پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
«کشتند نوشتیم کشتند نوشتیم کشتند نوشتیم کشتند نوشتیم کشتند نوشتیم نوشتیم نوشتیم نوشتیم آنقدر نوشتیم که پوکهها از کلمهها پر شدند.» آرش نصرتاللهی
پنجشنبه، هفتم ماه دی سال ۱۳۹۶ خورشیدی، صدها تن در شهرهای نیشابور، مشهد و کاشمر، در استان خراسان رضوی، با شعار «نه به گرانی» به خیابان آمدند.
چند ساعت پیش از آن، ویدا موحد، «دختر خیابان انقلاب»، در یک حرکت ابتکاری نمادین، در اعتراض به حجاب اجباری، بر فراز سکویی در تقاطع خیابانهای انقلاب و وصال شیرازی در تهران، آرام و در سکوت، روسری سفیدرنگی را با یک قطعه چوب در هوای آزاد تکان داده بود.
به گفتهٔ معاون دادستان مشهد، در جریان اعتراضات آن روز، ۵۲ تن به اتهامهای گوناگون، از جمله، «شرکت در تجمع غیر قانونی» دستگیر شدند. «دختر خیابان انقلاب» هم بازداشت شد. با این وجود، تجمعهای اعتراضی روز جمعه، هشتم دی، در کرمانشاه، اصفهان، شیراز، تبریز، رشت، اصفهان، ساری، قوچان، سبزوار و خرمآباد ادامه یافت و شعارهای معترضان از «نه به گرانی» به فریاد بر ضد ارکان جمهوری اسلامی و شخص رهبر تغییر یافت. با تاریک شدن هوا، معترضان همچنان در خیابانها ماندند و بنا بر تصاویر منتشرشده در شبکههای اجتماعی، شهرهای قم، همدان، قزوین و قائمشهر با شعار «مرگ بر دیکتاتور»، «رضاشاه روحت شاد» و «سوریه را رها کن، فکری به حال ما کن» به اعتراض بزرگ پیوستند.
ادامهٔ اعتراضهای سراسری، شنبه، ۹ دی، در شهر درود استان لرستان دو کشته بر جای گذاشت و به دستگیری ۳۰۰ تن انجامید؛ و دختران خیابان انقلاب، کارگران، معلمان، دانشجویان و کوشندگان مدنی گسترههای گوناگونِ دیگر همچنان به اعتراضها پیوستند... میپیوندند- منهای بیشمار در هیأتِ باشکوه ما؛ بهتعبیر شاملو*... تا روزها و هفتهها و ماههای بعد؛ تا امروز، یک سال بعد، دی سال ۱۳۹۷...
***
نیچه هنر را زاییدهٔ احساس وظیفهٔ ایستادن در برابر وضعیت موجود میدانست- عدم تحمل آنچه هست و اعتراض به آن.
در تاریخ هنرِ جهان و ایران نیز، اعتراض همیشه در جایجای هنر حاضر بوده است. پس از شکلگیری اندیشه و خواست تجدد در جنبش مشروطۀ ایران، حقوق انسانی تعریف و معنادار میشود. بهتدریج شهروند ایرانی «حق» خود را میشناسد، برمیخیزد، میایستد و میگوید من «حق» دارم، پس میتوانم معترض باشم.
نقش و اثرگذاری شعر مشروطه در همراه کردن لایههای گوناگون جامعه با این فرایافت پُررنگ و بااهمیت است؛ شعری که در ميان مردم خلق میشد، مشکلات مردم را تصویر میكرد، و با زبانی قابل دریافت، درد و رنج آنان را به خودشان باز مینمود. روایت است که مردم، که با درصد بالایی سواد خواندن هم نداشتند، روز انتشار هفتهنامهٔ «نسیم شمال» را از یاد نمیبردند. در خیابان منتظر بیرون آمدن نشریه میماندند. خیلی زود، در چند دقیقه، تمام نسخههای آن را میخریدند و به افراد باسواد میرسانند تا در قهوهخانهها و بازارها بلندبلند برایشان بخوانند. اشعار اجتماعی-سیاسی بخش قابل توجهی از مطالب این نشریه را شکل میداد.
مفاهیمی مانند برابری حقوق انسانها، ضرورت ادارهٔ جامعه بر اساس قانون، آزادی – به هر معنا که در آن روزگار میتوانست داشته باشد- و بسياري مفاهيم ديگر در کنار آثار روزنامهنگاران، در شعر و داستان و انواع دیگر ادبیات فارسی نیز جای میگرفت و به یمن حضور ادبیاتی جدید، بینا و آگاه در ساختار اجتماعی جامعه جایگیرتر میشد- اندرکنشی که تا امروز میان مسائل اجتماعی-سیاسی و ادبیات فارسی جریان داشته است.
آگاه کردن و یادآور شدن، در هر شکل، اعتراض به ناآگاهی، نادانی و انکار است؛ و ادبیات، بهویژه شعر، این توانایی را دارد که تصویر کند، باز نماید، به یاد آورد، اندیشه بیافریند و به طرح پرسش بیانجامد.
