلیس در ایران بود. او نوشت:
آیا جای شگفتی است که ادوارد براون، کارگزار وزارت خارجۀ انگلیس، بجای آنکه کوشش برای رشد اخلاقی ایرانیان را ستایش کند، بابیانی را میستاید، که هنوز از اخلاق داعشی رها نشده بودند؟ او با این جمله نشان میدهد که چگونه در دو سدۀ گذشته پشتیبانی انگلیس از ملایان ضامن عقبماندگی فرهنگی و خشونتفزایی در جامعۀ ایران بوده است. شاهد آنکه، در تاریخ معاصر هیچگاه مأموران انگلیسی مورد آزار قرار نگرفتند، اما به سال ۱۸۲۹م. به تحریک میرزا مسیح مجتهد، سفارت روسیه در تهران مورد حمله قرار گرفت و بسیاری از جمله، الکساندر گریبادوف، وزیر مختار روسیه، به قتل رسیدند و یا به سال ۱۸۸۳م. امت وحشی در روز روشن رابرت ایمبری Imbrie نایب کنسول سفارت آمریکا را به «جرم» آنکه میخواست از سقاخانهای عکس بگیرد به قتل رساند.
ــ ضربۀ بزرگ دیگر بر کوشش ایرانیان برای عقب راندن خشونت و خرافات ضربهای «داخلی» بود و به رشد شگفتانگیز جریان چپ در ایران بازمیگردد. این جریان اصولاً تنها بدین سبب توانست در جامعۀ ایران در زیر نفوذ ملایان پابگیرد، که بسیار زود و سریع دریافت که تنها راه رسیدن به هدف، کرنش در برابر ملایان و تعهد به «احترام به عقاید عامّه» بود. درحالیکه به شهادت کسروی اگر جز این بود نه تنها از «آلعبا» اجازه فعالیت نمیگرفتند، بلکه سرنوشت دیگر دگراندیشان مذهبی در انتظارشان میبود. چنانکه در اوان کار:
همسویی و همدستی کمونیستها با ملایان (که حتی گاهی «منبر خود را در اختیار ناطقان تودهای میگذاشتند») رمز موفقیت آنها در گسترش تبلیغات مزورانۀ «عدالتطلبی و پیشرفت خواهی» در میان نسل جوان ایران بود. بدین ترتیب رشد شگفت انگیز «جنبش چپ» درست به سبب ظاهر آراسته و مدرن آن، ضربهای سخت بر کوشش برای رشد انسانیت در جامعۀ ایران وارد آورد. خاصه آنکه برخورد حزب توده با مخالفان و دگراندیشان (به نمونۀ گروه ترور در اطراف خسرو روزبه) دستکمی از برخورد ملایان نداشت. این تازه روش حزب توده بود، که ظاهراً ترور را محکوم میکرد، وگرنه تأثیر عملکرد گروههای تروریستی که به نام «چریکهای فدایی» قتل و ترور را بر پرچم خود نوشته بودند، روشنتر از آن است که به اشارهای نیاز داشته باشد.
بنابراین چنانکه نگاهی کوتاه به تاریخ معاصر ایران نشان میدهد، صرفنظر از قدرتیابی ملایان در دو سدۀ گذشته، نه برخورد با «غرب» و نه «جنبش ترقیخواه چپ» و نه حتی شبکۀ گستردۀ آموزش و پرورش، هیچیک کمکی به شکست واقعی و ماندگار فرهنگ خشونتطلبی وارد نکردند. از این نظر نیز منطق تاریخی حکم میکند، که عقب رفت نسبی فساد اخلاقی و خشونت در سطح جامعه (بویژه در دوران پهلوی دوم) را متناسب با نفوذ اجتماعی پیروان ادیان غیراسلامی بیابیم.
