iran-emrooz.net | Mon, 20.02.2006, 21:33
بسان بلوك شرق پيش از فروپاشی ديوار برلين
مصاحبه با فولکر شلندورف/ ترجمه احمد سمايی
|
فولكر شلندورف (Volker Schlöndorff) يكی از فيلمسازان و كارگردانان برجسته سينمای آلمان است. او از جمله رمان معروف "طبل حلبی" اثر گونتر گراس را به تصوير كشيده كه جايزه اسكار را برايش به ارمغان آورده است. شلندورف هم اينك مدير يكی از استوديوهای معروف فيلم در آلمان است و در آكادمی تلويزيون و فيلم برلين نيز به عنوان استاد تدريس میكند. او امسال رييس هيئت داوران جشنواره فيلم فجر بود. در بازگشت از ايران و همزمان با برگزاری جشنواره فيلم برلين كه يكشنبه گذشته به پايان رسيد، روزنامه آلمانی تاتس ( شنبه 18 فوريه) با شلندورف مصاحبهای كرده در باره درك و دريافتهای او از سفر به ايران و نگاهی كه به سينمای كشور ما دارد.
احمد سمايی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
تاتس: آقای شلندورف، شما ماه ميلادی گذشته ( ژانويه) به عنوان رييس هيئت داوران جشنواره فيلم فجر به تهران دعوت شده بوديد. چه مشاهدات و درك و دريافتی از بحث و جدل بر سر كاريكاتورهای حضرت محمد در ايران داشتيد؟
شلندورف: عجيب بود كه خشم و برآشفتگی ناشی از كاريكاتورها زمانی كه من در ايران بودم اصلا بروز و نمود نداشت. مردم از اظهارات تند مقامات بی اطلاع نبودند ولی آنها را زياد جدی نمیگرفتند، گويی كه پارس غريزی و عادی سگها را بشنوند.
در گشت و گذارتان در ايران اين كشور را چگونه يافتيد؟
انسان به خوبی بحران اقتصادی و بيكاری را متوجه میشود. و طبيعتا اين احساس هم به آدم دست میدهد كه مناسبات زنان و مردان در حالت مطلوبی نيست. در واقع ايران در حال حاضر كشوری به نظر میآيد كه زير پوست جامعه اش مشكلات بسياری در حال غليان و جوشش است.
آيا مواردی از سخت گيریهای مذهبی را هم مشاهده كرديد؟
به طور مشخص و برجسته خير. عناصر و رويكردهای مذهبی بيشتر به صورت اموری متعارف به چشم میآيند كه افراد با اعتقادی كم يا بيش آنها را رعايت میكنند. در واقع عناصر و نشانههای نفوذ مذهب در حيات اجتماعی بر خلاف تصوری كه نزد گردشگر غربی ايجاد میكنند از سوی مردم بومی چندان سختگيرانه تلقی نمیشوند. برای شهروند غربی كه به ايران سفر میكند در نگاه اول منظره خيابانها با دانش آموزان و دانشجويان محجبه تكان دهنده است و اين سوال در ذهنش ايجاد میشود كه آيا جوانی نسل كنونی از رهگذر سخت گيریهای مذهبی به تاراج فنا نمیرود؟ اما بعد كه انسان ابتكارات و ابداعات زنان و دختران را در تبديل همين حجاب به رنگين كمانی از مدهای مختلف مشاهده میكند درمی يابد كه آنها ياد گرفتهاند با اين مسئله برخوردی منعطف، انحراف جويانه و خوشايند خود داشته باشند. در فيلمها نيز در مناسبات ميان زن و مرد آثار و نشانه بارزی از رعايت هنجارها و سختگيریهای مذهبی به چشم نمیخورد. در واقع رفتار جاافتاده معطوف به رعايت قيد و بندهای مذهبی در وجه عمده توجيه و بازتابی از تصوير و تصورات ناشی از فرهنگ مردسالارانه است.
روحيه شورش واعتراض را هم من در جايی شاهد نبودم. به عبارتی ، انسان درايران احساس میكند كه وضعيت شبيه وضعيت كشورهای بلوك شرق کمي قبل از فروپاشی ديوار برلين است كه ميزانی از خمودی و انجماد در عرصههای اقتصادی و اجتماعی حاكم شده بود. اين ركون و سكون در فيلمهای ايرانی نيز بی بازتاب نيست ، به گونهای كه حركات و فعل و انفعالات فيلمهای اروپايی و يا آمريكای جنوبی به لحاظ سرعت و شتاب چيزی در حدود دو برابر فيلمهای ايرانی است.
