iran-emrooz.net | Mon, 17.04.2006, 18:56
امریکا و سیاستی دیگر بنام مردم ایران:
تغییر رژیم اسلامی یا اصلاح ساختاری آن؟
دكتر هوشنگ امیراحمدی
|
دوشنبه ٢٨ فروردين ١٣٨٥
مقدمهی نسخهی فارسی
متن انگلیسی این مقاله درشماره ٤٢ خبرنامه شورای امریکاییان و ایرانیان منتشر شد. مخاطبین اصلی این مقاله تصمیم گیرندگان دولت امریکا و مردم آن کشور هستند. بنابراین، خوانندگان نسخهی فارسی باید این هدف اصلی مقاله را در نظر داشته باشند. با این وجود، مقالهی حاضر نقادانه اطلاعات مهم و دقیقی را دربارهی سیاست جدید امریکا در قبال ایران ارائه میدهد که آگاهی از آنها برای دولت مردان جمهوری اسلامی و مردم ایران ضرورت مبرم دارد. این مقاله همچنین برای آنهایی که در جهت توسعهی ملی در ایران تلاش میکنند نظرات جدیدی را مطرح میکند. امیدوارم که نظرات مطرح شده موجب بحثی جدی و درکی بهتر از معضلات کشور گشته و به حل آنها در جهت تامین منافع ملت ایران کمک کند.
برخی ممکن است اینگونه تصور نمایند که مقاله حاضر دخالت امریکا در امور داخلی ایران را توجیه مینماید. این البته هدف نویسنده نیست و او با هرگونه دخالت امریکا در امور داخلی ایران مخالفت جدی داشته و دارد. با این وجود این، واقعیت را نیز نباید از نظر دور داشت که امریکا هم اکنون در امور داخلی ایران دخالت میکند و این دخالت جنبه سازندگی ندارد. این مقاله، با برخورد انتقادی خود با این سیاست دخالت جویانه غیرمفید امریکا، سعی دارد مسیر بهتری را به امریکا برای ایفا کردن یک نقش مثبت نشان دهد. این نوع برخورد با امریکا از دیدگاه نویسنده مهم است و باید با صلابت هر چه بیشتری به امریکاییان و ایرانیان منتقل گردد.
واقعیت این است که در رابطه با امریکا ما ایرانیها به چند گروه تقسیم میشویم. یک دسته خواهان دخالت امریکا در امور داخلی ایران و یاری گرفتن از آن برای تغییر رژیم اسلامی حتی به قیمت یک جنگ علیه ایران میباشد. اینان نوکران امریکا و یا فرصت طلبان سیاسی هستند. دستهی دیگر کسانی هستند که با هرگونه دخالت امریکا در ایران، چه مثبت و چه منفی، مخالف هستند. اینان، که میشود آنها را دشمنان امریکا قلمداد کرد، به واقعیتهای جهان امروز توجه ندارند و از طریق این دشمنی میتوانند منافع ملی ایران را نیز به خطر بیاندازند.
بین نوکران و دشمنان امریکا، دستهی دیگری هم وجود دارد که دیدی واقع گرایانه و منطبق با مصالح کشور و شرایط جهان امروز داشته و خواهان مناسبات سالمی با امریکا است که در چهارچوب آن ضمن تامین منافع ملی ایران، منافع امریکا و ملل دیگر نیز تامین گردد. در مقطع کنونی، این واقع گرایان ملی، که نویسنده خود را عضوی از آنان میداند، به دنبال راهی صلح آمیز برای گذار از بحران دو کشور میباشند. خوشبختانه تجربه امریکا با دستههای نوکر و دشمن، رهبران آن کشور را بیش از پیش به درک این واقعیت نزدیک میکند که بهترین دوست آنها نه یک ایرانی نوکر بلکه یک ایرانی ملی است.
**********
دولت بوش از هنگام روی کار آمدنش در ژانویه٢٠٠١ فاقد سیاست مشخصی در قبال ایران بوده است. این دولت در حال بازنگری سیاست بازدارندهی به جا مانده از زمان رئیس جمهوری سابق بیل کلینتون بود که واقعهی یازدهم سپتامبر پیش آمد. آنگاه آمریکا به جنگ در افغانستان و عراق کشیده شد و کشور ایران را جزء یک "محور شرارت" اعلام کرد. اما با جهانی تر شدن ابعاد بحران هستهای ایران، دولت آمریکا توجه خود را بار دیگر روی ایران تمرکز داد. کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه امریکا، به همراه دو تن از مقامات بلند پایهی این وزارتخانه در ١٥ فوریه ٢٠٠٦ خطوط کلی سیاست جدیدی را در قبال ایران طرح کردند. خانم رایس ملاحظاتی را در این باب در نشستی با کمیته روابط خارجی مجلس سنا در میان گذاشت و متعاقباً مقامات مزبور رسانهها را در جریان این سیاست جدید قرار دادند.
گفته میشود که سیاست جدید امریکا در قبال ایران با سیاستهای پیشین آمریکا دو تفاوت عمده دارد: این سیاست میان "رژیم اسلامی" و "مردم ایران" فرق میگذارد، و بر تغییر (و یا به تعبیری) بر اصلاح ساختاری رژیم، و نه رفتار آن، تأکید دارد. به کوتاه سخن، این سیاست تازه سیاستی است مبتنی برتکیه روی تضاد بین مردم در کل و رژیم در کل، و نه تضاد درون نیروهای رژیمی یا بین رژیم و مخالفین سیاسی آن . بنابراین، اساس این سیاست بر تغییر رژیم (یا اصلاح ساختاری آن) به نام مردم ایران است. در سطح عملی، این سیاست بر منزوی ساختن رژیم اسلامی در خارج و بر بی ثبات کردن آن در داخل متمرکز است. مبتکرین این سیاست انتظاردارند که این فشار دوگانه به سقوط رژیم ایران منجر شود و یا کمر آن را خم کند، به طوری که ، این امر مانع دستیابی ایران به سلاح هستهای شود، امکان آن را به تأخیر اندازد، و یا آنکه شکل گیری یک ایران هستهای بی خطر را در آینده تضمین کند.
سیاست جدید امریکا در قبال ایران بخشی از "دیپلماسی دگرگون ساز" ی است که خانم رایس به تازگی در دولت بوش در پیش گرفته و تغییری را در رویکرد آمریکا نسبت به ایران از حالت منفعل به حالتی فعال رقم میزند. به طور مشخص، خانم رایس به اخذ تصمیماتی مبادرت نموده که برای بازسازی قابلیت آمریــــکا در برخوردی سازنده با مســـائل ایران از مدتها پیش باید گرفته میشد. دایر کردن سمتهایی برای مأمورانی آشنا به زبان فارسی پس از سالها که این مهم به فراموشی سپرده شده بود، اقدامی در همین راستا به شمار میرود و نیز تأسیس "دفتر امور ایران" اقدام دیگری است که فعال تر شدن رویکرد دولت آمریکا را نسبت به ایران نشان میدهد. میتوان امیدوار بود که این تحولات به درک ژرفبینانه تری از ایران و به اتخاذ استراتژیها و تاکتیکهای مناسب در قبال مسائل این کشور منجر گردد.
نگرانی جدیای که وجود دارد این است که دولت بوش در مرحلهای به یک راه حل نظامی در برخورد با بحران اتمی ایران روی آورد و چنین اقدامی را پیش از بکارگیری همه گزینههای دیپلماتیک ممکن در دستور کار خود قرار دهد. رئیس جمهور آمریکا و تنی چند از مقامات کنگره بارها خاطر نشان کردهاند که توسل به زور "آخرین گزینه" است. در همین حال، مقامات سابق و فعلی اسرائیلی از حمله نظامی بی درنگ علیه ایران سخن گفتهاند و این سخنان با تایید ضمنی معاون رئیس جمهوری آمریکا، دیک چینی، همراه بوده است. پارهای از این مقامات و برخی از روزنامه نگاران شهیر امریکا حتی "نقشههای اسرائیل و امریکا" را برای این منظور آشکار کردهاند. در نوشتارهای پیشین استدلال کرده ام که راهی که به شورای امنیت سازمان ملل میرود به طور منطقی به جنگ خواهد انجامید و اینکه غفلت کنونی ما در برابر آن نتایجی مصیبت بار در پی خواهد داشت.
در نوشتار حاضر سیاست جدید دولت آمریکا در قبال ایران را مورد بررسی قرار میدهم. این سیاست موضوع ایران را در چشم اندازی دراز مدت در نظر میگیرد و از این جهت میتواند با به تعویق افکندن یا خلاصی یافتن از گزینه نظامی فرصتی را برای حل مشکلات ایران و امریکا و رشد دمکراسی در داخل ایران فراهم سازد. در عین حال، باید به ابهام موضع وزارت امور خارجه آمریکا نیز اشاره کرد که هم بر "تغییر" و هم بر "اصلاح" ساختاری رژیم در ایران دلالت دارد. این ابهام به بحث و جدلهای بیشتری در زمینه این سیاست دامن خواهد زد که فرصتی است برای موافقان که آن را پیش ببرند و نیز مجالی برای مخالفان تا دیدگاههای متفاوت خود را اعلام کنند. اگرچه دولت بوش و طرفداران نو محافظه کار آن سیاست جدید را در قبال ایران سیاست درستی تلقی میکنند، با این حال صحت آن برای برخی از تحلیل گران امور ایران و نیز متحدان آمریکا جای سؤال دارد.
در زیر به تشریح این سیاست جدید و ارزیابی انتقادی مفروضات کلیدی و فرانهادهای آن خواهم پرداخت و توضیح خواهم داد که این سیاست در مرحله اجرا با چه مشکلاتی روبرو خواهد شد. همچنین جنبههای مثبت و منفی آن را برای هواداران آزادی و دمکراسی در ایران نشان خواهم داد و سعی خواهم کرد چشم انداز بدیعی را ارائه دهم که در چهارچوب آن آمریکا میتواند به اصلاح ساختاری رژیم در ایران یاری رساند بی آنکه ناچار باشد خود را به صورت تهدیدی جدی برای بقای جمهوری اسلامی در ایران نشان دهد و یا متهم به دخالت در امور داخلی ایران گردد. در این بحث مبنای نظرات من تجربیات آمریکا در گذشته با کشورهایی در اروپای شرقی، آسیا، آمریکای لاتین و آفریقا است که در آنها گذار از خودکامگی به دمکراسی سرانجام صورت گرفته است.
