پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
منبع: کانال تگرام نویسنده
بسیاری دلیل اصلی انقلاب سال ۵۷ را در انقطاع میان اولویتهای حاکمیت و مردم میدانند. این انقطاع باعث شد که سخن مردم شنیده نشود ، نخبگان سیاسی، منتقدین و چهرههای ذینفوذی که ترجمان سخن مردم بودند هریک با برچسب و انگی محدود یا روانه زندان شدند و وقتی صدای مردم شنیده نشد، حاکمیت فرصت اصلاح خود را ازدست داد.
کتاب «از کاخ شاه تا زندان اوین» احسان نراقی به خوبی نشان میدهد که شاه در نهایت، متوجه شد که بحران عمیق بوجود آمده ناشی از عدم دسترسی مستقیم به مطالبات واقعی مردم بوده است و دموکراسی، پاسخگویی حاکمیت به مردم، کم هزینه یا بیهزینه بودن نقد قدرت، همگی؛ نه آفت و معضل که دستاورد بشر مدرن برای بیخطر کردن حکمرانی است. خلاصه همه این راهکارها در یک چیز خلاصه میشود: «تثبیت فرهنگ گفتگو».
فرهنگ گفتگو به مجموعه زمینههایی گفته میشود که هم ادبیات نقد را شامل میشود و هم بردباری و مدارا با مخالف و سامان دادن حکومت با توافقی اجتماعی.
جامعه ایرانی اعم از مردم و حکومت، هیچگاه نتوانسته است از تسلسل نزاع و رویارویی خلاصی یابد، چه در زمان (تاریخ قدیم) نظیر غزنویان که بیهقی نوشت:
«هیچ کس زهره نبود که امیر را گوید که خطاست...و طرفه آن بود که فرو نمیایستاد از استبداد»(بیهقی. ج۳.ص۸۹۵)
و چه در زمان پهلوی که اگرچه تلاش میشد وجهی قانونمدار از خود نشان دهد اما در عمل راه بر هرگونه اعتراض و نقد مسالمتآمیز و قانونی بسته بود:
«...گفتم: اعلیحضرت، آنهایی که از احترام به قانون اساسی صحبت میکنند، منظورشان احترامی ظاهری و فقط حرف نیست. مثلا آیا استقلال سیستم قضایی هیچ وقت محترم شمرده شده است؟ آیا تمام این دادگاههای اختصاصی که برای جرایم عقیدتی تشکیل میشوند، ربطی به قانون اساسی دارند؟ این دادگاهها کسانی را محاکمه میکنند که متهم به اقدام علیه امنیت کشور، جاسوسی، و یا تروریسماند. اعلیحضرت، آیا این بدان معنی است که ما در طول بیست وینج سال گذشته، هیچ متهم سیاسی نداشتهایم؟» (احسان نراقی از کاخ شاه تا زندان اوین)
نتیجه تداوم این فرهنگ آن است که ایران به تعبیر دکتر همایون کاتوزیان «جامعه کوتاه مدت» شود، شاهِ مردمکش و مردمِ شاهکش و گرفتار در سیکل معیوب با چاشنی خشونت و نفرت . در نتیجه پایان هر حکومتی با نفرت و شورش مردمانی است که از نشینده شدن به تنگ آمدهاند و از حکمرانانی که تا پیش از بالا گرفتن کار اصولا منکر این اعتراضها بودند و منتقدان را تادیب و تعذیب میکردند یا زمانی به صرافت شنیدن صدای انقلاب مردم میافتادند که دیگر کار از کار گذشته بود و لاجرم سرنگون میشدند.
این سرنگونی اما هیچگاه پایان سیهروزی نبوده است آن چرخه نفرت و خشونت که در استمرار شنیدن صدای مردم به تعبیر حافظ «شرابِ خانگیِ ترسِ محتسبِ خورده »شده بود با همان توفندگی در رج رج بنای جدید بافته و آن فقدان فرهنگ گفتگو نیز با آن ممزوج میشد تا جاییکه دوباره همان نشنیدنها، همان تادیب و تعذیبها و همان نارضایتی برقرار بود و حالا دوباره حسرت کفندزد سابق و شماتت مصیبت لاحق و لابه شاعری چون سید اشرف الدین قزوینی که «خر همان است و عوض گردیده پالان ای قلم».
