پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 21.01.2020, 0:19

قاسم سلیمانی – در خدمت نظام استبداد مذهبی و ولی فقیه


محسن قائم مقام

بحث پیرامون ترور سردار قاسم سلیمانی همچنان ادامه دارد. در مقاله‌ای که یکی از پشتیبانان مبارزات آزادیخواهانه و دمکراتیک در ایران[۱] نوشته، با کمال تعجب مشاهده نمودم که کارها و خدمات سلیمانی در خدمت نظام ورشکسته ولایت فقیه را به پای ایران دوستی و دفاع از ایران قرارداده است: (مقاله “قاسم سلیمانی”- رامین کامران – سایت لیبرال)

ترور سردار قاسم سلیمانی از سوی امریکا یک اقدام تروریستی به شمار می‌رود. اگر بر این حساب قرار دهیم که بین امریکا و جمهوری اسلامی یک نوع جنگ برپایه زدوخورد‌های تروریستی وجود داشته است. ترور قاسم سلیمانی سطح این منازعات را تا امکان شروع یک جنگ دامنگیر و خونین منطقه‌ای بالا برد. کوتاه آمدن امریکا پس از حمله تلافی‌جویانه جمهوری اسلامی در  حمله موشکی به یک پایگاه بزرگ امریکا در عراق، نمایش فشار شدید بر ترامپ در داخل امریکا در جلوگیری از ایجاد یک جنگ جدید منطقه‌ای بود. حمله موشکی ایران هم حساب شده و به احتمال زیاد با اطلاع کامل امریکا انجام شده است چون هیچ امریکائی در این حمله با پرتاب حدود پانزده موشک به پایگاه بزرگ امریکا صدمه‌ای ندید. همه نظامی‌ها فرصت داشتند که در ساعت حمله به پناهگاه‌ها بروند. در حالیکه جمهوری اسلامی در حمله به لوله‌های نفتی عربستان سعودی ، که به نام “یمنی‌ها” اعلام شد، نقطه زنی کرد! با این تدبیر جمهوری اسلامی مشمول تنبیه شدید امریکا در هدف گرفتن پنجاه و دو منطقه در ایران قرار نگرفت. البته فشار از داخل امریکا پایه اصلی کوتاه آمدن امریکا بود و جمهوری اسلامی هم حساب شده عمل کرد!

جنگ‌های منطقه‌ای سردار قاسم سلیمانی برخلاف نظر آقای کامران نویسنده مقاله “قاسم سلیمانی” برای خدمت به ایران و مردم ایران انجام نمی‌گرفت. او با این جنگ‌ها تنها استراتژی حاکمین جمهوری اسلامی در بقاء نظام استبدادی اسلامی را به انجام می‌رساند. جمهوری اسلامی که پشتش ازپشتیبانی مردم در داخل کشور خالی بود و می‌باشد، با سازمان‌دهی یک سلسله پایگاه‌های تروریستی در خاورمیانه و یمن و سایر کشورهای درگیر این مبارزات مانند افغانستان کوشش داشت تا تمام توجهات را از فقدان آزادی و امنیت در مملکت به درگیری‌های تروریستی در منطقه بکشاند و امریکا را سرگرم جنگهای منطقه‌ای خاورمیانه نماید.

جمهوری اسلامی و حاکمین آن با هزینه کردن شاید میلیاردها دلار سعی نمودند این استراتژی را موفق نمایند. ایشان با اذعان حسن نصرالله سالی هفتصد میلیون دلار تنها به حزب‌الله لبنان کمک می‌کردند. میلیونها دلار کمک مالی و ارسال نفت رایگان به سوریه برای کمک به بشار اسد جنایتکار پرداحت شد. و این هزینه‌های سنگین و کمرشکن بدون اجازه صاحبان آن یعنی مردم ایران از کیسه و جیب مردم یعنی از سرمایه‌های ملی ایشان برداشت می‌شد و هزینه خسارات جانی و مالی این جنگها می‌گردید. این استراتژی، تروریستی ساختن منطقه برای حفظ نظام، با هزینه‌های سرسام‌آور سبب فقر به‌غایت مردم ایران گردیده است. در مقاله مذکور نویسنده ادعا می‌کند که مردم برای قدردانی از خدمات سلیمانی به ایران این تشییع جنازه وسیع را از او به‌عمل آوردند. من در پاراگراف‌های پائین این مطلب را بیشتر خواهم شکافت.