از تغییر رژیم تا اصلاح ساختاری آن
سیاست جدید در قبال ایران پاسخی به رفتارهای "پرخاشگرانه" محمود احمدینژاد، رئیس جمهور ایران است که یکی از مقامات آمریکایی او را "تروریست" خوانده و طرفداران اسرائیل از او به عنوان "هیتلر جدید" نام میبرند. چنین اظهارنظری از زبان مقامات آمریکایی درباره یکی از "رهبران" جمهوری اسلامی، و نه خود جمهوری اسلامی، تاکنون سابقه نداشته است. علت اتخاذ این سیاست کاهش پافشاری اسرائیل بر حمله فوری و بلادرنگ به ایران است و میخواهد با وارد آوردن فشار اضافی بر کشورهای روسیه، چین و اتحادیه اروپا آنها را وادار سازد که در منازعه بر سر مسئله هستهای ایران کما کان طرف امریکا را بگیرند. دیگر این که سیاست جدید میخواهد به مخالفان رژیم چه در داخل و چه در خارج جرئت بخشد که با امید و قدرت بیشتری به رویارویی با آن اقدام کنند. افزون بر این، بر مبنای سیاست جدید، آمریکا در نظر دارد که با هدف قراردادن رژیم اسلامی، پشتیبانی مردم ایران را برای رویارویی با جمهوری اسلامی بر سر مسئله تکنولوژی هستهای به دست آورد.
به گفته خانم رایس و همکارانش، این سیاست جدید اجماع بینالمللی را بر سر مسئله تهدید هستهای ایران "وسعت" خواهد بخشید و باعث انزوای بیشتر جمهوری اسلامی خواهد شد. اکنون که ایران با تنبیهها و تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل روبرو است، یک اجماع گسترده جهانی میتواند "سیاستهای تهدید آمیز" ایران را در تمامی جهات و از جمله حمایت از تروریسم و افراط گرایی خشونت آمیز و نیز "کمبود دمکراسی" در داخل این کشور را زیر سؤال برده و مورد هدف قرار دهد. برای رسیدن به این هدف، آمریکا برآن است که متحدان خود در منطقه، از جمله کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، شرکای گروه هشت و ناتو، را به تشکیل جبههای مشترک در مقابل "تهدید" رژیم رادیکال اسلامی در تهران ترغیب نموده تا بیش از پیش متفق القول شوند.
در تکمیل چنین اقداماتی، یعنی برای منزوی ساختن ایران در سطح بینالمللی و ایجاد یک جنبش ضد حکومتی "وسیع مردمی" در داخل کشور، دولت بوش یک برنامه کمک مالی به مخالفین حکومت تهران را به جریان خواهد انداخت و از "حرکتهای آزادیخواهانه مردم ایران" فعالانه پشتیبانی خواهد کرد. وزارت کشور از کنگره خواستار شده که کمک مالی برای این منظور را از مبلغ سالانه فعلی ١٠ میلیون دلار به ٨٥ میلیون دلار در سال ٢٠٠٦ و احتمالا سال ٢٠٠٧ افزایش دهد . برای آنکه پرداخت این کمکها به نهادهای ایرانی مشمول تحریمهای موجود علیه ایران از جانب دولت آمریکا نشود، وزارت امور خارجه مجوز پرداخت آنها را از دفتر نظارت بر داراییهای خارجی وزارت خزانه داری تضمین خواهد کرد.
این کمک مالی برای "تقویت جامعه مدنی" و "ارتقای دمکراسی" در ایران و نیز افزایش پخش برنامههای تلویزیونی ماهوارهای و رادیویی، و توسعه رادیوهای ماهوارهای جدید برای مردم داخل کشور، تسهیل دسترسی جوانان و اهل فن ایرانی به خارج، و گسترش ارتباطات برای دیپلماسی عمومی به کار خواهد رفت. گیرندگان این کمک مالی شامل فعالان حقوق بشر، رهبران سندیکاهای کارگری، مخالفان سیاسی، دانشجویان، دانشگاهیان، و سازمانهای غیر دولتی (NGO) در داخل و خارج از ایران خواهند بود. هویت گیرندگان کمک به خاطر ترس از تلافی جویی رژیم اسلامی علیه آنها آشکار نخواهد شد. بعبارت دیگر، یک شبکه "زیرزمینی" کمک رسانی به این افراد و سازمانها در داخل و خارج از کشور ایجاد خواهد شد.
گیرندگان این کمک مالی قرار است آن را برای ایجاد شبکههای پشتیبانی، توسعه دسترسی به اینترنت، تقویت آموزشهای مدنی، و ترویج مشارکت سیاسی به کار گیرند. آن گونه که یکی از مقامات آمریکایی میگوید، دولت این کشور امیدوار است از رهگذر این کمکها، پیوند امریکا با مردم ایران "عمیق تر" گردد و این مردم جنبشهای سیاسی همانند "جنبش همبستگی" در لهستان در دهه ١٩٨٠ را در کشور خود پدید آورند. در پاسخ به خبرنگاری از بخش فارسی بی بی سی که پرسیده بود این کمکها کار را بر مخالفان داخلی از آنچه هست سخت تر خواهد کرد، این مقام آمریکایی جواب داد که مخالفان و کارشناسان ایرانی و غیر ایرانیای که او با آنها مشورت کرده است، جملگی "عکس چنین ادعایی" را ابراز داشتهاند و معتقدند که این کمکها کار مبارزه آنها با رژیم را آسان تر خواهد کرد.
بسیاری از دولتمردان و نمایندگان کنگره، همچنین برخی از دانشگاهیان، کارشناسان سیاسی، و ناراضیان ایرانی، چه به صورت گروهی و چه به صورت فردی، هر کدام زمانی در تأیید سیاست "تغییر رژیم" سخن گفتهاند. نیویورک تایمز از مایکل مک فال، استاد علوم سیاسی و مدیر مشترک "پروژه دموکراسی ایران" در موسسه هوور دانشگاه استانفورد، نقل میکند که گفته است: "این ایده بسیار خوبی است". تنی چند از همکاران ایرانی - آمریکایی و آمریکایی او در انستیتوی هــوور نیز از مبلغان این سیاست تغییر رژیم هستند. اینان و موافقان دیگر این سیاست بر این باورند که بی ثبات سازی در داخل و همزمان با آن انزوای بینالمللی به سقوط کامل رژیم یا تغییر سیاستهای آن خواهد انجامید. در عین حال برخی از آنان میخواهند از طریق گفتگو با حکومت اسلامی این سیاست را پیش ببرند و این طور فرض میکنند که جمهوری اسلامی در جهت سرنگونی خود با امریکا مذاکره خواهد کرد!
در حالی که سیاست جدید پیشنهاد میکند که دولت باید خود را برای تغییر رژیم به عنوان گزینه مطلوب آماده کند، یکی از مقامات در نشستی خبری عنوان میکند که اصلاح رژیم به عنوان یک گزینه به حال خود باقی است. در پاسخ به این پرسش که آیا سیاست جدید دقیقا تغییر رژیم در ایران را در نظر دارد، یکی دیگر از مقامات آمریکایی میگوید که ما هنوز "امیدواریم که سیاستهای دولت ایران تغییر کند." همین نظر را یکی دیگر از مقامات به هنگام اعلام تأسیس دفتر جدیدی برای امور ایران ابراز میکند. سایت خبری سی. ان. ان.، از قول این مقام آمریکایی نقل میکند که گفته است دفتر مذکور به منظور "تغییر در سیاستهای ایران" دایرشده است. با این وجود، باید تاکید داشت که تکیه اصلی سیاست جدید روی تغییر رژیم است.
واقع این است که واشنگتن، که در مصاف با تهران بر سر مسئله هستهای به سر میبرد، هوشمندانه جایی را برای اصلاح رژیم باز گذاشته است، چرا که گزینه تغییر رژیم شانس واقعی ندارد. مردم ایران، کشورهای مسلمان همسایه، و متحدان آمریکا از این گزینه پشتیبانی نمیکنند. تحریمهای هوشمند، حتی اگر آماج آنها متوجه رهبران رژیم باشد، شکست خواهد خورد. جمهوری اسلامی هزارپایی بدون سر است که با ایران زمان شاه و عراق زمان صدام شباهتی ندارد. کودتای نظامی در این کشور، با توجه به اینکه نظامیان "خونتا" هم اکنون در رأس قدرت قرار دارند، نامتحمل به نظر میرسد. امریکا با حمله یا اشغال نظامی، میتواند ایران را ویران کند، اما نمیتواند تهران را فتح نماید. و بالاخره، اپوزیسیون، شامل گروههای جدایی طلب قومی، ضعیف تر از آن است که حتی با پشتیبانی کامل آمریکا بتواند رژیم را سرنگون سازد.
با اشاره به تجربه شکست خورده جنبش اصلاحات به رهبری رئیس جمهوری پیشین محمد خاتمی (٢٠٠٥-١٩٩٧)، طرافداران تغییر رژیم استدلال میکنند که گزینه اصلاح رژیم ممکن نخواهد بود به این دلیل که وجود مانعی به نام قانون اساسی رژیم راه را بر هر گونه تغییر واقعی نظام از پیش بسته است. اما همان تجربه اصلاحات نشان میدهد که حتی پیش از آنکه جنبش اصلاحات به دیوار قانون اساسی برخورد کند، راه اشتباهی را در پیش گرفته بود. نخستین بار که با آقای خاتمی در نیویورک در سال ١٩٩٨ دیداری داشتم، در خلوت به او گفتم که جنبش اصلاحات در ایران شکست خواهد خورد مگرآنکه عادی سازی روابط با آمریکا را در صدر اولویتهای خود قرار دهد. میدانم که محمد خاتمی برای این مهم تا حدّی کوشید اما نتوانست آن را تحقق بخشد.
