iran-emrooz.net | Mon, 27.03.2006, 6:47
ایران بر لبه پرتگاهی ژرف (سه)
مزدک بامدادان
دوشنبه ۷ فروردين ۱۳۸۵
٣. امریکا و اسرائیل، دشمنان دوست داشتنی
ایران بر لبه پرتگاهی ژرف (یک)
ایران بر لبه پرتگاهی ژرف (دو)
مدتی این مثنوی تأخیر شد ...
سردمداران جمهوری اسلامی اگر چه دمی از دشنامگوئی به این دو "دشمن" باز نمیایستند، خود نیک میدانند که برای استوار کردن پایههای فرمانروائی خود بر ایران هیچگاه بی نیاز از این دشمنان نبودهاند. در این میان باید گفت اگر ایران و ایرانیان امریکا را برای سرنگونی دولت مردمی دکتر مصدق دشمن میدارند، برای دشمنی با اسرائیل هیچ بهانه پذیرفتنی در میان نیست. دینفروشان خود نیز بخوبی میدانند که هیاهوی شان در دشمنی با این دو کشور تنها و تنها از سر نیاز به داشتن دشمنانی همیشگی است، وگرنه با همه نامردمیهای دولتهای امریکا با مردم ایران، چه با پشتیبانی از رژیم خودکامه و آزادیستیز شاه، چه با سرنگونی نخستین دموکراسی راستین در خاورمیانه و کوتاه کردن دست ایرانیان از دارائی ملی خویش و چه با برانگیختن صدام حسین به جنگ با ایران، هیچ بهانه پذیرفتنی برای دشمنی رودررو با امریکا در میان نیست. این دشمنی در بیست و هفت سال گذشته تنها و تنها ایران را در گفتگوهای دو یا چند سویه با همسایگان و دیگر کشورهای جهان به جایگاهی فرودست رانده است و نابودی بزنگاههای بسیاری را برای مردم ایران (بهره اندک ایران از دریای مازندران، کشیده شدن لوله نفت و گاز کشورهای آسیای میانه و قفقاز از گرجستان و ترکیه بجای ایران، چشمپوشی از گرفتن خسارت از عراق پس از پایان جنگ، ...) به ارمغان آورده است. تنها کسانی که از این دشمنی بهره مند شده اند، دینفروشان بودهاند که به بهانه این دشمنی آزادی و آزادیخواهان را سرکوب کردهاند.
رژیمها و گروههای خودکامه و سرکوبگر از آنجائی که میدانند "دوستی" هوادارانشان همیشگی نیست، میکوشند برای خود "دشمنانی" همیشگی دست و پا کنند. دشمنانی که هم میتوان مردم را از آنان ترساند و آزادیهایشان را به بهانه نبر با آنان سرکوب کرد، و هم خودیها را میتوان در برابرشان به یکپارچگی خواند. خشک مغزان سرزمین ما، امریکا و اسرائیل را دشمنان همیشگی امت همیشه در صحنه اسلام میدانند؛ امریکا، از آنرو که پشتیبان شاه بوده است و دشمن مصدق (همان کسی که به گفته بنیانگزار این جمهوری «از اسلام سیلی خورده بود»!) و اسرائیل، از آنرو که دشمن فلسطین و "اشغالگر قدس" است و یار و یاور شاه بوده است. با این همه باید گفت که پایندگی همیشگی این دو کشور آرزوی شبانه روزی سران جمهوری اسلامی است، چرا که اگر امریکا و اسرائیل از فهرست دشمنان همیشگی و آشتی ناپذیر امت اسلام بیرون بروند، هیچ کشور دیگری برای جایگزینی در دسترس خشک مغزان تهران و قم نخواهد بود. از این رو است که امریکا و اسرائیل را باید در نگر سران جمهوری اسلامی "دشمنان دوست داشتنی" دانست، دشمنانی که باران ناسزای سردمداران رژیم فقاهتی شبانه روز بر سرشان میبارد، ولی بودنشان برای زیستن و برجای ماندن این رژیم دوزخی مانند هوا برای دم زدن است.