بدین سبب نیز پس از انقلاب اسلامی کوشش همهجانبۀ ملایان برای راندن پیروان اقلیتهای مذهبی از ایران با توجه بدانکه آنان کوچکترین مانعی در راه قدرتیابی انحصاری ملایان نبودند نیز شق دیگری بجا نمیگذارد از اینکه نفوذ آنان بر جامعه سدّی در برابر گسترش ضدفرهنگ شیعی بود و باعث شد که این بار شیعهگری در مقابل دیدگان شگفتزدۀ ایرانیان با همۀ جوانب ضدانسانیاش بر سراپای جامعه سایه افکند و به جهانیان چهرۀ زشت عقبماندگی کشور را نشان داد. شاخص این روند به باد رفتن سریع همۀ دستاوردهای حقوقی زنان بود، که چون در جامعۀ شیعهزده نهادینه نشده بود، با کوچکترین مقاومتی از سوی مردان برخورد نکرد.
برگ برندۀ دیگر ملایان سیاستزدگی تودۀ ایرانی است که دستگاه تبلیغی حکومت اسلامی با هر ترفندی بدان دامن میزند و توده را وامیدارد، بجای پرداختن به مشکلات «پیش پا افتاده» مانند حجاب اجباری، تحقیر و توهین به دگراندیشان مذهبی و حقنۀ فقه شیعی ... دربارۀ مسایل و بحرانهای بینالمللی اظهار نظر کنند.
ماشاالله آجودانی نخستین فرهیختۀ ایرانی است که با توجه به سیاست زدگی ایرانیان مطرح نمود، مشکل اساسی جامعۀ ایران عقب ماندگی فرهنگی است و بدون حرکتی محسوس در این زمینه، تغییرات سیاسی نقش مثبتی در پیشرفت جامعه نخواهند داشت.
اعتراف میکنم در برخورد نخست با نظرات ایشان در این زمینه، بنظرم رسید که آجودانی با چنین استدلالی گذار از حکومت اسلامی را به آیندهای دستنیافتنی موکول میکند! درحالیکه گذار از حکومتی که هر روز بیش از دیروز ایران را بسوی نابودی کامل به پیش میبرد، وظیفۀ عاجلی است که نمیتوان آن را به «کار فرهنگی» واگذارکرد!
اما هر روز که سقوط اخلاقی و انحطاط فرهنگی جامعۀ شیعهزده ادامه مییابد، این پرسش خود را بیشتر تحمیل میکند که تحول سیاسی بدون تحرک مثبت فرهنگی، نه تنها دوای دردهای ایران نیست، بلکه میتواند آخرین ضربه بر پیکر موریانه خوردۀ جامعۀ ایران باشد. البته از ترفندهای مهم حکومت اسلامی نیز همین است که چنان جلوه میدهد که تضادهای جامعۀ ایران چنان عمیق و همه جانبه شده که با از میان رفتن حکومت اسلامی منفجر خواهد شد.
اما چون نیک بیاندیشیم و درک درستی از «فرهنگ» داشته باشیم، به روشنی خواهیم دید که در جامعهای که در آن ناراستی چنان گسترده شده که راستگویی عملی انقلابی است و فساد چنان رونق دارد، که شرم به کیمیایی بدل شده، هیچگاه مردمانی که به دروغ و دورویی خو گرفتهاند، نخواهند توانست با وجود نارضایتی فراگیر به همزبانی برسند و در برابر حکومت جهل و جرم دست در دست هم بپاخیزند. بنابراین آجودانی حق دارد، که مبارزه «سیاسی» با حکومت اسلامی، بدون مبارزۀ فرهنگی، چنانکه چهار دهۀ گذشته نشان داده است، اصولاً بنیان نیکی نمییابد. برعکس، در جامعهای که میلیونها ایرانی در نشستهای خانوادگی و میهمانیها با حکومت اسلامی مخالفت میکنند، اما نظارت بر رعایت حجاب اسلامی برای وابستگان را نیز وظیفۀ خود میدانند، افشای فرهنگ بیابانگردی که بر دو پایۀ «ناموس» و «غیرت» استوار است، عاجلترین وظیفه است.
بهراستی که هر قدمی در راه بازیافت راستی و درستی اخلاقی، گامی برای گذار از حکومت اسلامی نیز هست. زیرا دمکراسی تنها در جامعهای میتواند استوار شود، که در آن توده به «شهروندان» آزاده و مسئولی بدل شده باشد، که به شهامت مدنی از ارزشهای انسانی دفاع میکنند. در چنین جامعهای روابط و وابستگیهای قبیلهای درهم شکسته، هیچکس «ناموس» دیگری نیست، «غیرت» جای خود را به کوشش برای رشد آزادگی نزدیکان داده است و «حمیت» چیزی نیست، جز استواری در دفاع از دستاوردهای فرهنگی و انسانی.
