پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 03.04.2006, 19:29

چرا اصلاحات شکست خورد (١٠)

جدایی از پایگاه اجتماعی اصلاحات


دکتر کاظم علمداری

دوشنبه ١٤ فروردين ١٣٨٥

در بخش ٩ نوشتم که اصلاح طلبان فاقد استراتژی مشخصی بودند. در بهترین حالت آنها هدف، یا خواست، و یا تاکتیک را با استراتژی یکسان گرفتند. اصلاحات بدون استراتژی محکوم به شکست بود. استراتژی پروسه رسیدن به هدف است. یک مسافرعازم اصفهان هدف اش رسیدن به آن شهر است. ولی استراتژی او چگونگی رسیدن به آن شهر است که پیش از حرکت باید روشن کند. درغیر این صورت ممکن است هیچگاه به مقصد نرسد و یا از جای دیگری سر درآورد. یکتایی کارسیاسی، به ویژه در شرایط بحران زده ایران، که مخالفان نیز بطور مدام در پی خنثی کردن و سنگ اندازی بوده اند، بدون استراتژی دقیق، با گام های روشن، و حفظ اصول، و برخوردی دمکراتیک و عدالتخواهانه ممکن نبود.

اشتباه دیگر اصلاح طلبان بی توجهی به نقش پایگاه اجتماعی خود بود. آنها با پایگاه اجتماعی خود به مانند رقبای سیاسی خود، و یا حتی در مواردی با آنها به مانند دشمنان خود رفتارکردند، نه تنها آنها را در قدرت و تصمیم گیری سهیم نکردند، بلکه آنها را ازخود راندند. دراین بخش گوشه هایی از این موارد را توضیح می دهم.

پایگاه اجتماعی اصلاحات را طیفی از طبقات میانی جامعه با گرایش به شیوه زندگی مدرن، و آنهائی که از انحصار سیاسی سنت گرایان بیشتر رنج برده اند، جوانان، زنان و دانشگاه دیده ها تشکیل می داده و می دهند. در حالیکه محافظه کاران اتکای اصلی خود را بر طبقات تحتانی جامعه و گروه های حاشیه ای، روستائیان و سنت گرایان متعصب با تحصیلات کمتر قرار داده اند. استراتژی محافظه کاران برای حفظ این پایگاه اجتماعی ١٥ در صدی خود، ضمن تحریک آنها علیه گروه های بالا، پوشش مالی حداقل معیشت زندگی آنها ست که بطور عمده از بودجه دولت تأمین می شود. این وابستگی منفی و ناسالم برای جامعه، نه تنها با معیار دینی نکوهیده نیست، بلکه پسندیده نیز هست. به همین دلیل مهدی کروبی و محمود احمدی نژاد، به جای وعده تولید کار و رفاه اجتماعی، و ایجاد شرایط زندگی شرافتمندانه، سیاست انتخاباتی خود را با وعده پول دادن و جلب ٤٠ درصد مردمی قرار دادند که زیر خط فقیر زندگی می کنند، ولی لزوما زیر پوشش مالی "کمیته امداد امام"، و دیگر بنیادهای خیره دینی قرار ندارند. بخش بزرگی از این جمعییت به امید زندگی خالی از دغدغه و تنش، در ٢ خرداد ١٣٧٦ به اصلاح طلبان امید بست. اما سرخورده شد و اندک اندک از آنها فاصله گرفت.

تجربه شکست شورای های شهر و روستا
اولین اخطار جدی توده ای به اصلاح طلبان، شکست تحقیر آمیز آنها در انتخابات شورای های شهر و روستا بود. اصلاح طلبان پیام روشن، و واکنش طبیعی مردم در برابر عملکرد چهار ساله خود را درنیافتند. این اولین اخطار جدی و اجتماعی به ندانم کاری ها و کجروری های اصلاح طلبان بود. اصلاح طلبان و "ملی- مذهبی ها" به جای تحلیل درست از این واکنش، و شنیدن زنگ خطر و اقدام جدی برای جبران آن، با انگ "خود زدنی مردم" از کنار آن گذشتند.[١] در واقع آنها اشتباهات خود را ندیدند و به جای آن مردم را متهم کردند. این برخورد خود مرکز بینانه ناشی از ارزیابی غلط اصلاح طلبان از دلایل شرکت مردم در انتخابات گذشته به سود آنها بود. در حالیکه مردم برای خلاصی از سیاست سرکوب گرایانه محافظه کاران به اصلاح طلبان رای داده بودند ، ظاهرا آنها آنرا به حساب محبوبیت خود گذاشته بودند. این حرکت نشان داد که گذشته از فقدان استراتژی روشن، اصلاح طلبان درک و تحلیل روشنی از وضعیت جامعه و ساختار قدرت ندارند. اصلاح طلبان می بایست با تحلیل و ارزیابی واقعی از چرایی شرکت مردم در انتخابات پیشین و این که چرا مردم به آنها رای دادند، و چه عاملی سبب شد که تغییر بزرگی در رفتار سیاسی مردم رخ دهد و معنی این تغییر و پی آمدهای آن چه خواهد بود، برنامه و استراتژی خودرا تظیم می کردند. جنگ و جدالی که در شورای شهر و شهردرای در دوره زمامداری اصلاح طلبان رخ داد به مردم آموخت که آنها نه به دنبال حل مشکلات مردم، بلکه حل مشکلات خودند. آنها مشکلات مردم را لمس نمی کردند. زیرا در دنیای دیگری که ساخته ارزش ها و فرهنگ نظام جمهوری اسلامی بود سیر می کردند. دنیای که بطور رسمی نیمی از جمعیت ایران را به شهروندان درجه ٢ و زیر دستان رای دهنده بدون حق انتخاب بدل ساخته بود. با این واکنش و شرکت نکردن مردم در انتخابات، تیم احمدی نژاد با آرای یک رقمی وارد عرصه دیگری از قدرت حکومتی شد.[٢]

