سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ -
Tuesday 3 December 2024
|
ايران امروز |
عقل گوید شش جهت حدّ است و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها
مولوی
دستهایی هست، یا اندیشهها و عاطفههایی با کلماتی بدیع در دستهاشان، که سرتاسر عمر توانبخش و نوازشگرِ فضیلت و بیداری بودهاند. دستهایی که مانند پارههای سفالی یگانه در خاک و در فرهنگ ما ریشه دوانیدهاند؛ رها در نابترین گوشههای زندگانی- در شعر حافظ، نثر بیهقی، موسیقی درویش خان، صدای شجریان، و داستانهای شهرنوش پارسیپور.
نگاه پرسشگر ما نسلدرنسل در جستجوی خویش بوده است، و این دستها در امتداد عمر ما و گنجینهٔ فرهنگی که نام میهن ما را بر خود دارد در دشواریِ سپردنِ شوق روییدن به همۀ نسلها و فصلها؛ روشن و بیهراس از هیبتِ دشواریهای گذرا در جهانی که هنوز آن اندازه خِرَد نیاندوخته تا تمامی پارههای گمشدۀ آن سفال را بیاید و در چند صداییِ خود یکدست شود.
شهرنوش پارسیپور، داستاننویس، با آن غرور انسانی فروتنانه، آن نگریستن از دور، از بالا، به معنای خوب و انسانی آن، که بلندنظری است و حق است، و فروتنی که از بلند نظری میآید و پارههای دیگر که از بلندای آنچه انسانی مانند اوست، نمونهٔ مثالی چنان اندیشه و عاطفهای است- دانا، توانا، آفریننده و مهربان. مهربان با دیگران و سختگیر بر خود، چنانکه بر طبعش ساروج میکشد پیش چشم آیینه و ما، تا شاید نازک شدن را در معنای سختیِ شخصیت و نرمیِ احساس تماشا، بلکه درک کنیم- نه فقط در «طوبا» و «لیلا» و «مهدخت» و «باغبان» و «آسیه» (۱) که در خودِ خودِ او -«سرّیست سمندر را، زآتش بنمیسوزد». (۲)
***
آدمی در بیشتر موارد میتواند از آنچه هست خوبتر و تواناتر باشد، و آگاه شدن بر این امکان شاید صیقل عمر شود، وقتی دشواریهای گسترده در چشمهای زندگی در زلالیِ روان نازکشده منعکس میشود.
پارسیپور جایی گفته است که باور دارد اگر توانِ نمودنِ حقیقت خود را در فضاهای عمومی نداشته باشد، امکانِ آفریدن شخصیتهای داستانیِ باورپذیر با هر ویژگی که در نظر دارد دست نخواهد داد. رفتارش نیز آیینهٔ این باور است. شاید از اینروست که او خود یک شخصیت باورپذیر ادبیات داستانی مدرن شده است، یک شخصیت نهچندان آشنا برای زنگار عادتها در جهان واقعیت. شخصیتی که در جهان و جامعهٔ نهچندان یکرنگ ما هم نیازی به پنهان شدن یا پنهان کردن نمیبیند. هست، حضور دارد، و ابعاد حضور بدیعش بر حس هر لحظه منطبق است؛ آنسان که در «عقل آبی» روایت میکند از آنچه در فکر زن میگذرد در برابر مرد که: «من یک رویداد نوین هستم. شما سابقهٔ ذهنی از من ندارید و برای همین ترسناک به نظرتان میرسم.» و آنچه بر زبان میآورد: « فقط اگر میتوانستید یک آن خود را از پیشداوری رها سازید، مسائل بهشدت ساده میشد.»(۳)
