يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
مارتین وولف (Martin Wolf) تحلیلگر ارشد اقتصادی در مجله فایننشال تایمز است.
۵/۰۱/۲۰۱۷
این گفته حقیقت ندارد که بشریت نمیتواند از تاریخ بیاموزد. بشریت میتواند و چنین نیز کرده است. غرب درسهای دوره تاریک ۱۹۱۴ - ۱۹۴۵، را قبلا به کار گرفت بود. اکنون ما یکبار دیگر در عصر ناسیونالیسم کرکننده و بیگانهستیز زندگی میکنیم.
امید به بنای یک دنیای پیشرفته، متوازن و دموکراتیک، که با باز شدن بازارها در سالهای ۱۹۸۰ و فروپاشی کمونیسم شوروی در سالهای ۱۹۸۹ و ۱۹۹۱ ایجاد شده بود، اکنون دیگر به خاکستر تبدیل شده است.
چیزی که در حال حاضر پیشروی آمریکا به عنوان خالق و ضامن نظام لیبرال بعد از جنگ قرار دارد این است که به زودی توسط رئیس جمهوری اداره خواهد شد، که به انکار متحدین دایمی خود پرداخته، به استقبال از ایجاد موانع تجاری برای شرکای خود رفته و زبان به ستایش دیکتاتورها گشوده است.
چیزی که پیشروی اروپای ضربهخورده قرار دارد؛ انتظار برآمد دولتهای غیرلیبرال در شرق، خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، و احتمالا انتخاب مارین لوپن به ریاست جمهوری در فرانسه است.
چیزی که حالا در پیشروی پوتین توسعهطلب و الحاقگر قرارد دارد؛ افزایش نفوذ روسیه در جهان، و چینی که اعلام کرده رئیسجمهورش «شی جین پینگ»، نه در زمره لیدرهای درجه یک، بلکه هسته اصلی و در راس همه و رهبر آنهاست.
اقتصاد گلوبال کنونی از واکنش بر علیه مصایب نیمه اول قرن بیستم ریشه گرفت که به نوبه خود محصول یک پیشرفت غیرقابل انتظار اقتصادی به شدت نابرابر در قرن ۱۹ بود.
واقعیتهای جنگ سرد
مسکو موشکهای بالیستیک خود را در سال ۱۹۶۵ به نمایش گذاشت. نیروهای تغییر که به وسیله صنعتی شدن آزاد شده بودند محرک تصادمهای طبقاتی، ناسیونالیسم و امپریالیسم شدند. در فاصله سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ یک جنگ جهانی و یک انقلاب (در روسیه) به وقوع پیوست. تلاش برای بازسازی نظام لیبرال قبل از جنگ جهانی اول در سال ۱۹۲۰ با رکود بزرگ، موفقیت هیتلر و نظامیگری ژاپن در سالهای ۱۹۳۰ پایان یافت. سپس این شرایط بهوجود آورنده جنگ جهانی دوم و کشتار فاجعهبار آن شد که با انقلاب کمونیستی در چین تکمیل شد.
پس از جنگ جهانی دوم، جهان بین دو اردو تقسیم شد: لیبرالدموکراسی و کمونیسم. آمریکا قدرت غالب اقتصادی دنیا، جهان لیبرال را رهبری نمود و اتحاد جماهیر شوروی اردوی دوم را. با تشویق و حمایت آمریکا، امپراتوریای که به وسیله دولتهای ضعیف اروپایی کنترل میشدند از هم پاشیدند و کشورهایی به وجود آمد که آنها را جهان سوم نامیدند.
با نگاه به خرابههای تمدن اروپا و اقتدارگرایی کمونیستی و درسآموزی از آنها، امریکا موفقترین اقتصاد و قدرتمندترین نیروی نظامی جهان، نه تنها ثروت خود، بلکه نمونه خودگردانی دموکراتیک خود را برای تولید امید و ایجادگری در جهان به کار گرفت تا دنیای غرب در دو سوی اقیانوس آرام را پیریزی و به هم متصل کند. با چنین کاری، رهبران آن آگاهانه آموختند که از ارتکاب فجایع سیاسی و اشتباهات اقتصادی پیشینیان خود بعد از ورود به جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۷ اجتناب کنند.
