پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
بیانیه پانزده نفر از کنشگران سیاسی، فرهنگی و حقوق بشری، پیرامون طرح رفراندومِ تعیین نوع حکومتِ جانشین جمهوری اسلامی، بحثهای موافق و مخالف بسیاری برانگیخت. بحثهایی که عمدتا حول امکانپذیر بودن این طرح در شرایط کنونی و بطور کلی روی پیش زمینههای ضروری (عمدتا سیاسی) رسیدن به اجرای موفق این طرح متمرکز بودند.
در یک نگاه کلی به موافقین و مخالفین این طرح میتوان آنها را به دو گروه عمده تقسیم نمود. گروهی که پیش زمینه اصلی و الزامیِ اجرای موفق این طرح را ابتدا یک انقلاب سیاسی و سپس سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی میدانند؛ زیرا اصولا این نظام و نظام استبدادی مشابه آن هرگز خود بخود و با اراده خویش حاضر به رفراندوم گذاشتن نوع حکومت جانشین نخواهد بود. گروهی دوم اما هنوز معتقد به پیشبرد پروژه اصلاحطلبی در نظام جمهوری اسلامی است و طرح و اجرای رفراندوم تعیین نوع حکومت را، که از نظر آنان نیز پیشمقدمهاش باید یک انقلاب و تحول سیاسی بزرگ باشد (فرایندی که همواره با آن مخالفت ورزیدهاند) مانع پیشروی پروژه اصلاحات و تغییرات مسالمتآمیز میدانند.
آنچه که در این میان بیش از هر چیز از طرف مدافعان رفراندوم تعیین نوع حکومت آینده مطرح میگردید، این نظریه بود که رفراندومی که در بیانیه پانزده نفره آمده است، قبل از اینکه یک استراتژی و برنامه مشخص سیاسی برای تغییر حکومت باشد، در درجه نخست گفتمانی است که در برابر و در واکنش به، از نظر آنان، شکست و به پایان رسیدن پروژه اصلاحطلبی ارائه گردیده است. گفتمانی که باید بهصورت گسترده به بحث و تبادل نظر گذاشته شود. تجربه و مشاهدات پس از انتشار بیانیه مزبور نیز نشان میدهند که انتشار دهندگان این طرح حداقل در دامن زدن مجدد به این بحث، که در گذشته نیز مطرح شده بود، کاملا موفق بودهاند. کما اینکه حتی برخی از مقامات بالای جمهوری اسلامی نیز به آن واکنش نشان دادند.
نگارنده قصد ندارد که در این یادداشت مجددا از زاویه سیاسی، بویژه که آیا اصولا امکان اجرای آن در چارچوب حکومت فعلی وجود دارد، به بحث رفراندوم بپردازد؛ که در این زمینه مقالات و مصاحبهها و مناظرات بسیار مفید و آموزندهای نوشته و انجام گرفتهاند. بخصوص که موافقین و مخالفین این طرح عمدتا از زاویه راهبرد سیاسیِ که به آن پایبند بوده و یا در آن فعالیت داشته و دارند، با موضوع رفراندوم برخورد کرده و میکنند. گروهی که در پی سرنگونی این نظام است، طبیعتا رفراندوم را پس از تحقق سرنگونی نظام جمهوری اسلامی، یک اقدام معنا دار و عملی میپندارند. از قضا طرفداران پروژه اصلاحطلبی در نظام جمهوری اسلامی و تلاشگران راه مشروط کردن نظام ولایت فقیه، حتی به قانون اساسی موجود، نیز از همین زاویه طرح رفراندوم را به نقد میگذارند؛ زیرا که اصولا درخواست تعیین نوع حکومت آینده از حکومتی که اکنون قدرت را در دست دارد غیر ممکن میدانند. به عبارت دیگر از نظر طرفداران پروژه اصلاحطلبی این طرح روی دیگر سکه انقلاب و سرنگونی است؛ فرایندی که از نظر آنان بسیار مخرب و مضر به حال کشور و ملت میباشد.