بطور خلاصه این شکست از چند مشکل سرچشمه می گرفت. ١- عدم شناخت از پایگاه اجتماعی خود و خواست آنها، ٢- عدم شناخت ضرورت تقویت سایر جریانات اصلاح طلب برون از حاکمیت، ٣- بینش انحصارگرایانه ی اصلاح طلبان که صحنه سیاست را بدون رقیب مدافع اصلاحات می خواست. واکنش منفی و کوچک شماری جایزه صلح نوبل پس از اعلام خبر برنده شدن شیرین عبادی توسط سید محمد خاتمی گویای تنگ نظری، و نگرانی از مطرح شدن چهره های اصلاح طلب غیر خودی بود. شیرین عبادی از نزدیک ترین چهره های حقوقی به اصلاح طلبان به حساب می آمد که می بایست بطور جد مورد استقبال آنها قرارمی گرفت.

تاکتیک استعفای اصلاح طلبان
زمانی که اصلاح طلبان به بن بست رسیدند، یعنی در اوان تشکیل مجلس ششم، بهترین آلترناتیو برای اصلاح طلبان تهدید به استعفا و خروج دسته جمعی از دولت و مجلس بود.[٣] بهترین فرصت در آغاز کار مجلس ششم، و ممانعت محافظه کاران از تصویب لایحه اصلاح قانون مطبوعات بود. اصلاح طلبان با توجه به شرایط آن زمان می توانستند در برابر آن ایستادگی کنند. اما داود سلیمانپور می گوید: "ما در زمان قانون مطبوعات نمي توانستيم اين کار را بکنيم چون صفر کيلومتر بوديم. در بقيه زمان ها هم مشکلاتي داشتيم. از جمله اينکه بين خودمان در جبهه دوم خرداد هماهنگ نبوديم."[٤] در آن زمان این حرکت نقش قدرتی را بازی می کرد که اصلاح طلبان را سازمان و هویت می داد و محافظه کاران هم راهی جز پذیرفتن خواست های منطقی و قانونی اصلاح طلبان نداشتند. زیرا آنها حضور دولت خاتمی را برای کسب مشروعیت نظام چه در دراخل و چه خارج و فرصت یابی برای بازسازی خود ضروری می دانستند. در آن مقطع خاتمی هنوز از برنامه های اصلاحی خود عقب نشینی نکرده بود و می توانست با مجلس همراه شود. مردم نیز می بایست احساس قدرت کنند. با عقب نشینی نمایندگان، روحیه مردم نیز تضیعیف می شد. افزون بر آن در صورتی که اصلاح طلبان مجبور به استعفای جمعی می شدند، از اعتبار بزرگ و دراز مدتی در میان مردم برخوردار می شندند که سرمایه ای معنوی و سیاسی میشد تا در آینده مناسب آنرا بکار بگیرند. که البته به آنجا نمی رسید و محافظه کاران عقب نشینی می کردند. تمام این اقدامات منوط به آن بود که اصلاح طلبان حضور مردم را در صحنه سیاست می پذیرفتند. ولی بی عملی و تسلیم آنها در برابر زورگویی جناح مقابل، و تحلیل بردن نیروی خود در عرصه قدرت و جامعه، برعکس برای آنها بی اعتباری و بی اعتمادی بوجود آورد. آنها زمانی تهدید به استعفا کردند که دیگر نه رمقی برای مجلس اصلاحات مانده بود، و نه زمانی و اعتباری. در اصطلاح عامیانه "آنها نفت ریخته را نذر امامزاده کردند." استعفای پراکنده تنی چند از نمایندگان مجلس هم در ماه های آخر دیگر کار ساز نبود. در آن زمان دیگر قادر نبودند خاتمی را که به راست گرویده بود با خود همراه سازند. نقش خاتمی در این میان بسیار تعیین کننده بود. زیرا خط راست به شدت روی سیاست های سازشکارانه او حساب بازکرده و برنامه ریزی می کرد.