یک) امریکا: نام امریکا در ایران تا پیش از سرنگونی دولت مردمی دکتر مصدق یادآور دوستی و همدلی بود. مردم ایران بویژه پس از خیزش مشروطه یاد خوشی از امریکائیان در دل داشتند. واژه امریکا در دهههای آغازین این سده و بویژه در آذربایجان، یادآور جوان آزادهای بود که جان بر سر آرمانهای آزادیخواهانه مردم ایران گذاشته بود: هوارد باسکرویل. باسکرویل بیست و سه ساله آموزگار مموریال اسکول تبریز بود که در سال ١٢٨٧ به این شهر آمد و خود را بناگاه در میانه نبردی نابرابر میان خودکامگان و آزادیخواهان دید. او که تفنگ بدست گرفته و به "فوج نجات" پیوسته بود، در پاسخ همسر کنسول آمریکا که از او خواسته بود از مشروطه خواهان جدا شود، پس از پس دادن پاسپورتش گفته بود:« تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است و این فرق بزرگی نیست. » او در سی ام فروردین ١٢٨٨ در پی برخورد گلولهای به سینه اش به انبوه جانباختگان راه آزادی ایران پیوست.
این پندار در نزد دکتر مصدق نیز نیرومند بود. او که خود را ناتوان از رویاروئی با جهانخواران انگلیسی میدید، همه تلاشش را بکار برد تا از امریکا در برابر فزونخواهی بریتانیائیها یاری بجوید. تاریخ ولی سرنوشت کشور ما را به سوی دیگری برد و امریکائیها که پس از سرنگون کردن دولت دکتر مصدق و بازگرداندن شاه به تاج و تخت مست باده پیروزی شده بودند، نمیخواستند این پیروزی آسان را رایگان از دست بدهند. از روز بیست و نهم امرداد ماه هزار و سیسد و سی و دو آمریکا دیگر یک دوست نبود، نام باسکرویل از یادها زدوده شده بود و بجای آن کرمیت روزولت و شوارتزکوف نشسته بود. پشتیبانی بی چون و چرای همه سران امریکا از شاه روزبروز بر کینه مردم ایران و بویژه فرهیختگانشان از این کشور میافزود.
نمی توان و نباید از یاد برد که امریکائیان با برانداختن دولت مردمی دکتر مصدق، روند دموکراسی را نه تنها در ایران، که در همه خاور میانه برای دههها بازپس انداختند، همان دموکراسی که برای برپاکردنش امروزه خروارها بمب بر سر مردم عراق و افغانستان میریزد و جان دهها و سدها هزار بیگناه را میستاند. با این همه اگر دینفروشان راست میگویند و اگر این گذشته یک بهانه پذیرفتنی برای دشمنی رودررو و قطع رابطه با امریکا باشد، جای آن میبود که جمهوری اسلامی در همان فردای برپائی اش در شیپور جنگ با روسیه و انگلستان میدمید، از یاد نبریم که این دو کشور همانگونه که در نوشتار دیگری آوردم(١)، از سال ١١٩٢ تا سال ١٣٤٩ بخشهای بزرگی از سرزمین ما را با جنگ و نیرنگ جدا کردند. همچنین دشمنی انگلستان با آزادیخواهان ایرانی و چپاول دارائی ملی ما، دشمنی روسیه با جنبش مشروطه و پشتیبانی از شاه خودکامه قجر و همچنین یاری رساندن به جدائی خواهان در سالهای پس از انقلاب اکتبر زخمهای ژرفی را بر تن و روان مردم ایران بر جای گذاشته است.
امریکای پس از جنگ جهانی دوم کشوری است که نام "جهانخوار" براستی برازنده آن است و تا پایان جنگ سرد هیچ خودکامه سرکوبگری را نمیتوان یافت که از پشتیبانی همه جانبه این کشور برخوردار نبوده باشد، مگر آنکه آن جهانخوار دیگر – شوروی - پیشدستی کرده بوده باشد. اگر همه کنشهای دیگر امریکا را نیز نادیده بگیریم، سرنگونی دولت مردمی دکتر مصدق برای همیشه ننگی پاک نشدنی بر پیشانی تاریخ امریکا خواهد بود. با این همه همانگونه که رفت، امریکا به هیچ روی تافته جدابافتهای نیست و اگر با نگاه به تاریخ سر دشمنی با کشوری داشته باشیم، بریتانیا برای این کار بسیار شایسته تر خواهد بود.