حضور ارتش جمهموری اسلامی در شکل سپاه قدس از مهمترین رده‌های سپاه پاسداران در خاورمیانه فقط زیان برای مردم ایران داشته است و دارد. چه با ادامه مخارج کمرشکن آن مردم را فقیر و اقتصاد مملکت را به ورشکستگی کشاند. حالا اگر کسی مانند نویسنده مزبور حضور سپاه قدس در عراق و سوریه، لبنان و یمن را در خدمت مردم ایران بداند باید بگوید به‌جز فقر و بدبختی این حضور نظامی در منطقه برای ایران چه ارمغانی داشته است؟

حضور سپاه در عراق از روی کار آمدن شیعیان در عراق بعد ازحمله امریکا و از میان رفتن حکومت صدام حسین و سنی‌های در اقلیت و به پا شدن حکومت شیعی‌ها در عراق بوجود آمد. همزمان سپاه به کمک حکومت اقلیت “شیعه علوی”[۲] بشار اسد در سوریه پرداخت. بشار اسد پسر حافظ اسد رئیس ستاد و سپس رئیس جمهور سوریه همراه کودتای نظامی‌های علوی[۳]، است. او تحصیلات چشم پزشکی در انگلستان دیده بود ولی با کمک پدرش به جانشینی او رسید. حافظ اسد با قدرت حکومت را از چنگ اکثریت سنی بیرون آورد و به‌زودی حزب سوسیالیستی بعث در سوریه که در میان جوانان عرب بسیار نفوذ داشت را ابتدا کنار گذاشت و سپس آن را در خدمت خود درآورد. رابرت کاپلان محقق امریکائی می‌گوید روی کار آمدن حافظ اسد در سوریه شبیه “مهاراجه” شدن “نجس”‌ها در هند یا یک یهودی تزار در روسیه شود، می‌بود! بشار اسد با کمک ارتش “علوی” سوریه قدرت را در دست گرفت و در ۱۹۷۱ خود را رئیس جمهور سوریه اعلام کرد. مقامی که تا آن زمان در دست سنی‌های اکثریت جامعه بود.

سپاه قدس به فرماندهی قاسم سلیمانی، با پیاده کردن نوع تاکتیک‌های جمهوری اسلامی علیه مبارزات مردم در ایران در سوریه، به درهم شکستن مقاومت مردم آزادیخواه سوریه در برابر بشار اسد پرداخت. با این ترتیب بزرگترین خدمت را به دیکتاتور جنایتکار سوریه بشار اسد انجام داد. این قاسم سلیمانی بود که این استراتژی مرگبار را در سوریه پیاده کرد. از سوی دیگر سلیمانی با تمام قدرت تمام روابط دیپلوماتیک خاورمیانه را در دست گرفت. او پاسخ نامه نماینده امریکا به وزیر خارجه جمهوری اسلامی را با امضای قاسم سلیمانی داد که اگر سؤال و یا موضوع سیاسی یا دیپلوماتیکی وجود دارد باید از او خواسته شود. سلیمانی بدون مشورت با دولت و وزیر خارجه ایران به مسکو رفت و با ولادیمیر پوتین ملاقات چند ساعته‌ای داشت و او را قانع کرد تا نیروی هوائی روسیه را به سوریه ببرد و چتر دفاعی سپاه و ارتش سوریه در جنگ با مخالفین اسد از جمله داعش باشد و جنگ سپاه قدس با داعش درعراق همزمان با این جنگ‌ها شکل گرفت.

جمهوری اسلامی در ابتدای کار حضور سپاه در سوریه را اعلام نمی‌کرد ولی خبرگزاری‌های دیگر حکومت را مجبور کردند که به نوعی حضور خود در سوریه را اعلام کند. خبرهای بدتر این بود که داعشی‌ها سر چند سردار سپاه را از تن جدا کردند و اجباراً سرهای بدون تن را برای خاکسپار به ایران فرستادند که سبب ناراحتی مردم شد. کشتگان نیروهای سپاه روز به‌روز بیشتر می‌شد. این خبرها ابتدا در مطبوعات ایران به‌صورت کشته شدگان نیروهای حافظ حرم زینب اعلام می‌شد ولی به‌زودی حکومت مجبورشان کرد که ایشان نام کشته‌شدگان را در ردیف “شهدا” اعلام نمایند.

