جمعه ۵ بهمن ۱۴۰۳ -
Friday 24 January 2025
|
ايران امروز |
در گوشهای از این کرهی خاکی، مردمی وجود دارند که چه عوامش و چه روشنفکرش همواره یا شیفته و عاشقند یا پیرو و مقلد، حتی در سیاست؛ و همین شیفتگی و عاشقی و پیروی و تقلید آنها را در طول تاریخ به افراط و تفریط و تندروی و کندروی کشانده است. در دورهای از “انقلاب” پایینتر نمیآیند و در زمانهای از “اصلاحات” بیشتر نمیخواهند. زمانی انقلاب و انقلابی والاترین ارزش است و گاهی ضدارزش و نفرین و ناسزا. در دورهای اصلاحطلبی سازشکاری و خیانت است و در زمانی تنها راه نجات. بر همین اساس، هر کس اینوری باشد “حق” است و هر که آنوری باشد “باطل”. آنها در لحظه یا انقلابیِ انقلابیاند یا اصلاحطلبِ اصلاحطلب! اغلب هم واکنشی رفتار میکنند: چون در آن دوره چپ زدند، پس در این دوره باید راست بزنند و یا برعکس. و گاه حتی با خودشان هم لج میکنند. برای همین، گاه آن زمانی که باید اصلاح میکردند، دست به انقلاب میزنند و زمانی که باید انقلاب کنند، از اصلاحات دم میزنند.
این در عمل به این معناست که آنها روش سیاسیشان را نه بر اساس ضرورت، بلکه واکنشی و بر پایهی همان شیفتگی و دنبالهروی انتخاب میکنند. و همهی اینها در حالی است که اغلب تعبیر و تعریف روشن و درستی از هیچکدامِ این مفاهیم ندارند و اگر دارند، یک سویه و مطلق است. چون در طول تاریخ انقلابها خشن و خونین بودهاند، پس انقلاب همواره با خشونت و خونریزی مترادف میشود. از آن طرف اصلاحات هم در این سرزمین مفهوم واقعی خود را از دست داده است. مثلاً یا در دورهای حاکمیت بیآنکه زیرساخت اقتصادی و زمینههای سیاسی و فرهنگی را آماده کند، خودش میآید اصلاحات میکند و اسمش را انقلاب میگذارد و یا در زمانهای نظام حاکم یک عده اصلاحطلب به عنوان “اپوزیسیون” تولید میکند که بیشتر دغدغهی “طلب” دارند تا “اصلاح” و قرار بر این میشود که یک در میان جایشان را با عدهای دیگر که به آنها اصولگرا میگویند، چهار سال چهار سال و اگر مردم بدشانسی بیاورند، هشت سال هشت سال عوض کنند. فرقشان هم فقط در این است که اصلاحطلبان اساساً به هیچ “اصولی” پایبند نیستند و اصولگرایان از بنیاد “اصلاحپذیر” نیستند.
من نمیخواهم در اینجا وارد مباحث آکادمیک بشوم، اما اگر انقلاب را – به زبان خیلی ساده - به معنای تحول بنیادی در یک نظام سیاسی - اجتماعی بگیریم، الزاماً نباید با خشونت و خونریزی همراه باشد؛ یعنی میشود آن را مسالمتآمیز نیز پیش برد، مگر اینکه گروه یا جناحی که در قدرت است، خود را صاحب انحصاری انقلاب، نظام و کشور بداند و نخواهد قدرت را مسالمتآمیز واگذار و یا آن را با دیگر نیروهای سیاسی تقسیم کند. و اگر اصلاحات واقعی را هم به معنای دگرگونی عمیق، همهجانبه و پایدار در همهی عرصههای سیاسی- اجتماعی بدانیم، میتواند بنیادی و انقلابی باشد.
