iran-emrooz.net | Thu, 16.02.2006, 12:08
بخش اول
از چپ ایدئولوژیک و کمونیستی تا چپ سیاسی و هومانیستی
دکتر علی راسخ افشار
|
از جبهه ملی ایران
پنجشنبه ٢٧ بهمن ١٣٨٤
در آغاز این نوشته بایستی اقرار کنم که از تئوریها و مکتب مارکس و مارکسیسم و کمونیسم اطلاع چندانی ندارم. اما با اطلاعاتی که از مارکسیسم و کمونیسم دارم ، که بسیار هم ناچیز است، این واقعیت دستگیرم شده است که هدف اصلی یک عمر کوششهای خستگی ناپذیر مارکس و انگلس آسایش و سعادت و خوشبختی انسانها بوده است. بنابراین آنان را بایستی از اصیل ترین و صادق ترین و صمیمی ترین هومانیستهای تاریخ جهان دانست. هر چند مدعیان پیروی از اینان با کشتارها و شکنجهها و زندانها و تبعیدها ئیکه بنام مارکسیست و کمونیست بر بشریت روا داشتند، کاملاً در جهت عکس آنان عمل کردند و ایدهای که در جهت خیر و سعادت و خوشبختی بشریت تنظیم یافته بود، که در طول زمان و در امتداد تجربه عملی، مانند هر ایدهی دیگری، قابل اصلاح و تغییر و تکمیل بود، با کمال تاسف به انحراف کشیده شد و آخر دست به شکست انجامید و به جای سعادت و خوشبختی و پیشرفت مرگ و زندان و آتش و خون و ویرانی و عقب ماندگی آفرید.
اما دیدگاه من به مقوله "چپ" دیدگاهی تاریخی و سیاسی است. چپ از نظر تاریخی بیان موضع اعتراضی نسبت و در رابطه با "وضع موجود حاکم هر جامعه " بوده است که در تقابل با "راست" به معنای کنزرواتیو و جریان مدافع و نگهدارنده و تداوم دهنده "وضع موجود حاکم هر جامعه" قرار دارد. از وضع موجود هم همه روابط و شیوهها و منشها و روشها و ارزشهای سیاسی اجتماعی و اقتصادی و اعتقادی و فرهنگی و اخلاقی و نظامی و دفاعی را میفهمم که در مجموع وضع موجود را میسازند. چپ، هم معترض به وضع موجود است و هم خواهان تغییر و بهبود آن در جهت بهتر زیستن به معنای وسیع کلمه و مدعی آلترناتیو بودن در تقابل با وضع موجود میباشد.
در اینجا و در این رابطه بایستی متذکر شد که از اواسط قرن نوزدهم به بعد و به ویژه در قرن بیستم رفته رفته ایدئولوژی سوسیالیزم و کمونیزم و مارکسیسم و لنینسیم و مائوئیسم و بالاخره همه ایسمهائیکه ریشه در سوسیالیسم و مارکسیسم با توجیهات گوناگونی دارند، اصطلاح " چپ " را برای خود مصادره کردهاند. رفته رفته تعبیر تاریخی چپ که مطلقاً جنبه سیاسی داشت، و همانگونه که آمد جریان اعتراضی و آلترناتیوی در مقابل وضع موجود حاکم هر جامعه بود به فراموشی سپرده شد و اطلاق چپ مساوی شد با کمونیست و کمونیسم و سوسیالیسم با توجیهات آنها و معلوم نبود که جایگاه روشنفکرانی چون اندره ژید، هربرت مارکوزه، کامو، زاخارف، راسل، سارتر و مکتب فرانکفورت از باب مثال و سیاستمدارانی چون گاندی، نهرو، مارتین لوتر کینگ، مصدق و نلسن ماندلا و آلیینده و واسلاوهاول که همگی معترضان به وضع موجود بوده و هستند (و پارهای از آنان حتی سوسیال دمکرات هم نیستند) و اعتقادی به وابستگی به مکتبی خاص و جنگ طبقاتی ندارند و پایبند به آزادی و دموکراسی و همزیستی مسالمت آمیز انسانها در کنار هم میباشند کجاست؟ وضع حاکم موجود در اواخر قرون وسطا در غرب، حاکمیت استبداد سلطنتی- فئودالی همراه با حاکمیت استبدادی اربابان کلیسای کاتولیک بود که قدرت و ثروت و فرهنگ را در تملک تمام عیار استبدادی خود علیه تودههای وسیع مردم داشتند. پس از پیدایش مارتین لوتر و طرح تزهایش و جنبش اعتراضی مذهبی مسیحی علیه کلیسای کاتولیک، که نام خود را از لغت پروتست به معنای اعتراض گرفت، اولین جنبش وسیع اعتراضی به وضع موجود در عصر جدید تولد یافت و پروتستانتیسم پایه گزاری شد. با گذشت چند دهه دوران ایدئولوژیها نخست با طرح تزهای لیبرالیسم آغاز گردید. روشنفکران لیبرال، که در زمان خود جریانی چپ و مترقی بود، لبه تیز اعتراض خود را علیه تمرکز دوقلوی استبدادی قدرت و ثروت بیشتر متوجه قدرت کردند و راه به دست آوردن ثروت و سود را از طریق مشارکت و تقسیم قدرت و خلع ید فئودالها و طرح حقوق و هویت و فردیت انسان و « اصالت فرد» و جلو گیری از استبداد سلطان و کلیسا، که لیبرالیسم نام گرفت و انقلاب کبیر فرانسه اوج ان بود، برگزیدند. هر چند لیبرالیسم در زمان خود یک جریان اعتراضی و پروگرسیو علیه وضع موجود، یعنی یک جریان چپ بود، و توانست در طول دههها قدرت را تا حدی مهار و تعدیل و تقسیم کند، اما با پا گرفتن و رشد بورژوازی و ماشین و سرمایه داری صنعتی، مکتب لیبرالیسم چون اساسش به تحسین سودجوئی و ازدیاد ثروت شخصی بنا شده بود، ثروت را پشتوانه قدرت قرار داد و نه فقط نتوانست در زمینه تقسیم ثروت و توزیع آن تودههای عظیم مردم را سهیم سازد، بلکه تنها هنرش در این بود که تودههای وسیع کشاورزان فقیر و زیر ستم فئودالها را به تودههای فقیر و ناتوان کارگران حومه شهرها که زیر ستم جانفرسای بورژوازی قرن نوزدهم قرار داشتند، مبدل سازد و خود به یک جریان کنزرواتیو و حافظ و مدافع قدرت و ثروت بورژوازی و حاکمیت سرمایه، یعنی «وضع موجود» در آید و از یک جریان چپ مخالف وضع موجود فئودالی به یک جریان راست بورژوازی تغییر یابد.
همین واقعیت رفته رفته باعث شد که جنبش روشنفکری زمان، در جهت اعتراض به وضع موجود، یعنی علیه لیبرالیسم، آنتی تز سوسیالیزم را در مقابل لیبرالیسم مطرح سازد که لبه تیز آن متوجه تمرکز ثروت در نظام سرمایه داری لیبرالی بورژوازی بود. این بار سوسیالیستها برای تغییر وضع موجود حاکم و جابجائی قدرت و خلع ید بورژوازی و به قدرت رسانیدن تودههای خلق، راه مبارزه با تمرکز ثروت را برگزیدند که اوج آن در مکتب مارکسیسم تبلور یافت که قدرت سیاسی حاکم را روبنای ثروت میدانست. ثروتی که از نظر آنان جنبه زیر بنائی داشت. مارکس ایدئولوژی کردن جامعه را به اوج خود رسانید به گونهای که همه مظاهر و تجلیات زندگی شخصی و اجتماعی بشر، از دین و مذهب و اخلاق و هنر و سیاست و اقتصاد و فرهنگ و...برخاسته از برداشتهائی با توجیه ایدئولوژیکی میباشند که از همان ثروت و سرمایه داری و در دست داشتن ابزار تولید نشأت گرفتهاند که نظام پرولتری با تغییر زیر بنا و خلع ید حاکمیت ثروت و بورژوازی، قادر است همه این مناسبات و روابط روبنائی را در جهت خود تغییر دهد که با گذشت بیش از صد سال از اینگونه تئوریها در هیچ کشور و جامعهای تحقق نیافته است.