تحصن نمایندگان مجلس و شکاف عمیق اصلاح طلبان
بخشی از اصلاح طلبان، پس از عدم موفقیت در تحصن مجلس، انتخابات مجلس هفتم را، بر اساس تحلیل خود از وضعیت سیاسی روز، تحریم کرده بودند، و در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری "حزب مشارکت و سازمان مجاهدین در زمان انتخابت تا پای تحریم انتخابات نیز پیش رفتند."[٥] این امر نشان از ناچاری جریانات سیاسی در برابر زورگویی های شورای نگهبان می داد. ولی وقتی بخشی از منتقدین اصلاح طلبان به همان دلیل، انتخابات را تحریم کردند مورد شماتت دیگر اصلاح طلبان قرار گرفتند.

در ماجرای تحصن مجلس، اصلاح طلبان از درون شکاف عمیقی برداشتند.[٦] داوود سلیمانی می نویسد: " در مسئله اي مثل تحصن واينگونه مسايل است که بايد تئوري ها به عمل تبديل شوند. تحصن باعث شد اختلافات ما ملموس تر شود، اما نه اينکه از قبل اختلافي نبود. چرا بود. به هر حال خيلي ها بودند که صحبت هايي مي کردند، ولي به آن ها عمل نمي کردند. اين را بايد يا به حساب ضعف آنان يا تحليل آنها گذاشت. هماهنگي ما فقط در آمال و آرزوهاست، در عمل همه حاضر به ريسک نيستند."[٧] همین شکاف درون اصلاح طلبان سبب شد که آنها در انتخابات دروه نهم ریاست جمهوری نیز نتوانند به جای سه نامزد، یک نامزد معرفی کنند. شکاف میان اصلاح طلبان آنچنان عمیق بود که حتی کروبی اعلام کرده بود که اگر انتخابات به دور دوم برسد از معین پشتیابانی نخواهد کرد. کروبی ازگروه خود، یعنی مجمع روحانیون مبارز هم فاصله گرفت. ظاهرا آنها با کاندیداتوری او موافق نبودند، و او با جدا شدن از آنها خود را کاندیدای ریاست جمهوری کرد.

بز بلا گردان شکست اصلاح طلبان
اصلاح طلبان اگر می توانستند به جای سه نامزد یک نامزد معرفی کرده بودند، علی رغم تحریم، برنده انتخابات بودند. ولی زمینه اختلاف میان اصلاح طلبان بسیار جدی بود. بسیار ساده اندیشی است اگرعامل شکست اصلاح طلبان را "تحریمی ها" بدانیم. بسیاری دچار این ساده اندیشی شدند و به سرزنش و حتی بد گویی تحریم کنندگان پرداختند. برای درک درست دلایل شکست اصلاحات، و اصلاح طلبان در انتخابات نهم ریاست جمهوری، کافی نیست که مراحلی پایانی آن را در نظر بگیریم. این شکست در پروسه ای ٨ ساله شکل گرفت و توان ادامه وکشش نیز نداشت. باید این واقعیت ها را شناخت. پیش از انتخابات جریان اصلاحات گام های زوال خود را برداشته و ترک های چند وجهی برداشته بود. ولی ساده اندیشان ظاهرا دیواری کوتاه تر از دیوار "تحریمی ها" نیافتند. بنابراین "تحریمی ها" به بز بلا گردان شکست اصلاحات تبدیل شددند. عواملی خارج از اراده و نقش تحریم کنندگان انتحابات وجود داشت که اگر اصلاح طلبان صاحب استراتژی و برنامه دراز مدت و حساب شده ای بودند می توانستند با مهار آنها بر تمام این مشکلات فائق آیند. اگر اصلاح طلبان استراتژی روشنتی داشتند، و پیش آمدن بدیل های ممکن را در فرایند انتخابات گنجانده بودند، می توانستند حتی در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم، با یک محاسبه دقیق تر، همانگونه که عباس عبدی گفته بود، رفسنجانی را قانع کنند که شانس او در انتخابات بسیار ضعیف است و به سود کروبی از دور خارج شود. ولی نبود استراتژی روشن در سیاست انتخاباتی اصلاح طلبان، و جدال و کشمکش داخلی ناشی از ندانم کاری، سبب شد که آنها شتاب زده از مردم بخواهند که در دور دوم به هاشمی رفسنجانی رای دهند وتتمه سرمایه سیاسی خود را در خدمت کسی قراردهند که در میان مردم دیگر اعتباری نداشت و بسیاری با بی رغبتی کامل به او رأی دادند. اگر چه حتی این سیاست نیز اصلاحات را نجات نمی داد، بلکه آنرا به دامچاله دیگری می انداخت. دامچاله ای که اصلاح طلبان در مقطع انتخابات مجلس شششم از آن پرهیز کردند. اما هرگز نتوانشتند به راه درستی گام بگذارند.

