سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ -
Tuesday 3 December 2024
|
ايران امروز |
“شیخ علی تهرانی”(شوهر خواهر علی خامنهای) در یکی از صحبتهاش از رادیو بغداد در سال ۶۰ به همراه افشاگری جنایتهای خمینی میگفت در یکی از اون دو سه باری که این (علی خامنهای) را ساواک برای چند روز گرفته بود من را هم جلوتر گرفته بودند. میگفت خامنهای نمیدونست من را گرفتهاند و اونجا توی یکی از اتاقهام. وقتی رسید بیآنکه کتکی خورده باشه یا فحشی شنیده باشه شروع کرد به التماس کردن و زاری کردن و گفتن اینکه من بیگناهم و چیز بدی نگفتهام.
ابوالحسن بنیصدر هم یکبار در مصاحبهای میگفت یک روز در جبهههای غرب، نظامیها آمدند شکایت کردند که خامنهای در پشت منطقهی جنگی بوده ناگهان فرار کرده و پشت جبهه را به هم ریخته. میگفت شایعه شده بوده که عراقیها میخوان حمله کنند اینهم بهوحشت افتاده و با ماشین فرار کرده. گفت رفتم اونجا دیدم سربازها دارند از پشت جبهه فرار میکنند. جلوی یک “نفربر” را گرفتم گفتم چی شده. گفتند نمیدانیم همه دارند فرار میکنند. رفتم وسط جاده ایستادم گفتم اگر میخواهید فرار کنید اول از روی من عبور کنید. رانندهی “نفربر” که یک درجهدار آذری بود، به گریه افتاد و دور زد و برگشت. بقیه هم پشت سرش.
اینکه کسی ترسو باشه به خودی خود چیز بدی نیست. ما همه میترسیم. نمیتوانیم نترسیم، دست خودمان نیست. ما با ترس به دنیا میآییم. چیزی که نامش را “زندگی” گذاشتهایم فرار از مرگه. فرار از “نیست” شدنه (همهی موجودات چه زنده چه نازنده این ترس را دارند). ما از این نیستشدن میترسیم. همهی تلاش روزانهمان هم بهخاطر این ترس از مرگه. من اینها را میدانم اما کسانی هستند که از دیگران بیشتر میترسند. این گروه در زندگی روزمرهشان به کسی آسیبی نمیرسانند اما اگر از سر فرصتی راهشان به پشت مسلسلی باز شده باشه خیلی خطرناک میشن. نوبت نگهبانیشان در شب که میرسه هر نیم ساعت یکبار به خیال اینکه دشمن داره میاد به همه سو شلیک میکنند. علی خامنهای سی ساله با این ترس ماندگار پشت مسلسلی که به دستش افتاده ایستاده و شعار محبوبش “النصر بالرعب” را جلوی چشمش گذاشته. هر وقت هم احساس کرده سایهای را جایی دیده بهسمتش و به سمتهای دیگه شلیک کرده. هر وقت هم سایهای را ندیده از پیروز شدنش بر مردم بیدفاع گفته!
کاش مخاطبم کسی بود که چهل سال در کنار جنایتهای جمهوری اسلامی نایستاده بود. اونوقت میتوانستم از مسئولیت بگم، از وجدان بگم، از غرور ، از شهامت، از انسان، از بچههایی که بخاطر اندکی آرزو توی خیابانهای ایران کشته میشن.
آقای روحانی، اگر ابوالحسن بنیصدر سی و هفت هشت سال پیش پیشنهاد فرماندههان ارتش را پذیرفته بود و به همراه مردم آمادهی قیام جلوی کودتای رهبر شما (خمینی) را گرفته بود مردم ما حالا اینجوری توی خیابانهای سراسر ایران کشته نمیشدند، مردم ما در روزهای دی ۹۶ کشته نمیشدند، در جنبش سبز ۸۸ کشته نمیشدند، در خیزش خرداد ۸۲ کشته نمیشدند، در درگیری کوی دانشگاه سال ۷۸ کشته نمیشدند، در زندانهای سال ۶۷ کشته نمیشدند، در سال۶۰ و سالهای بعدش کشته نمیشدند. آنهمه انسان دراین سالها شکنجه و تحقیر نمیشدند. آنهمه انسان در این سالها بیخانمان و در بدر نمیشدند. جنگی که توانسته بود در همان ماههای اول، ارتش صدام حسین را زمینگیر کنه و به عقب برانه آنهمه به درازا نمیکشید و کشور ما اینهمه در این سالها به همه نمیباخت.