اگر بپذیریم که جامعه، آنسان که فرد انسانی، نیروی برانگیزانندهای لازم دارد تا از ممکنهای همروزگار خود فرا رَوَد، بیشتر بخواهد و بیشتر بتواند؛ و اگر باور و همّتِ منهای جمعی افراد انسانی را در برگذشتن از محدودیتها، هراسها، خشونتها – ناممکنهای متعارف- برای شکلدادن به آزادی همراه با فضیلت یک دلیلِ مهمِ شکلگیریِ آن نیروی برانگیزاننده بدانیم، چنان که فرایافت «سودِ یا بهرهوری شخصیِ روشنرأی» (enlightened self interest)* تعریف میکند، فضیلت بالندهای را در پیکر جامعهٔ ایرانی میبینیم که همان احساس مسئولیت در برابر اجتماع است و شعر فارسی دهههاست از آن سخن میگوید.
مجموعهٔ پیشِ رو، با این زمینهٔ فکری، با همراهی اشعار اعتراضی شاعران حساس و مسئولی که دعوت این فکر را پذیرفتند، طرح درخشان کورش بیگپور، و تصاویر دقایقی از اعتراضهای دلاورانهٔ یک سال گذشته در ایران، در همراهی با شعر افشین یداللهی، موسیقی بابک زرّین و صدای سالار عقیلی شکل گرفته است. یادآوری اسامی جمعی از آسیبدیدگان یک سال گذشته، تا آنجا که ممکن بود، نبرد با فراموشی انسان است و قدر گذاردن کرامت انسانی.
ماندانا زندیان
دی ۱۳۹۷ خورشیدی/ ۲۰۱۸ میلادی
———————————————————-
*«من به هیأت ما زاده شدم/ به هیأت پُرشکوهِ انسان» احمد شاملو، در آستانه
* «سود شخصی روشنرأی» ترجمهٔ پیشنهادی داریوش همایون است برای enlightened self interest؛ فرایافتی در فلسفهٔ اخلاق، با این معنا که درک و درنظر داشتن سود بزرگتر و درازمدتتر گروه یا جامعهای که فرد انسانی به آن تعلق دارد، در نهایت به سود شخصی فرد نیز میانجامد.
برای آشنایی با این فرایافت، ر.ک:
Smith, Adam, An Iquiry Into The Wealth of Nations, W. Strahan and T. Cadell, London, 1776
****
جمعی از آسیبدیدگان زمستان ۱۳۹۶ تا زمستان ۱۳۹۷:
دختران خیابان انقلاب:
ویدا موحد، نرگس حسینی، اعظم جنگروی، شیما بابایی، همراز صادقی، شاپرک شجریزاده، مریم شریعتمداری
بازداشتشدگان در تظاهرات خیابانی دی ۹۶:
آرمین صادقی، سینا قنبری، وحید حیدری، کیانوش زندی، سارو قهرمانی، سید شهابالدین ابطحیزاده، سارو قهرمانی، محسن عادلی، بهرام کاراوند، میثم کایدی، یاسر کرمی، وحید کریمی، طهماسب کوچکی، مهران کور کور، محمد کیانی، محمدعلی کیوانی، محمد سودایی، حاجت ساشیپور، محمد صارم، قدرت صیدی، سیاوش طاهری، مسلم احمدی بلوطکی، دانیال خسروی، منصور خدابخشی، مجتبی حسینی برآفتاب، یعقوب حاتمنژاد، حمید عالی محمودی، روحالله عالیپور، علی طاهری، سعید آغاسی کلاسرخی، امین اسماعیلوندی، وحید الماسی بردمیلی، مصطفی بداغی گله، شایان مهدیپور، اروین رمضانی پیانی، مهران سعیدی، وحید رضایی سلگایی، امین سلیمانی، مصطفی احمدی، آیدین بهادری، هادی سعیدی، محمود احمدی، علی خواجهیار
فعالان کارگری:
اسماعیل بخشی (نمایندهٔ شورای مستقل کارگری در سندیکای کارگران کشت و صنعت نیشکر هفتتپه)، علی نجاتی (رئیس سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه)، جعفر عظیمزاد (دبیر هیأت مدیرهٔ اتحادیهٔ آزاد کارگران ایران)، محسن آرمند، عثمان اسماعیلی، میثم علی قنواتی، عیسی مرعی، امین علوانی، مرتضی اکبریان، طارق خلفی، مسعود عفری، جعفر سبحانی، مصطفی عبیات، غریب حویزاوی، کریم سیاحی، حامد باصری، حافظ کنعانی، حامد جودکی، حسین داودی، کاظم حیدری، یاسر ابراهیمیان، مجید جنادله، کوروش اسماعیلی، علی عقبا، محسن بلوطی، محمد پور حسن، محسن بهبهانی، سید حبیب طباطبایی، جاسم رومزی، علی اتمامی ، سیدعلی جوادپور، جواد غلامی، عبدالرضا دستی، سید احمد سیدنور، فریبرز شیخ رباط، احسان یوسفی
شهروندان بهایی:
پروان معنوی، الهام سلمانزاده، هومن خوشنام، پیام شبانی، پیمان معنوی، مریم غفارمنش، جمیله پاکرو، کیانوش سلمانزاده
روزنامهنگاران:
حمیدرضا امینی (نام مستعار: آریوبرزن) (مدیر چند کانال تلگرام همسو با اصلاحطلبان)، صبا آذرپیک، هنگامه شهیدی، امیرحسین اسماعیلی، مطهره شفیعی
وکلای دادگستری:
نسرین ستوده، امیر سالار داودی، آرش کیخسروی، قاسم شعلهسعدی، محمد نجفی
کوشندگان حقوق بشر، کوشندگان مدنی:
سپیده قلیان (کوشندهٔ مدنی)، شاهین (جعفر) اقدامی (کوشندهٔ حقوق بشر)، عباس واحدیان شاهرودی (نویسنده و کوشندهٔ مدنی)، نرگس محمدی (کوشندهٔ حقوق بشر)، آتنا دائمی (کوشندهٔ حقوق بشر)، گلرخ ابراهیمی ایرایی (نویسنده و کوشندهٔ حقوق بشر)، آرش صادقی (کوشندهٔ حقوق بشر، فعال دانشجویی)، عسل محمدی، فرهاد میثمی، علیرضا معینیان، علی باقری، کیان صادقی، عباس صفری، بهزاد علیبخشی، وحید صیادی نصیری
معلمان، اساتید دانشگاه و دانشجویان:
رؤیا صغیری، محمدتقی فلاحی، محمد حبيبی، علی زلفی، اسماعيل گرامی، محمدحسن پوره، رسول بداقی، صادق زیباکلام، میمنت حسنی، لیلا حسینزاده، سینا ربیعی، محسین حقشناس، میکائیل قلیراد، پدرام پذیره، محمد محمدیان، علی مظفری، مهدی وهابی ثانی، سهیل موحدان، آرش آوری، دانیال ایمان، امیرحسین علمطلب، مجید اکبری، محسین ترابی، کسری نوری، عارف فتحی، محسن میرمحسنی، محمد جواهری، مریم (فروزان) جعفرپور، طالب بسطامی، محمد بهشتی لنگرودی، هاشم خواستار (مهندس کشاورزی، معلم بازنشسته، عضو هیأت مدیرهٔ کانون صنفی معلمان مشهد)، حمیدرضا رحمتی، روحالله مردانی
دراویش گنابادی:
محمد راجی، محمد ثلاث، احسان علوی، مرتض سهرابپور، علی افشار، شهاب اکبری، جمال چایچی، علی رجبی، بهروز صادقی علیایی، ندا حکیمی، مرتضی قادری سامانی، سعید دوراندیش، سید جلالالدین غزنوی بیدگلی، سعید خموش، وحید خموش، مجید مرادی، علی بلبلی، بابک مرادی، فرهاد فیضزاده، نعمت کاظمینیا، مهدی بختیاری، حسین عسگری، حسین فهیمی، غفار فریدونی، علی قمری، سجاد رزمی، مسلم رضایی، علی شاکری، مختار روحانی، ناصر نعمتاللهی، عباس امانی، صالح دهقان، عباس ولینیا، محسن عزیزی، محمد عالمدوست، اردشیر عشایری، لیلی نایبزاده، کامران بهادر، حسن فیضزاده، مهدی رازقندی، شاهرخ مهری، شهرام شکری، احمد ایرانیخواه، خشایار دهقان، افشین صادقینیا، مهرداد شیرازی، علی فرخی، راحله نمازی لواسانی، حامد نوری، اسفندیار درهشته، ایمان شاهینفر، فرنام فرهنگ کرمانی، شیدا عزتی، صدیقه مرادی، فریده مرادی، بانو خلیلی، نازیلا نوری، کیانوش عباسزاده، منوچهر کوکبی، ریتا سهرابپور، مرتضی سهرابپور، مریم افراسیابی، الهام احمدی، شکوفه یداللهی، شیما انتصاری، رضا انتصاری، سینا انتصاری، سیما انتصاری، مهناز رشیدی، همایون هویدا، فاطمه قربانلو، رقیه بیدگلی، اصغر ابراهیمی، مهدی نیکپی، منصور فرهومند، غفار فریدونی، شهاب اکبر، مهدی بختیار، سعید مراد، حسن عباسی، فاضل تیموری
فعالان محیط زیست:
کاووس سیدامامی (فعال محیط زیست و استاد دانشگاه)، امیرحسین خالقی، هومن جوکار، طاهر قدیریان، سپیده کاشانی، سام رجبی، نیلوفر بیانی، مرتضی آریانژاد، عارف زارع، حسین راغ، علیرضا فرهادزاده، عبدالرضا کوهپایه
****
عکس: آرمین صادقی، نوجوان ۱۳ سالهای که در نخستین روزهای دی ۱۳۹۶، در خمینی شهر کشته شد.
شبنم آذر
یک-
با دو صدا سخن میگفت
با دو لب
با دو پیشانی فکر میکرد
با دو مردمک در هر چشم، نگاه
با هر قدم به دو نیم میشد؛
نیمی به عقب
نیمی به جلو
میخزید
در نیمههای خودش دو نفر بود
در نیمههای نیمههای خودش، دو نفر
جهت نداشت و حد نداشت
یک دهانش به آواز میخواند؛ زندگی
یک دهانش زمزمه میکرد؛ مرگ، مرگ
دو-
در نامزار خودش خفته است
و سوگواران
ناگریه میکنند در چهار ضلع گور
از هر جهت
ناآرامی کرده ناتمام عمر
یا متساویالاضلاع غم
یا محدب اندام خم
تنها مرگ است که زاویه ندارد
دایره است درون و دور خودش
نازندگی میکند
****
هـادی ابراهیمی رودبارکی
رامشِ سپیدِ سپیده
تقدیم به زنان شجاعی که روسریشان رامشگر آزادی است.