آقای قاسم سلیمانی نقش سازماندهی سپاه قدس در منطقه را داشت. سلیمانی چندین هزار جوان افغانی را از ایران و افغانستان با پرداخت ماهانه اجیر کرد و به‌صورت سرباز مزدور و در ظاهر در خدمت “اسلام” به سوریه برای کمک به ارتش اسد و سپاه قدس گسیل داشت. این جوانان که مانند سایر جوانان افغانی زندگی فقیرانه‌ای داشتند برای کمک به خانواده‌های خود این “خدمت” به سپاه “اسلام” را می‌پذیرفتند. اخیرآ پس از اعلام ترور قاسم سلیمانی یکی از زنان عضو مجلس افغانستان شدیداً علیه ترور سلیمانی توسط امریکا سخن گفت که انجام آن کار نادرستی بوده است. و در دنباله صحبت از قاسم سلیمانی به عنوان یک جنایتکار نام برد که هزاران جوان افغانی را به میدان جنگ در سوریه کشانده و تا آنجا که اعلام شده پنج هزار نفرشان در میدان جنگ کشته شده‌اند.

زمانی که از قاسم سلیمانی در مورد ۱۵۰۰ نفر جان باخته در آبان ماه در ایران که با گلوله از روبرو توسط حکومت به دستور خامنه‌ای کشته شدند پرسیدند، او پاسخ داد که اگر لازم بود برای دفاع از نظام و ولی فقیه ده هزار نفر را هم می‌توانستند بکشند. از نویسنده مقاله “قاسم سلیمانی” آقای رامین کامران باید پرسید آیا نظر آقای سلیمانی نسبت به اعتراضات مردم در آبان ماه نشان از طرفداری مردم است یا طرفداری از نظام جنایتکار جمهوری اسلامی؟ نویسنده مقاله جنگ‌های سلیمانی در سوریه و عراق که برای دفاع از شخص بشار اسد و ارتش او در سوریه انجام می‌گرفت و جنگ با داعش در عراق که نفعش برای امریکا و مردم عراق بود را به پای “خدمت به مردم ایران” رقم می‌زند. او فتح هرات در زمان محمد شاه قاجار توسط سردار ایرانی شاهزاده حسام‌السلطنه را که مانع از جدا شدن پاره‌ای از مملکت به وسوسه انگلیس‌ها از ایران بود را با جنگ‌های قاسم سلیمانی در خارج از مرز‌های ایرانی که تنها برای حفظ موجودیت نظام جمهوری اسلامی صورت می‌گرفت را برابر می‌گیرد. جنگهای سلیمانی تنها در خدمت حفظ نظام استبدادی ایران صورت می‌گرفت و هزینه‌هایش سراسر از ثروت مردم ایران بدون کوچکترین حق اجازه‌ای از مردم ایران باین کار پرداخت می‌شد. ایشان این جنگهای در حفظ نظام استبدادی را به‌حساب “خدماتی” برای “ایران” می‌داند! و آن را چشیدن “طعم پیروزی نظامی” برای مردم وانمود می‌کند! “پیروزی‌های نظامی” که تنها به‌دلیل هزینه‌های سنگین میلیون میلیون دلاری برای ایران، جهت ادامه جنگ‌های بدون دلیل و بدون پایان در آن مناطق صورت می‌گرفت، جز فقر و بیچارگی برای مردم ما ارمغانی نداشت!

در ابتدای کار زمانی که جمهوری اسلامی آهسته آهسته حضور سپاه در عراق و سوریه را قبول می‌کرد، سردار علی شمخانی، رئیس شورای عالی امنیت ملی ایران، اعلام کرد که ایران برای دفاع از خود و به‌جای اینکه میدان جنگ در ایران باشد در عراق و سوریه با داعش می‌جنگد. من مقاله‌ای در پاسخ به این ادعای واهی نوشتم. و در آن نشان دادم که صحبت آقای شمخانی به‌دقت صحبت دست راستی‌ها و جنگ‌طلبان امریکا در زمان جنگ ویتنام بود که می‌گفتند ما به‌جای آنکه در کالیفرنی با کمونیست‌های ویتنامی بجنگیم با ایشان در ویتنام می‌جنگیم. و این سرلوحه دفاع امریکا درحضور ارتش امریکا در ویتنام بود. و آقای شمخانی همان دفاع را برای جمهوری اسلامی کپیه کرده بود و امروز نویسنده مقاله “قاسم سلیمانی” آقای کامران نیز این جنگ سپاه در کنار ارتش امریکا، سوریه، روسیه و عراق را در خدمت به ایران و به‌خاطر جلوگیری از درگیری در ایران می‌داند. در حالی که حضور سپاه قدس در خاورمیانه و یمن و افغانستان همه برای حفظ نظام جمهوری اسلامی صورت می‌گرفت و می‌گیرد. ولذا مانند جمهوری اسلامی صورت مسآله را در اذهان مردم و جهانیان وارونه نشان می‌دهد. جمهوری اسلامی با این استراتژی، با ادامه جنگهای تروریستی در منطقه، دست و پای مردم را برای به‌دست آوردن آزادی در ایران بسته است. آیا جز این بود یا هست؟