دو) اسرائیل: دشمنی با اسرائیل ولی در آغاز خیزش بهمن پنجاه و هفت سرچشمه در آبشخوری دیگر داشت. جهانبینی پان اسلامیستی رهبران خیزش بهمن آنان را وامیداشت که فلسطینیان را دوست و اسرائیلیان را دشمن بدارند. کشور یهود نه تنها زمینهای مسلمانان را بزور گرفته و آنان را به سرزمینهای دیگر رانده بود، که کشورهای مسلمان را در همه جنگهای تا به آنروز (١٩٧٩) شکست داده و خوار کرده بود. فلسطینیان ولی در نگر سرمداران مست از باده پیروزی خیزش بهمن تنها از آن رو شایسته یاری و پشتیبانی بودند، که عرب و مسلمان بشمار میآمدند. از این نگر کمک به مردم و جنبش فلسطین نه برای یاری به مردمی ستم کشیده و آواره، که کمک به مسلمانان بود. از دیگر سو دوستی و نزدیکی اسرائیل با ایران شاهنشاهی بهانه دیگری بود برای دینفروشان تا با ساختن و پرداختن داستانهائی مانند دست داشتن سربازان اسرائیلی در کشتار سیزدهم آبان پنجاه و شش و آتش سوزی سینما رکس آبادان با مردم فریبی در آتش این کینه نابجا بدمند.
هنگامی که تئودور هرتزل کتاب "کشور یهود" را مینوشت، نگاهش را بیشتر بسوی آمریکای لاتین و روسیه دوخته بود تا به فلسطین عثمانی. حتا در گردهمائی بازل سوئیس در بیست و هشتم اوت ١٨٩٧ نیز کسی پندار روشنی از سرزمین آرمانی یا "اِرِز ایتسرائِل" نداشت. هنگامی که لرد بالفور در نوامبر ١٩١٧ خواستار گردآوردن یهودیان در کشوری از آن خودشان (در فلسطین) شد نیز بیشتر یهودیان اروپا در هراس از رانده شدن از اروپا به این پیشنهاد به دیده بدگمانی مینگریستند، هنوز نازیها در آلمان به قدرت نرسیده بودند و یهودیان هنوز نمیدانستند که پوگرومهای تا به آنروز در برابر آنچه که در دهه سی و چهل میخواست بر سرشان بیاید چیزی بیش از بازی خیابانی نبوده است. به هر روی یهودیان بسیاری در دهههای نخستین سده بیستم به فلسطین کوچیدند که در میان برجسته ترین چهرههایشان میتوان از بن گوریون (کوچ به فلسطین ١٩٠٦) و گلدا مئیر (کوچ به فلسطین ١٩١٤) و همچنین اِزِر وایزمن (زاده شده در تل آویو ١٩٢٤) نام برد.
جنگ جهانگیر دوم پایان یافت، سه سال پس از آن و با پشتیبانی گسترده همه کشورهای اروپائی کشور اسرائیل پس از جنگهای خونین با بومیان مسلمان، مسیحی و گاه نیز یهودی کرانه خاوری دریای مدیترانه که خود را از دیر باز فلسطینی مینامیدند، و همچنین کشتارهای گسترده این مردم بدست سازمان تروریستیهاگانا، اشترن و بویژه ایرگون زئوی لئومی پا گرفت. سازمان نوپای ملل متحد پیشتر در قطعنامه ١٨١ (نوامبر ١٩٤٧) رای به بخش کردن سرزمین فلسطین میان یهودیان و عربان و پی ریزی دو کشور داده بود. گفتنی است که بسیاری از سران کشور اسرائیل پیشینه همکاری با سازمانهای تروریستی یادشده را در کارنامه خود داشتند که از آن میان میتوان از ایتساق شامیر، بی گوریون، مناخیم بگین و موشه دایان نام برد. اینان همه پیش از پدید آمدن کشور اسرائیل در کشتار فلسطینیان و راندن آنان از زادبوم خود دست داشتند.