زنی از سکویی
میرود بالا
آن والا میرود بالا
بالاتر از والا
آن بالا
بال میزند
بال بال میزند روسری سپیدش
آن بالا
از شاخههای بیبرگی درخت
در زمهریر فصل میرود بالا
آن والا
تا دست باد به گیسوانش برسد
آن بالا.
و سکوی بلند سکوتش
سپیدِ سپید بال میزند
آن بالا
بال بال میزند
سپیدهای که گلویش
پر از آوازِ سکوت است
آن بالا.
رامشگریِ روسریاش
چاوشخوانِ سکوت سپیده است
رامشی طلب میکند باد
از گیسوانِ رامشگرِ آن والا
بالاتر از والا
آن بالا
زنی روسری سپیدش را
بیرق کرد آن بالا
گیسوانش را به آشتی باد برد
آن والا
بالاتر از والا
آن بالا
روسری سپیدش
سکّویِ سکوتِ سردِ سالها
چند حرفی است
آن بالا؟
تار موهایش
بیرقِ هزاران هزار حرفی است
آن والا
والاتر از والا
آن بالا.
خواب
پاهای کودکیام
گریخت از من
اکنون
کودک گریزپایم
ناگزیر
مفروش خیابانم
در بیمکانآبادی
کارتونهای شبپا
خوابم را درآغوش میکشد.
***
پگاه احمدی
طوفانیدن
فاصله را مثلِ آرشه، زخمی کنم وَ سَر بچسبانم،
به هستیِ گودالهای پُر تا بیخ
فِلش به آن قلبی
که بال میگیرد
وَ ضایعاتش را،
پیچیده است، در دیوانهخانهای تاریک
فِلش به آینده، به فالش، به آیندگی!
فِلش به او که پشتِ چاقو، دریده میمانَد،
کفِ خیابان را به تیر میبندد
فِلش به اعتصابِ تو در مرگِ ما
خیال کن جایی
به رگ، کشیده شدی
وَ باد، نسلت را طوفانیده است
خیال کن که وزیدیم
با قلبی به هوش نامده از خونمردگی
خیال کن ماندی، یک لخته در هوا بگذاری
طنین بده بتوانم به تاک، طومارِ قرمزی برسانم
ندیدن از شنوایی گذشت
فلش به روزی که میکِشد بیرون، به درد، میپاشد
طنین بده به پَرت در شنوایی شدن
فِلش به نرخت، به قیمتت، به تنت!
فِلش به شلاقی که پشتِ امضا ماند
مرا بطوفان!
از این جنونروزی
بلند میشوی وُ پرتگاه، میگیری
مهیب میشوی وُ میوزی
شبیهِ آن خدا که ایستاد توی آینه خود را شناخت
خودم را به نستعلیق با خودم بودم
وَ او، خودِ من بود
خودِ من است او هم
ما آن قرقاوُلیم که بلند شد از خون، شکافت
تاریخ میزنیم بر نفحاتالاُنسِ باد
حافظه از دست میدهیم از پوست
و چیزهایی را،
که چیزهایی بود
وَ چیزهایی هست
در سلخِ ماه
فراموش میکنیم.
****
فاطمه اختصاری
نعش نحیف کارگرانت را
از لای چرخدنده بکش بیرون
نقاشی دهان پُر از خون را
از لابهلای خنده بکش بیرون
یا پاک کن تمام قفسها را
یا چند تا پرنده بکش بیرون
این کارخانه با موتورش قهر است
زورش فشار دکمهٔ خاموشیست
در کار وُ بارِ ساختنِ کابوس
با قرص خواب و مایع بیهوشیست
صبح وُ صدای زنگ ته مغزت
اخم رئیس، آن طرف گوشیست
من دستگاه زندهٔ تولیدم
یک عمر، جیب پیرهنم سوراخ
از سقف میچکد شب بارانی
شب توی خوابهای زنم سوراخ
امّیدوار آمدن صبحام
خورشید کوچک وطنم سوراخ
با عکسهای مسخرهٔ خورشید
تاریک کردهاند جهانت را
فریاد میکشی وسط هقهق
هر چند بستهاند دهانت را
بر دوش میکشی همهٔ تاریخ
نعشِ نحیفِ کارگرانت را.
****
سپیده جدیری
و غُرّشی از شکلهای متعدّد
سرآمد
مثلِ برآمدن
مثلِ هوایِ بیشُماری که روی سَر آرام میشود.
نور میکُنم (مثلِ شروعْ شدنِ حرفهایی از سَر)
باید غروب بود تا فهمید.
تمام شدن از صدای من رفته است به نگاهم
به کبریت که زندگیام را بی خطر کرد
جلویِ چند رَمَقْ دست و پایِ زندهْ زدن
سَرآوَرْد
مثلِ
برآمدن.
****
ماندانا زندیان
یک-
و فاصله از شعار پُر بود وُ
دستهای من
از تماشایِ خالی، وُ
نور
از سیاهیِ هفت آسمان،
«هفت تپه»،
هفت گورستان
در چشمهای گودِ کودکان یمن.
وَ شرم،
دهان مکندهای
بر گلوی مرگ بود وُ
جنگ
عکس فوری تن
در پردههای بیرنگ، وُ
آدمی
اتفاقی که نمیافتاد.