چند کلام در مورد تشییع جنازه وسیع مردم از قاسم سلیمانی

مردم ایران از تشییع جنازه قاسم سلیمانی استقبال کردند. و آن به چند دلیل بود: اول اینکه صدا و سیما و مطبوعات سه روز مردم را هدف تبلیغات در ادعای خوبی‌ها، خدمات و شجاعت‌های قاسم سلیمانی قرار دادند. این درحالی بود که مردم هیچگاه در جریان واقعی و سیاست‌های مربوط به جنگهای منطقه‌ای جمهوری اسلامی و حقایق مربوط به آن قرار نگرفته بودند. واقعیت این موضوعات یا در فضای مجازی یا در رادیوهای دولت‌های دیگر نشان داده می‌شد که همه مردم به آن دسترسی نداشتند. به همان گونه نویسنده مقاله آقای کامران نیز صحبت از “طعم شیرین پیروزی‌های نظامی در عراق” می‌کند و آن را خدمتی برای ایران و “سربلندی در پیروزی‌های نظامی” می‌داند. در حالی که به‌واقع شرکت دراین جنگ‌ها به‌جز زیان “خدمتی” و منفعتی برای مردم حاصل نمی‌‌شد و نشد.

مردم دلاوری و شهامت را می‌ستایند و کمبود سطح معلومات سیاسی و اجتماعی ایشان در جمع مانع از شناخت واقعی “قهرمانان” می‌شود. نمونه کامل آن شناخت مردم از آیت الله خمینی بود که ایشان را پیش از واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نمی‌‌شناختند. وقتی او در بالای منبر در قم در پاسخ شاه به اینکه نگذارید چکمه‌های پدرم را به پا کنم، گفت چکمه‌های پدرت برای پای تو گشاد است. این شهامت و دلیری خمینی، او را “خمینی” نمود. و در شورش پانزده خرداد تا پای جان برایش ایستادند. دکتر مصدق در برابر انگلیسی‌ها ایستاد و مردم با شناختی که از او در موارد تاریخی دیگر داشتند نهضت ملی ایران را به رهبری او ساختند. و قیام ملی سی‌ام تیر ماه ۱۳۴۱ را به پا کردند و جان به کف در برابر تانک و سرنیزه حکومت ایستادند تا مصدق دوباره نخست‌وزیر شود. در مورد خمینی در انقلاب ۵۷ مردم او را همان خمینی سال ۴۲ می‌دیدند و”خدعه”‌های او را باور کردند و او به رهبری با پشتیبانی وسیع مردم رسید.

جلو تر نگاه کنیم در صدر مشروطه وقتی محمد علی شاه در فتح تهران توسط مشروطه خواهان فرار کرد در روسیه ترتیب بازگشت خود را داد. سالارالدوله برادر محمدعلی شاه در کردستان و لرستان و همدان ترتیب لشگری بزرگ داد. دولت مرکزی یفرم خان را با سپاهی برای مقابله با او فرستاد. یفرم خان سالارالدوله را شکست داد. و زمانی که برای گرفتن قلعه فتح شده به سوی قلعه می‌رفت هدف گلوله از داخل قلعه قرار گرفت و جان باخت. صاحب قلعه که در جنگ بدست یفرم خان کشته شده بود رئیس ایل در محل بود و مردم ایلی از مرگ او بسیار ناراحت شدند. اشعار با آهنگ‌های حزین برای او ساختند: سورچه[۴] به قربانت بره عبدالباقی خان، عبدالباقی خان... و آن را در شهر می‌خواندند. این در زمانی بود که جنازه یفرم به تهران آورده شد و مردم تهران به‌قول احمد کسروی در تاریخ مشروطه تشییع جنازه‌ای از سردار مشروطه بعمل آوردند که تا آن تاریخ بی‌سابقه بود. یفرم خان را کسروی بعد از ستارخان بزرگترین سردار مشروطه نام می‌برد. می‌بینیم که افراد ایلی در “سورچه” فقط رئیس ایل را می‌شناختند و تجلیل می‌کردند و کسی نمی‌دانست که برای بازگرداندن محمدعلی شاه مستبد می‌جنگند.