این نخستین اشتباه مهلک جنبش اصلاحات بود. در اولویت قرار ندادن انتخابات آزاد و غفلت از تلاش در راه برگزاری آن دومین اشتباه مهلک جنبش بود. در برابر، اصلاح طلبان با قهرمان بازی سعی کردند اهداف خود را به گونهای انحصار طلبانه پیش ببرند. اگر آنان مردم را برای عادی سازی مناسبات خارجی و انتخابات آزاد بسیج کرده بودند، بی شک شانس جنبش برای موفقیت به نحو چشمگیری فزونی مییافت. اصلاح طلبان در محدودهای تنگ فقط روی اصلاحات سیاسی به عنوان یک استراتژی تمرکز کردند که فقط بخش کوچکی از طبقه متوسط از آن پشتیبانی میکرد. در نهایت اینکه، جنبش برخوردی ایدئولوژیک با اصلاحات داشت و از این واقعیت غافل بود که ایران و مسایل آن به برخوردی با سمت و سویی عملگرا نیاز دارد. نتیجه آن شد که پروژه اصلاحات پیوند خود را با مردم از دست داد، مردمی که قبل از هر چیز در آرزوی بهبود وضعیت اقتصادی خود بودند.
از مفروضات غلط تا تحلیلهای معیوب
سیاست جدید آمریکا مبتنی بر تغییر یا اصلاح ساختاری رژیم بر دو فرض استوار است. نخست اینکه، ایران را نمیتوان از رسیدن به بمب اتمی بازداشت مگر از طریق زور نظامی. فرض دیگر آن است که یک ایران سکولار و دمکراتیک با توان هستهای، از ایرانی اسلامی و رادیکال با توان هستهای، کمتر خطرناک خواهد بود. چهرههای کلیدیی که چنین استدلال میکنند وابسته به وزارت دفاع و دفتر دیک چینی معاون رئیس جمهور هستند. بنا به گزارشی در نیویورک تایمز به تاریخ ١٦ فوریه، آنها " به ایران مجهز به سلاح اتمی رضایت دادهاند و استدلالشان این است که بهترین راه مواجه با مسئلهی یک ایران هستهای گشودن راه دمکراسی و اصلاح به روی آن کشور است." بعبارت دیگر، امریکا همزمان دو سیاست متضاد را پیش میبرد. از یک سو میخواهد حکومت اسلامی را مجبور کند که غنیسازی اورانیوم را بطور کامل متوقف کند و از سوی دیگر درصدد نابودی حکومت تهران است.
اما هر دو فرض پیش گفته بالا نادرستاند. گزارشهای امنیتی موجود و از جمله گزارشهای سازمانهای جاسوسی خود آمریکا، حاکی از آن است که دستیابی ایران به جنگ افزار اتمی تا کمتر از هشت سال دیگر ممکن نیست، چرا که، ایران حتی در زمینه غنیسازی با مشکلات جدی تکنیکی، حقوقی، و سیاسی روبرو است. برای نمونه، ایران فاقد تکنولوژی لازم در زمینه شیمی، فیزیک و مهندسی برای تولید UF٦خالص است و نباید ادعای اخیر رهبران حکومت را برای حل کامل این مشکل جدی تلقی کرد. انزوای بینالمللی ایران، که انتظار میرود به واقعیت بپیوندد، دستیابی این کشور را به تکنولوژی و تجهیزات لازم برای تولید سوخت هستهای با مشکلات حتی بیشتری روبرو خواهد ساخت. نظر اسرائیلیها که ایران تا کمتر از یکسال دیگر به "نقطه غیر قابل برگشت" برای دست یابی به فن آوری بمب سازی میرسد را محافل مهم علمی و تکنولوژیکی قبول ندارند.
گذشته از این، تجربه دنیا با کشورهای موجود با توان هستهای این ادعا را تأیید نمیکند که یک ایران با توان هستهای در صورت دیکتاتور بودن بیشتر خطرناک خواهد بود تا یک ایران دموکراتیک با توان هسته ای. شوروی سابق، روسیه فعلی، چین و پاکستان مصداقهای کشورهای سکولار، کمونیست، اسلامی و دیکتاتوری با توان هستهای هستند که هرگز بمبهای خود را به کار نبردهاند. از اتفاق، تنها کشوری که تا کنون مبادرت به استفاده از چنین سلاحی کرده دمکراتیک ترین کشور موجود یعنی خود آمریکا است. نه ایرانی دمکراتیک با توان هستهای از ایرانی خودکامه با توان هستهای کمتر خطرناک است و نه ایرانی خودکامه با توان هستهای از ایرانی دموکراتیک با توان هستهای بیشتر خطرناک است.
سیاست امریکایی تغییر یا اصلاح ساختاری رژیم ایران، که در حال حاضر بطور جدی مطرح است، همچنین به لحاظ تکیه امریکا روی "جنگ با تروریسم" توجیه میشود که به گونهای فزاینده بر مفهوم گستردهای از اسلام رادیکال تمرکز پیدا کرده است. رئیس جمهور آمریکا "اسلام رادیکال" را به عنوان دشمن شماره یک آمریکا قلمداد کرده است که بی شباهت به کمونیسم در خلال جنگ سرد نیست. این خطر را پیش از این القاعدهی "بی سرزمین" و اسامه بن لادن آواره بازتاب میداد و اکنون نوبت به جمهوری اسلامی و رئیس جمهور بنیادگرای آن محمود احمدی نژاد رسیده است. بعبارت دیگر، دولت ایدئولوژیک بوش مقابله خود با دولت مذهبی (تئوکراتیک) جمهوری اسلامی را یک مبارزه ایدئولوژیک و ضد تروریستی میبیند.
هر ناظر عاقلی تفاوت میان یک گروه رادیکال اسلامی بی سرزمین و آدم کش و ملتی تاریخی و صلح دوست، که اسلام رادیکال فعلاً بخش اجرایی دولت آن را در ید قدرت دارد، را درک مینماید. تفاوت بین اسلام شیعه و اسلام وهابیت نیز بسیار فاحش است! مهمتر از اینها، تا زمانی که ایران قرار است به بمب اتمی دست یابد، این کشور سه دوره انتخابات ریاست جمهوری را پشت سر گذاشته است. حتی سرسخت ترین دشمنان تهران اذعان میکنند که ملت ایران در حال فاصله گرفتن از اسلام رادیکال است، و انتخابات ریاست جمهوری اخیر بیشتر یک انحراف از خواست عمومی ملت را نشان میدهد تا واقعهای عادی در راستای آن خواست. گذشته از این، انتخابات اخیر نه بر سر بمب که بین نان بود و آزادی.
ایران طی قرنهای متمادی حکومتهای خود کامه فراوانی را تحمل کرده است و در دویست سال گذشته با وجود حکومتهای خود کامه، این کشور هیچگاه آغازگر درگیری منطقهای نبوده است. تنها کشور موجود در منطقه که ایران نسبت به آن برخوردی خصمانه دارد اسرائیل است، اما چنانکه تاریخ این سالها نشان میدهد ، بیشترین خشمی که ایران نسبت به اسرائیل ابراز میکند در حد بلاغیات سیاسی است و در پاسخ به بلاغیات اسرائیل و یا برای مصرف داخلی است. تصادفاً ، ایرانی با توان هستهای در صورتی که حکومت اقتدارگرا داشته باشد، بیشتر خویشتن دار خواهد بود. ترس از سقوط رژیم و در نتیجه خطر افتادن مواد هستهای به دست تروریستها موضوعی است که بیش از آنچه باید دربارهی آن بزرگ نمایی شده است، مخصوصاً که این تروریستها عمدتاً از دشمنان اصلی جمهوری اسلامی نیز هستند.
با این حال، و با درنظر گرفتن وضعیت عراق و وضعیت آسیب پذیر منطقه نفت خیز خلیج فارس، واشنگتن بدرستی متقاعد شده است که در مورد رفتارهای جمهوری اسلامی باید مراقب بماند و به استقرار دمکراسی و حقوق بشر در ایران یاری رساند. اما برای آنکه تاثیر مثبتی روی رفتارها بگذارد و کمک آن قابل قبول باشد، هرگونه اقدامی از طرف آمریکا در این زمینهها باید منطبق با قوانین بینالمللی و منشور سازمان ملل متحد باشد که دخالت در امور داخلی کشورهای عضو را مجاز نمیداند مگر آنها صلح جهانی و هستی اتباع خود را به خطر انداخته باشند. واشنگتن همچنین باید این واقعیت را در نظر داشته باشد که ایرانیان مردمی غیرتمند و وطن پرست هستند و تجاوز به حاکمیت ملی خود را بر نمیتابند. از این هم مهمتر، یک حرکت اشتباه از سوی امریکا، ایرانیان را، که امروز جزء نادرترین مردمان دنیای دوستدار امریکا هستند، به دشمنان آن تبدیل خواهد کرد.
فراخوان دولت بوش برای "دمکراسی و اصلاحات" در ایران تحول پسندیدهای است از آن جهت که در صدد برطرف ساختن کمبود عمدهای است که در سیاستهای پیشین آمریکا در قبال ایران مشهود بود و آن اینکه، آمریکا هیچ چشم اندازی از یک ایران مطلوب در سیاست گذاریهای خود نداشت. سیاست جدید، ایران مطلوب را یک ایران دموکراتیک هم خوان با سیاستها و منافع امریکا میبیند. با این همه، این سیاست جدید تا کنون به مسئله بزرگتر و مهم تر چگونگی تحقق بخشیدن به تغییرات دمــکراتیک در ایران پاسخ در خور شایستهای نداده است و از آنــجا که بر مبنای فرضهای نادرستی تدوین شده، میتواند در اجرا برای روابط ایران و آمریکا فاجعه بار باشد. در زیر، عمده ترین این فرضیات بازگو و نقد میشوند تا امریکا در مسیری درست در ارتباط با روند توسعه و دموکراسی در ایران قرار بگیرد.