بیا سقوط کنیم
مثل سنگهای آسمان و
برف زمستان؛
تمرکز کنیم بر راه، بر انسان،
بر نان وُ
بلند شویم
از گدازههای خاموش کلمات وُ
دقالباب روشنِ دِی
بر شقیقههای درد خیابان، وُ
پاک شویم از خیال
از خالی
از آوار خودهای پراکندهٔ از این دست
که عادت کردهایم.
دو-
صدای سایههای هم بودیم
صدای سطرهای دستهای هم
در ناگهانِ نبودنت در گلوی شهر
روییدنت در گلوی خاک
چیدنت از گلوی درخت
و ندیدنت…
هزار بار ندیدنت در آفتاب.
و مرگ،
نگاه سردی که دار میزند درد را
در آغوشی که یأس را
چنان که مقدر است
معلق میکند میان ریشههای سفیدی که انحنای ماه را کامل میکنند وُ
اتفاق را
تقارنِ ممکن،
برای تو
که باز میگردی
آزادی!
****
آیدا عمیدی
«چرا نگفتی او جوان افتاد؟»
زیرا خون وقتی بر خاک میریزد
به چیز دیگری بدل میشود
«چرا نگفتی او جوان افتاد؟»
جسم کشته سنگین و فرّار است
جوان بودم
نمیدانستم تَن چگونه دریده میشود در خواب و بیداری
نمیدانستم تَن باری است بر دوش خودش
سنگین بودم
از ایستادنم صدای برخورد موج و صخره میآمد
و پاهایم وقت راه رفتن
تا زانو در ماسه فرو میرفت
همچنان که به سختی گام برمیداشتم
از حافظهها میپریدم
«چرا نگفتی او جوان افتاد؟»
ما به ناچار بر بلندیها ایستاده بودیم
به ناچار گفتیم خدا بزرگتر از آن است که وصف شود
گفتیم و کلمات در هم فرو رفتند
گفتیم و همهمه چون نیزهای ما را به هم دوخت
اکنون
ساکنان ذرات غباریم
مالکان خیابانها...
به یاد بیاور آن دستهای فرزانه را
که از لمس اصواتِ خونریز برگشته بودند
و بگو
بگو از رودخانهها چه میدانی؟
از پلهایی که بر دوش میکشند؟
و از آنچه در حافظهٔ گلآلودشان دفن کردهاند؟
رودخانه میگذرد و انکار میکند خودش را
نباید دست در رودخانه میشستم
نمیدانستم رودخانه کلمات را از زیر پوست انگشتهایم بیرون میکشد
نمیدانستم فراموش میشوی جانا
و روح وحشیات
در درههای عقیم آواره خواهد شد
بنویس علیه فراموشی
علیه رفتن بوی باروت از جان پیراهن
علیه دل کندنِ کفشهای دوندهمان از خیابانها
علیه تردید...
«چرا نگفتی او جوان افتاد؟»
دست در خون خودم شسته بودم
بر پاهای فراموشکار خودم ایستاده بودم
میلرزیدم و چنگ بر حافظهٔ تهی میزدم
میلرزیدم و اخبار وطن تکه تکهام میکرد
میلرزیدم و میخ صلح در استخوانم فرو میرفت
«چرا نگفتی او جوان افتاد؟»
طوفان آتش است اینکه از شش جهت میوزد
گندم است اینکه در دشت بریان میکنند
آیا رودخانه روزی از بوی خون تهی خواهد شد؟
چیزی به حافظهام اضافه کن جانا
چیزی شبیه شعور نور
وقتی که بر نقشهای پیچیده میتابد
———————
دهخدا دربارهٔ شعر «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» میگوید:
شبی مرحوم میرزا جهانگیر خان را به خواب دیدم. در جامهٔ سپید (که عادتاً در تهران دربرداشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟». من از این عبارت چنین فهمیدم که میگوید: «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشتهای؟» و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: «یاد آر ز شمع مرده یاد آر!» در این حال بیدار شدم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم و فردا گفتههای شب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر به آن افزودم.
****
الهام گُردی
لبریزم از چای
که ساقِ پای زنی
در آن سُر میخورد
از کیسهای
که مزرعه را در آن داغ کردهاند
و از بورژوایى که لهجهٔ گیلکى دارد
دراز کشیدهام
در شمال این فنجان
و در جنوب کارگری نیشکر را زخمى میکند
تکه
تکه
تکه
شیرین میشود دهانم
شیرین میشود خونى که در تظاهرات مرده است
و کورمال، کورمال راه میرود
تا دانشگاه
تا روسریام
تا گشتی که موهایم را ارشاد کرده به تاریکی
اعتراف کردهام
به دستبندهای سبز
به شفای خواهرم
در امینآباد
که پشت به زندگی، سلفی میاندازد
اعتراف کردهام
به افسردگیام
در جشنهای ملی، که مولودی خوانده است
و در جمهوری بزرگ
فکرهای روشنش، سد معبر کرده
به چنارهای بریده
کارگران شهرداری
و تهران با گردنبندِ یاقوت
پرده
پرده
بگذار شهر را ببینم
مجسمهٔ دربند را
و جرثقیلى که با مردهها دوستی بیشتری دارد
****
شیدا محمدی
یک-
ساری پریده از سنگ
مادرت بیشمار وحشی بود
و در هر خانه سری داشت
پیراهنش اما تنها بود
تنها از دفتر شعر معشوقهاش
و شلوغ از گوشوارههای طلای همسرش.