و مسائل بهشدت ساده میشود اگر همهٔ ما، زنان و مردان، از پیشداوری رها شویم و صداقت و صمیمیت شهرنوش را در برخورد با دشواریهای پُر شمار زندگیاش ببینیم. دشواریهایی که بسیاری از ما در پیچیدهتر شدنشان دست داشتهایم، با ندیدن او و آثارش و همهٔ آنچه به ادبیات فارسی افزوده است. دلاوریِ پارسیپور در پرده افکندن از «حجاب چهرهٔ جان» از تواناییِ روبهرو شدن او با خود، و سخن گفتن از خود در برابر جامعه میآید که ویژگی انسان مدرن است. یعنی که آسمان و نیروهای برتر و بخت و جادو و قهرمان و پهلوان، سرنوشتِ «قاطع بیتخفیف» او را ننوشتهاند؛ چنانکه در باورِ سنت یا دین. روایت زندگیاش مانند روایت زندگی شخصیتهای داستانهایش در میان مردمان عادی و متعارف شکل گرفته و با همین مردمان قسمت میشود، رها، سبُک، و آزاده، چنانچه در «خاطرات زندان» مینویسد: «در طول زندگی هرچند سه بار به زندان رفتهام و اسیر شدهام، اما درست به این دلیل که همیشه فقیر بودم توانسته بودم آزاد بمانم. فقر بهراستی چیز بدی است. اما این امتیاز را دارد که انسان چیزی برای از دست دادن ندارد.»(۴)
پارسیپور یک انسان مدرن و یک نویسندهٔ مدرن است، با توانایی استثنایی در آمیختن واقعیت و خیال در پسزمینهای از یک بازهٔ بلند تاریخ اجتماعی. آمیزشی چنان ماهرانه که مرز میان رئال و سورئال را مانند رنگهای نقاشی آبرنگ محو میکند. «طوبا و معنای شب» (۵)، بهعنوان نمونه، با روایت سرگذشت زن و خانه و جامعه در فاصلهٔ میان انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی ما را در برابر جستجوها و پرسشهای خود از معنای زندگی قرار میدهد، و مسیر ارزیابی مشکلات اجتماعی و آرمانهای جامعه و انقلاب را در واقعیت و تخیل از سنت به سوی تجدد میآورد. گفتوگوی همیشگی داستانهای مدرن پارسیپور با گذشته و سنت، زاییدهٔ آشنایی گستردهاش با متون کهن، دریافت ژرفش از اسطوره و چیرگیاش بر آثار فلسفی نیز هست. اندوختههایی درونیشده که به او کمک کرده به جای نبرد و تخریب سنت- چنان که مرسوم شده- بتواند مفاهیم پیچیدهٔ دور از دسترس را در قالب داستان به خوانندگانش ارائه دهد، و از این راه به درک و جا افتادن مدرنیت در جامعه کمک کند. به همهٔ ما کمک کند.
در مراسم یادبودی، کسی گفت: «من گریه میکنم، پس او هست.» یعنی که فاعل، فعلِ خود را دلیلِ قاطعِ حضوری خارج از متن دید؛ حضوری که هیچ لازم نیست کاری کند تا بودنش دریافته شود، هست، مانند زندگی؛ مانند هوا، مانند سکوت...
نوروز نزدیک است. خرید مجموعه آثار خانم پارسیپور، یا هر اثر او بهتنهایی و نیز پشتیبانی از برنامههای آموزندهٔ رادیوییاش، شریفترین هدیه میتواند باشد به بهار، به عید، و به روز و سال نو، و نفیسترین شادباش به هر دوست تا ما نیز در کنار همراهی با یک نویسندهٔ مستقل و متعهد، با بازخوانی و معرفی آثار ارزندهاش، و بازنشر نقدها و تحلیلهایی که بر کتابهایش نوشته شده بتوانیم چندصدا و یکدست بگوییم که «ما شهرنوش پارسیپور را میخوانیم، پس او هست.»
خانم پارسیپور دههها پیش، در مصاحبه با «دنیای سخن»، نوشتن را «یک ضرورت تاریخی» خوانده بود. امروز ما میتوانیم خواندن او را یک ضرورت تاریخی کنیم. «بنشینیم و بیاندیشیم/ اینهمه با هم بیگانه/ اینهمه دوری و بیزاری/ به کجا خواهیم رسید آخر،/ و چه خواهد آمد بر سرِ ما/ با این دلهای پراکنده» (۶)
***
خانم پارسیپور عزیز، تصویرِ کاشتن خود در کنار رودخانه، مانند «مهدخت» شما، و درخت شدن، «طبیعتِ درخت را پیدا کردن» چنان که نوشتهاید، برای من از زیباترین تصاویر ادیبات داستانی جهان است.
