سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ - Tuesday 3 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 04.11.2019, 22:13

ناقوس‌ها خاموش نمی‌شوند-دو


ایرج سروآزاد

    ظلمت زمانی فرا می‌رسد که”تناقضِ حرف و عمل” و “دولتِ پنهان” این پرتو را خاموش می‌کند. زمانی که گفتار فاش نمی‌کند بلکه جارو می‌کند و زیرِ فرش پنهان می‌دارد، زمانی که پند و اندرزهایِ اخلاقی و غیره، به بهانه‌یِ حفظِ حقایقِ کهن، هر حقیقتی را بی‌معنا و مبتذل می‌کند./‌هانا آرنت

یکی از ضرورت‌های انکارناپذیر در جوامع توسعه نایافته، بازشناسی “خشونت” و ریشه‌هایِ آن به مفهوم یک واقعیت یا کارکرد موجود و فعال است. این کارکرد بسیار بیشتر از ظهور و بروز آن در عرصه‌یِ سیاست، در متنِ تاریخ و جامعه تثبیت شده و ریشه‌های سیاه و نکبت باری دارد، که در موقعیت‌هایی پنهان‌اند و – در حقیقت پنهانی و خاموش عمل می‌کنند- و در موقعیت‌هایی دیگر آشکارا. این بازشناسی از آن رو ضرورت دارد که همچون یک دیوار در برابر انواع توسعه اعم از سیاسی، اقتصادی،فرهنگی و اجتماعی موانع بی‌شمار به وجود آورده‌اند و می‌آورند، و انگیزه‌هایِ اصلی اش، به دست آوردن و در انحصارگرفتنِ منابع و ثروت‌هایِ اقتصادی کلان – خارج از چرخه‌یِ فعالیت‌هایِ اقتصادی سالم- است که تحتِ پوشش‌ها و بهانه‌هایِ گوناگون انجام می‌گیرد. از سویِ دیگر به روشنی می‌توان دریافت که این عملکرد به مثابه یکی از علت‌های اساسی در بروز بحران‌هایی که منجر به شکل گیری و گسترش خشونت –یا آشکار شدنِ خشونت‌هایِ پنهان- در جوامع توسعه نایافته، برآورد می‌شود. بدین معنا که بخش‌های عمده‌ای از بودجه عمومی کشور که باید در زمینه‌یِ تعریفِ عمومیِ “ایجاد رفاه و زندگیِ بهتر” از قبیلِ رفعِ مشکل بیکاری،توسعه و بهبودِ فضایِ کسب و کار، توسعه و بهسازیِ فضاهایِ آموزشی و...- که تأثیر بسزایی در پیشرفت جامعه در پرتوِ امنیتِ راستینِ اجتماعی و ثبات دارند- نه تنها در این زمینه سرمایه گذاری نمی‌شود،بلکه در جهتِ عکس آن که به شدت بحران زا نیز هست به کار گرفته می‌شود.