ار این مثال‌ها در تاریخ ما کم یافت نمی‌شود. مردم مصدق را به‌درستی می‌شناختند و به‌دور او نهضتی را بوجود آوردند و از خمینی فریب خوردند و مرزهای فریب روشنفکران را هم در خود گرفت. لذا آگاهی مردم در شناخت ایشان از وقایع اهمیت اساسی دارد. اکثریت مردم از آنچه در عراق و سوریه و یا یمن و افغانستان می‌گذشت و نقش و هدف جمهوری اسلامی در این جنگ‌ها چه بود خبر نداشتند. و می‌بینیم که نویسنده آزادیخواه مقاله هم حرف‌های جمهوری اسلامی را در مورد جنگ در عراق که شبیه جنگ در نقاط دیگر منطقه مانند سوریه است، را در خدمت مردم ایران توصیف می‌کند. و تحلیل جمهوری اسلامی را از حضور سپاه در خارج از مرز‌های ایران به عنوان خدمت به ایران تا خدمت به نظام استبدادی جمهوری اسلامی عنوان می‌نماید.

به‌قول چه گوارا “ملت‌ها هم اشتباه می‌کنند”. تجلیل از قاسم سلیمانی که به دلیل کم اطلاعی مردم از آنچه در منطقه می‌گذرد و گذشته بود انجام می‌گرفت. حکومت با محاصره امنیتی، مردم ایران را در بی‌اطلاعی و بی‌خبری از اوضاع نگهداشته بود و داشته است.

نویسنده مقاله آقای کامران در مقاله خود، قاسم سلیمانی را “نمونه‌ای شاخص از سردارانی که از دل انقلاب بیرون می‌آیند و نقطه اوج کارنامه‌اش، جنگ انقلابی است. به تصور من او اولین چهره درخشان و شاخص جنگ انقلابی در قرن بیست و یکم است. بدون شک دیگرانی هم در نقاط مختلف دنیا در پی او خواهند آمد، ولی مقام و موقع وی، در همین ابتدای قرن تثبیت شده و خدشه‌ای نمی‌توان بدان وارد آورد”. تجلیل ایشان به‌حدی است که فکر کردم آن را به‌صورت “توبه نامه” نوشته‌اند که رفتن‌شان به ایران با فعالیت‌های ضد جمهوری اسلامی که داشته‌اند برایشان گرفتاری ایجاد نکند! بعد ملاحظه کردم که ایشان در این مقاله هم علیه جمهوری اسلامی نوشته‌اند.

اولاً موضوع “انقلاب” و جنگ‌های مربوط به آن در قرن بیستم دفترش بسته شد. چه جهانیان شاهد این بودند که در دنیا جنگ‌های انقلابی آزادیبخش و آزدیخواهانه مکرر انجام گرفت و به پیروزی رسید ولی سرانجام رهبران انقلاب که با کلاشنکف روسی یا چینی مسلح بودند، خودشان جای حکومت‌های مستبد را گرفتند و از منبر “انقلاب” پائین نیامدند. نمونه روسیه، چین، کوبا، الجزائر، ویتنام و... حتی انقلاب کبیر فرانسه هم به دست تندرو‌ها مانند روبسپیر افتاد که کوشندگان و رهبران انقلاب آن زمان نظیر دانتن ناطق انقلاب و بسیاری دیگر را زیر گیوتین بردند. و بالاخره خود ربسپیر هم زیرگیوتین رفت و سرانجام ناپلئون کار را در دست گرفت و تاج امپراطوری به سر نهاد.