آنکه تاریخ و فرهنگ ایران را مطالعه کرده باشد، میداند که هم، ظلم و گردنکشی حاکمان، «دولت مستعجل» و موقتی است و هم شورش و طغیان مردمان امیدی را در بهبود اوضاع برنمیانگیزاند. گیس و گیسکشی میان حاکمان و مردم در طول تاریخ ایران وجود داشته است اما با وجود هزینه زیاد، تباه شدن سرمایههای انسانی و مادی و خون و خونریزی هیچگاه بوی بهبود از آن نیامده است. ایران، سامان نمیگیرد مگر روزی که حاکمان و مردم به گفتگوی با یکدیگر بنشینند و هیجان و لذت موقتی سرکوب مظلوم از سوی حاکم و نئشه سکرآور انتقام گرفتن از ظالم از سوی مردم، به نفع عقلانیت، شعور و گفتگو و مدارا کنار گذاشته شود و این مهم، مستلزم جد و جهد است. هرچند معتقدم سیر تحول زمان به شکل تدریجی این امر را به مرور عملی کرده و الزام تحولات جدید رسانهای و فرهنگی بسیاری از ناممکنها را ممکن کرده است با این حال این وضعیت هم اتفاق نمیافتد مگر اینکه به جز بستر زمان، نخبگان و عقلای قوم در هردوسوی ماجرا صدرنشین ماجرا شوند و دیگران را نیز با الزام مقتضیات یا توسعه آموزههای توام با عقلانیت و مدارا خویگر کنند.
شورشی نظیر آنچه ایران امروز شاهد آن است نه اولین است و نه آخرین اما تاریخ، تجربه موارد پیشین را در برابر چشمانمان گذاشته است. نظیر این ناآرامیها در گستردگی و هیجان در فرانسه ۱۹۶۸ میلادی هم رخ داد. اگر اعتراضهای کنونی در ایران بدون برنامه مدون، بدون شورای هماهنگی، بدون ارتباط با نخبگان، بدون تاکید الزامآور بر نفی خشونت و از طبقه متوسط به پایین جامعه است آن شورش هم رهبران مشخصی داشت، هم برنامه مدون، هم ارتباط وثیق با روشنفکران و احزاب و هم ترکیبی از طیف نخبه، متوسط و حتی فرودست و در نهایت حاصل ترکیب جنبش دانشجوی و کارگری.
این جنبش دانشجویی-کارگری ۴ هفته تمام و با حضور میلیونی مردم فرانسه شعلهور شد و در اواسط کار چنان رو به افراط رفت که «جنبش اوباشان» و «روانپریشان» هم نام گرفت. با این حال سرانجام دوگل رئیس جمهور فرانسه مستقیما با مردم سخن گفت. از ترسها و بیمهای مشترک، صادقانه سخن گفت و فردای پیروزی معترضینی را که به نفی همه چیز با منطق فریاد و آتش روی آورده بودند در جهان پرتلاطم آن روز، در برابر چشمانشان ترسیم کرد و ایدههای مشترک و مورد توافق را نیز ارایه داد.
آن جمعیت توفنده به ناگاه در خود خزید، تامل کرد، مردم به بازنگری گذشته و بررسی آینده پرداختند و ترجیح دادند مسیر را آنگونه که او وعده داده است، پیش ببرند و بدینگونه اوضاع به حالت عادی برگشت و گفتگو نتیجه داد.
آخرین شاه ایران نیز با بالا گرفتن کار معترضین، پیام مسالمت جویانهای به آنان داد. گفت که صدای انقلاب را شنیده است و همچون دوگل یادآوری کرد که: «به ایران بیاندیشیم...» اما این صدا شنیده نشد زیرا در ایران، برخلاف فرانسه،کاری برای فرهنگ گفتگو نشده بود حزب مستقلی برجای نمانده بود، روشنفکران و نخبگان سیاسی منتقد و شناسنامهدار چنان به حاشیه رانده شده بودند که فضای عمومی در دست نیروهای تندرو مذهبی افتاده بود و ورود دوباره احزابی چون جبهه ملی دردی را دوا نمیکرد. کار چنان سخت شده بود که تنها جریان در صحنه معترضین مسلح و چریکمسلک بودند و شاه نیز دیگر جز خودش و پندار و توهم خودش را نمیدید و تمکینش نیز چندان به باورها ننشست.