همچنین آنها هیچ تحلیلی از ارتباط سیاست خود در دوره هشت ساله و بالا آمدن کاندیدایی که کسی او را جدی نگرفته بود، بدست نداده اند. آنها باید بپذیرند که احمدی نژاد برآیند شکست سیاست های اصلاح طلبان بود. همانگونه که خاتمی در ٢ خرداد ٧٦ ثمره جدا افتادن نظام جمهوری اسلامی از مردم، و شکست ولایت مطلقه فقیه بود. نظامی که اعتماد مردم از آن سلب شده است، امروز راهی جز تحمیل نظامی خود بر جامعه ندارد.

شلیک به پای خود
پس از بر خورد نادرست اصلاح طلبان به مردمی که در انتخابات شهر و روستا شرکت نکردند، و عدم ارائه تحلیل و ارزیابی درست، ظاهرا نوبت به گروه ها دیگری از مدافعان اصلاحات رسید. از اشباهات تاکتیکی اصلاح طلبان که آنهم از نگرانی رشد بدیل های رقیب، و خواست مشارکت ندادن غیرخودی ها در تصمیم گیری ها و سیاست پردازی ناشی می شد، برخوردهای نسنجیده و گاهی خصمانه به جریان های مانند تحکیم وحدت، و مدافعان فراخوان رفراندوم برای تغییر قانون اساسی بود. حمله به این گروه ها توسط اصلاح طلبان دولتی شلیک به پای خود محسوب می شد. آنها بیش از محافظه کاران به فراخوان رفراندوم واکنش منفی نشان دادند، و به جای تحلیل درست از این رخداد و برخورد اصولی، و وارد شدن به یک بحث اقناعی، به تخریب و تخطئه آنها پرداختند. واکنش تند اصلاح طلبان به این واقعه درعین حال نشانگر نگرانی آنها از رشد نیروی دیگری در طیف اصلاح طلبان بود. آنها از نقش دانشجویان و جوانان در پیروزی اصلاح طلبان باخبر بودند. ولی به دلیل ناتوانی، و بر خورد دو گانه اصلاح طلبان حکومتی به موانع توسعه دمکراتیک در جمهوری اسلامی، این نیروهای منتقد در جامعه اندک اندک پایه مستقل پیدا می کردند. اصلاح طلبان با برخورد خصمانه به این گروه ها که پایگاه اجتماعی آنها محسوب می شدند، به شکاف درونی طیف اصلاحات بیشتر دامن زدند و گروه های دیگری را به سمت جبهه مخالف سوق دادند.

طرح رفراندوم
طرفداران فراخوان رفراندوم از جمله نیرو های تعیین کننده تحریم انتخابات ریاست جمهوری در دوره نهم بودند که از موضع رادیکال تر خواست تغییر قانون اساسی، و نقد اشتباهات پی در پی اصلاح طلبان حکومتی که صرفا به حفظ قدرت بهر قیمت می اندیشیدند، فاصله گرفتند. انتقادات این گروه ها تقریبا مشابه انتقاداتی است که برخی از کنشگران اصلاحات پس از شکست انتخابات ریاست جمهوری طرح کرده اند.[٨] نتایج انتخابات نشان داد که آرای تحریم کنندگان می توانست در سرنوشت انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم نقش مهم و شاید تعیین کننده ای داشته باشد، اما نه بر روند رو به زوال اصلاحات. اصلاحات گام های شکست خود را بسیار پیشتر از انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم بر داشته بود. یکی از تند پیچ های این افول، چگونگی بر خورد حزن انگیز دولت خاتمی به انتخابات مجلس هفتم، و صحه گذاشتن بر تمام ماجرای حساب شده شورای نگهبان برای حذف اصلاح طلبان بود. پس از انتخابات ریاست جمهوری دروه نهم نیزبرخی اصلاح طلبان به جای تحلیل اصولی از شکست نامزد اصلاح طلبان، سرزنش های خود را متوجه گروه تحریم کننده کردند. این نگرش نشان می داد که اصلاح طلبان روی پشتیبانی بی قید وشرط و یک جانبه مدافعان اصلاحات حساب دائمی باز کرده بودند و استفاده از حق رای ندادن برخی، آنها را به واکنش منفی و خصمانه کشانده بود. شاید آنها متوجه نبودند که خود نیز در مقطعی رفراندوم و تحریم انتخابات را بعنوان راه حل در نظر گرفته بودند. سلیمانی پور نماینده مجلس ششم می گوید: "حتي بحث رفراندوم هم در مجلس مطرح شد ولي ما هماهنگ نبوديم."[٩] بنابراین با توجه به این واقعیت که خود آنها نیر به آلترناتیو رفراندم اندیشه کرده بودند، نمی بایست رفراندوم و مدافعان آنرا را تخطئه می کردند. شاید روش اصولی نقد زمانی و شرایط آن بود تا نفی آن. اما به نظر می رسد که نفی رفراندوم بیشتر به آن دلیل بود که رهبری آن در کنترل اصلاح طلبان نبود. آنها در عین حال نگران بودند که ممکن است اپوزیسیون از کانال خواست رفراندوم سر و سارمان پیدا کند، و فرمان اصلاحات و سر انجام حفظ نظام از دست آنها خارج شود.