در تظاهرات سالهای ۳۹ تا ۴۳ دانشگاه تهران یکی از شعارهای انقلابی دانشجویان این بود: “امروز الجزایر، فردای میهن ماست!” در الجزایر حواری بومدین با کمک مصر و سایر کشورهای عربی ارتش الجزایر را سازمان داد و انقلاب را در آخر کار با حضور ارتش انقلابی بردند. بومدین سپس در نقش وزیر جنگ، احمد بن بلا رئیس جمهور آزادیخواه و سوسیالیت الجزایر را که جزء ۹ شف تاریخی‌ای بودند که انقلاب را پایه گذاری نمودند را ساقط و به زندان انداخت و حکومت و “انقلاب” را در چنگ نظامی خود قرار داد. “فردای میهن ما” “انقلاب” دیگری بود که رهبری با “خدعه” کار را در دست گرفت و چهره انقلاب که سالها در ذهن روشنفکران جامعه طراحی شده بود را از “لیبرال دمکراسی” به “استبداد اسلامی” “ساخت” آقای خمینی تبدیل کرد.

قاسم سلیمانی به گفته نویسنده “از دل انقلاب بیرون آمد”، البته نه “انقلاب”ی که مردم سالها دنبال آن بودند تا متمم انقلاب مشروطه گردد، بلکه انقلابی که ربوده شد و بی‌فرجام ماند. سلیمانی درس‌های خود را از دستچین‌های آقای خمینی در انقلاب ربوده شده‌ی ایشان آموخت. ایشان شاگرد میداندارانی بود که در جنگ ایران و عراق شرکت داشتند و در آن جنگ هم نظامی‌گری آموختند و هم در خدمت نظام و ولی فقیه بودن را.

آقای کامران در دنباله مطالب بالا به “یادآوری” “چند نکته در جنگ انقلابی” می‌پردازد. و آن را سیاسی‌ترین نوع جنگ معرفی می‌کند که ایدئولوژی در آن نقش مرکزی دارد و موارد دیگر و بالاخره هدف انقلاب را تسخیر ایدئولوژیک و سیاسی می‌داند. و اضافه می‌کند که “نیروهای معنوی” در این جنگ در بیشترین حد اهمیت قرار دارد و عامل اصلی پیروزی است”. نویسنده سپس از انقلابیون مارکسیست مانند تروتسکی و مائو و ژنرال ژیاپ فاتح جنگ‌های ویتنام نام می‌برد و به نحوی آقای قاسم سلیمانی را در کنار این انقلابیون بزرگ جهانی قرار می‌دهد و می‌گوید این انقلابیون “درنظر اول نظر به ایدئولوژی داشتند، دنیا را از دریچه آن نگاه می‌کردند و جامعه را منطبق با آن می‌خواستند. ولی تنها به ایدئولوژی خدمت نکردند. کشورهای اینها نیز از توانائیشان بهره بردند....”. با این صحبت‌ها باید دنبال ایدئولوژی آقای سلیمانی رفت. آیا ایشان به‌جز اعتقاد به اسلام و نظام جمهوری اسلامی و ولی فقیه دنبال ایدئوژی یا رهبری دیگری بود؟ خمینی دنبال صدور انقلاب “اسلامی” به کشورهای دیگر و از میان بردن اسرائیل بود، آقای خمینی حتی برای گورباچف، رئیس جمهور شوروی نامه نوشت و او را دعوت به دین اسلام نمود! ولی با شکست در جنگ ایران و عراق که به‌دلیل بی‌خردی خمینی در اشغال سفارت امریکا انجام شد، موضوع صدور انقلاب متوقف شد و جانشینان خمینی تنها به فعالیت‌های تروریستی در منطقه و شلوغ کردن آن پرداختند تا بتوانند بدون پشتیبانی مردم ایران برپا بمانند. لذا آیا سلیمانی در دل دنبال فتح اسرائیل بود؟ همان اسرائیلی که خمینی از او اسلحه برای جنگ با صدام حسین خرید؟ نه. استراتژی او همان ادامه استراتژی حاکمین مستبد جمهوری اسلامی بود که منطقه را شلوغ نگهدارد تا حکومت استبداد مذهبی بتواند با خفه نگهداشتن مردم روی پای خودش بماند!