سیاست جدید آمریکا در قبال ایران چنین فرض میکند که ایران را میتوان به گونهای مؤثر منزوی ساخت؛ رژیم اسلامی پایگاه اندکی در میان مردم دارد؛ اصلاحات در ایران در اثر فقدان منابع مالی و اطلاعات دچار رکود شده است؛ جامعه ایران آمادهی پذیرش دمکراسی است و دموکراسی در صدر اولویتهای بسیاری از ایرانیان قرار دارد؛ و ایران میتواند بدون داشتن روابط با آمریکا مرحله گذار به دمکراسی را طی کند. این سیاست همچنین بر مبنای مدلی از تحولات سیاسی در اروپای شرقی و در دوران جنگ سرد شکل گرفته است. بر مبنای این مدل، سیاست مذکور فرض را بر آن گذاشته که به صرف جدا کردن مردم از رژیم، جمعیت مأیوس به پشتیبانی از فرانهادهای آمریکا برخواهد خاست. و بالاخره، سیاست جدید بر این فرض مبتنی است که رژیم اسلامی زبان زور را بهتر از زبان دیپلماسی میفهمد و به آن پاسخ میدهد.
این فرض که میتوان ایران را به طور موثر منزوی ساخت بی اساس است. پانزده کشور با ایران مرز مشترک آبی و زمینی دارند. کشور ایران از دیرباز با بسیاری از همسایگانش پیوندهای فرهنگی و اقتصادی داشته است. ایران با داشتن ٩ درصد منابع نفتی دنیا و١١ درصد منابع گازی یکی از غنی ترین ذخایر انرژی جهان را در خود دارد. موقعیت ژئوپولیتیک در ترکیب با جمعیت هفتاد میلیونی، بازار وسیع، و میراث غنی فرهنگی و تاریخی کهنسال به این کشور در میان همسایگانش نقشی محوری داده است. این امتیازات همراه با امتیازات دیگر تلاش برای انزوای این کشور را بی ثمر و یا مشکل خواهد ساخت. در واقع، بحران هستهای فعلی محصول تلاشهای آمریکا در گذشته برای به انزوا کشاندن ایران بوده است. در مقابله با این تحریمها بود که تهران برای ساختن تأسیسات هستهای خود به معاملات پنهانی در بازارهای سیاه روی آورد.
فرض امریکا دربارهی پایگاه غیر مردمی رژیم تهران نیز عمدتاً نادرست است. از آنجا که مشغله عمده سیاست جدید امریکا رئیس جمهور ایران احمدی نژاد است و برای برکناری او طراحی شده، بر پایگاه محدود او در میان مردم، مخصوصاً روشنفکران، انگشت میگذارد و تمایلات و پیش زمینههای نظامی - امنیتی حامیان او را در نظر نمیگیرد. تفاوت سیاسی آقای احمدی نژاد با رقبایش در رژیم اسلامی را نیز این سیاست به اشتباه تا حد یک انتاگونیسم (تخاصم) جناحی ارتقا داده است. متاسفانه پارهای اصلاح گرایان و عمل گرایان مأیوس داخل رژیم به این تصور اشتباه دامن زدهاند. سیاستی که نظام را در تمامیت آن تهدید میکند نمیتواند انتظار پشتیبانی عملی از جناحهای اسلامی رقیب علیه رئیس جمهور منتخب رژیم را داشته باشد.
سیاست جدید همچنین گسترهی پایگاه رژیم اسلامی، مخصوصاً در بین لایههای اجتماعی فقیر، زحمتکش و مذهبی، را در نظر نمیگیرد. با آنکه حتی مهمترین شخصیتها و گروههای طرفدار دمکراسی تحریم انتخابات ریاست جمهوری را در ماه ژوئن خواستار شده بودند، و رئیس جمهور بوش از این برخورد پشتیبانی کرد، و با اینکه کاندیداهای ریاست جمهوری توسط شورای نگهبان دستچین و تایید شده بودند، با این حال، ٦٠ درصد از حائزان شرایط رأی دادن به پای صندوقها رفتند. از ٤٠ درصد باقی مانده، ٢٠ درصد کسانی بودهاند که معمولا در انتخابات شرکت نمیکردهاند. تحریم کنندگان انتخابات نه تنها بهرهای از تحریم خود نگرفتند، بلکه باعث شدند که آقای احمدی نژاد تنها با ١٤ درصد آراء داده شده به دور دوم راه یابد و رئیس جمهور بشود. بعبارت دیگر، آقای احمدی نژاد محصول تحریم انتخابات است.
این فرض که اصلاحات سیاسی بدلیل کمبود منابع مالی اصلاح طلبان به شکست کشیده شد هم با واقعیت انطباق ندارد. درصد بالایی از ایرانیان به لحاظ مالی در مضیقه و محرومیت به سر میبرند. طرفداران دمکراسی و فعالان حقوق بشر مخالف رژیم را نیز باید از زمره همین اکثریت به حساب آورد. با این حال، هیچگونه کمک مالی به هر میزان قادر نیست آنها را به صورت یک بدیل سیاسی معتبر در آیندهای قابل پیش بینی درآورد. در انتخابات اخیر ریاست جمهوری، برابر گزارشات تایید نشده، علی اکبرهاشمی رفسنجانی رئیس جمهور پیشین رقمی بالغ بر پنجاه میلیون دلار خرج کرد، اما سرانجام در برابر نامزد کم و بیش ناشناختهای همچون محمود احمدی نژاد شکست مفتضحانهای را متحمل شد. مشکل نیروهای هوادار دمکراسی در ایران نه از ناتوانی مالی آنها، که از ناتوانی آنها در درک خواست واقعی اکثریت مردم و نداشتن ارتباط با بخش وسیع تری از جامعه نشأت میگیرد.
نبود اطلاعات کافی نیز نقش مهمی در عدم توفیق نیروهای طرفدار دموکراسی در ایران نداشته است. اطلاعات در یک کارزار سیاسی نقشی کلیدی دارد.اما بر خلاف شوروی سابق و اقمارش در اروپای شرقی، مشکل میتوان ایران را جامعهای محروم از اطلاعات به حساب آورد. برغم اقدامات بازدارنده رژیم، صدها ایستگاه رادیویی و تلویزیونی به سوی ایران برنامه پخش میکنند، هزارها گروه "ای-میل" وجود دارد، تعداد وبلاگها و رسانههای اینترنتی در حال فعالیت، بسیار زیاد هستند، و صدها روزنامه و مجله در سطح ملی و محلی در داخل ایران به چاپ میرسند. از میان ایستگاههای رادیو تلویزیونی باید به رادیوهای فارسی صدای آمریکا، فـــردا، بــی بــی ســی، اسرائیل، فرانسه، آلمان و استرالیا اشاره کرد و هم چنین به تلویزیونهای ماهوارهای فارسی مخالف رژیم که در لوس آنجلس، واشنگتن دی سی و در خارج از آمریکا فعالیت دارند.
بر خلاف آنچه تدوین کنندگان سیاست جدید آمریکا فکر میکنند، مسئله ایرانیان در این زمینه عمدتاً کمیت اطلاعات نیست بلکه هدف و کیفیت اطلاعات است. بسیاری از مخاطبان ایرانی که نسبت به برنامههای رادیوها و تلویزیونهای دولتی در ایران دچار شک و تردید شده اند، برای دریافت خبر و تحلیل سیاسی به منابع خارجی روی میآورند. اما این عده از دریافت آنچه میبینند و میشنوند به طور فزایندهای سرخورده شدهاند. این سرخوردگی بیشتراز تلویزیونهای ماهوارهای مستقر در آمریکاست که اغلب همان فرهنگ و بدیلهای سیاسی منسوخی را ترویج میدهند که ملت ایران را به این روز سیاه نشانده است. مردم ایران چشم به راه رسانههای مستقلی هستند که فرهنگ سیاسی مدرنی را اشاعه و آموزش دهند و درک ژرف تری را از مسایل و بدیلهای سیاسی برای آنها میسر سازند.
این فرض هم که دموکراسی برترین الویت مردم ایران امروز است و جامعه ایران آمادهی پذیرش یک دولت دموکراتیک میباشد نیز کاملاً درست نمینماید. جامعه ایران امروز سخت دچار چند لایگی است. اکثریتی مطلق در فقر به سر میبرد و برای برآوردن نیازهای اولیه خود همچون غذا، شغل، خانه و مسکن، آموزش و خدمات بهداشتی در تلاش است. در انتخاب شگفتی آور محمود احمدی نژاد که تأمین عدالت اجتماعی و مبارزه با فساد را اساس مبارزه خود قرار داده بود، این اکثریت محروم نقشی اساسی داشت. تنها شمار اندکی از این اکثریت میبایست به دکتر مصطفی معین رأی داده باشد که طرفدار دمکراسی و حقوق بشر بود و در دور اول به مقام چهارم رسید. گروه اجتماعی مذکور را بدون توجه به نیازهای فوری و ابتدایی آن و به صرف راه انداختن یک کارزار دمکراسی نمیتوان بسیج کرد.
طبقه بالای جامعه ایران هم که بخش کوچک اما پرقدرتی را تشکیل میدهد، به دو جناح اصلی تقسیم میشود. بسیاری از جناح بازرگانان، مخصوصاً بخش سنتی آنها در بازار، از رژیم حمایت میکنند و رابطه کاری مطلوبی را با دولت برقرار کردهاند. آنها از طریق همکاری با اعضای فاسد نخبگان حاکم، بعضی روحانیون قدرتمند، و بازاریهای وابسته به دولت، از تحریمهای آمریکا سود بردهاند. در مقابل، بخش مدرن و صنعتی این طبقه، بیشتر از سیاست بازدارنده آمریکا متضرر شده است و چون وابستگی آن به دولت هم کم است، در وضعیت خطیری بسر برده و میبرد. این بخش سرمایه دار از رویکرد طرفدار دمکراسی در سیاست آمریکا پشتیبانی نمیکند، مگر آنکه این سیاست مشکلات مشخص آن را مد نظر داشته باشد و موجبات ادغام اقتصاد ایران در نظام سرمایه داری جهانی، امنیت اجتماعی، و ثبات سیاسی را در داخل فراهم سازد.