نه موافقان ونه مخالفان رفراندم جریان یکدستی نبودند. طیفی از سلطنت طلبان میانه رو تا چپ های سکولار طرفدار اصلاحات موافق رفراندوم بودند. و مخالفان نیر طیفی از اصلاح طلبان درون نظام تا برخی چپ های باقی مانده از حزب توده و معتقدین به تقسینم جهان به دو کمپ و قرار دادن جمهوری اسلامی در کمپ ضد امپربالیستی، ضد سلطنت، و بالاخره تندروهای چپ و راست معتقد به بر اندازی نظام بودند.

سهم تحریم کنندگان در شکست و پیروزی انتخابات
جلایی پور، یکی از سخن گویان اصلاح طلبان حکومتی در مورد برنده شدن محافظه کاران در انتخابات دوره نهم می گوید: "اگر دو میلیون نفر از تحریمی ها به اصلاح طلبان رای داده بودند، این بساط شکل نمی گرفت."[١٠] یعنی احمدی نژاد برنده نمی شد. دو میلیون نفر یعنی برابر با ٥٠ در صد آرای کسب شده توسط دکتر معین در انتخابات دروره نهم. اگر در واقع سهم تحریمی ها در انتخابات معین برابر با ٥٠ در صد بود، نباید پرسید که آیا اصلاح طلبان آماده بودند که در صورت پیروزی و انتخاب شدن، ٥٠ در صد، و یا حتی ٢٠ در صد از اعضای دولت را به این طیف اختصاص بدهند؟ اگر پاسخ اصلاح طلبان منفی است ، که احتمالا منفی است، پس چرا توقع داشتند که "تحریمی ها" از حق رأی ندادن خود به سود نامزد اصلاح طلبانی که برای آنها حقی قایل نبودند بگذرند؟ این کافی نیست که گفته شود که اگر اصلاح طلبان به قدرت می رسیدند، مخالفان کمتر سرکوب می شدند. این ادعا در یک مرحله می تواند درست باشد، ولی برای همیشه درست و کار ساز نیست.

اصلاح طلبان باید توضیح می دادند که "تحریمی ها" در ازای شرکت فعال در انتخابات چه چیز نصیب شان می شد. بسیاری از مدافعان اصلاحات در برون مرزدر دروه هشت ساله حتی حق ورود بدون خطر را به ایران پبدا نکردند. آنها می بایست به چه دل خوش کنند که بدون پرسش به اصلاح طلبانی که می خواستند همان رویه گذشته را ادامه دهند، رأی دهند. حزب سبز در آلمان با حدود ٨ درصد آرا، در کابینه ائتلافی ١٤ نفره سوسیال دمکرات ها، سه وزیر و ازجمله پست مهمی چون وزرات خارجه و معاونت صدر اعظم را در دست داشت. اصلاح طلبان اگر به دمکراسی اعتقاد دارند، باید از این نمونه های دولت ائتلافی بیاموزند.