در این یادداشت موضوع رفراندوم تعیین نوع حکومت که میبایست تحت نظارت یک نهاد قانونی انجام گیرد از منظر نظریات ماکس وبر پیرامون سه نوع مختلف از آتوریته سیاسی (نظامهای اقتدارگرای سنتی، نظامهای تحت رهبری یک رهبر کاریزما و نظامهای قانونمند و قانونمدار) مورد بحث قرار میگیرد. تلاش نگارنده بر این است که نشان دهد که در برابر نظام جمهوری اسلامی (با جناحهای مختلف آن) بهعنوان یک نظام اقتدارگرای سنتی، عملا دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا یک انقلاب و تحول اجتماعی-سیاسیِ تحت هدایت یک رهبری واحد و ترجیحا کاریزما، و یا تحمیل تغییرات مسالمتآمیز و غیرانقلابی از خارج از این نظام و از طریق نهادهای قانونی بینالمللی؛ برای مثال با به اجرا گذاشتن رفراندوم تعیین نوع حکومت توسط سازمان ملل متحد.
در اینجا موضوع بحث این نیست که کدامیک از این دو طرح در شرایط کنونی ایران قابل اجرا هستند؛ بلکه هدف باز کردن ریشههای فرهنگی، اجتماعی و تاریخی هر یک از این دو طرح، و روشن کردن این موضوع است که کدامیک از ایندو با دوران مدرنی که بهطور کلی بشریت در آن بسر میبرد خوانایی بیشتری دارد.
در کتاب (From Max Weber: Essays in Sociology) ماکس وبر منابع سه گانه مشروعیت سیاسی را اقتدار سنتی، رهبری کاریزماتیک و قانون میداند. نظامی که بر مبنای یک اقتدار سنتی اداره میشود مجموعهای از عوامل و کارگزاران حکومتی را در اختیار دارد که فقط میتوانند از طریق یک رابطه سنتی و قراردادی که تنها بین همان عوامل و کارگزاران بسته شده است، مشغول امور کشوریداری گردند.
برای مثال نظام جمهوری اسلامی که پس از یک انقلاب بزرگ سیاسی-اجتماعی با رهبری کاریزماتیک خمینی تثبیت گردید، پس از فوت او به تدریج از گونه یک حکومت و اقتدار کاریزمایی به یک حکومت سنتی و قراردادی بین عناصر خودی این نظام متحول میشود. مایوس و نا امید شدن مردم از اصلاح این نظام که در نظرسنجیهای مختلف منعکس شدهاند و حذف و یا دگردیسی اصلاحطلبان درون حکومت در سالهای اخیر و قطع امید برخی از عناصر شاخص اصلاحطلب از رفرمپذیر بودن این حکومت، همگی شواهد غیرقابل انکاری از تحول این نظام از یک اقتدار کاریزمایی به یک اقتدار سنتی است.
ماکس وبر دو دینامیزم را در برابر این شرایط امکانپذیر میداند، یا شکستن سدهای اقتدار سنتی توسط یک رهبری کاریزماتیک (برای مثال در رابطه با شرایط حاضر ایران، یک رهبری کاریزماتیک جدید) و یا بازگشت به قانون و قانونمندی. وی در این رابطه ظهور رهبر کاریزما را مساوی با بروز یک انقلاب سیاسی-اجتماعی میداند.
شواهد تاریخی بسیاری صحت تئوری ماکس وبر را بارها نشان دادهاند، انقلابهای بزرگ قرن بیستم بدون استثنا از یک رهبری کاریزماتیک که علیه نظم موجود برخاست برخوردار بودند، لنین رهبر کاریزما و فرهمند انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه تزاری بود، مائو رهبر فرهمند انقلاب چین، کاسترو رهبر بلامنازع انقلاب کوبا و خمینی نیز در حد یک امام معصوم و رهبر امت شیعه پرستیده میشد. فرایندهای بعدی نظامهای سیاسی که پس از انقلابات مزبور در پیش گرفتند نیز صحت تئوری ماکس وبر را نشان میدهند که اقتدار سیاسی مبتنی بر رهبری یک فرهمند سرانجام و بهتدریج تبدیل به یک نظام اقتدارگرای سنتی و رابطهای و حزبی میگردد.