پایین همین پل
تنش را
به سار سنگ میزدند
مردم اما
با سنگهایی در مشتشان
به تماشای خون آمده بودند
تو را که از شکمش بیرون کشیدند
مرده بودی.
چند سال بعد
باد
شعری گم شده را در شهر جابهجا میکرد
زنی را که دوست میداشتم”
ابابیل هلاک کرده بودند.”
دو-
اتوبوسی کهنهام
که ابرها تکههای پنهانشان را در من جا گذاشتهاند
و زمین
مشتی از خاک و ارغوان.
اینجا
تا چشمهای دودگرفتهام میبیند
خواب است و خاکستر
و از هیچ ایستگاهی خبری نیست.
سالیانی پیش
مسافرانی متروک
تکههای تن و تفنگشان را
در آهن قراضههای من سوراخ کردند
و رفتند چون دمی کوتاه در کهکشانی گم و گور.
حالا قرنی از فسیلهای ما گذشته
مسافرانی دیگر در هیبت دیگری آمدهاند
و با نوک پا
به تن فرتوت من لگد میزنند
پسر بچهها با تفنگهای خودکار صورتم را تکهتکه کردهاند
و دختران با لباسهای فضایی
تنم را خراشیدهاند
چندی دیگر
جرثقیلهای غول پیکر
بازماندههای ما را در سیاهچالههای مسکوت رها میکنند
و تا چند سال نوری دیگر
صدای بوقی ممتد
گوش زمین را کر خواهد کرد.
****
دکتر مهدی موسوی
لبخند میزدم به مسلسلها
از لمس اشکهات برآشفتم
در کوچههام بوی چه میآمد
من پشت ماسک با تو چه میگفتم
از پشت ماسک، عاشق تو بودم
از پشت ماسک، بوسه فرستادی
در پسزمینه خسته و هجوآمیز
میدان خونگرفتهٔ آزادی
آن سمت زوزههای موتورها بود
این سمت، خشم لهشده در مشتت
سنگر گرفته بود کسی پشتم
سنگر گرفته بود کسی پشتت
از تو که خودکشیشدنِ مرگی
از من که غرقها شدهام در سم
بدجور واضح است نمیترسی
بدجور واضح است نمیترسم
من میدوم تمام بیابان را
در انتظار آب نخواهم مُرد
این قلب من! گلوله بزن سرباز!
من توی رختخواب نخواهم مُرد
دیوانهوار هستی و زیبایی
آرایش لبان و تنت قرمز!
لبهای خونیات درِ گوشم گفت:
«غمگین نشو به خاطر من هرگز
من سرنوشتِ خواستنِ فریاد
در خاورِ میانهٔ غمگینم
من در توام... میان تنت، روحت...
از پشت پلکهای تو میبینم
فردا که روز خنده و آزادیست
من در میان سینهٔ تو شادم
حبسم بکن میان نفسهایت
من توی دستهای تو آزادم».
چشم تو بسته میشود آهسته
نبضت سکوت میکند از فریاد
من گریه میکنم... و از این به بعد
به صبر خود ادامه نخواهم داد
دیگر بس است مردنِ با لبخند
کافیست این شکنجه و خاموشی
من انتقامِ حرکتِ تاریخم
دیگر نه بخششی، نه فراموشی!
فردا که روز حتمی آزادیست
فردا که روز خنده و خوشحالیست
تو در منی، کنار منی امّا
جای تو در تمام جهان خالیست
ما «عشق سالهای وبا» بودیم
در صفحههای کندهٔ از تقویم
یا اینکه در مکان بدی بودیم
یا اینکه در زمان بدی بودیم
این داستان مسخرهٔ ما بود
غمگین و ناتمامتر از هر چیز
عشقی که مانده است از آن یک مرد
که گریه میکند وسطِ پاییز...
****
مینو نصرت
یک-
خاک را به اندازه
با نیازهای کوچک خود
شخم میزنی
به اندازه / آب و دانه میدهی
به اندازه / نان گرم میخوری
به اندازه
باز هم
گرسنهای
اما من
تنهاترین گرسنۀ این مرز کوچکم
که دلش نانی میخواهد
با وسعت تنور جهان
دو-
ورق میخورد یاد
۵۷ هزار سینما «رکس»
با رنگی یکدست سبز
فقط با یک جرقه ...