جلایی پور در باره نقش زنان در انتخابات نیز گفته است: "فمینیست ها می گفتند که ما جنبش زنان داریم در حالی که اگر ما جنبش زنان داشتیم، چرا معین ازچهارده ملیون رای زنان رای چندانی نیاورد؟"[١١] شاید اصلاح طلبان باید از خود بپرسند که چه کردند که زنانی که در سه انتخابات ریاست جمهوری و مجلس نقش برجسته ای به سود اصلاح طلبان داشتند، این بار خود را کنار کشیدند. نمی توان منکر شد این نقش شد. از این گذشته، نگرش سنتی اصلاح طلبان ازجنبش فمینستی، ابزاری است، و چیزی جز شرکت زنان در انتخابات به سود آنها نمی شناسد. اصلاح طلبان باید بیاندیشند که آیا آنها در دوره ٨ ساله قدرت خود، گامی جدی در راه رفع مشکلات زنان و حقوق آنها برداشتند؟ یا با توجه به نقش چشم گیر زنان در انتخابات های قبلی، آیا فمینست ها را در قدرت سهیم کردند؟ گروه های از زنان ایران در دوره اصلاحات بارها تلاش کردند که با تجمع های علنی در مناطق عمومی مانند پارک لاله، و یا دانشگاه، زنان را گرد هم آورند و جنبش زنان را بوجود آورند، اما هر بار مورد ضرب و شتم مهاجمان قرار گرفتند. دولت اصلاحات برای محافظت از آنها اقدامی به عمل نیآورد. به نظر نمی رسد اصلاح طلبان هیچگاه به اینگونه پرسش ها اندیشیده باشند. همه اینها نشان می دهد که اصلاح طلبان حکومتی، از بینش مشارکتی، اتئلافی، همکاری متقابل، و دمکراتیک برخورد نبوده اند و به دنبال آرای بی هزینه و غیر مشروط زنان بوده اند.

در دنیای سیاست نیز مانند دنیای اقتصاد، و مناسبات اجتماعی، معادله "بده و بستان" حاکم است. اصلاح طلبان باید از این پس برای جلب آرای فمینست ها و سکولار ها و "تحریمی ها"، غیر خودی ها هزینه هایی، یا سهمی هم در نظر بگیرند. حکومت اصلاحات به سبک و روش سابق دیگر ممکن نیست. پدیده تحریم انتخابات، و انتخاب غیر منتظره احمدی نژاد، به همگان آموزش های جدیدی خواهد داد. از این پس تمام نیروهای اصلاح طلب به جای پشتیبانی بی قید و شرط از جریانات خاص می باید نقش وسهم خود را پیشا پیش در صورت پیروزی مشخص کنند. وعده ها ی انتخاباتی در صورتی عملی خواهد شد که گروه های های ذینفع در قدرت سهیم باشند. اصلاح طلبان نیز باید دریافته باشند که اگر بخواهند با سبک وسیاق سابق عمل کنند احتمال تحریم و شکست آنها بیش از بیش وجود دارد. شانس پیروزی آنها در صورت ایجاد همآهنگی گسترده با همه نیرو های اصلاح طلب، چه خودی و چه غیر خودی، بالا می رود. این روش افزون بر بالا بردن شانش پیروزی، از اصول اولیه مردم سالاری نیزهست که آنها نیز مدعی اجرای آنند.

اصلاح طلبان برای جلب رضایت پایگاه اجتماعی سکولار خود می بایست، حتی بطور نمادین، افرادی را از طیف "غیر خودی ها" در قدرت سیاسی سهیم می کردند. برعکس، تمام تلاش آنها این بود که کادر دولت و زیر مجموعه آن با رضایت کامل محافظه کاران، یعنی مخالفان اصلاحات انجام پذیرد.

فرصت سوزی
دردنیای سیاست در شرایطی فرصت های فراهم می شود که در ترسیم آینده یک جریان، و یا حتی یک ملت بسیار تعیین کننده است. در دوره هشت ساله شرایط مساعدی فراهم آمد که اصلاح طلبان می توانستند گامی بزرگ و غیر قابل برگشت در مسیر رشد خود و اصلاح جامعه، و امید های تاریخی یک ملت بردارند. ولی در نبود برنامه روشن و دراز مدت و مدیریت حزبی صالح و قاطع، و اراده جدی برای تحول جامعه این فرصت ها به سادگی ازدست رفت. فرصت های که دیگر تکرار نمی شوند.

در اینجا تنها به چند نمونه آن اشاره می کنم. زمانیکه خاتمی با آرای ٧٨% برنده انتخابت شد، و محافظه کاران میزان واقعی پشتیبانی اندک خود رادیدند، آنهاعمر سیاست انحصاری خود را تقریبا پایان یافته تلقی می کردند و امید زیادی برای برگشت به قدرت انحصاری نداشتند. آنچه آنها را به نتیجه خلاف آن تصور رساند، ناتوانی اصلاح طلبان در بهره برداری از فرصت بدست آمده بود. اصلاح طلبان پیروزی درهر انتخابات را می نوانستند با راه پیمایی بزرگ و سراسری و دیگر برنامه ها توده ای جشن بگیرند. و این حرکت را به مناسبت های مختلف تکرار می کردند. در این برنامه های ضمن درگیر شدن مردم در سرنوشت اصلاحات، و رشد آگاهی نسبت به خواست و نقش خود، زمینه هایی برای سازمان یابی خود جوش، و برنامه ریزی شده گروه های مدافع اصلاحا ت، به ویژه جوانان و زنان در شکل و چارچوب جامعه مدنی بوجود می آمد. این سکو های پرش به آینده برای مقابله فرهنگ مسمومی که ایران را در گرفته است ضرورت توسعه همه جانبه این کشور است. در آنزمان و آن شرایط نیرو های محافظه کار در توانی نبودند که بتوانند مانع این حرکت مردم شوند. و از این گذشته اینگونه مانور های مردمی، علنی وقانونی در جبهه اصلاحات روحیه ساز و در جبهه مخالف روحیه شکن بود. از این تحول به جای جریانات خشونت طلب و افراطی، راست منطقی تر و اصول گراتری باقی می ماند.