به طور دقيق تر منظورتان چيست؟
انسان درايران متوجه میشود كه زندگی و رفتار مردم به گونهای مصنوعی آهسته و كم تحرك شده است. شايد هم اين رفتار نوعی استراتژی برای حفظ بقا و ادامه زندگی است. بعضی مواقع هم آدم فكر میكند كه شايد كاهش شتاب تاريخ، برای ايرانیها اثری مسكن و شفابخش دارد، به اين معنا كه شتاب دهی تمام و كمال به روند پيشرفتها لزوما هم به عدالت بيشتر نيانجاميده است.
در دهه گذشته سينمای ايران نزد ما رونق و اعتبار بالايی داشت. اين روزها در ايران چه فيلمهای قابل اعتنايی برای مشاهده يافت میشود؟
سينمای ايران كه در هنر مينيماليستی و بی زرق و برق كيارستمی و تاكيد و توجه بر خواستهای عام انسانی شاخص شده چه در زمينه شكل و چه در عرصه بيان و محتوا به حد معينی از كمال رسيده است. متاسفانه چنين مرحلهای معمولا به نسخهای عمومی و فرمولی غالبی بدل میشود. در عين حال، آنچه كه من اين روزها از سينمای ايران در جشنواره فيلم برلين شاهدم آثاری حاوی اطلاعات و گزارشند، يا به عبارتی رپرتاژهای اجتماعی هستند كه غالب و ظاهر فيلم سينمايی به خود گرفتهاند.
مثلا كدام فيلم؟
فيلم «كارگران مشغول كارند» به كارگردانی مانی حقيقی و برپايه ی فيلمنامه ای از عباس كيارستمی فيلمی است تاثيرگذار و قابل اعتنا. موضوع فيلم به گروهی از مردان برخاسته از قشر ميانی جامعه برمی گردد كه به هنگام بازگشت از اسكی در جادهای كوهستانی به تخته سنگی بزرگ در كنار جاده برمی خورند و برای از جاكندنش دست به كار میشوند؛ تو گويی كه در زندگی اين مردان مانع و محدوديت ديگری وجود ندارد و تنها مشكل فقط همين سنگ است. تلاش عبث اين مردان به نوعی يادآور كارهای بونوئل و يا آثار پوچ گرای اوژن يونسكو است.
در مسائل مربوط به حواشی جامعه میتوان فيلم "به آهستگی" را نام برد كه زندگی مردی روستايی و مناسبات او با زنش را به تصوير میكشد، زنی كه به ناگهان و به گونهای مرموز ناپديد میشود.والدين زن، همسايگان، قصاب، و يك پرفسور دانشگاه از جمله افرادی هستند كه مرد در جستجوی همسرش با آنها بحث و ديالوگ دارد و بدين گونه برشی از رفتار و نگاه قشرهای مختلف اجتماع را بازمی تاباند. اين فيلم هم در اصل نوعی رپرتاژ اجتماعی است كه به هيبت فيلم سينمايی درآمده است. به هر صورت به نظر نمیرسد كه در ايران تعلق به قشر مردان فيلم "كارگران در حال كارند" ، يعنی به قشر ميانی جامعه به معنای زندگی راحت و آسودهای باشد.
سينمای آلمان چه چيزهايی را میتواند از سينمای ايران بياموزد؟
هميشه میتوان از هنرمندان بزرگ چيزهايی را آموخت، خواه اين هنرمند كيارستمی باشد يا سميرا مخملباف و يا پدرش محسن مخملباف. نزد اينها نيز موضوع همانگونه است كه نزد آندره وايدا( كارگردان شهير لهستانی). به عبارتی در سبك اينان فيلم میتواند آرام، بدون سرو صدا و فاقد زرق و برق باشد و تنها در تمركز بر ضرورتی و يا موضوعی و نيزدر نگاه معين فيلمساز به اين موضوع تشخص و تمايز يابد. ولی ما هنوز در فيلمهايمان برای ظواهر و جلوههای ويژه و بيرونی ارزش زيادی قائليم ، در حالی كه درونمايههای جدی در آنها غايب است. ولی خوب، رويكرد به سبك يادشده هم نمیتواند فرمايشی و بخشنامهای صورت بگيرد. در ايران چنين سبكی را وضعيت مشخص جامعه به فيلمساز ديكته میكند.
آنچه كه فيلم دوستان آلمانی از سينماروهای ايرانی میتوانند ياد بگيرند، همانا شور و هيجان و توجه نسبت به فيلمهای دشوار و غيرآسان ياب است. در ايران نزديك به 20 تا 30 نشريه جدی سينمايی منتشر میشود، در حالی كه ما در آلمان تنها مجله سينمايی قابل اعتنايمان "اپدفيلم" است كه آن هم در هر كيوسك روزنامه فروشی پيدا نمیشود.