با آنچه گفته شد تنها طبقه متوسط باقی میماند که امید بزرگ دمکراسی در ایران است. اما این گروه اجتماعی نیز با مسائلی جدی دست به گریبان است. افراد این طبقه به جناحهای متعددی تقسیم شدهاند و تنها بخشی از آنها با یکدیگر نقاط مشترکی دارند. اصلاح گرایان، چپها، راستها، مدرن گرایان، سنت گرایان، سکولارها، بنیادگرایان، بومی گرایان، ملی گرایان و سلطنت طلبان طیفهای گسترده گرایشات سیاسی را در این طبقه شکل میدهند. افراد این طبقه همچنین بر حسب مناسباتشان با رژیم و یا نظام سیاسی مورد علاقه شان از نوع اسلامی گرفته تا جمهوری و پادشاهی با یکدیگر تفاوت دارند. جای تعجب نیست که در حال حاضر این گرایشها نمیتوانند به یک همزیستی سیاسی دست یابند و متأسفانه هیچ نشانهای از امکان یک اتحاد در میان آنها در آینده نزدیک نیز به چشم نمیخورد.
در حالی که بسیاری از افراد طبقه متوسط مدافعان همیشگی لیبرال دمکراسی هستند، در تعهد عملی آنها نسبت به بازار آزاد، اصلاحات، و حقوق بشر جای شک است. از آن بدتر، این دسته بیشتر و بیشتر نسبت به عدالت اجتماعی، یعنی سنگ بنای سیاست ایران از قرن ١٩ تا کنون، بی تفاوت شدهاند. در واقع افراد این طبقه، با وجود داشتن نظرات و عقاید گوناگون، از یک ایدئولوژی وحدت بخش بی بهرهاند. همچنین به علت حسادت حقیرانه و رقابتهای شخصی در سلسله مراتب و دسته بندیها، طبقات متوسط با مشکل جدی فقدان رهبری روبرو هستند. درک بخشی از این مشکل رهبری بود که دولت بوش را بعد از سالها تلاش برای پیدا کردن یک "چلابی" ایرانی، متقاعد کرده است که در چهارچوب سیاست جدید خود بدنبال برپائی یک جنبش فراگیر در ایران برود و نه به دنبال رهبری سازی از طرفداران احتمالی خود.
چهار عامل اساسی دیگر کوشش "آزادیخواهانه" آمریکا را به نام طبقه متوسط ایران دچار مشکل میسازد. نخست اینکه، اکثریت اصلاح گرایان درون حکومت در برابر کوششهای مشکوک آمریکا در این زمینه و برای حفظ خود در عمل به سایهی محافظه کاران در قدرت میخزند؛ دوم اینکه بسیاری از افراد سکولار طبقه متوسط رادیکالهای همیشگی هستند و تعهد آنها به آمریکا در نهایت فرصت طلبانه است؛ سوم اینکه، طبقه متوسط به هنگام در دست داشتن قدرت در برخورد با موضوعاتی مثل رشد اقتصادی و مدیریت، تهیه و تدارک نیازهای اولیه، و امنیت ملی از خود توانمندی نشان نداده است، و چهارم اینکه طبقه متوسط در ایران بیش از سایر طبقات اجتماعی آن تابعی از وضعیت اقتصادی - سیاسی دولت رانت خوار است و این وابستگی شدید به دولت، طبقه متوسط ایران را دائماً در وضعیت ناپایدار اجتماعی قرار میدهد.
تحلیل بالا از نیروهای اجتماعی مختلف نشان میدهد که چیزی به نام "مردم ایران" وجود ندارد که به پا خیزد و از مبارزه آمریکا علیه رژیم اسلامی حمایت کند و این در حالی است که ایرانیان زیادی مخالف نظام میباشند. واقعیت این است که ایرانیها به شدت لایه لایه و پراکنده هستند و دارای نیازهای اجتماعی گوناگون میباشند. دموکراسی نیاز تنها یک بخش از این جامعه بزرگ است. ممکن است یک گروه اجتماعی کوچک حتی از حمله آمریکا به ایران هم پشتیبانی کند، اما یک اکثریت مطلق حتی از سیاست آزادیخواهانه آمریکا نیز حمایت نخواهد کرد، چرا که این سیاست پاسخگوی نیازهای اجتماعی - اقتصادی آنها نیست و نیز به این علت که ایرانیان پیوسته مخالف دخالت خارجی در کشور خود بودهاند و تجربه نشان داده است که چنین دخالتهایی مقاومتهای ملی - فرهنگی به وجود آورده و خواهد آورد.
تصادفاً در تنها مواردی که میتوان از "مردم ایران" در ارتباط با امریکا صحبت کرد، آن مورد عملکرد تحقیرآمیز و خسارت بار امریکا علیه مردم ایران است. در تأیید این گفته میتوان تحریمهای اقتصادی و بخصوص امتناع دولت آمریکا از فروش قطعات یدکی هواپیماهای مسافربری را شاهد آورد. سیاست تحریم هیچ حاصلی جز فقر و خسارات جانی برای ایرانیان به بار نیاورده است و همه طبقات اجتماعی، بجز یک تعداد دولتی متنفذ و تاجر فاسد، از آن صدمه دیدهاند. یا مثلا مورد انگشت نگاری و تفتیش بدنی ایرانیان را در جایگاههای کنترل ویزا در نظر بگیرید. ایرانیان بیش از هر ملت دیگری مظنون به عملیات تروریستی هستند و این درحالی است که حتی یک نفر ایرانی تاکنون در هیچ عملیات تروریستی علیه آمریکا شرکت نداشته است.
اگر دولت بوش خواهان آن است که برای هدف گرفتن رژیم، مردم ایران از آن حمایت کنند، باید قدمهای مشخصی به سود آنها بردارد. برداشتن تحریم از روی قطعات یدکی هواپیماهای مسافربری، لغو مقررات مربوط به انگشت نگاری و بازجویی بدنی، اقدامات مؤثری در این زمینه هستند. از آن مؤثرتر، گسترش فعالیتهای دفترحافظ منافع آمریکا در سفارت سوئیس در تهران است. دادن اجازه صدور ویزا به این دفتر، برای شروع در موارد انسانی، فرهنگی و دیپلماتیک، اقدامی مهم خواهد بود. آمریکا هرگز به طور جدی این گزینه را در نظر نگرفته است و اگر برای این منظور درخواستی را به حکومت ایران ارائه دهد، تهران با مشکلی جدی در رد این درخواست روبرو خواهد شد. مردم ایران از این گسترش مناسبات پشتیبانی میکنند و ایران خود یک دفتر منابع عظیم در سفارت پاکستان در واشنگتن دارد.
این فرض هم که رژیم اسلامی به زور بهتر از دیپلماسی پاسخ میدهد اشتباه است. این فرض بر رفتار ایران در جریان جنگ با عراق و بحران گروگانهای آمریکایی در تهران مبتنی است. در هر دو مورد رژیم اسلامی به زبان دیپلماسی پاسخی نداد تا آنکه زبان فشار و زور به میان آمد. اما این تحلیل تغییری بنیادین را در بافت سیاسی – اجتماعی رژیم در نظر نمیگیرد. زمانی روحانیون در قدرت کامل بودند و از حدود اختیارات و قدرت خود خبر داشتند. امروز، بسیاری از عناصر مسلمان رادیکال غیر روحانی بر سر کارند که اغلب خاستگاه آنها از لایههای فرودست جامعه است و نیز دارای سوابق نظامی - امنیتی هستند. اینها معمولا در مقابل زور مقاومت میکنند، چرا که حدود قدرت خود را نمیدانند، از شهادت استقبال میکنند، و آموزش و پرورش آنها نیز مبنی زور داشته است.
با این حال، اشتباه ترین فرض سیاست جدید این است که تصور میکند میشود در غیاب عادی سازی مناسبات ایران و امریکا، موجبات تغییرات دموکراتیک را در ایران فراهم کرد، و این واقعیت را نادیده میگیرد که بزرگترین مانع بر سر راه تغییرات دمکراتیک در ایران فقدان روابط عادی با آمریکاست. تجربه در آمریکای لاتین، آسیا، آفریقا و اروپای شرقی نشان میدهد که دیکتاتوریها هرگز در غیاب پیوندهای دیپلماتیک با آمریکا به سوی دمکراسی تغییر جهت ندادهاند. البته داشتن پیوندهای دیپلماتیک با آمریکا به معنای رفتن خودکار دیکتاتوریها به سوی دمکراسی نبوده و نیست. مثلاً ارتباط دیپلماتیک امریکا با مصر و عربستان سعودی به تغییرات دمکراتیک در وضعیت داخلی آنها نینجامیده است. اما در این هم شکی نیست که در غیاب ارتباط با امریکا هیچ کشوری نتوانسته است به دموکراسی گذار بکند چرا که هم امریکا، که خود را مظهر دموکراسی میداند، اجازه چنین گذاری را نمیدهد، و هم دیکتاتورها از دشمنی با امریکا علیه نیروهای دموکرات استفاده میبرند. بنابراین، میتوان این طور نتیجه گرفت که پیوند دیپلماتیک با آمریکا شرط لازم اما نه کافی برای رسیدن به دمکراسی است.
ایران از این قاعده مستثناء نخواهد بود، حتی اگر از نیروهای دمکراسی خواه فراوانی هم برخوردار باشد. تجربه ایرانیان در ٢٦ سال گذشته شاهدی بر این مدعاست. در واقع عمده ترین عامل به شکست کشاندن اصلاحات در ایران مشکل رابطه با امریکا بود. در آینده نیز، در نبود پیوند دیپلماتیک با آمریکا، ایران برای آمریکا یک کوبا، یک کره شمالی یا عراق دیگری خواهد شد، و یا آنکه انقلاب خشونت بار دیگری را تجربه خواهد کرد که هیچ نیرویی قادر به کنترل آن نخواهد بود. با توجه به آرایش سیاسی، اجتماعی و قومی کشور، در غیاب یک رهبری کاریزماتیک و متحد کننده، و با وجود دشمنیها و حسّ انتقام جویی عمیقی که درون جامعه نشست کرده است، انقلاب بعدی ایران میتواند به یک جنگ خونین داخلی و از هم گسیختگی اجتماعی و منطقهای منجر گردد. هیچ فرد، گروه، یا کشوری از این سرانجام طرفی نخواهد بست. آنها که به عراقی کردن ایران و فروپاشی حکومت اسلامی دل بستهاند به این واقعیت توجه ندارند، و یا اگر دارند و اهمیت نمیدهند به ایران، امریکا ومنطقه خیانت میکنند.