در اواخر قرن بیستم شاهد تحولات سیاسی-اجتماعی بزرگی در اروپای شرقی، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نیز بودیم. تحولاتی که بدون یک انقلاب سیاسی-اجتماعی (از نوع شناخته شده آن) و بدون وجود یک رهبری کاریزما، فروریزی مسالمتآمیز نظامهای سیاسی بازمانده از دوران جنگ سرد و تنظیم قوانین اساسی جدیدی را در پی آوردند؛ تحولاتی که به انقلابهای مخملین معروف شدند. این نوع از انقلابهای مخملین نیز دلیل دیگری بر درستی تئوری ماکس وبر است که در کنار دینامیزمِ تحول اجتماعی از نوع انقلاب به رهبری یک فرد فرهمند، دینامیزم دیگری نیز امکان پذیر و قابل تصور است.
ماکس وبر این نوع دوم از تحول سیاسی را فرایندی عقلانی و منطقی مینامد که بدون پیگیری و تحقق آن فقط دو آینده سیاسی برای جوامع قابل پیش بینی است و باقی خواهند ماند: یا انقلاب و ظهور یک رهبر فرهمند جدید و یا تصلب بیشتر اقتدار سنتی. در رابطه با ضرورت وجود عقلانیت و منطق در تحولات سیاسی، ماکس وبر به پدیده مذهب و رهبران مذهبی نیز اشارات فراوانی دارد. با توجه به اینکه رهبری کاریزماتیک عمدتا بر احساسات و شور جمعی تا شعور و منطق استوار است، رهبران مذهبی و یا ایدئولوژیک از مناسبترین شرایط برای تبدیل شدن به یک رهبری کاریزماتیک برخوردارند. واضح است که در جامعه مذهبی ایرانِ زمان انقلاب اسلامی و بویژه بهخاطر غلبه فرهنگ شیعهگری افراطی در میان طبقه سنتی و مذهبی ایران خمینی از شانس بسیار بالای در تبدیل شدن به یک رهبر فرهمند برخوردار بود.
در رابطه با زوال اندیشه و امتناع تفکر در اندیشه سیاسی این مرز و بوم دکتر جواد طباطبایی نیز تحقیقات ارزندهای دارد که تحت عنوان نظریه انحطاط ایران و زوال اندیشه سیاسی منتشر شدهاند. وی گسترش تصوف و شریعت اسلام را که شارع اصلی آن امام محمد غزالی بود، عامل اصلی «رکود بنیادی عقلگرایی و فلسفه سیاسی» که از اندیشههای فلسفی یونان سرچشمه گرفته بودند، میداند.
از نظر وی «جایگزین شدن فلسفه با تصوف و تبدیل شدن آن به تنها مرجع در اندیشه سیاسی ضربات جدی به فردیت ایرانی وارد میکند» و زمینه ساز رشد مریدان، مرشدان و رهبران صوفی و در نهایت ظهور رهبران فرهمند میشود. فرایندی که شاه شاهان دوران باستان را به سلطان عادل، سایه خدا بر زمین و فره ایزدی مینماید و «ایرانشهر» را به جزیی از امت اسلام تبدیل میکند.
در حالیکه نسیم اندیشه سیاسی یونانیان که به ایران زمین نیز رسیده بود (که فارابی بهعنوان مهمترین فیلسوف سیاسی ایران سمبل آن است) مبتنی بر عقلانیتی بود که «فلاسفه یونان باستان مبتکر» آن بودند، فلسفهای که بهطور مستقیم به زندگی روزمره مردم مربوط میشد؛ و به همین دلیل نیز شهروند یونانی امکان حضور مستقیم در امور سیاسی را داشت.
در اندیشه سیاسی مبتنی بر تصوف و تشرع اما مردم یا رعایای پادشاه عادل و فرهمند بودند و یا جزئی از امت تحت رهبری امام و مرجع تقلید. طباطبایی همچنین معتقد است که «در دوره اسلامی، طرح اندیشه دموکراسی به گونهای که در یونان در عمل و نظر بوجود آمد، ممکن نشد، و در عمل (تبدیل به) خلافت مطلقه گردید». وی در جای دیگر مینویسد: «گرایش مسلمانان از فلسفه به شریعت یا فقه برابر انحطاط است».(زوال اندیشه سیاسی، دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران فصل آخر).