نویسنده مقاله صحبت لئون تروتسکی را به‌میان کشیده و قاسم سلیمانی را همطراز او در یک جنگ ایدئولوژیک قرار داده است. اولاً تروتسکی در میان مارکسیست‌ها نیز شاخص است کتابهای ایدئولوژیک و تاریخی او با شیواترین قلم نوشته شده است. آقای قاسم سلیمانی شاگرد فرماندهان سپاه بود که به‌جز ستمکاری به مردم و فساد و دزدی هنر و علم دیگری نداشتند. ایدئولوژی ایشان هم حفظ رژیم استبدادی با تمام اصل و فرع آن مانند ولی فقیه بود و می‌باشد. آقای سلیمانی ایدئولوژی دیگری نداشت. از اسلام هم بیش از نوع حاکم آن که جز برای استفاده از قدرت از آن برداشت می‌شد، خبری نداشت. اگر حفظ شیعه گری را به‌عنوان ایدئولوژی ایشان بدانیم، ایشان نه دنبال اعتقادات شیعه گری بود، که دارای شعب فراوان است و در همین عرصه جنگ‌های ایشان هم شیعه‌ها کاملاً در اعتقادات مذهبی با هم متفاوت بودند و می‌باشند، و نه دنبال ترویج آن. ایشان تنها دنبال پشتیبانی کامل از شیعه‌ها برای حفظ رژیم‌شان بود و نه اینکه قصد ایدئولوژیکی داشت که شامل ترویج شیعه‌گری هم می‌شود. کوشش برای تمرکز و حفظ قدرت شیعه‌ها در منطقه با حضور دیکتاتورها می‌تواند نتایج خطرناکی را عاید نماید.

برگردیم سر لئون تروتسکی، ایشان مارکسیست بود و نظر خودش را در مارکسیزم داشت. او در انقلاب دنبال تئوری “انقلابات پی در در پی”[۵] که نظریه خودش است بود، که در مقابل و انتقادی به نظر لنین در انقلاب بود. تروتسکی نظرش به‌طور مشخص با استالین متفاوت بود. او ضد دیکتاتوری و ضد آنچه او “بروکراسی” استالین خطاب می‌کرد بود و به‌همین دلیل از روسیه تبعید شد و بالاخره در جنگ دوم جهانی به‌دست مزدوران استالین به قتل رسید. آقای قاسم سلیمانی در خدمت دیکتاتوری نظام و ولی فقیه بود و تئوری‌اش تنها بر حفظ نظام و ولی فقیه آن قرار داشت. آیا موضوعی برای مقایسه تروتسکی و قاسم سلیمانی وجود دارد؟ تروتسکی در دنیای جنگ‌های انقلابی بود که با دنیای جنگ‌های تروریستی منطقه‌ای سلیمانی متفاوت است. من این مطالب را برای روشن کردن موضوع جنگ‌های انقلابی و شناخت تروتسکی نوشتم. در حالیکه من با هرگونه دیکتاتوری و از میان بردن آزادی در جامعه مخالفم. تروتسکی و سایر مارکسیستهای انقلابی درآن زمان دیکتاتوری را برای پیش برد نظرات تئوریک خود لازم می‌دانستند!

در کار‌های آقای سلیمانی “معنویتی” به‌جز حفظ نظام دیکتاتوری وجود نداشت.
آقای کامران نوشته‌اند که برخی کوشیده‌اند وقایع آبان‌ماه را به گردن آقای سلیمانی بیاندازند. “اصلاً نمی‌توانست به وی ربطی داشته باشد.” خوب آقای کامران، دفاع آقای قاسم سلیمانی ازکشتار آبان ماه به‌دستور ولی فقیه را چه نامی برایش می‌گذارید؟ وقتی نظر سلیمانی را در کشتار ۱۵۰۰ نفر از مبارزین خواستند ایشان بی‌مهابا و با نظری ستمگرانه افاضه کردند که اگر برای حفظ نظام و ولی فقیه لازم بود ده هزار نفر را هم بکشتند مانعی نداشت! این سند دلیل جنگ‌های او در منطقه است: برای حفظ نظام و ولی فقیه و بس. نه برای مردم گرسنه ایران که این جنگها کارش را به فقر و درماندگی کشانده بود.

آقای کامران نام انقلابیون نامی دیگری را در مقام مقایسه در کنار نام آقای قاسم سلیمانی قرار می‌دهد مانند مائو و ژنرال ژیاپ، که به‌قول ایشان دنبال ایدئولوژی خود هستند ولی کارهایشان در خدمت مردمشان قرار می‌گیرد. می‌بخشید واقعاً مسخره است. مائو و ژنرال ژیاپ با کارهایشان دنیائی را تغییر دادند و آقای قاسم سلیمانی تنها در خدمت ولی فقیه و نظام استبداد مذهبی ایران آتش تروریسم منطقه‌ای را گرم نگه می‌داشت و در سوریه به برپا نگداشتن بشار اسد جنایتکار کمک جنگی می‌نمود. آخرهای کار هم که با تحریم‌های حد اکثری امریکا بر ایران کیسه جمهوری اسلامی خالی ماند و لذا آقای سلیمانی هم برنامه‌های جنگی‌اش به رکود کشید.