مدل دگردیسی دمکراتیک در ایران
تغییرات دمکراتیک به ندرت در غیاب مناسبات با آمریکا رخ میدهند، چرا که دمکراسی نیاز به محیطی آرام و مطمئن و به زمان برای پختگی نیاز دارد. در کشورهایی که پیوندها و مناسبات خود را با آمریکا بریده اند، محیطی امنیتی - نظامی سر بر آورده است. مسئولیت این وضعیت عمدتاً بعهده سیاستهای خصمانه امریکا است، اما دیکتاتورها و مخالفین آنان هم مسئولیت کمتری ندارند . اصولاً امریکا که خود را مظهر دموکراسی میداند علاقهای ندارد که کشورهای ضد آن دموکراتیک بشوند. چه در آن صورت مظهریت دموکراتیک آن زیر سوال میرود. در چنین شرایطی، اصلاح طلبان به مشکل امنیت ملی بی توجه میشوند و نتیجتاً در چشم مردم ضعیف مینمایند، و در همان حال دولت دیکتاتور نیز آنها را به عنوان مشتی اخلال گر و "ستون پنجم آمریکا" سرکوب میکند. آنگاه شرایط برای نیروهای ضد دمکراسی آماده میشود تا کنترل قدرت دولت را در دست گیرند. اوضاع سیاسی ایران بی شباهت به چنین وضعیتی نیست.
فقدان طولانی مناسبات میان واشنگتن و تهران وضعیت امنیتی - نظامیای را در این کشور به وجود آورده که رادیکالیسم و دیکتاتوری را در خود میپروراند. در همین حال، سیاستهای تحریمی کوتاه بینانه آمریکا، و نیز خصومت میان دو کشور از انقلاب به این سو، آمریکا را به صورت یک خطر زیستی جدی خارجی برای جمهوری اسلامی درآورده و نتیجتاً امریکا توان و قابلیت خود را برای اجرای یک نقش واسطه در تحقق بخشیدن به تغییرات دمکراتیک در ایران از دست داده است. از این هم مهم تر، ٢٦ سال جدایی دو کشور باعث شده که آمریکا فرصت درک بهتر ایران و جلب اعتماد مردم، گروههای سیاسی و رژیم را از دست بدهد. امریکا نه فقط به یک تهدید که به یک نیروی بیگانه و ناشناخته هم برای دولت و هم مردم ایران تبدیل شده است. این بزرگترین معضل امریکا برای کمک رسانی به توسعه و دموکراسی در ایران است. در جهت حل این معضل است که سیاست جدید میخواهد تعداد دانشجویان ایرانی را در دانشگاههای امریکا تا چند ده برابر تعداد اندک فعلی افزایش دهد.
برای رسیدن ایران به دمکراسی، این وضع باید تغییر کند و این تغییر نیازمند برقراری مناسبات بهتر با آمریکا است. این که تغییرات دمکراتیک در کره جنوبی، تایوان، آفریقای جنوبی، برزیل و شیلی، و جنبش همبستگی در لهستان، انقلاب مخملین در چکسلواکی و انقلاب نارنجی در اوکراین در حالی صورت گرفت که این کشورها با آمریکا مناسبات دیپلماتیک داشتند، واقعیتی است که اغلب نادیده گرفته میشود. همچنین این واقعیت در نظر گرفته نمیشود که در کوبا و کره شمالی که آمریکا با رژیمهای حاکم در آنجا ارتباط دیپماتیک ندارد، دیکتاتوریها راه را برای هرگونه تغییر دمکراتیک سد کردهاند و همچنان در قدرت باقی مانده اند، و این که وضعیت موجود علیرغم بیش از ٥ دهه تحریم و تهدید امریکا علیه این کشورها ایجاد شده است.
حضور فیزیکی آمریکا در کشورهای دسته اول به آن اجازه میداد که امیدها و آرزوهای مردم و گروههای ناراضی را بهتر درک کند، و اعتماد جلب نماید. هم چنین، هیئتهای نمایندگی آمریکایی و سازمانهای غیردولتی در موقعیت بهتری برای تشخیص وضعیتهای اضطراری قرار داشتند و به موقع میتوانستند فشار وارد آورند و یا حمایت خود را عرضه نمایند. دیپلماسی عمومی و آشکار آمریکا نیز تأثیری مثبت در جریان امور داشت. به طور مشخص، این حضور فیزیکی کمک میکرد تا آمریکا در نقش میانجی در روند تغییرات دمکراتیک ظاهر شود و به عنوان یک نیروی تهدید گر خارجی دیده نشود. سیزده هزار مایلی که آمریکا را از ایران جدا میکند ، باعث شده که آمریکا چنین فرصتهایی را در قبال ایران از دست بدهد و در مقابل عملاً به یک تهدید مهم خارجی تبدیل گردد. برای گذار از دیکتاتوری به دموکراسی در ایران، امریکا بایستی از یک تهدید خارجی به یک واسطه دموکرات داخلی در ایران تبدیل گردد.
اغلب به تجربه مصر و عربستان سعودی و چند کشور دیگر با حکومتهای اقتدارگرا در جهت رد آنچه گفته شد استناد میشود، یعنی کشورهایی که با وجود داشتن مناسباتی با آمریکا گذار به دمکراسی در آنها صورت نگرفته است. این منتقدان باید این واقعیت را در نظر بگیرند که به تقریب تمامی این کشورها مسلمان، صادر کننده نفت، و یا از هر دو نوعاند. در حالی که پیوندهای دیپلماتیک شرایط لازم را برای گذار آنها به دمکراسی فراهم میکرده، اما وضعیت خاص دولت رانت خوار و جامعه اسلامی آنها به پیدایش شرایط کافی، مخصوصاً یک فرهنگ سیاسی دموکراتیک، برای نیل به چنین مقصودی مجال نداده است. در مورد ایران که هم اسلامی و هم نفتی است، شروط کافی عبارتند از اصلاحگری دینی، تنوع بخشیدن به اقتصاد نفتی، و توسعه یک فرهنگ سیاسی دمکراتیک تر. این شرایط که ایجاد آنها آسان نخواهد بود، با وجود یک رابطه دیپلماتیک با امریکا شانس بهتری برای ظهور خواهند داشت تا در غیاب این رابطه.
وضعیت در کشورهایی که گذار به دمکراسی در آنها با حضور دیپلماتیک آمریکا محقق شده حاکی از آن است که این دگردیسی، به بیانی کلی، از دو طریق صورت گرفته است. در برخی کشورها، مثل اروپای شرقی، تغییرات دمکراتیک از طریق "انقلابی رنگین" صورت گرفت که ماهیت نظام موجود را از سوسیالیسم به سرمایه داری تغییر داد. در بعضی دیگر، این دگردیسی به معنای تغییر در قانون اساسی بود که قدرت سیاسی را بدون تغییری در نظام اقتصادی از طریق مذاکره و رأی مردم به نیروهای دمکراتیک و ائتلاف انتقال داد. کشورهای کره جنوبی، شیلی، و آفریقای جنوبی از این دستهاند. دراین کشورها تغییرات سیاسی به تحول سرمایه داری تداوم بخشید و گذار به دموکراسی بعد از یک مرحله مهم تغییرات ساختاری و رشد اقتصادی مداوم و بدون خشونت صورت گرفت. انتخابات آزاد و ائتلافهای سیاسی از ارکان عمدهی این گذار دموکراتیک بودند.
در غیاب مناسبات دیپلماتیک با آمریکا هیچکدام از این دو مدل در مورد ایران کاربستی پیدا نمیکند. با اینحال، اگر این مناسبات دوباره برقرار شود، گزینه کمتر انقلابی، یعنی راه مثلاً کره جنوبی، شانس بیشتری برای ظهور پیدا میکند. خصلت اصلی این راه مناسبات بسیار گسترده اقتصادی با دنیای غرب به همراه فشارهای سنگین آن برای آزاد سازی جامعه است. به طور مسلم، اسلام و نفت گذار به دمکراسی را در ایران مشکل تر خواهند ساخت، چرا که این دو عامل به عنوان ارکان دولت رانت خوار اسلامی در تهران به حفظ وضع موجود کمک میکنند. اما این واقعیت هم هست که در ایران نظامی سرمایه دار وجود دارد که اصلاح آن مستلزم تغییر کل آن نیست. آنچه مورد نیاز است آزادی بیشتر اقتصادی و تجارت بینالملل در کنار اصلاح در قانون اساسی و فرهنگ سیاسی است که اجازه دهد ثروت و قدرت در میان نیروهای اجتماعی رقیب به نحوی دمکراتیک به جریان افتد و دست به دست بگردد. شروع این حرکت انتخابات آزاد و ائتلاف سازیهای سیاسی را در کنار یک رابطه عادی با امریکا پیش فرض میکند.
درباره اینکه چرا مدل "انقلاب رنگین" برای مورد ایران مناسب نیست میتوان دلایل دیگری را نیز ذکر کرد. در اروپای شرقی، نظامهای تک حزبی کمونیست مستبد و دنباله رو حکومت شوروی سابق بودند و این رژیمها به کلی اعتبار و مشروعیت خود را از دست داده بودند. در عین حال، نیروهای مخالف آنها به هواداری از آمریکا معترف و مردم هم از داشتن اطلاعات سیاسی کافی محروم بودند. در مقابل، رژیم اقتدارگرای ایران به اختلاف عقیده اجازه بروز میدهد، تا حدی از محبوبیت مردمی برخوردار است، و به هیچگونه نفوذ خارجی متکی نیست. باضافه، مخالفان حکومت ایران، آمریکا را نه به صورت یک دوست، بلکه به عنوان وسیلهای برای مبارزه با رژیم اسلامی مینگرند. درعین حال، عموم مردم تا حدودی مطلع از وضعیت جهان خارج و معضلات داخل هستند و دموکراسی در ایران یک سابقه اگرچه محدود دارد.