همراه همهی اینها مردم ما و کشور ما سالها پیش الگوی مردم و کشورهای منطقه شده بودند و سالها پیش نفوذ واقعی ما همهی خاورمیانه تا مدیترانه را پوشانده بود. اگر ابوالحسن بنی صدر پیشنهاد فرماندهان ارتش را پذیرفته بود حالا شما هم مجبور نبودید اینجوری در کنار یک جنایتکار ترسو بایستید و بیاراده به شلیک کردنهاش به مردم نگاه کنید. از سستی و کرخت شدگی بیرون بیاید. ابوالحسن بنیصدر اشتباه کرد شما نکنید. اراده کنید و سمت مردم را بگیرید. کشور ما در صد سال گذشته سه بار فرصت دست یافتن به یک جمهوری واقعی را داشته اما هر سه بار بخاطر بیلیاقتیی کسانی که کلید جمهوری را در دست شان داشتهاند این فرصت ازدست رفته (رضاشاه، مصدق، بنیصدر).
قیام مردم ما در این روزها یک فرصت چهارم پیش روی شما گذاشته. با فراخواندن مردم به یک راهپیمایی سراسری، راهرویی صلحآمیز برای بیرون رفتن بدون آسیب جمهوری اسلامی و آغاز یک جمهوری راستین باز کنید. حکومت جمهوری اسلامی ماندنی نیست. شما خواهید رفت. شدت و گسترش و نزدیکی خیزشهای مردم باید این را نشانتان داده باشند. فاصلهها و شدتها از اینها هم نزدیکتر و بیشتر خواهند شد. خیلی زود در جایی به یک ترکخوردگی برای عبور از دیوار هم میرسند. در آنجا شما دیگر فرصتی برای رها شدن از ترس یک ترسو و خود شدن نخواهید داشت. پیش از آنکه به این ترکخوردگی برسید خودتان را از این مسخشدگی رها کنید.
شانزده سال پیش در نیمههای اردیبهشت سال ۸۲ از همینجا به علی خامنهای گفتم تور ناگهان پاره میشه. در آن روزهای قدر قدرتی شاید خامنهای به آن حرف لبخند زده باشه. اما سه چهار هفتهی بعدش صدای مرگ بر دیکتاتور از خوابگاههای دانشگاه تهران به همهجای ایران رسید. شما لبخند نزنید.
دخترهای ایران!
بچههای ما دارند توی خیابانهای سراسر ایران کشته میشن، زخمی میشن، تنهایند. نیاز به کمک دارند. نیاز به نیروی پشتیبانی دارند. تنهاشان نگذارید. به کمکشان بروید. با پر کردن میدانهای پشت جبههی جنگ پشتشان را پر کنید. درگیریهای خیابانی بدون همایشهای خیابانیی تودهای کار آسانی نیست. از فرصتهایی که برای این همایشها دم دستاند استفاده کنید. فضای نماز جمعهها یکی از دم دستترین و آسانترین فرصتها برای نمایش نیروهای پشتیبانیاند. دخترهای الجزایری در انقلاب الجزایر برای جابجا کردن اسلحه چادر به سر میکردند، دخترهای چریک خودمان هم در سالهای نبرد زیرزمینی با شاه این کار را میکردند. بسیاری از دخترهایی که در خیابانهای انقلاب ۵۷ شعار میدادند در روزهای معمولی چادر نداشتند. چادر به سر کردن در شرایط رزمی و جایی که پسرهای ما دارند توی خیابانها کشته میشن کاری اُملی نیست. کاری شیک و مدرن و انقلابی ست. چادرهاتان را به سرتان کنید و با یک قرار سراسری “سنگر” نماز جمعهها را اشغال کنید و با این کار هم آخوندهای جنایتکار را به وحشت بندازید و هم برای بچههای توی خیابانها نیروی پشتیبانی روانی درست کنید.
بچه ایرانیها،
یکی از کاریترین اسلحههای مردم بیسلاح انقلاب ۵۷ در روزهای “حکومت نظامی” شاه، اللهاکبر گفتنهای شبانه بود. این سلاح کاری را مردم جنبش سبز هم در آن روزهای داغ به کار گرفتند. بیاد کشتههای این روزهای خیابانهای ایران، به یاد جنازههایی که هنوز به خانوادههاشان داده نشده، به یاد صدها زخمی، همین جمعه ساعت ۸ شب پنجرههای خانههاتان را باز کنید و فریاد اللهاکبرتان را به گوش جنایتکارهای وحشت زدهی جمهوری اسلامی برسانید. مردم منتظرند، صداشان کنید.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|