سخن دوگل پذیرفته شد چون نهادهای ناظر، قوه قضاییه مستقل، فضای روشنفکری که به تحلیل بنشیند و از همه مهمتر ملزومات گفتگوی دوطرفه پیشتر در جامعه فرانسه نهادینه شده بود، دوگل آنها را نفی نکرد، به آنها برچسب نزد و معترضین هم میدانستند که با وجود این نهادها میتوان سخن دوگل را بررسی کرد، با دستگاه قضایی مستقل و مطبوعات آزاد میتوان پیگیر این وعده شد و با راههای قانونی موجود میتوان او را در صورت تخطی تحت فشار گذاشت و گواه همه اینها ادبیات و نوع مواجهه دوگل با معترضین و ساختار آماده فرهنگ گفتگو بود که احزاب و شخصیتها نیز به نجات آن آمده بودند.
این وضعیت در ایران سال ۵۷ وجود نداشت. این وضعیت اکنون نیز وجود ندارد چون هیچکاری برای نهادینه شدن فرهنگ گفتگو نکردهایم. مطبوعات را ستون پنجم دانستهایم، احزاب را با فیلترهایی روبرو کردهایم که عملا وقتی سهمی از قدرت میبرند که بیالتزام به سخن و مطالبه مردم و تامینکننده خواست قدرت و طرف اهل معامله در محافل پشت پرده باشند. هزینه انتقاد را بالا بردهایم، فرهنگ برچسب زدن و تخریب را تقویت کردهایم، روشنفکران را فراری دادهایم، آنهاییکه میتوانستند صدای مردم را در چارچوب قانون و ملتزم با کار سیاسی هدفمند به گوشمان برسانند را محصور کردهایم و چون تجربهی اعترافِ شاه به شنیدن صدای مردم و انذارش به ثبات ایران را دیدهایم آن مسیر را هم بیفایده میدانیم و از زندهکردن نقاط افتراق و محدودکردن بیشتر مردم سرخوشیم، در نتیجه آینده این اعتراضها کاملا مشخص است.
اعتراضهای اخیر اگر آنگونه که معترضین میخواهند به ثمر بنشیند (که بعید میدانم) چیزی متفاوت از خیزش ۵۷ که تازه رهبری منسجمی هم داشت، نخواهد بود زیرا مشخص نبودن دقیق برنامهها، عدم ارتباط با نخبگان سیاسی، عدم همپوشانی خواست همه آحاد مردم با تاکید مفرط بر شعارهای گاه غیرمذهبی و گاه قومیتی و نفرتپراکنی و بیاعتنایی به ملزومات یک جنبش تحولخواه ...شکل گرفتن در بستری از واگرایی و مشکلات سنگین اقتصادی حتا در قالب حکومت هم تکرار همان انتقام گرفتنها، برچسبزدنها و دیدگاههای تمامیتخواهی است که این افراد، منتقد آنند و نمیتوان نتیجه این اعتراضها را چیزی جدای از ادبیات و شاکله و رفتار امروزی آن دانست.
اگرچه اعتراض، شعارهای تند و آتش زدن و فریاد زدن به میزان زیادی سبب تشفی معترضانی است که از نشنیدن صدایشان به تنگ آمدهاند اما ورای این هیجان، از یاد نبریم که هر خیزش و ناآرامی حتا در صورت موفقیت به دموکراسی منجر نمیشود و اصولا دموکراسی از مسیر شورش عمومی محقق نمیشود. شورش ملزومات و خاستگاه فکری و عملی دارد که در تباین با دموکراسی و ملزومات مبتنی بر عقلانیت و ضدخشونت است مگر آنکه ارتباط نخبگان فکری و گروههای مرجع با آن به گونهای دقیق وبرنامه ریزی شده باشد که بتوان به تحقق آزادی در صورت تثبیت آن امید بست.