*****
و اما از نظر گذار بشر در طول تاریخ و تاریخ تمدن: نخست بایستی این اصل بی چون و چرا پذیرفته شود که جامعه در حال تحرک است و تک تک افراد بشر در هر جامعهای که باشند دیر یا زود مجبور خواهند بود خود و روابط خود را در کلیت خود با شرایط موجود حاکم بر جامعه هماهنگ نمایند. پروسه تحرک هم بر اساس بازتاب انتقادی (Critical Reflection) به وضع موجود در هر زمینهای تحقق مییابد ( که در پیش در نوشتهای ویژه به گونهای گسترده به بیان ان پرداختهام) و بدین گونه است که تمدن تاریخی میشود و تاریخ تمدن ورق میخورد. و این همه در حالی است که دو جریان عمده در تمامی زمانها و جوامع با شدت و ضعف به چشم میخورد. که یکی همان جریان پروگرسیو که هم پای تغییر و تحول جامعه است و دیگری کنزرواتیو که ایستا و نگهدارنده وضع موجود است. بنابراین تاریخ تمدن بشر از دیدگاه چپ بطور کلی به معنای بالا بیان تقابل نیروهای پروگروسیو مترقی و پیشرو در رویاروئی با ارتجاع و نیروهای ایستا و کنزرواتیو ضد تغییر و تحول میباشد. جریان کنزرواتیو هم در آخرین تحلیل تنها قادر است آهنگ حرکت و تحول را کُند اما قادر نیست بتواند اصل حرکت را در جامعه جلوگیر شود. اینجا شاید بی فایده نباشد که یک اصل دیگر را یادآور شوم که آهنگ حرکت تمدن در تمامی شئون زندگی انسانی " حرکتی است از ساده به بغرنج ". دستیابی به هر چه بیشتر رفاه و آسایش و برخورداری از جهان و راحتتر زندگی کردن انسانها یا هر چه پیچیدهتر و بغرنجتر و تخصصتر شدن وسائل و ابزار زندگی در تمامی زمینهها همراه است که ملاک پیشرفت یا عقب ماندگی جوامع گردیده است.
من بر این باورم که جریان پروگرسیو مترقی، جریان چپ سیاسی، هدفش هر چه بیشتر سعادتمند کردن و خوشبخت کردن و در رفاه و آسایش و آزادی و امنیت زندگی کردن یکایک افراد انسان از آنجا که انسان است، فارغ از هرگونه تفاوت و امتیاز میباشد، که : عین هوماتیسم و عین «اصالت انسان» است.
پیش از آنکه از دیدگاه چپ هومانیستی تاریخ تمدن ایران را بررسی کنیم به گذار این جریان در اروپا به گونهای سمبلیک میپردازیم. تا آنجا که من میشناسم نام آورترین چپ هومانیست به معنای معترض به وضع موجود در این بخش از جهان، سقراط است که بدون ترس و واهمه علناً از وضع موجود انتقاد میکرد و تا فدا کردن جان خود راهش را ادامه داد. هومانیستها بطور کلی در یونان قدیم پرچمداران معترضین به وضع موجود بودهاند.
مسیحیت نیز در آغاز نسبت به شرائط حاکم بر جامعه در امپراتوری رم، حالت اعتراض به وضع موجود داشت. هر چند در طول زمان و با به قدرت رسیدن پاپها به یک جریان راست ارتجاعی و سخت جان کنزرواتیو مبدل شد که تا به امروز هم در کلیسای کاتولیک ( واتیکان) شاهد آن هستیم. با مارتین لوتر و کا لوین دوران قرون وسطا پایان یافت و عصر جدید آغاز شد. درهمین راستا لازم است که از جریان فراماسونی یاد کرد که در قرون آغازین خود جریانی اعتراضی به وضع موجود و مترقی و چپ هومانیستی خواهان رهائی از قشریت دینی و استبداد حکومتی و دستیابی به آزادی سیاسی و رهائی از قیودات دست و پاگیر کلیسا بود و به گونهای پنهانی در همه تغییر و تحولات قرون پانزدهم و شانزدهم تا اواسط قرن نوزدهم میلادی نقشی اساسی داشت. بسیاری از شخصیتهای آزادیخواه و سازمانهای موثر در تحولات جوامع اروپائی و امریکائی به ویژه در انقلاب کبیر فرانسه و استقلال امریکا و شمار بسیاری از فلاسفه و ادبا و شعرا و اندیشمندان برجسته این دوران، عضو سازمانهای گوناگون فراماسونی بودند. هر چند متاسفانه از همان اواسط قرن نوزدهم به بعد رفته رفته این جریان به صورت ابزاری در کشورهای استعماری، به وِیژه انگلستان و فرانسه و آلمان برای تحمیل سلطه خود به کشورهای عقب مانده گردید.
از نظر تاریخی این را اضافه کنم که اطلاق "چپ" به جریان پروگرسیو و پیشرو از انقلاب کبیر فرانسه آغاز شده است که نمایندگان مخالف وضع موجود در مجلس ملی از دیدگاه رئیس جلسه در قسمت چپ مجلس ملی مینشسته اند، سنتی که تا به امروز هم در پارلمانها رعایت میشود.
ادامه دارد