تیر ۱۳۹۹
———————————-
(۱) میرزا آقاخان کرمانی، سه مکتوب، انتشارات نیما، ص ۱۸۰
(۲) ادوارد براون، نقطةالکاف، میرزا جانی کاشانی، مقدمه
(۳) احمد کسروی، سرنوشت ایران چه خواهد بود؟، ۱۳۲۴، تهران
■ در نوشته شما نژادپرستی، مقدس کردن فرهنگ ایرانی موج می زند، تحقیر عرب ها بااین صورت و نسبت دادن جنایتهای ناموسی که از لحاظی همانطور که بدرستی گفتید به ملایان مربوط است و از لحاظ دیگر ریشه در فرهنگ عقب مانده ایلیاتی بیابانی ایران زمین دارد، حکایت از نشناختن جامعه ایران دارد. شتربانی از چند هزار سال پیش در ایران رایج بوده که شما آن را به غیر ایرانیان نسبت میدهید. نام پیامبر باستانی ایران زمین، زرتشت با شتر میانه دارد و بیابانگردی بخشی از فرهنگ ایلیاتی است. حرکت از برخی حقایق درباره رژیم ملاها نباید مجوزی بشود برای بیان ضدحقیقت و ترویج نژادپرستی.
بیژن بهرامی
■ جناب بیژن بهرامی، اگر اجازه بدهید نکاتی را دربارۀ مطلب شما مطرح کنم:
۱) بنا به لغتنامۀ دهخدا، مقدس کردن یعنی «پاکیزه کردن». بنابراین برای من افتخاری است اگر در نوشتهام مقدس کردن فرهنگ ایرانی بعنوان والاترین دستاورد مادران و پدران ما موج بزند.
۲) روشن است که کوشش برای پاکیزه کردن فرهنگ میهنی به هیچوجه، تحقیر و یا توهین به دیگر فرهنگها نیست، بلکه برای هر انسانی در هر جای دنیا، میهنی که او را در دامان مواهب خود پرورانده بطور طبیعی عزیز است و باید در راه پاکیزگی و بهبودش بکوشد.
۳) اشاره به «خوی زشت شترچرانان عرب»، به جوامع امروزی عرب نظر ندارد، بلکه متوجه فرهنگ اعراب در زمانی است که به سبب شیوۀ زندگی بیابانگردی و «شترچرانی»، در مقایسه با فرهنگ شهرنشینی از فرهنگی بدوی برخوردار بودند. بدیهی است که ایرانیان نیز در دوران پیشاشهرنشینی به شیوۀ بدوی زندگی می کردند. اما دستکم در طول هزار سال از پادشاهی کوروش تا حملۀ اعراب از فرهنگ شهرنشینی برخوردار بودند و آن را تکامل دادند. شاخص چنین تحولی همین است که «اعراب شترچران» دختران خود را به روایات اسلامی زنده بگور می کردند و در اواخر دوران ساسانی زنانی بر تخت شاهنشاهی امپراتور ایران تکیه زدند.
۴) خوشحالم که دقت نمودهاید، که جنایات ناموسی «از لحاظی به ملایان مربوط است و از لحاظ دیگر ریشه در فرهنگ عقب ماندۀ ایلیاتی» دارد. اما این را نیز باید در نظر گیرید که ملایان بخشی از ایلات ایرانی نیستند که از فرهنگ ایلاتی برخوردار باشند، بلکه نمایندگان دینی هستند که در میان اعراب شترچران شکل گرفت و ملایان می کوشند آن را بر جامعۀ ایران تحمیل کنند که روشن است از سرشت فرهنگی دیگری برخوردار است، وگرنه با فقه اسلامی مشکلی نداشت.