شق دومی که برای آینده بحران محتمل و در بحرانهای پیشین هم مسبوق به سابقه است، سرکوب این شورش است. این وضعیت نیز مقدمه دورهای به مراتب بدتر از دوره پیش از وقوع اعتراضهاست. فضای نیمبند سیاسی به شکل کامل مسدود خواهد شد و خیابان و عرصههای عمومی در اختیار نظامیان یا گروههای تند حاکمیتی قرار خواهد گرفت. دولت کنونی عملا سقوط خواهد کرد (مدل مصری دولت منتخب مرسی بر اثر اعتراض مردمی و در نهایت برآمدن نظامیان) و همچون ناآرامیهای کور دور دوم دولت هاشمی و خاتمی که ماحصل برداشتهای آن، راهبرد اشتباه منجر به ۸۴ را صورتبندی کرد، دوران به شدت بسته و نفسگیری در انتظار مردم خواهد بود.
شکل سوم این ماجرا اما شاید بتواند تا حدی مشکل را برطرف کند. در این حالت، دولت باید از حالت منفعل کنونی بیرون بیاید و با مردم و هواداران خود صادقانه (و نه به سبک اخیر جهانگیری و نوبخت) سخن بگوید و بیم و امیدها را به روشنی ترسیم کند. حاکمیت صدای اعتراضها را بشنود، اعتماد به نفسی که گروههای سیاسی در پی هجمه سنگین حاکمیت از دست دادهاند را به آنها بازگرداند، لحن و ادبیات توام با انکار و برچسب زنی را به کناری بگذارد، سرنوشت خود را از سرنوشت دولت و مردم و معترضین مجزا نداند، و برای حفظ بقای کشور، چهرههای بیکفایت و تندرو را که اینک عدم پذیرش آنان و ایدههایشان از سوی مردم کاملا مشخص است، برکنار کند. این اصلاحات اساسی باید با ترکیبی متشکل از رهبران (هنوز دارای نفوذ) محدود و محصور که قدرت فراخوان نیروهای دموکراسیخواه اما معتقد به ثبات را دارند، پیش برده شود و فراخوانی حمایتگرانه با محوریت منافع ملی و رسمیت بخشیدن به همه انواع مطالبات با مدیریت شورایی از سیاسیون معتمد همه جناحهای عمده سامان داده شود و از دل آن مطالبات جدی مردم پیگیری و به شکل عملی تضمین شود.
نتیجه بخش بودن این رفتار در فضایی که فرهنگ گفتگو پا نگرفته و هیجان و نفرت حرف اول را میزند، البته به این آسانی نیست اما هنوز معتقدم که چندان دیر نشده است به شرط آنکه با وجود فضای بیاعتمادی جدی، تضمینهای روشنی به مردم و برای تحقق وعدهها داده شود.
این ایده شاید مطابق خواست و مورد اعتماد صددرصد معترضین و حاکمیت نباشد اما اگر شکل نگیرد فضای آینده از دو حال خارج نیست یا سرکوب معترضان (که احتمال زیاد به زودی اتفاق خواهد افتاد و در شکل بدبینانه به تکرار مدل مصری سرنگونی دولت منجر و علیرغم نتیجه بخش بودن موقتی اندکی بعد دوباره با تنشی دیگر روبرو خواهد شد) یا تفوق معترضان خشمگین که ایده اعلامی آنان از حیث آرمانگرایی در ظاهر و سرگردانی در مبانی، شباهت بسیاری با حال و هوای معترضین سال ۵۷ و دیگر خیزشهای انقلابی مشابه دارد.(اگرچه از نظر گستردگی، فرماندهی متمرکز، عمق نفوذ، همپوشانی، جذب همه طبقات،و توان مدیریت بحران بعید است بدان برسد).
واقعیتها و تجربههای تاریخی نشان میدهند، در هر دو حالت و در میان نگاه منجر به شدت عمل قدرت و نگرش آرمانگرا، هیجانزده و بیبرنامه معترضین، چیزی برای امیدواری وجود ندارد. مگر با اندکی دوراندیشی و رهایی از تسلسل تاریخی نزاع میان دوسوی ماجرا، راه سومی برگزیده شود. این راه سوم شجاعت و صداقتی میخواهد که ملتهای بزرگ در گذشته تاریخ از خود نشان دادهاند اما در تاریخ ما، دوسوی ماجرا بالاخص حاکمیت همواره بسادگی از آن گذشته است.
■ یکی از بهترین تحلیلهایی که در رابطه با تحولات اخیر ایران دیدم. هم نگاه به گذشتهاش پر بار و هم راههای احتمالی آیندهاش واقعگرایانه.
درود بر شما.
ر-بسطامی / دالاس
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|