قطعنامه ١٨١ تنها قطعنامه از میان بیش از هشتسد قطعنامه سازمان ملل در باره اسرائیل و فلسطین است که اسرائیل آنرا پذیرفته است و سران این کشور در این باره هیچگاه نیز نیازی به پرده پوشی ندیدهاند. بن گوریون یکبار در برابر پرسش یک خبرنگار در همین باره گفته بود: «اونو شمونو!» (به عبری: «اونو {سازمان ملل} هیچ چیز نیست!»). چنین دیدگاهی سایه خود را بر رفتار همه رهبران اسرائیلی افکنده است و رویاروئی آنان با فلسطینیان (از اسحاق رابین و شیمون پِرِز اگر که بگذریم) همیشه از بالا و بیانگر نگاه نژادپرستانه آنان بوده است.
تا به اینجا نگاهی کوتاه داشتیم به پیدایش کشور اسرائیل. اسرائیلِ امروز کشوری است که حقوق شهروندی و انسانی بیش از سه و نیم میلیون فلسطینی را هرروزه بزیر پا میگذارد، هیچگونه پایبندی به پیمانهای جهانی ندارد، در راه پیشبرد آماجهای سیاسی ترور و کشتار بیگناهان را روا میشمارد و در این گوشه جهان با سرسختی بر نگاهداری یک رژیم آپارتاید پای میفشارد.
این ولی همه چهره اسرائیل نیست؛ اسرائیل تنها کشور خاور میانه و نزدیک است که مردم آن فرمانروای سرنوشت خویشند و از سامانه مردمسالاری پیشرفتهای برخوردارند. آزادی اندیشه، گفتار و نوشتار برای مردم اسرائیل (از یهودی و عرب و دروزی) یک پدیده پذیرفته شده است و همچنین اسرائیل تنها کشور در این بخش از جهان است، که زنان آن از حقوق اجتماعی گستردهای برخوردارند (گلدا مئیر در دهههای شصت و هفتاد وزیر و نخست وزیر این کشور بود). عربهای شهروند اسرائیل میتوانند نماینده خود را به کنست بفرستند و چه ما را خوش بیاید و چه ناخوش، فلسطینیان شهروند اسرائیل از حقوقی بسیار بالاتر از همتباران خود در دیگر کشورهای عربی برخوردارند.
از دیدگاه سودهای ملی برای ایرانیان ولی باید گفت، اسرائیل کین جویی و فزون خواهی پان عربیسم را در دهههای پس از جنگ جهانی نخست بسوی خود کشید و آنانرا از دشمنی و رویاروئی با ایران، این همسایه نیرومند در خاور جهان عرب باز داشت. به گمان من جهان بینی بسته و واپس مانده سران و اندیشمندان عرب درست بمانند آنچه که امروز بر سرزمین ما فرمانروا است، در جستجوی یک دشمن همیشگی، پیکان دشمنی خود را اگر که اسرائیل نمیبود، بسیار زودتر بسوی ایران برمی گرداندند، همانگونه که در جنگ ایران و عراق و بر سر جزیرههای ایرانی و نام خلیج فارس و در تلویزیون الجزیره و …. کردهاند و از این دیدگاه میتوان اسرائیل را سپری در برابر فزونخواهی پان عربیسم دانست که ایران در شش دهه گذشته بیشترین سود را از آن برده است. برای رهبران عرب، فلسطینیان تنها یک بهانهاند و دشمنی آنان با اسرائیل از همان آبشخوری سرچشمه میگیرد که جمهوری اسلامی را به رویاروئی با این کشور کشانده است. کیست که نداند رهبران عرب گاه در کشتار و سرکوب و ستم بر فلسطینیان از همتایان اسرائیلی خود پیشی گرفتهاند (سپتامبر سیاه (٢) و تل زعتر (٣) تنها دو نمونه اند) و کیست که نداند فلسطینیِ شهروند اسرائیل هیچگاه همین شهروندی نیمبند خود را با زندگی "آزاد" در یک کشور عربی تاخت نخواهد زد؟!