بعد از جنگ جهانی دوم، دولتهای جدیدی در غرب پدیدار شدند که خود را متعهد به ایجاد اشتغال کامل و بعضا دولت رفاه کردند. در عرصه بینالمللی، یک سری نهادهای تازه مانند صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، توافق روی گمرکات و تجارت (پایهگذار سازمان جهانی تجارت کنونی) و سازمان همکاریهای اقتصادی اروپایی (برنامه ماراشال، که بعدن سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه نامیده شد)، پدیدار شدند که بر بازسازی اروپا و پیشرفت دادوستد و توسعه اقتصاد جهانی نظارت میکردند. سازمان ناتو هسته مرکزی سیستم امنیت در غرب، در سال ۱۹۴۹ تاسیس گردید. قرارداد روم، و سپس اتحادیه پیشین اقتصادی اروپا، که مولد اتحادیه کنونی اروپا بود در سال ۱۹۵۷ امضاء شد.
این فعالیتهای خلاقانه بخشا نتیجه پاسخ به فشارهای آنی در اقتصاد و فلاکت اروپای بعد از جنگ و تهدید اتحاد شوروی استالینی بودند. اما این پاسخها در عین حال، انعکاسی از یک بینش جهانی برای همبستگی جهانی بود.
از رضایت به نارضایتی
از نظر اقتصادی دوران بعد از جنگ میتواند به دو دوره تقسیم شود: دوره اول با اقتصاد کینزی اروپایی و بازسازی اقتصاد ژاپن که بعد از جنگ جهانی دوم آغاز شد، و سپس دوره جهانیشدن که با جهتگیری به سوی بازار گسترش یافت، که با رفرم دن شیائو پینگ در چین در سال ۱۹۷۸، انتخاب تاچر و ریگان در بریتانیا و آمریکا در سال ۱۹۷۹ و ۱۹۸۰ شروع گردید.
دوره دوم با تکمیل دور قبلی مذاکرات تجاری که با حضور تاچر و ریگان در دیدار سران در فرانسه در سال ۱۹۸۲ شروع شد، در سال ۱۹۹۴ در مذاکرات اروگوئه نهایی شده؛ و بالاخره در سال ۱۹۹۵ به تاسیس سازمان تجارت جهانی منجر گردید، و با ورود چین به آن در سال ۲۰۰۱ و گسترش اتحادیه اروپا برای شامل کردن اعضای سابق پیمان ورشو در سال ۲۰۰۴، ادامه یافت.
دوره اول اقتصادی؛ با تورم بزرگ سالهای ۱۹۷۰ پایان یافت و دوره دوم به بحران بزرگ اقتصادی در سالهای ۲۰۰۹-۲۰۰ ختم گردید. ما بین این دو فاز اصلی؛ دورههای کوچکتر آشفتگیهای اقتصادی و بیثباتی، همانگونه که هم اکنون هم جریان دارد قرار میگیرند.
تهدید اصلی اقصادی در دوره اول تورم بود. اما این بار بر عکس است، یعنی کاهش تورم است.
از نظر جغرافیای سیاسی؛ دوران بعد از جنگ هم چنین میتواند به دو دوره تقسیم شود: جنگ سرد، که با فروپاشی اتحاد شوروی در ۱۹۹۱ پایان یافت، و دوره بعد از جنگ سرد. آمریکا در هر دو دوره در جنگهای مهمی وارد شد: جنگ کره (۱۹۵۰-۵۳)، و جنگ ویتنام (۱۹۶۳-۱۹۷۵) در دوره اول، و دو جنگ خلیج (۱۹۹۰-۹۱ و ۲۰۰۳) در طول دوره دوم. اما هیچ جنگی ما بین قدرتهای بزرگ پیشرفته اقتصادی؛ رخ نداد، گرچه این امر در زمان بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ نزدیک به وقوع بود.
دوره ژئو پولیتیک اول در دوران بعد از جنگ؛ با نارضایتی اتحاد شوروی، و رضایت غرب پایان یافت. امروز اما، این غرب است که با نارضایتی اقتصادی و ژئوپولیتیکی مواجه شده است.
خاورمیانه غرق در آشوب است؛ مهاجرت انبوه به تهدیدی برای ثبات اروپا تبدیل گشته است. آقای پوتین روسیه در حال پیشروی است. آقای شی چین بطور فزایندهای قاطع و نیرومند جلوه میکند، و اکنون این غرب است که ناتوان به نظر میرسد.