مذهب در ایران و اروپای شرقی نقش مهمی ایفا کرده است - مسجد در مورد اول و کلیسا در مورد دوم. با این حال، شباهت تا همین جاست و نه بیش تر. در اروپای سوسیالیست، کلیساهای مسیحی نقش مهمی را در مقاومت در برابر رژیمهای بی خدا بازی میکردند و حافظ اپوزیسیون سکولار بودند بدون آنکه ادعایی برای قدرت سیاسی داشته باشند. در ایران اما اسلام هم ایدئولوژی دولت دین سالار و هم ایدئولوژی آنهایی است که قصد اصلاح آن دولت را دارند. نیروهای اسلامی که به اصلاح گرایان، بنیادگرایان و ملی گرایان تقسیم شده اند، در برابر هر تهدید موجودیتیای که متوجه رژیم شود به طور متحد عمل خواهند کرد. با این وجود، بخشی از این نیروها در دورانهای فارغ از بحران، رقابت از سوی نیروهای سکولار را حتی در غیاب فشارهای کافی از خارج و داخل بر خواهند تابید. شعار "ایران برای همه ایرانیان" مصداق این تمایل است که مشخصاً در برابر تفکر ضد ایرانی "خودی و غیر خودی" مطرح میگردد.
سیاست جدید و راههای عملی ساختن آن
سیاست جدید امریکا در قبال ایران میتواند به تغییرات دمکراتیک در ایران یاری رساند اگر دولت آمریکا بتواند بر دو نگرانی عمده فایق آید که مانع حرکت معقول آن در قبال ایران است. نخستین نگرانی بابت این دریافت نادرست است که با توجه به وضعیت کلی مناسبات ایران و آمریکا، تعامل با تهران به نظر ناممکن، غیر عقلانی، و یا نامربوط مینماید. اما میدانیم که آمریکا با ویتنام گفتگو داشت در حالی که دو کشور در جنگی خونبار درگیر بودند. نگرانی دوم این دریافت نادرست است که هرگونه امتیاز آمریکا به ایران مشروعیت احمدی نژاد و نیروهای رادیکال او را افزایش میدهد. واقعیت این است که در عمل، عکس این تصور پیش خواهد آمد، یعنی مشروعیت نیروهای راست، که ادعا میکنند انقلاب اسلامی به معنای مقاومت در برابر آمریکا و اسرائیل بوده است، کاهش مییابد. تصادفاً، نیروهای راست ایران هم از عادی سازی رابطه به این دلیل ابا دارند که فکر میکنند در چنین صورتی مشروعیت امریکا در دنیای اسلام بالا میرود!
برای آنکه سیاست جدید در زمینه اصلاح رژیم کار ساز شود، لازم است دولت آمریکا فرضها و تحلیلهای خود را مورد ارزیابی مجدد قرار دهد و استراتژی عملی دیگری را طرح ریزی کند. آمریکا میداند که چگونه ایران را منزوی کند و این کار را در دو دهه گذشته با جدیت دنبال کرده است و نتیجه اش هم جز گرفتاری بیشتر برای امریکا و ایران نبوده است. اکنون با بکار گیری دیپلماسی تحول گرای جدید در مورد نظام اسلامی باید بیاموزد که چگونه ایران را به تعامل وا دارد و از این طریق از دردسرهای خود بکاهد. به گفتهی ریچاردهاس در تارنامه سی . ان . ان.، سیاست جدید آمریکا "به نظر یک آرزوست تا یک استراتژی".هاس، که در حال حاضر رئیس شورای مناسبات خارجی است، مدیر دفتر سیاست گذاری وزارت امور خارجه در دور نخست ریاست جمهوری بوش بود.
برای شروع، آمریکا میتواند برقراری پیوندهای دیپلماتیک را در سطحی پایین در سرلوحه سیاست جدید خود قرار دهد. دولت آمریکا همچنین باید در امر تسهیل ادغام ایران در اقتصاد جهانی از خود علاقمندی جدّی نشان دهد که این به معنای برداشتن تدریجی تحریمها از روی ایران است. تجربهی مناقشه اتمی ایران حاکی از بی حاصل بودن این تحریمها است. نخستین اقدام عملی از سوی آمریکا میتواند برقراری گفتگویی فراگیر باشد. واگذاری این گفتگو به اروپاییها و روسیه و چین در دراز مدت نتیجهی مثبتی نخواهد داشت. این واگذاری مذاکرات همچنین از سوی آنهائی که خواستار بکارگیری همه گزینههای دیپلماتیک پیش از بکارگیری زور هستند، قابل قبول نیست. اکنون که دولت جمهوری اسلامی توفیق خود را در تکمیل پروژه غنیسازی اورانیوم در چهارچوب آزمایشگاهی به صراحت اعلام کرده است، امریکا دلایل مهم دیگری برای یک مذاکره جدی و صادقانه با ایران دارد.
اکنون با توافق ضمنی اعلام شده ایران و آمریکا برای مذاکره بر سر مسایل عراق، فرصتی پدید آمده که برنامههای هستهای این کشور نیز موضوع گفتگو قرار گیرد. در حالی که گفتگوی دو جانبه بر سر عراق مشکلات زیادی حتی برای شروع جدی خود خواهد داشت، مشکلات گفتگوی محتمل بر سر موضوع هستهای حتی سنگین تر خواهند بود و باید نخست در یک چهارچوب چند جانبه (مانند آنچه در قالب ١+٦ در نوشتاری دیگر شرح داده ام) آغاز شده و سپس به تدریج به صورت دو جانبه درآید. طرح مذاکرات عراق این گنجایش را دارد که بتوان آن را برای حل و فصل موضوعات دیگر مورد مناقشه نیز به کار گرفت. اتکا بر زمینههای مشترک در حالی که اختلافهای کلیدی مورد بحث قرار میگیرد، به اعتمادسازی و فایق آمدن بر احساسات و دریافتهای تهدیدآمیز کمک خواهد کرد. متاسفانه با وجود توافق برای مذاکره روی مسئله عراق، هر روز و هر بار بهانه جدیدی برای به تعویق انداختن آن عنوان میشود. دشمنان عادی شدن مناسبات، فعالانه در این رابطه کار شکنی میکنند.
برای آنکه گفتگوهای ایران و آمریکا به موفقیت بینجامد، اسرائیل باید متقاعد شود که برآیند این گفتگوها به سود او نیز خواهد بود. تهران به درستی اسرائیل را متهم میکند که در راه عادی سازی روابط ایران و آمریکا سنگ اندازی میکند. با این حال، جمهوری اسلامی باید مسئولیت عمده این سختگیری اسرائیل را بپذیرد. واقع آن است که رژیم اسلامی با شدت هرچه تمامتر هیاهوی ضد اسرائیلی را در تبلیغات خود گنجانده، و بالطبع شهروندان اسرائیلی از ایران به عنوان یک تهدید خارجی و عامل از بین برنده کشورشان، ترس و وحشت دارند. حتی اگر این ترس و وحشت پایه و اساس واقعی هم نداشته باشد، اما در روابط بینالمللی صرف برداشت و تلقی از یک موضوع خود واقعیت است. ایران در جهت تخفیف این ترس و وحشت کار چندانی نکرده است و باید در تغییر این وضعیت با فوریت لازم بکوشد.
به همان میزان مخالفت اسرائیل با گفتگوی ایران و آمریکا، حمایت آن از تحریم و تهدید به حمله نظامی به هدفهای هستهای ایران نیز در رابطه ایران و امریکا مشکل ساز بوده است. مهم این نیست که اسرائیل این مواضع را برای حفظ تعادل قدرت منطقهای موجود اتخاذ میکند یا صرفاً برای دشمنی با حکومت اسلامی. واقعیت این است که با هربار اتخاذ چنان مواضعی از سوی اسرائیلیها بر احساسات ضد اسرائیلی در میان ایرانیان افزوده شده است. این مواضع همچنین به افزایش قدرت اسلام گرایان رادیکالی انجامیده که هم اکنون قدرت اجرایی را در دست دارند. اسرائیل باید بداند که موج ضد اسرائیلی کنونی آخرین موج است، اما گروه مذکور بر آن است تا از اسرائیل به عنوان وسیلهای در جهت تحکیم قدرت خود استفاده کند. جای تعجب نیست که محمود احمدی نژاد خواستار "محو اسرائیل از روی نقشه" شده و هولوکاست را یک افسانه خوانده است. متاسفانه بجای اینکه امریکا و اسرائیل این حرکت برنامه ریزی شده را خنثی کنند، با "هیتلر" جلوه دادن آقای احمدی نژاد به آن وسعت بیشتری بخشیدهاند.
تنها یک راه وجود دارد که اسرائیل میتواند حال و وضع سیاسی ایران را به سود خود تغییر دهد: تشویق و پشتیبانی از گفتگویی فراگیر میان ایران و آمریکا. واقع آن است که عادی سازی روابط ایران و آمریکا در نهایت عادی سازی مسائل (نه رابطه) ایران و اسرائیل را نیز در پی خواهد داشت و آن را برای مثال به مسائلی از نوع آنچه بین اسرائیل و عربستان سعودی وجود دارد، البته با مشکلات خاص بین ایران و اسرائیل، تبدیل خواهد کرد. برخلاف رهبران فعلی اسرائیل، برخی از رهبران سابق آن کشور به این حقیقت پی برده بودند و از ارتباط نزدیک تری بین ایران و امریکا حمایت میکردند. مثلاً به قول توماس پیکرینگ، سفیر سابق آمریکا در اسرائیل، در گفتگویی با نگارنده، "هربار که با شخصیتی مثل اسحاق رابین درباره این مسئله [روابط ایران و آمریکا] صحبت میکردم همیشه به من یادآور میشد که ایالت متحده باید راهی برای روابط نزدیکتر با ایران پیدا کند."