همچنین اگر سردمداران کشورمان براستی سرکوب و کشتار "مسلمانان" را دستآویز دشمنی کور خود با اسرائیل میدانند، بد نیست که نیم نگاهی نیز به رفتار دوست و همپیمان خود روسیه، با "مسلمانان" چچن بیندازند و بگویند چرا خون یک فلسطینی برایشان رنگینتر از خون یک چچنی است؟!
کوتاه سخن اینکه دشمنی کور و سخت سرانه با امریکا و اسرائیل هیچ سود و هودهای برای ایران و ایرانیان نداشته است و تا کنون تنها بکار استوار کردن پایههای ستم و سرکوب آمده است. از آن گذشته این دشمنی کور از یکسو در دهههای گذشته کشور ما را از بهره گیری از بزنگاههای ارزشمند باز داشته است و از دیگر سو ایران را بر لبه پرتگاه ژرفی رانده است، که جنگ رودررو و کشته شدن سربازان و مردم بیگناه کوچکترین برآیند و کمترین هزینههای آن خواهند بود. نیروهای هوادار مردمسالاری و حقوق بشر باید از داشتن رابطه با همه کشورهای دنیا پشتیبانی کنند و در این راه تنها و تنها سودهای ملی ما ایرانیان را در نگر بگیرند. پایبندی به دموکراسی، حقوق بشر و حقوق شهروندی تنها سنجهای است که بر پایه آن باید از کشوری دور و یا به آن نزدیک شویم.
سردمداران فریبکار جمهوری اسلامی بارها نشان دادهاند که برای نگاهبانی از آنچه که خود آنرا "نظام مقدس" (بخوان دستِ باز در چپاول دارائیهای ایرانیان) میخوانند، آماده بوسیدن پای اهریمن نیز هستند. آمادگی سران رژیم برای گفتگو با امریکا را شاید از این نگرگاه بتوان سنجید.
دنباله دارد ...
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
بهمن هشتادوچهار
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
----------------------------------
١. حقوق قومی یا حقوق شهروندی(١)، ایران امروز، اردیبهشت هشتاد و چهار
٢. ارتش اردن در چهارم سپتامبر سال ١٩٧٠ ستاد کمیته مرکزی سازمان آزادی بخش فلسطین را زیر آفند گسترده رزمی گرفت. دستآویز این آفند اگر چه ترور نافرجام شاه حسین در روز اول سپتامبر همان سال نامیده شد، ولی بیشتر ریشه در این نکته داشت که فلسطینیان سرمست از پیروزی در نبرد کرامه آشکارا دست به نکوهش شاه حسین برای پذیرفتن قطعنامه ٢٤٢ زده بودند و در برابر ارتش اردن آرایش جنگی بخود گرفته بودند. سرانجام در هفدهم سپتامبر ١٩٧٠ جنگِ ناگزیر و نابرابر میان سی تا چهل هزار رزمنده فلسطینی و ارتش اردن آغاز شد و ارتش شاه حسین در ده روزِ پس از آن هزاران فلسطینی را کشتار کرد و باز ماندگان را به لبنان راند،رخدادی که آغازگر و راهگشای تنش میان فلسطینیان و حزب فالانژیست، حزب کتائب و ارتش سوریه بود و سرانجام به جنگهای خانمان برانداز درونی در لبنان انجامید.
٣. در تابستان ١٩٧٦ هنگامی که لبنان در آتش جنگ درونی میسوخت، نیروهای حزب فالانژیست لبنان با پشتیبانی ارتش سوریه که گرداگرد این اردوگاه را فرا گرفته بود و از رسیدن پشتیبانی به رزمندگان فلسطینی جلوگیری میکرد، ایستادگی قهرمانانه فدائیان فلسطینی را پس از پنجاه و دو روز (۱۲ اوت١٩٧٦) درهم شکستند و دست به کشتار مردم بیگناه اردوگاه گشودند. کينه و دژخوئی ددمنشانهای که بر ضد تهيدستان فلسطينی و لبنانیِ تل زعتر به کار رفت و ایستادگی دليرانه مردم و جنبش فلسطين دستمایه سرودن چامههای بسیاری شد که شناخته شده ترین آنها از آنِ محمود درويش است و بارها همراه با موسيقی خوانده شده است.