میسوزم
تکهای در تنور آبادان
تکهای در گونۀ آذربایجان
«عاشیقلر» میخوانند
منوم اوجا داغلاریم *
سهندیم
ساوالانیم
میسوزم
تکهای روی منار ریخته بر آبی تلخِ ابیانه
که دیگر گلاب نمیگیرد از قمصر کاشان
و
اصفهان سیوسه پل دیگر
غرق میشود در چشمان
زنی که پیراهن کوچش آتش گرفته است
در چهار محال
هیچ بختیاری
ایل نمیشود
تکهای در سینۀ مغانم
«لوت» سطل سطل
آب میریزد
خاموش نمیشود بهارستانم
نیمتنۀ مردی عصایش را رها میکند
بغضهای مادرم باغ باغ میخوانند
غلیظتر از غیضِ محبوس در «استغفرالله»
از روی خطوط بیاعتنای پیشانی پدر میفهمم
مسیر بادها را نمیتوان برگرداند
و
غرق میشود «سیوند» در گلوی «شهر سوخته»
میسوزم
در تکهای از چشمان برادرم
که
چهار فصل نقاشیاش را با هفت سنگ میشکند
چهل هزار تازیانه
دست بر سینه بیرون میآید از چراغ جادو
میسوزم
در تکهای از آغوش خواهرم
که روی باغچه دراز کشیده
کوکبها را شیر میدهد
اینک آتشکدهای
از ترانههای سوختهام
نیمی قفس
برای جمعآوری پرندگانی که بالهاشان
در رکسِ آسمان میسوزد
نیمی خاکسترِ ققنوس
در وقفۀ احضار پنجگانهاش
هبوط از زمین آغاز شد
عقربه روی عدد ۵۷
شعلهور است
—
* کوهستانهای بلند من
* سهندم
*سبلانم
****
آرش نصرتاللهی
یک-
کلمهٔ نایاب
حواست به آزادی باشد
من میروم کلمهٔ نایابی بیابم
که تنها
در کوهستانی تنها میروید
و تنها مرهم زخمهای زبانبستهٔ ماست
حواست به آزادی باشد
وقتی رانندهٔ خطی داد میزند:
«آزادی، آزادی، آزادی یه نفر»
و آن یک نفر تو باش
حتا اگر میخواهی تنهاییات را ببری ستارخان، میرداماد، سیدخندان، کریمخان
یا هر خیابان دیگری که آزادی نیست
آزاد نیست
نیست
حواست به آزادی باشد
وقتی موهایت را از باد میگیری
موهای تو، پرچم زیباییست
و آزادی
زادهٔ زیباییست
حواست به آزادی باشد
وقتی روزهایت را خم میکنی زیر اضافهکار
و در میان فشار ورقهای کتاب
کلمهها درد میکشند
زیبا
آزاد
کوهستان سنگهای ایستاده
در دلشان رگههای درد پیداست
و نشانها
از آنها
که پیش از من آمدهاند
پیش از من برنگشتهاند
پاهایم را روی دلهرهٔ پرتگاه
میگذارم برمیدارم
میگذارم برمیدارم
تنگراه تمام نمیشود
و حواسم سنگ کوچکیست
پرت میشود ناگهان
پایین
پایین، پیدا نیست
بالا، بلندتر از دستهای من است
و کلمه
کجایی کلمه؟
کجایی؟ مرهم زخمهای زبانبسته!
کجایی؟
دو-
درخت و خیابان
بهارِ رم کرده در آوندهایم
تابستان سوخته بر سرشاخههای جوان
پاهای فرورفته در پاییز
شیارهای تنهام پر از زمستان است
اینگونه ایستادهام
اینگونه ایستاده در تو خیابان تیرخوردهٔ من!
خیابان خاطرات خطر!
خیابان خوابهای خوب!
شبنمیست رؤیای رهایی تو نشسته بر برگهايم هر صبح
هر صبح عابران عابران عابران
گوش میدهند به سکوت
به ما
به تنهایی یک اعتراض!
****
هنگامه هویدا
باران كه بارید
تنهای شكفته از خاك
دستار و پيچه
روسری و شالشان
از گردن
از شانههای ما آویخت
و ما
از آزادی
گذشتیم؛
نه در یک میدان
نه در یک تصویر
از یک نام
که در پیش رو
ننامیدنیترین کلمه
فریادی بود
بر زمین کشیده میشد
رد بر جای ماندهٔ واجها
زیر تازیانههای بی وقفهٔ تاریکی
•
و اما چشمانمان،
آنها
هنوز بردهٔ دیدناند...
***
عکسهای همراه هر شعر، انتخاب ویراستار مجموعه است. - م. ز.
■ با سپاس فراوان از خانم دکتر زندیان برای این کار هنری بسیار زیبا و اثر بخش و بازتاب دهنده اعتراض های یک ساله گروه ها و قشرهای مختلف اجتماعی در یک مجوعه واحد.
«اعتراض» کار بسیار ارزشمند و پژواک قابل ستایشی از مقاومت و مبارزات فراگیر مردم دریک سال گذشته است که سزاوار پشتیبانی هنری و هنرمندان است. اعتراض ها برای آنکه اثربخش، همه گیر و ماندگار، پیام رسان و آموزنده باشند باید در کارهای هنری نیز بازتاب یابند. ویدئوکلیپ «اعتراض» و نوشته و شعرهای همراه آن از این ویژگیها، و فراتر از آن برخورداراست. ویژگی دیگر این طرح جمع آوری و افزودن نام بخشی از قربانیان و ستمدیدگان اعتراضات مردم در یک سال گذشته است که خود بیانگر شرایط اسفناک امروز جامعه ایران است. این طرح از نگاه جامعه شناختی و کنش و واکنشی که میان اعتراضهای خیابانی و آثار هنری که درآن بکار گرفته شده است نیز قابل توجه است.
واقعیت این است که هنر و ادبیات، شعر و موسیقی فضایی می سازند که حساسیت و ظرفیت درونی انسان را برای درک بهتر خواستها و ناخواستههایِ هستی، و تغییر در سیر و سلوک اش افزایش میدهند.
افزون بر بازتاب دادن فریاد اعتراض مردم، هنر در شکلهای مختلف میتواند صدا و احساس نهفته در انسان، و یا بغض نهفته در گلو را با واژههای استعارهای، اما اندیشه برانگیز، تعاملی شکوفا سازد، و تخیل، رؤیا و آرزوهای ما را زنده نگه دارد. مستقیم و غیر مستقیم اتحاد، همآهنگی، فداکاری و پیوندهای انسانی ایجاد کند. عشق و امید و انتظار برانگیزد.