فرصت سوزی مهم دیگروآنهم در سطح جهانی رد کردن تلاش دولت آمریکا برای آغاز عادی سازی روابط میان دو کشور در زمان بیل کلینتون بود. رئیس جمهور آمریکا در یک اقدام بی سابقه کوشید در سازمان ملل با محمد خاتمی ملاقات کند. ولی خاتمی اراده ای برای این ملاقات که می تواست چهره ایران را در جهان تغییر دهد و همچنین پشتوانه ای دیگر برای پیشرفت پروژه اصلاحات در ایران بوجود آورد، نشان نداد. تصیم خاتمی را می توان به دو دلیل دانست . نخست نگرانی از واکنش منفی جناح محافظه کار درایران، و دوم گرایش های ضد آمریکایی اصلاح طلبان. آنها نمی خواهند ایران از این جزیره تنگی که در کنترل انحصاری خود گرفته اند بیرون رود، و مدام می کوشند که تنش سیاسی با غرب حفظ شود. اصلاح طلبان نمی توانستند بدون مقابله جدی با این فرهنگ مسموم نقشی اساسی در مسیر توسعه ایران بازی کنند. خاتمی علی رغم طرح "گفتگوی تمدن ها" حتی حاضر نشد با سران کشور های جهان در سفر خود به سازمان ملل عکس بردارد. این بی توجهی که در عین حال از فرهنگ عقب مانده ای ریشه می گیرد از جدیت طرح ایده گفتگوی تمدن ها به شدت کاست و نشان داد که این طرح از حد یک شعار و ژست دیپلماتیک فراتر نمی رود.[١٢]با از دست دادن آن فرصت، و پایان دوره ریاست جمهوری بیل کلینتون، ایران با سیاست خصمانه آمریکا در دوره جورج دبلیو بوش روبروشد. سیاست نسنجیده ای که به فرسایش بیشتر نیروی های اصلاح طلب وروابط عادی میان دو کشور می انجامید. قربانی تمام این ماجرا جویی ها مردم ایران اند.

ایراینان برون مرز
ایرانیان برون مرز بطور وسیع پشتیبان تحولات اصلاحی در ایران بودند. آنها به دلیل داشتن ویژگی "گروه برگزیده" دارای توان کارشناسی، مدیریتی، تکنولوژیک، علمی و مالی بوده و هستند که می توانستند در خدمت پیشبرد اصلاحات قرار دهند. اما اصلاح طلبان نسبت به این نیروهای موثر بی تفاوت ماندند. آنها نتوانستند تابوی ایجاد شده در باره ایرانیان برون مرز را بشکنند و همه آنها را در یک گروه نگنجانند. دولت خاتمی علی رغم ایجاد "شورای هماهنگی ایرانیان برون مرز" درعمل کاری نکرد. از این گذشته اصلاح طلبان می توانستند با استفاده از نیروی اصلاح طلبی که در برون مرز وجود دارد امکانات تلویزیون های ماهواره ای را فراهم کنند که بطور مستقیم در اختیار اهداف آنها، پروژه اصلاحات و توسعه ایران قرار بگیرد. امکانات ماهواره در دینای امروز غیر قابل اجتناب است. اصلاح طلبان جدا از چند روزنامه ای که بطور دائم مورد هجوم دستگاه قضایی ایران قرار می گرفت، امکانات تبلیغاتی همه گیری نداشتند و به فکر ایجاد آن نیزنبودند. پس از شکست در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم، مصطفی تاج زاده، یکی از سیاست پردازان اصلاح طلبان گفته است:" من معتقدم ما اگر چهار سال پیش ماهواره مي‌ ساختيم جلوي بستن روزنامه را مي‌گرفتيم. کوتاهی کردیم. چرا؟ دلایلش مفصل است".[١٣] به نظر من دلیل اصلی این بی توجهی بینشی، شرکت ندادن دیگران در پروژه اصلاحات (غیر خودی ها)، و در بها ندادن به ضرورت وسایل ارتباط جمعی برای بسیج وسازماندهی پایگاه اجتماعی اصلاح طلبان و اهمیت ندادن به نیرو های سیاسی اصلاح طلب دیگر در داخل و خارج بود. این بینش هنوز اصلاح نشده است.