در تماشای دو قطعهٔ ویدیویی اخیر شما، دیدم که «در یک دگردیسی ابدی مهدخت از هم جدا شد. درد میکشید، حس زاییدن داشت. درد میکشید... درخت بهتمامی دانه شده بود. یک کوه دانه. باد وزید. بادِ تندی وزید. دانههای مهدخت را به آب سپرد. مهدخت با آب سفر کرد. در آب سفر کرد. میهمانِ جهان شد. به تمام جهان رفت.» (۷)
۲۵ اسفند۱۳۹۷ خورشیدی/ ۲۰۱۹ میلادی
نقاشی «طوبا و معنای شب» بر اساس شخصیت طوبا در داستان ساخته شده است.
—————————————
۱) اسامی شخصیتهای داستانهای شهرنوش پارسیپور
۲) مولوی، دیوان شمس
۳) پارسیپور، شهرنوش؛ عقل آبی، نشر باران، سوئد، چاپ اول، ۱۹۹۴ میلادی
۴) پارسیپور، شهرنوش؛ خاطرات زندان، نشر باران، سوئد، چاپ دوم، ۱۹۹۸ میلادی
۵) پارسیپور، شهرنوش؛ طوبا و معنای شب، انتشارات اسپرک، تهران، چاپ سوم، ۱۳۶۸ خورشیدی. (این کتاب به چندین زبان، از جمله انگلیسی، آلمانی، ايتاليايی، و لهستانی ترجمه شده است.)
۶) ابتهاج، هوشنگ؛ «تشویش»
۷) پارسیپور، شهرنوش؛ زنان بدون مردان، نشر باران، سوئد، ۲۰۰۶ میلادی
* عکسها از آرشیو شخصی نویسنده برگرفته شده است.
■ ممنون از ماندانا زندیان برای این نوشته خوب.
من هم اخیرا نگاهی داشتم به رمان «سگ و زمستان بلند» نوشته، شهرنوش پارسی پور با عنوان «طردشدگی»، این کتاب نسبتا قدیمی را من به تازگی خواندم و آن را رمانی یافتم درخشان و سرشار از نوآوریهای ادبی، که کهنگی سزاوارش نیست. رمان خوب همیشه تازه است از آنجا که بازتاب یک موقیعت زمانی معین و برای شناخت تاریخی و جامعه شناختی همیشه جذابیت دارد؛ ولی مهمتر از آن، بازتاب رفتارها و روان انسانهاست با قدمتی به درازای خود انسان... / منیره برادران
(بقیه نوشته منیره برادران را اینجا بخوانید)
■ خانم برادران عزیز،
سپاسگزار توجه و یادداشتتان هستم. نکتهٔ دقیق شما دربارهٔ اهمیت «بازتاب رفتارها و روان انسانها» در متون داستانی ارزنده، مانند آثار خانم پارسیپور، بسیار به متن بالا افزود. ممنونم. چنان که در متن «طرد شدگی» هم نوشتهاید، «سگ و زمستان بلند» نیز یک برداشت از نیرومندتر بودن شخصیت «حوری» در برابر «حسین» در برخورد با جامعهٔ در حال گذار از سنت به تجدد به دست میدهد. تصویری که نویسنده از واقعبینی حوری در برخورد با مسیر ایجاد تغییر در فرد انسانی ارائه میکند، در مقایسه با حسین که آرمان «تغییر نظم پوسیده» را دارد، در جامعهای که روشنفکرانش از نقد و تغییر خود ناتواناند. بیان این مسائل در داستان فارسی، با زبانی پاکیزه، روان، پذیرفتنی، و قابل دریافت برای بیشتر مردمان، از هر چشمانداز سودمند و اثرگذار است.
با احترام بسیار، ماندانا زندیان
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|