هنر ضمن این که میتواند انسجام و همبستگی جمعی بیافریند در عین حال این ظرفیت را نیز دارد که جامعه را برای پذیرش گوناگونی، تکثر و تحمل صداهای مخالف (جامعهی چندصدایی) آماده و تجهیز کند. این ویژگی ها بُعد دیگر طرح «اعتراض» است. هنرهم زمان خاستگاه اجتماعی دارد. در ایران امروز، شاید در جهان، دوفرهنگ از جمله هنر وضد هنر در برابر هم قرار گرفته اند. همانگونه که آزادی در برابر ضد آزادی، وعدالت خواهی در برابر بی عدالتی قرار گرفته است.
پیشگامان مبارزات مدنی و اجتماعی، و حقوق زنان در دیکتاتوریها با پذیرش ریسک و هزینۀ بالا، اعتراضات را به خیابانها میکشانند، خواستهای شان را فریاد می زنند تا بُعد اجتماعی و همگانی بیابد و پشتیبانی و مشارکت دیگران را جلب کند؛ عبارت فشرده، و آهنگین «همراه شو رفیق» برآن است که همبستگی بیافریند تا شاید ستم کاران هم صدای معترضان را بشنوند و دست از ستم کاری بردارند. هنرمندان اگر چه ممکن است درعرصه مبارزات خیابانی حضور فعال نداشته باشند، اما کارهای هنری شان، مانند همین عبارت کوتاه، قابلیت آنرا دارد که پژواک گسترده فریاد اعتراض های خیابانی باشد. اینگونه هنردر تقابل با ضد هنر و نظام سرکوب قرار میگیرد.
شعرهای بکار گرفته شده در طرح اعتراض نمودارهایی از این دوگانگی هنر و ضد هنر است. وجدان بیدار و حساس اکثر هنرمندان اجازه نمیدهد هنرِ آنها در خدمت سیاست اختناق و تحمیق جامعه بهکار برده شود. در نتیجه آنها غالباً در مقابل زورگویی و جباریت صاحبان قدرت، ایستادگی میکنند، و ستم می بینند. در چنین شرایطی آنها هنر مقاومت و اعتراض تولید میکنند که میتواند بیان استعاره ای و آهنگین خواستهای جامعه، مانند آزادی، شود.
بدین گونه است که کارنوشته هنری اخیرِ دکتر زندیان مانند نمونههایی که در گذشته ساخته است، مانند طرحی در گرامیداشت جنبش سبز، تنها در شکل زیبا و چشمگیر آن محدود نمی شود. توان آن را دارد که پیام محتواییاش، در بطن جامعه جریان بیابد.
خانم زندیان صدای اعتراض را با زبان استعارهای، آهنگین و واژههای دلنشین شعر شاعران جوان که خود ستمِ نظامِ هنرستیز را تجربه کردهاند، همراه با موسیقی، تصویر و صدا و البته صحنه آرایی لطیف به مجموعهای هنری جامع و اثر بخش تری تبدیل کرده است. دراین ترکیب، زیبایی و اثربخشی هر یک از هنرهای به کار رفته چند برابر افزایش یافته بسیار گیراتر وبه دلیل آهنگین بودن اثر، دلنشینتر، ماندگارتر و در ذهنیت جامعه پایدارتر میشود.
بیشک ساخت و پدید آوردن چنین مجموعه ای خود یک کار هنری قابل ستایش است که تنها با یک ذهنیت هنری ممکن میگردد. برجستگی و اثر بخشی طرح «اعتراض» در این ویژگی ها است. نمونه بسیار موفق و برجسته اینگونه اثرهنری، ترانه «ایران ای سرای امید» است. که مانند طرح «اعتراض» اثری همیشه ماندگار، شعر، موسیقی و تک خوانی و گاهی همراه با تصویر، سروده شاعر پرآوازه و برجسته ایران، هوشنگ ابتهاج، با آهنگی ساخته و اجرای محمد رضا لطفی، که نخستین بار با صدای کم نظیراستاد شجریان همراه شد قابل ذکراست.
در همین ارتباط و در اهمیت نقش هنرمیتوان گفت که از انقلاب ۱۳۵۷ بسیاری گفتهها، نوشتهها و شنیدهها به فراموشی سپرده شد و یا حتا به ضد خود بدل گردید، اما کار هنری چون «ایران ای سرای امید» همچنان ماندگار، همهگیر و سخن و پیامش همچنان گفته روز است و گفته روز باقی خواهد ماند!
با احترام کاظم علمداری
■ خانم زندیان عزیز
سپاس از این مجموعۀ شعرهای اعتراضی. کاش پرسشی میشد که دیگران، از جمله شخص من، هم میتوانستند همراهی و همکاری کنند.
جلال سرفراز
■ آقای سرفراز گرامی، سپاسگزار یادداشتتان هستم. انتقادتان کاملاً درست است. من از شما پوزش میخواهم. گسترهٔ کار را میبایست بزرگتر در نظر میگرفتم. امیدوارم بتوانم و بپذیرید در طرحی دیگر همراهتان باشم.
با احترام، ماندانا زندیان
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|