وی در زمینه شعر و ادب فارسی نیز فرایند زوال فرهنگ و ادب ایران را که همزمان با زوال اندیشه و تعقل آغاز گشت دنبال میکند و تقدیر و جبرگرایی، تعصب، عرفان و فرمانروایی سلاطین فرهمند که همواره توسط شریعتمدارانی مانند غزالی تئوریزه میشدند را از جمله عوامل مهم در افول فرهنگ و ادب خردگرای ایران میداند.
بهنظر نگارنده ترجمان نظریات ماکس وبر در کادر و در سایه نظریه دکتر جواد طباطبایی پیرامون زوال اندیشه و انحطاط ایران، بحث اصلی این یادداشت پیرامون رفراندوم را به این نقطه منتهی میسازد که بنظر میرسد که مخالفین این طرح، چه از نوع اصلاحطلب آن و یا برانداز و سرنگونیطلب، در یک نقطه واحد به اشتراک عمل و نظر میرسند. این نقطه مشترک را میتوان مطابق بحثی که در فوق آمد در رابطه اعتقاد این دو گروه به ضرورت (جدی و حیاتی) وجود یک رهبری مشخص (و فردی) برای جنبش اعتراضی مردم علیه جمهوری اسلامی دید.
ریشههای عمیقتر مخالفت با طرح رفراندوم به این سنت معمول تحولات سیاسی در ایران باز میگردد، که ظاهرا تحولات سیاسی نتیجهبخش در ایران بدون وجود رهبری فردی یک فرد مقبول و مشروع امکانپذیر نیست. سنتی که همواره مورد توجه برخی از سازمانهای سیاسی مانند مجاهدین خلق بوده است، که بر مبنای آن از همان آغاز مبارزه علیه نظام جمهوری اسلامی روی یک رهبری واحد فردی فرهمند و کاریزماتیک یعنی مسعود رجوی سرمایهگذاریهای بسیاری کردند. طرفداران نظام پادشاهی نیز بهطور بسیار وسیع و مستمر از رهبری رضا پهلوی حمایت میکنند و در مقابل طرح رفراندوم تنها یک پاسخ دارند، رضا پهلوی پاسخ جمهوری اسلامی است و باید او را به ایران برد.
اصلاحطلبان مخالف رفراندوم اگرچه در ظاهر امر از یک رهبری فردی مانند مجاهدین و یا سلطنتطلبان برخوردار نیستند، اما آنان نیز یا همچنان در حسرت دوران طلایی خمینی بهسر میبرند و یا در انتظار (پایان نیافتنی) ورود مجدد محمد خاتمی به صحنه سیاست نشستهاند.
طرح رفراندوم اما بهنظر میرسد که برای اولین بار فرا این واقعیت که آیا اصولا امکان عملی شدن آن در شرایط حال وجود دارد، دست روی این نیاز جامعه ایران گذاشته است که اکنون زمان عبور از دوران رهبران فرهمند گذشته است و شرایط برای ورود به دوران عقلانیت جمعی و مدرن فراهم آمده است.
■ با سلام به ایران امروز و آقای آقایی.. من در یک مسئله ماندهام و متوجه نمیشوم: اینکه ..وقتی خمینی در نطقی گفت: پدران ما رای به نظامی دادند.. ما موظف نیستیم همان راه را برویم و میخواهیم خود رای به نظام مورد نظر خودمان بدهیم... چنین چیزی.. جمهوری اسلامی نه یا آری!! خب.. با چنین نظری مگر امروز هم نمیتوان همان اصل/عقیده و روش را که او گفت٬ به اجرا گذارد؟ یعنی از همه ایرانیان یک سوال کرد: جمهوری اسلامی یا نه! که اگر چنین پرسشی بشود.. گویند بیش از ۸۰ ٪ ایرانیان رای منفی..نه.. خواهند داد که در این صورت تمام سیستم دولتی /قانون اساسی و کلآ حکومت تغیر خواهد کرد. آقای آقایی ممنون خواهم شد اگر مرا راهنمائی کنید تا بفهمم ین گره کار را...که منظور و مقصود این جمع ۱۵ نفره و طرفداران ان٬همین سوال اری یا نه ..در باره سیستم حکومتی دینی نیست؟
با تشکر .ج.مطلق
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|