----------------
[1] احمد سيف‌الاسلام، گفتگو با دکتر ابراهیم یزدی "مردم هم در این انتخابات شورا متاسفانه خودزنی كردند و اشتباه بزرگی كردند. همین كه ما با وجود محكومیت‌های سنگین یعنی 110 سال محكومیت برای 30 نفر از اعضای ما، داشتن حكم انحلال و مصادره اموال و 48 جلسه بازجویی از دبیركل كه هنوز هم تمام نشده، با وجود همه اینها در انتخابات شركت كردیم كه اولا بگوییم یک جریان زنده هستیم و به مردم اثبات كنیم كه جا نزده‌ایم و ناامید نشده‌ایم و منفعل هم نشده‌ایم. ما همه این سختی‌ها و بازداشت‌ها را امتحان الهی می‌دانیم." http://www.7sang.com/mag/2003/04/18/interview-ebrahim_yazi_nehzat_azadi.html
[2] يزدی: خير، "در انتخابات شورای شهر تهران، کمتر از 11 درصد واجد شرايط در انتخابات شرکت کردند. آرای سازمان داده شده يک جريان خاص توانست از اين فرصت استفاده کند و با سابقه‌ترين کانديدايش، دکتر شيبانی، با حدود 5/2 درصد آرای واجدين شرايط، به شورا راه پيدا کند. اگر مردم به جای 11 درصد، بيست درصد شرکت مي‌کردند، کسان ديگری انتخاب مي‌شدند." ابراهيم يزدي:واقعيت ها خود را به دولت جديد تحميل مي کنند، پایگاه خبری میزان، چهارشنبه ۹ شهریور. http://www.mizannews.com/archives/000569.html
[3] در مورد ضرورت استعفای اصلاح طلبان، عباس عبدی در گفتگوی خود با رضا خجسته رحیمی نیز بر آن تأکید کرده است. نک. عباس عبدی، گفتگو. نگارنده نیز نسبت به ضرورت استعفای جمعی اصلاح طلبان، بعنوان اهرم فشار برای رفع موانع اصلاحا ت نوشته وگفته بودم. برای نمونه نک. چرا خاتمى بايد استعفا دهد،كاظم علمدارى، سایت ایران امروز، iran-emrooz.de)) سه‌شنبه ٢۱ مرداد ۱۳۸۲

[4] داوود سلیمانی در گفتگو با روز، تحصن، مقاومت در مقابل کشتار سیاسی، آرش بهمنی، 13 بهمن 1384. نک.
http://r0ozonline.com/08interview/013863.shtml
[5] روزنامه شرق در گفت و گویی با علی شکوری راد از اعضای بلند پایه حزب مشارکت، سه شنبه، هفتم مهر ماه 1383
http://hadim.blogspot.com/2004_09_01_hadim_archive.html
[6] روز 12 بهمن ماه، 130 نماينده متحصن مجلس ششم بعد از 26 روز تحصن در پارلمان، به تحصن خود پایان دادند.
[7] داوود سلیمانی در گفتگو با روز، تحصن، مقاومت در مقابل کشتار سیاسی، آرش بهمنی، 13 بهمن 1384.
[8] برای نمونه نگاه کنید به سخنان محمد رضا خاتمی، عباس عبدی، ابرایهم یزدی در بخش 2 این سلسله مقالات و سخنان علیرضا علوی تبار دربخش 9 و محمد رضا تاجیک در این بخش.
[9] داوود سلیمانی در گفتگو با روز، تحصن، مقاومت در مقابل کشتار سیاسی، آرش بهمنی، 13 بهمن 1384. نک.
http://r0ozonline.com/08interview/013863.shtml
[10] http://www.iran-chabar.de/1384/06/20/008.htm تحليل جلايی‌پور از طيف‌های سياسی پس از انتخابات یکشنبه ٢٠ شهريور ١٣٨۴ – ١١ سپتامبر ٢٠٠۵
[11] جلایی پور، پیشین.
[12] من در کتاب خود، طرح گفتگوی تمدن ها را روی دیگر سکه نظریه برخورد تمدن ها ی ساموئل هانتینگتون ارزیابی کرده ام.. نگ. کاظم علمداری، "بحران جهانی و نقدی بر نظریه برخورد تمدن ها و گفتگوی تمدن ها" تهران، جاپ توسعه، 1382، صص222-262
[13] مصطفی تاج زاده، سایت روز، یکشنبه 6 شهریور 1384، http://www.emrouz.info/archives/2005/08/00036.php



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024