۵) توجه بفرمایید که «راسیست» کسی است که وابستگان به گروهی اجتماعی را بخاطر برخورداری از ویژگی هایی مورد تبعیض و یا تحقیر قرار می دهد. اما این مهم است که ویژگیهای مزبور (مانند رنگ پوست، «نژاد» و یا «ضریب هوش») تغییر ناپذیر باشند و نه مثلاً مانند اعتقادات مذهبی و یا رفتار گروهی، ویژگیهایی قابل تغییر. بنابراین هر کسی را که از گروهی اجتماعی انتقاد کرد نمیتوان (چنانکه جدیداً مد شده است) «راسیست» نامید. وگرنه علوم اجتماعی و سیاسی اصولاً غیرممکن میشوند، زیرا ناگزیر از ارزشگذاری ویژگیهای گروههای اجتماعی و سیاسی هستند! مثلاً اگر کسی از اعتقادات ضدانسانی گروه ملایان و یا رفتار خشونتآمیز آنان انتقاد کرد، او را نمیتوان راسیست نامید.
با سپاس، غیبی
■ به تصور من این فرهنگ ماست که دین را به انحطاط کشانده و نه بر عکس. دین و یا هر ایدئولوژی دیگر لباسی است که ما بر تن داریم٫ درحالی که وجود و شخصیت ما (البته پس از ژن و دیانآ) از فرهنگ ماست. ما طبق روایات زمانی در باستان تمدن داشتهایم ولی نه در طول تاریخ، و نه هم اکنون متمدن نیستیم - فقط بدرستی از آدمخواران دوران صفوی گفتهاید ولی طناب انداختن شانههای مردم توسط شاپور و کشتار مزدکیان به صورت درختکاری در زمان انوشیروان عادل (قبل از اسلام)، حسنک وزیر، قاضی القضات، کور کردن پسر شاه عباس و نادر شاه، کشتن لطفعلیخان زند، خفه کردن قائم مقام و امیر کبیر و قرهالعین و ... نشان از تمدن تاریخی ماست؟
کاوه کیان
■ همینکه نویسنده محترم از گروهی آدمخوار! در زمان صفویان سخن میگوید میتوان میزان درک و سواد ایشان را از تاریخ و نوشتههای تاریخی محک زد و دانست دیگر آنکه استناد به وقایع تاریخی تیغی دو دم است تاریخ سرشار از حوادث ناسازگار و متضاد حتی در یک جغرافیای محدودی مثل ایران است اگر ملایان اسلامی داریم درکنارشان ملایان بابی هم شکل گرفتند که همدیگر را برنتابیدند و به سرعت دچار شقاق شدند. نویسنده را بیش از آنکه پروای حقیقتی باشد سودای آرمانی است و مانند همه آرمانگرایان به هر راست و دروغی دست مییازد تا رویای خویش را تحقق بخشد.
سیروس سنجری
■ آقای غیبی،
با این که با بیشترگفتههای شما موافق هستم، ولی ازاین که به علل اصلی این فرهنگ “بدوی” درایران، و درسطح وسیع تر، برای بشریت، نپرداخته اید، ازشما با آن حس کنجکاوی زیاد، ذهن باز، قلم گویا وخوب ودیگرمحسنات، این توقع دارم که عمیق تربه عقب ماندگی بشربویژه ایرانی توجه کنید. اگربه اصل تکامل (جسمی وفکری) بشرها بخصوص ایرانی ونبودن زمان کافی برای رشد وارشاد آن توجه کامل شود، به این نتیجه خواهیم رسید که بشرامروزتکامل کافی برای آنچه که شما واینجانب واقلیت نا چیزی ازاوتوقع دارید، نداشته است. این مسئله بیشترروشن میگردد وقتی که به تقسیم بندی، نام گذاری، بیاد آوردن زمان، سنجیدن آن و... پی می برده می شود: الف، حد متوسط عمربشر، که کمترازصد سال می باشد. ب، زمان تاریخی، که حدود با هزارسال سال شناسایی می شود. پ، زمان کهکشانی است، که با بیلیون سال مقایسه می گردد. اکنون زمانی را که بشرامروزی به روی دوپای خود راه رفت وازجنگل بیرون آمد واولین شهررا برای زیستن بنا کرد را با زمان کهکشنانی بسنجیم، به این نتیجه خواهیم رسید، که “او” زمان کافی جهت تکامل نداشت است. این به معنا نیست که شما ودیگرفرهیختگان ازگفتارونوشتههای با صلابتان مارا محروم دارید.
با احترام، مجید امینی
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|