در پیوند با مفاهیم و عملکردها و اثرگذاری آنها برهم، باید گفت هر نوع تجاوز به حقوقِ دیگران در هر حوزه و در هر اندازه‌ای، مصداقِ بارزِ خشونت است. یعنی خشونت ازمعنا و کارکردی گسترده و تاریخی برخوردار است و در یک رابطه‌یِ علت و معلولی آشکار می‌شود. همان گونه که در نقل قولِ آورده شده در پیشانیِ این نوشتار دیده می‌شود، فلاسفه و اندیشه ورزان از دیرباز برایِ بیان مفاهیمِ اساسی و بزرگ، از مثال‌هایِ ساده‌ای برگرفته از رفتارهایِ انسانی استفاده کرده‌اند. مثال‌هایی که کمابیش در رفتارِ اغلبِ انسان‌ها دیده می‌شود. اشتباهات و سهل انگاری‌هایِ کوچک. و شاید قابل چشم پوشی. انسانی که با کوشش زیاد فضای بزرگی را جارو می‌کند، اما در لحظه‌یِ آخر به جای جمع آوری خاکروبه و ریختن آن در سطلِ زباله، آن را به زیر فرش هدایت می‌کند. این یک رفتار فردی ست. اما هنگامی که این سهل انگاری‌ها در رفتارهایِ اجتماعی انجام گیرد- چشم پوشی بر خطاهایِ کوچک، دزدی‌هایِ کوچک، خشونت‌هایِ کوچک- امکان دارد، و بسیار امکان دارد که زمینه برایِ رشد خطاهایِ بزرگ و فاجعه آمیز فراهم گردد. شعله‌هایِ سوزانِ کوره‌هایِ آدم سوزی در فجایع هولوکاست – که کوره‌هایِ آدم سوزی بخشی از آن پیکره‌یِ عظیم ماشین سرکوب و خشونت را تشکیل می‌داد - از چشم پوشی بر خطاهایِ کوچک آغاز گشته‌اند.

اما چند پرسش در باب “رذیلت” و “فضیلت” بر پایه‌یِ ارزش‌های سقراطی:
اینکه ماهیت رذیلت و فضیلت چیست بر همگان روشن است. هرچند بازتعریفِ آن در بیشتر اوقات در سایه‌یِ سنگینِ رذیلت انجام می‌پذیرد. رذیلتی موذیانه که منافع فردی و گروهی را بر هر ارزشِ تعریف شده‌یِ دیگری ارجح می‌شمارد. به ساده ترین شکل می‌توان گفت که فضیلت مجموعه‌ای از اندیشه‌ها و رفتارهایی ست که اگر برایِ جامعه و محیطِ زندگیِ گسترده در این سیاره، سودمند نباشد، حد اقل به حقوقِ دیگران (انسان‌ها و محیطِ زیست) آسیب وارد نکند. و رذیلت عکس این مفهوم است. فضیلت- در تعریفِ حداکثری- یک پدیده‌یِ تقریباً کمیاب و دست نیافتنی ست. انسان‌هایِ اندک شماری به آن دست یافته‌اند. تعریفِ حداکثری یا تمام عیار آن در رفتار سقراط (آنجا که حاضر نیست به بهایِ تأیید و تثبیتِ رذیلتِ “رشوه پردازی” جان خود را نجات دهد) دیده می‌شود و چند تن دیگر در ساحتِ تاریخ. اما در سطوح پایین تر کوشش برایِ دور ماندن از رذیلت، خود به خود رفتاری عالی و تحسین برانگیز است. با این پرسش همیشگی در ذهن که چگونه می‌توانیم “رذل” و “فرومایه” نباشیم؟ به دیگران آسیب نزنیم و آنچه ازحیاتِ زیبایِ سیاره برجامانده را قربانیِ منافعِ کوته فکرانه ، اهریمنی و آزمندی‌هایِ خود نکنیم؟ و چگونه ممکن است سوار بر یابویِ پیر و لکنته‌ای که آن را از مرد فقیری دزدیده ایم (که به گفته‌یِ خودش- شواهد نیز چنین چیزی را نشان می‌دهند- همه‌یِ دار و ندارو وسیله‌یِ کسب و کار و امرار معاشِ حداقلی و”بخور و نمیرِ” خود وخانواده‌اش بوده) به سلامت بگذریم؟ بی‌آنکه نفرین‌هایِ سوزانِ او به دنبالمان باشد وبی آنکه در جایی سرمان را بر صخره‌یِ نیستی بکوبد؟ چگونه ممکن است بی‌آنکه از حداقلِ صداقت، درستکاری، ساده دلی و جوانمردیِ ” دون کیشوت وار” برخوردار باشیم، به جنگِ دزدان و غارتگران و غاصبان واقعی یا خیالی برویم؟ چگونه ممکن است با اسباب رذیلت به مقابله با رذیلت رفت؟ گذشته از این، موضوعِ ترس و شجاعت هم که در تعریف رذیلت و فضیلت می‌گنجند- به احتمال زیاد- نباید چندان موضوعیتی در سپهرها و ساحت‌هایِ اندیشه ورزی داشته باشند. مگر آنکه بر این باور باشیم که سایه‌هایِ “فرومایگی” – که پست ترینِ رذیلت‌هاست- چندان گسترده شده، و در جایگاهِ والاترین ارزش قرار داده شده که چاره‌ای به جز دم فروبستن در بابِ بدیهیات و اصول ابتداییِ پذیرفته شده در هزاره‌ها، باقی نمانده باشد. و تا اینجا تازه مقدمه‌ای شد بر چند سطری که قرار بود در باب موضوع اصلی نوشته شود. از برخی اشارات هم چشم پوشی شد بدین جهت که ساختار این نوشتار شباهت پیدا نکند به ساختارها یا شبه ساختارهایی کژریخت، که مقدمه و مؤخره‌یِ طولانی و حواشیِ انبوه و سنگین و سردرگم آنقدر زیاده دارند که هدف‌هاو کارکردهایِ اصلی و ماهوی و ضروری و حیاتی در آنها کلاً مدفون، نابود، ناپیدا، مطلقأ ناکارآمد و از کارافتاده می‌شوند.