و اما صحبت استعداد و برنامه‌ریزی و استراتژی‌های جنگی ایشان که همه در خدمت نظام و ولی فقیه بود به او هاله قهرمان مردمی را که آقای کامران به‌دنبال آنند را نمی‌دهد. تنها استعدادهائی قابل تقدیر مبارزین مردم است که در راه خدمت به مردم باشد. اگر قبول کنیم که این نظام استبداد مذهبی و ولی فقیه آن در خدمت مردم نیستند که هیچ بلکه در مقابل آن هستند. پشتیبانان این نظام و ولی فقیه آن، پشتیبانان استبداد هستند که برای مقابله با مبارزات آزادی‌خواهانه مردم سازمان داده شده‌اند. لذا استعداد‌های این قافله هرچه باشد چون در خدمت مردم نیست بلکه در مقابل آن قرار دارد بر خلاف نظر آقای کامران که ایشان را ستایش می‌کنند باید نام ایشان را در سطحی قرار داد که سبب تشویق افرادی با اینگونه استعداد‌ها نگردد.

اگر اینگونه استعدادها قابل تقدیر آزادیخواهان بشود، خب پس باید از افرادی مانند تیمور و چنگیز خان و... تمجید کرد. یا محمد عطا که با استعداد و مهارت بسیار هم هواپیمای بزرگی را خلبانی کرد و هم با دقت و مهارت به برج‌های نیویورک زد تا درهم شکسته شود. و خلبان هواپیمای دیگر که به برج دوم زد. هر دو خلبانی را تازه آموخته بودند. یا اخوان المسلمین یا فدائیان اسلام فداکاری‌های زیادی در راه خود داشتند. آیا تمجید لازم دارند؟ هیتلر سازماندهی‌های موفقی انجام داد و آلمان را در زمانی در صدر کشور‌های زمان خود قرار داد ولی او با آنچه در پی داشت و اندیشه‌هایش تمجید لازم دارد؟ سرداران هیتلر بسیار در فن خود زبده بودند ولی مردم تنها نام یوهانس رمل[۶] از فرماندهان او را تمجید می‌کنند که در پی برانداختن هیتلر شد و در این راه جان خود را از دست داد.

لذا فعالیت‌های جنگی آقای سردار قاسم سلیمانی تماماً در خدمت نظام استبدادی و ولی فقیه بود و ربطی به خدمت به ایران و مردمانش نداشت. او سردار دست‌آموز ولی فقیه بود و کاری بدون خواست و اجازه او انجام نمی‌داد. وقتی ولی فقیه را می‌شناسیم او را شناخته‌ایم. شهامت و شجاعت و طراحی استراتژی‌های جالب او تنها به‌درد نظام استبدادی جمهوری اسلامی و ولی فقیه می‌خورد و همه عملاً در دشمنی و خفه نگاه داشتن مردم ایران صورت می‌گرفت.

محسن قائم مقام- نیویورک
۱۹ ژانویه ۲۰۲۰

—————————————————-
۱- مقاله قاسم سلیمانی- رامین کامران – Site: Liberal.Com:
۲- علوی‌ها شیعه‌های یک امامی هستند که تنها حضرت علی را قبول دارند. در سوریه علوی‌ها ۱۱ در صد جمعیت کشوررا تشکیل می‌دهند در حالیکه سنی مذهب‌ها ۶۰٪ جمعیت و شیعه‌های دوازده امامی ۲٪ و کل شیعه‌ها ۳٪ جمعیت سوریه را تشکیل می‌دهند.
۳- علوی‌ها نسبت به سایر مردم در سوریه فقیر بودند و لذا جذب ارتش می‌شدند. حافظ اسد از این موقعیت استفاده کرد و با کودتا قدرت را در دست گرفت.
۴ - نام شهری که او و یفرم خان در آن کشته شدند.
Permanent Revolution - ۵
۶ - Erwin Johannes Eugen Romel



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024