برای آنکه از رویارویی آمریکا با ایران جلوگیری شود باید دیپلماسی بر سر مسئله هستهای موفق گردد. اما تا وقتی که تهران بر این باور باشد که آمریکا موجودیتش را تهدید میکند و اسرائیل خواهان سلطهی منطقهای است، دیپلماسی راه به جایی نخواهد برد و آمریکا نخواهد توانست در ایران حضور پیدا کند. کنارگذاشتن سیاست تغییر رژیم و تغییر جهت به سوی اصلاح ساختاری رژیم میتواند نگرانی تهران را بابت تهدید آمریکا کاهش دهد، و به نرم شدن موضع این کشور در تعامل بر سر مسئله هستهای بینجامد. رفع محدودیت از فعالیت سازمانهای غیر دولتی آمریکایی و اجازه دادن به این سازمانها برای دایر کردن دفاتری در تهران، و برداشتن تحریم از روی پارهای فعالیتهای تجاری و سرمایه گذاری به اعتمادسازی در روابط دو کشور کمک خواهد کرد. تجربه نشان داده است که تجارت خودکامگان را نحیف و تحریم آنها را فربه میکند.
دو دولت باید همچنین لایه دوم دیپلماسی را با تشویق فعالان سازمانهای غیردولتی، دانشگاهیان، رهبران جوامع مذهبی و ارباب تجارت به موازات مذاکرات دولت با دولت پیش ببرند. ناراضیان سیاسی، فعالان حقوق بشر و سازمانهایی که خواستار اعمال خشونت، انقلاب و تغییر رژیم نیستند باید برای شرکت در این گفتگوهای غیر رسمی تشویق و ترغیب شوند. افزون بر این، نیروهای طرفدار عادی سازی روابط نیز باید در این روند دخالت وسیع داده شوند. آنها همان قدر به تقویت نیاز دارند که نیروهای طرفدار دمکراسی و حقوق بشر. این گروهها را هم در درون و هم در بیرون رژیم و هم در داخل و هم در خارج از ایران میتوان پیدا کرد. بسیاری از ایرانیان خواستار از سرگیری مناسبات دیپلماتیک با آمریکا هستند، اما بدلیل نبود ابزارهای مناسب قادر نبوده و نخواهند بود که در پیشبرد این امر حیاتی مشارکت موثر داشته باشند.
از آمریکائیان ایرانی تبار نیز باید به عنوان پلی طبیعی میان دو کشور سود گرفته شود. از آنجا که دولت آمریکا از این امکان بالقوه به درستی استفاده نکرده، جامعه آمریکائیان ایرانی تبار نیز در این راستا کمکی سازنده ارائه نداده است. مسئولیت این وضع متوجه جامعه ایرانی نیز هست. اکثریت مطلق افراد این جامعه در برابر تنشهای موجود در روابط ایران و آمریکا بی تفاوت ماندهاند و این در حالی است که شمار اندکی نیز از افراد این جامعه رویارویی بین دو کشور را به عنوان وسیلهای در جهت هدف خود که سرنگونی جمهوری اسلامی است و یا به منظور انتقام از انقلابی که آنها را از جایگاه اجتماعی خود برانداخته، تشویق و ترغیب میکنند. با تأسف باید گفت که این گروهها، فعالان سرشناس حقوق بشر و چهرههای برجسته دمکراسی خواه را نیز در بر میگیرند.
افزون بر این، بسیاری از فعالان سیاسی در این جامعه با همه توان خود سعی در بی اعتبار ساختن تلاشهای اقلیتی کردهاند که خواستار ارتقای سطح تفاهم و برقراری گفتگو میان دو ملت ایران و آمریکا بوده است. آنها عملاً همان موضعی را گرفتهاند و عملی را انجام میدهند که مذهبیون اصول گرای مخالف آنها در ایران اتخاذ میکنند. استدلال آنها نیز چنین است که از سرگیری مناسبات دیپلماتیک میان دو کشور به سود رژیم اسلامی خواهد بود و به تلاشها در جهت برقراری دمکراسی و حقوق بشر در ایران صدمه میزند. تجربه ٢٦ سال گذشته اشتباه این افراد را ثابت کرده و در آینده نیز آنها بیشتر متوجه اشتباه نظری خود خواهند شد. جای خوشحالی است که اکنون بسیاری به اهمیت مسئله پیبردهاند و نگرانی جدی خود را از نبود رابطه میان دو کشور و جنگ و درگیری نظامی احتمالی ابراز میکنند. پارهای حتی از روی دریافتی نادرست در حال تبلیغ و ترویج یک نهضت ضد جنگ هستند، در حالی که کما کان روی موضوع اصلی یعنی عادی سازی این رابطه سکوت میکنند. بعبارت دیگر، آنها بجای اینکه طرفدار صلح باشند، مخالف جنگ هستند.
برای استفاده بهتر از جامعه ایرانی، دولت آمریکا باید بکوشد بیمها و انگیزههای این جامعه را بهتر درک کند. شمار زیادی از آمریکائیان ایرانی تبار هیچ علاقهای به رژیم اسلامی ندارند، اما در عین حال آنها خوش ندارند ایران به صورت عراق یا کوبایی دیگر برای آمریکا درآید. به استثنای یک اقلیت کوچک، افراد این جامعه از حمله نظامی به ایران حمایت نمیکنند وبا بی ثبات کردن آن نیز مخالفاند. آنها همچنین انقلاب دیگری را در ایران نمیخواهند، بخصوص که رهبر شایستهای نیز برای آن موجود نیست، و به مدل لهستانی (همبستگی) برای تغییر صلح آمیز رژیم نیز امیدی ندارند. اکثریت این جامعه خواستار عادی شدن روابط ایران و آمریکا و اصلاحات دامنه دار در ایران هستند. متاسفانه صدای این اکثریت خاموش در هیاهوی اقلیتی که خواهان جنگ و سرنگونی و یا انقلاب است شنیده نمیشود.
بهترین کاری که سیاست جدید آمریکا میتواند انجام دهد کمک به برگزاری انتخاباتی آزاد و عادلانه در ایران است. آمریکا میتواند به گونهای مشروع و موجه رژیم را برای برآورده ساختن این خواست عمومی زیر فشار بگذارد، و این حرکت با حمایت بی قید و شرط مردم ایران، سازمانهای بینالمللی همچون سازمان ملل متحد، سازمانهای حقوق بشر، و دمکراسیهای جهانی همراه خواهد بود. اما از آنجا که ایران یک کشور با لایههای اجتماعی متفاوت است و این لایهها از سوی نیروهای سیاسی مشخصی نمایندگی میشوند، فراخوان برای انتخابات آزاد باید با فراخوان به ائتلاف سیاسی نیز همراه باشد. این امر به نوبهی خود میتواند ترس از انتقال قدرت سیاسی را کاهش داده و جا به جایی نخبگان را تسهیل کند. به یاد داشته باشیم که در ایران بدلیل وجود فرهنگ انتقام سیاسی، آنها که قدرت را از دست میدهند، اغلب جان و مال خود را نیز از دست میدهند.
بخش قابل ملاحظهای از هرگونه کمک مالی که آمریکا برای تقویت جامعه مدنی و ارتقای دمکراسی در ایران اختصاص میدهد، باید میان نهادهای دانشگاهی آمریکا تقسیم شود تا برای مقاصد آموزشی با تمرکز بر ترویج یک فرهنگ سیاسی نو در ایران به کار برده شود. محک در تمامی موارد باید شامل شفافیت کامل و قابلیت حسابرسی پرداخت و دریافت کمکهای مذکور باشد. چنانکه میدانیم، کمک مالی پیشنهادی بهانهای به دست جمهوری اسلامی میدهد که بر دانشجویان ایرانی، دانشگاهیان ساکن آمریکا، و نیز مخالفان سیاسی و سازمانهای غیر دولتی برچسب جاسوسی برای آمریکا بزند. دادن این کمکها به صورت پنهانی وضع را از این هم بدتر میکند و حتی دامن کسانی را نیز که جزء دریافت کنندگان کمک مالی نبوده اند، خواهد گرفت.
دادن کمکهای مالی به صورت پنهانی و به هر بهانهای به شهروندان ایرانی همچنین به گونهای قابل توجیه به عنوان دخالت در امور داخلی ایران تعبیر خواهد شد و همکاری سیا را در کودتای انگلیسی سال ١٩٥٣ علیه نخست وزیر قانونی ایران، زنده یاد دکتر محمد مصدق، در خاطرهها زنده خواهد کرد. برای کاربرد مؤثر این منابع مالی، و برای اینکه سوء تعبیری پیش نیاید، هیچ کمکی نباید به افراد و سازمانهای مخالف عادی سازی روابط میان دو ملت و نیز به طرفداران براندازی رژیم از راههای خشونت آمیز داده شود. کمک مالی به این گونه افراد و سازمانها برنامه اصلاح ساختاری رژیم را به مخاطره خواهد انداخت و تأیید ایرانیان را نخواهد داشت. موجه ترین فرم استفاده از این کمکها در بخش آموزش فرهنگ سیاسی مدرن است، و حتی میتوان برای هموار کردن روندهای دموکراتیک، از جمله فراهم نمودن ابزارها و نهادهای مناسب برای اجراء انتخابات آزاد، به دولت نیز کمک کرد.
در خاتمه اینکه، آمریکا باید در برخورد با چالشهای ایدئولوژیک و استراتژیک ایران، جانب احتیاط را نگاه دارد. یک سیاست "تند و خشن" که ایران را بیثبات میسازد، محتملا در جهت منافع آمریکا در منطقهی آسیبپذیر و استراتژیک خاورمیانه نخواهد بود. همچنین به سود ایران نیز نیست که حکومتش همچنان مستبد و آمریکا ستیز باقی بماند. تهران باید اصلاح حکومت دینسالار خود را بپذیرد و در برابر نگرانیهای استراتژیک آمریکا و ملت ایران پاسخگو باشد. آمریکا باید در جهت تسهیل تحولات دمکراتیک و پیوستن به جامعه بینالمللی ایران را یاری رساند. دو ملت باید به صورت شرکای استراتژیک برابر درآیند و این شراکت باید بر مبنای احترام و منافع مشترک میان آن دو باشد. غیر از این، و به عبارت دیگر، اگر بتوان بدیل دیگری برای آنچه گفته شد در نظر آورد، آن بدیل تنها یک رویارویی پرهزینه و سر بر آوردن فاشیسمی با تمایلات ناسیونالیستی در ایران است. ___________________
هوشنگ امیراحمدی پروفسور برنامهریزی و توسعه بینالمللی و رئیس مركز مطالعات خاورمیانه دانشگاه راتگرز و رئیس شورای امریكائیان و ایرانیان است.