واقعیت این است که در مورد لبنان اطلاعات و آگاهی‌هایِ کافی در اختیار نویسنده‌یِ این متن نیست. به جز اطلاعاتی جسته گریخته- که بسیاری آن را در اختیار دارند- و بخش‌هایی دیگر که ذهنی‌اند، زیبا و خیال انگیز. تصاویری ذهنی و برخاسته از اوصافی مانند “عروس خاورمیانه” و “پاریسِ خاورمیانه”. و تصوراتی مانند این که مقارن با اواخر عصرناصری ودر حوالیِ انقلاب مشروطیت در ایران(یعنی روزگار پرآشوبی که ایرانیان درگیرو دارِ بگیر و ببندها و سرکوب‌هایِ وحشیانه و ماتمِ “سرهایِ بریده در زیرِ درختِ نسترن” –چه زیبا و شاعرانه است این درختِ نسترن! و چه مناسبت به سر بریدنِ آدم‌ها دارد؟- و به دار آویختن و قلع و قمعِ آزادیخواهان در تبریز مه آلود و تهرانِ مخوف، و خیمه زدن‌هایِ فضل الله نوری و قداره بند و چاقو کش به جانِ مردم انداختن و چشم از کاسه درآوردن و قتلِ بنیانگزارانِ روشن اندیشی و روزنامه نگاری، و تکفیر و تعقیبِ بانیانِ مدارس جدیده، از سویِ اربابِ عمائم، که علوم انسانی و تاریخ و حتا فیزیک و شیمی را زمینه سازِ کفر و بی‌دینی به شمار می‌آوردندو بسیاری دربه دری‌ها و آوارگی‌هایِ دیگر...)برخی از فرهیختکانِ ایرانی در لبنان به تحصیلاتِ عالیه مشغول بودند، از جمله “جمالزاده” نویسنده شهیر ایرانی، که پدرش جمال الدین واعظ بود و از ملاهایِ پرشورِ طرفدار مشروطه، که در همین گیرو دار کشته شد و خبر به جمالزاده که رسید به جایِ سوگواری “کراواتِ سرخ” به گردن آویخت. بنابر این زیاد غّره نباید باشیم که در شمارِ نخستین‌هایی بوده ایم که در منطقه “نظام پارلمانی” برقرار کرده ایم. قدیمی بودن، سابقه داشتن، و نخستین بودن به خودیِ خود امتیاز نیست. کیفیتِ موضوعی و دستاوردهاست که اهمیت دارد. تاکید بر سابقه مانند تبلیغاتِ کاذب در برندهای تولیدی و تجاری ست. یعنی برایِ منِ خریدار و مصرف کننده چه سودی دارد که کالایِ تولیدیِ شما نیم قرن سابقه‌یِ تولید دارد؟ در حالی که در یک فضایِ آزاد وعاری از دزدی و تقلب و خیانت و جنایتِ آشکار، در فضایِ رقابتی، وغیر انحصاری، کمپانی نوظهور و تازه تأسیس شده‌یِ دیگری کالای مشابه را، بسیار مرغوب تر، دارایِ ضمانت نامه‌یِ معتبر و غیر صوری، و خدماتِ پس از فروش، و با قیمتِ پایین تر و تسهیلاتِ مناسب، و احترام به شخصیت خریدار، عرضه می‌دارد. سابقه شما - مثالِ آشکارِ آن صنایع خودروسازی در ایران- نه تنها نیازِ خریدار را برطرف نکرده، بلکه مشکلاتِ بسیار و فاجعه بارو بیماری زایی - مانندِ تأثیر خطرناکِ استنشاقِ آزبستِ حاصل از استفاده از صفحه کلاج و لنت ترمزهایِ ارزان قیمت و ارتباطِ آن با سونامیِ سرطان - راهم برای خریدار و هم برای دیگرافراد جامعه -که نه ذینفع بوده‌اند، نه خریدار و نه فروشنده- و هم برای محیط زیست و سلامتِ مردم به وجود آورده است. این موضوعات مرتبط هستند. اندیشه نیز در اَشکالی می‌تواند کالا به شمار آید. یا به شکل کالا(مانند کتاب و شکل‌هایِ دیگر) عرضه شود. به همان میزان که یک نجار برای ساخت یک صندلی نیاز به مهارت و زحمت دارد. تولید اندیشه نیز حاصل زحمت و مهارت است. انحصارگرایی و جلوگیری از عرضه‌یِ آن مفهومی جز این ندارد که کالایِ شما – با این فرض که اصلأ کالایی داشته باشید- تقلبی و به دردنخورو اسقاطی و زیانبار می‌باشد. مانند همین خودروهایِ تولید ملی.