به بیان دیگر، تحول بنیادی، البته الزاماً به معنای براندازی هم نیست، بلکه به معنای تغییر بنیادی در ساز و کار و مدیریت نظام حکومتی است، به گونهای که آن نظام بتواند از بیرون تأثیر بپذیرد و از درون، خود را مدام کنترل و تصحیح کند. نمونههای فراوان انقلابهای مسالمتآمیز و اصلاحات انقلابی در جهان معاصر فراوانند: از گاندی گرفته تا ماندلا و از فروپاشی شوروی سوسیالیستی گرفته تا سرنگونی زنجیروارِ رژیمهای اروپای شرقی. اما آنچه که در این میان در هر دو شیوه اهمیت کلیدی دارد، این است که جنبش “تحولخواهی” یا “اصلاحطلبی” با هر نامی که صورت میگیرد، جنبشی مستقل و مردمی باشد. اصلاحطلبیای که از درون یک نظام برخیزد و توسط همان نظام “مهندسی” شود، بیآنکه بخواهد کوچکترین تحول جدی و پایدار در آن ایجاد کند، در نطفه شکست خورده است. رقابتها و مبارزات سیاسی و انتخاباتی میان جریانهای مختلف سیاسی، برای مثال اصولگرایان و اصلاحطلبان زمانی واقعی و مؤثر است که
• آزاد و عادلانه باشند؛
• بتوانند تشکل، حزب و سازمان مستقل خودش را داشته باشند؛
• هیچ مقام قانونی و فراقانونی نباشد که فعالیتهایشان را محدود و بیاثر کند و یا جناحی را به طور یکجانبه حمایت نماید.
به جز این، هر چه باشد، جز بازی (دادن) سیاسی چیزی نیست. از این رو پرسش بنیادی این است که اساساً چرا مردم باید در این بازیِ انقلاب یا اصلاح شرکت کنند و میان آن دو یکی را برگزینند؟ در صورتی که در سیاست نمیتوان تنها از یک روش یگانهی درست یا نادرست، جاودانی و جهانشمول سخن گقت. سیاست نه سیاه و سفید است، نه تک صدایی و نه حتی دو صدایی؛ سیاست رنگین کمانی چندصدایی است که در آن همهی روشها و راهکارها برای همیشه باز است. به گفتهی سیاستمدارانِ عملگرا “در سیاست همهی گزینهها روی میز است.” این نظامهای حاکم هستند که با شیوهی رفتاری خود، شیوهی رفتاری و مبارزاتی مردم را تعیین میکنند. چرا که مبارزهی سیاسی دو سو دارد: در یک سو مردمند و در سوی دیگر قدرت و حاکمیت و همواره نوع مبارزه را رفتار طرف مقابل تعیین میکند و از آنجا که قدرت و حاکمیت همیشه دست بالا را دارند، رفتار آنها در انتخاب شیوهی مبارزهی سیاسی مردم تعیین کننده است. در واقع در بسیاری موارد شرایط و رفتار و کردار حاکمیتها روش خاصی را به مردم تحمیل میکنند. برای مثال، برای نظامهای استبدادی سرکوبِ جنبشهای اعتراضیِ خشونت محورِ زیرزمینی (که به آنها میتوانند به راحتی برچسب غیرقانونی نیز بزنند) آسان تر است تا جنبشهای اعتراضی علنی و مدنی. از این رو میکوشند جنبشهای مدنی و مسالمت آمیز را به عمد به خشونت بکشانند و زیرزمینی شان کنند تا هم بهانهای برای سرکوب آنها داشته باشند و هم آنها را در خفا خفه کنند.
سخن آخر اینکه، نه حکومتها و دولتها پدیدهی نوظهوری هستند و نه مردم عاری از تجربههای سیاسی و تاریخی. مردم چه بخواهند و چه نخواهند، بر اساس ذهنیتها و تجربههای سیاسی و تاریخیشان عمل میکنند و در این راستا آزمودهای را که بارها امتحانش را پس داده، دوباره، چندباره و بینهایت نمیآزمایند. از این رو شیوههای مبارزهی سیاسی، نه از پیش و برای همیشه، بلکه بسته به شرایط و ضرورت تعیین میشوند و مردم هر سرزمینی یقیناً راه درست و شایستهی رهایی خود را دیر یا زود خواهند یافت.
آذرخش ایرانی، دی ۱۳۹۸
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025
|