لبنان کشوری غیرنفتی ست. آب و هوای مدیترانه‌ای دارد، با جاذبه‌هایِ توریستیِ بسیار. و دارایِ درآمدِ سرانه‌یِ غیرنفتیِ نسبتأ بالا در مقایسه با دیگر کشورهایِ عربی. صنعتِ توریسم، کشاورزی، تجارت، خدمات مالی و بانکداری فعالیت‌های اقتصادی‌اش را تشکیل می‌دهند. کشوری غنی و دارایِ فرهنگی کهن و ریشه دار و در عین حال متکثر. جمعیتش نیز از گروه‌هایِ نژادی و مذهبی گوناگون تشکیل یافته. در دورانِ معاصر جنگِ داخلیِ طولانی و پرآسیبی را پشت سرگذاشته. ساختار سیاسی‌اش بر مبنایِ تقسیم قدرت بینِ گروه‌هایِ نژادی و مذهبی شکل گرفته. مانند بسیاری از حکومت‌ها در کشور‌هایِ توسعه نایافته، کمابیش سایه‌یِ حکومتِ پنهان در ساختار اقتصادی و سیاسی‌اش دیده می‌شود( اما نه به آن وسعت و دامنه‌ای که در کشور‌هایِ نفت خیزی مانندِ ایران و عراق دیده می‌شود) که همین امتیازخواهی‌هایِ اغلب اقتصادی زمینه‌یِ بحران‌های تازه را به وجود آورده است. چرا که حکومت پنهان به بودجه‌های پنهانی هم نیاز دارد و همین موضوع اسبابِ فشار اقتصادی بر مردم و گسترش تنازعات را رقم می‌زند. لبنانی‌ها در تظاهرات‌هایِ اخیر رفتاری آگاهانه تر و متمدنانه تر از عراقی‌ها داشته‌اند، از جمله اینکه از ابتدای اعتراضات بانوان نیز در تظاهرات شرکت داشتند و شاید این، یکی از علت‌هایِ جلوگیری از درگیری‌هایِ شدید و خشونت بار بوده است. علت‌هایِ دیگری نیز وجود دارند، هرچند مقایسه ضرورت ندارد و شرایط و موقعیت‌ها متفاوت و هرکدام از پیچیدگی‌های خاص خود برخوردارند. از نکات امید بخش می‌توان به صحنه‌هایی اشاره کرد که سربازی جوان در کنار مردمی که سرود ملی می‌خوانند دستخوشِ احساسات میهنی قرار گرفته و اشک در چشمانش حلقه بسته است و در صحنه‌ای دیگر فردی نظامی کودکِ یکی از تظاهر کنندگان را با مهربانیِ غیر تصنعی و غیر نمایشی درآغوش می‌گیرد و بر چهره‌اش بوسه می‌زند. این تصاویر حاوی این معناست که اگر مردم به حال خود واگذاشته شوند نه تنها کینه و عداوتی نسبت به یکدیگر ندارند بلکه می‌توانند درک غیرمبهمی از موقعیت‌ها و خواست‌های یکدیگر نیز داشته باشند.از دیگرسو در نگاه و ذهن نگرنده این افق شکل می‌گیرد که به راستی حیف و جایِ صد افسوس خواهد بود که چنین جامعه‌ای را که آحاد آن می‌توانند فارغ از نوعِ تفکر یا نوعِ مذهب و آیینِ اعتقادی در کنار یکدیگر به زندگی ادامه دهند، تفاوت‌هایِ ارزشمند خود را نگاه دارند و از آنها نه چونان ابزار و دست آویزی برای مرگ و ویرانی یکدیگر بلکه همچون موقعیت‌هایی برایِ درک ارزش‌های متفاوت زیستن در پرتو صلح و آزادی بهره گیرند، به جای تاکید بر احترام متقابل و تاکید بر ارزش‌هایِ رواداری و همزیستی مسالمت آمیز،با توسل به نغمه‌یِ شوم “تکرار جنگ‌هایِ داخلی” در مظانِ اتهام و تهدید قرار داد.

نکته‌یِ بسیار کم اهمیت و ناچیزِ آخر اینکه، اگر در پیرامون چنین رویدادهایی – که از پویایی اجتماعی دربستر تحولات تاریخی – حکایت دارند و در صورت نفی خشونت وپرهیز از توسل به آن، و قرار گرفتن در مسیر درکِ خواسته‌ها‌ی مردم، می‌تواند اسباب رشد و توسعه‌یِ آزادی‌ها‌یِ راهگشا در جامعه را فراهم سازد، با توسل به ابزار کهنه و مستعمل شده از فرطِ تکرار، به دیوارِ کوتاهِ توهم توطئه بیاویزیم علاوه بر توهین به مردم و خوارداشتِ آنان، به تکریم و بزرگداشتِ اقتدارِ توطئه گران پرداخته ایم. در هر رویداد و تحولی، در هر دادخواهی و ابراز خواست‌هاو مطالباتی، ممکن است سایه‌هایِ کمرنگی از مداخلات هم وجود داشته باشد یا در فرایند روبه رشد، چنین سایه‌هایی در حوالی دیده شوند اما نه به آن وسعت، عظمت و غلظتی که موضوعات اصلی را در تاریکیِ مطلق فروبرند.

۹ آبان ۱۳۹۸

نقلِ قولِ ابتدایِ نوشتار: فلسفه یِ‌هانا آرنت/ پاتریشیا آلتنبرند جانسون/ترجمه خشایار دیهیمی/نشرنو

 



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024