این تغییرات ژئو پولیتیکی بخشا لازم و ضروری بودهاند. خصوصا گسترش توسعه اقتصادی در ماورای غرب، و به ویژه در غولهای آسیایی، چین و هند. بعضی از این تغییرات همچنین نتیجه تصمیماتی بودهاند که در جای دیگری گرفته شدهاند؛ دست کم تصمیم روسیه برای رد لیبرال دموکراسی در حمایت از ملیگرایی و استبداد به مثابه هسته اصلی هویت مابعد کمونیستی آن، و چین که تصمیم گرفت اقتصاد بازار را با کنترل کمونیستی ترکیب کند، در این زمرهاند.
افزایش خشم
اما با وجود همه اینها، ارتکاب اشتباهات بزرگ از سوی غرب به عوامل فوق اضافه شدند؛ خصوصا در پیامد حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تصمیم به ساقط کردن صدام حسین و گستراندن دموکراسی به وسیله لولههای تفنگ در خاورمیانه. در هر دو جنگ، آمریکا و بریتانیا مسئولین درجه اول بوده و اکنون هر دو جنگ از نظر ماهیت غیرمشروع، از نظر مدیریت نادرست، و از نظر نتایج فاجعهبار شناخته شدهاند.
اقتصادهای غربی همچنین به درجات مختلف از رشد نازل، افزایش نابرابری، بیکاری بالا (مخصوصن در جنوب اروپا)، کاهش مشارکت نیروهای کارگری، و غیر صنعتی شدن تاثیر پذیرفتهاند. این تغییرات خصوصا تاثیرات زیانباری بر روی نیروهای کار غیرماهر داشتهاند. خشم آنان به علت رشد و گسترش مهاجرت تودهوار، به ویژه در بخشی از جمعیت که با تغییرات دیگر نیز قبلا آسیب دیدهاند، تاثیرات منفی را افزایش داده است.
بعضی از این تغییرات یا نتیجه تغییرات ناگزیر و یا از عواقب منفی توسعه مورد نظر بودند. تهدید ایجاد شده بر علیه کارگران فاقد مهارت توسط تکنولوژی، و همینطور رقابت روبهافزایش اقتصادهای نوظهور را نمیشد بهطور موجهی متوقف ساخت. با وجود این، دو اشتباه بزرگ در سیاست اقتصادی رخ داد؛ خصوصا شکست در تضمین بهرهمندی وسیعتر مردم از منافع به دستآمده از رشد اقتصادی. بحران اقتصادی سالهای ۲۰۰۷-۲۰۰۹ و بحران منطقه اروپا به دنبال آن؛ به هر صورت وقایع محوری بودند.
این وقایع تاثیرات اقتصادی نابود کننده داشتهاند: افزایش ناگهانی میزان بیکاری که با بهبودی نسبتا ضعیفی دنبال شد. در حال حاضر اقتصاد کشورهای پیشرفته، یک ششم کوچکتر از زمان قبل از بحران است.
نوع پاسخ به این بحرانها همچنین باور به عدالت در نظام غرب را تضعیف کرد. در حالی که مردم عادی شغل و یا خانه خود را از دست میدادند، دولتها از نهادهای مالی که بانی و باعث این بحران بودند حمایت کردند. در آمریکا جایی که بازار آزاد حکم یک ایمان سکولار را دارد، این امر خصوصا غیراخلاقی جلوه میکرد.
و بالاخره این بحران، اعتماد به صلاحیت و پاکدامنی نخبگان مالی، اقتصادی و سیاستگذاری، به ویژه در مدیریت سیستم مالی و عقلانی بودن ایجاد واحد پولی یورو را نابود نمود.
همه این مسایل آن نوع از ارزانی و وفور کالا را که کمپلکس دموکراسی بر آن تکیه داشته و در عین حال میتوانست نخبگانی را که هدایتگر آن بودند را به میزان عظیمی ثروتمند کرده و تحمل کند، از بین برد. در عوض، یک دوره طولانی درآمد اندک، رشد پایین و ریاضت برای اکثریت مردم، مخصوصا در آمریکا، بر روی هم تلنبار شد و با غافلگیری همگانی به بزرگترین بحران مالی بعد از ۱۹۳۰ منجر گردید. اکنون، این شوک راه را برای خشم و ترس باز و هموار کرده است.
اشتباهات پی در پی ژئوپولیتیک و اقتصادی، همچنین شهرت دولت غربی در موضوع «صلاحیت» را تخریب نموده، و همزمان شهرت روسیه، و بیشتر از آن چین را افزایش داد. این اشباهات همچنین، با انتخاب دونالد ترامپ، در ادعای نخنماشده رهبری اخلاقی آمریکا، شکاف بزرگی را باز کرد.
سوال این است که آیا چیزی که از اینپس پیش خواهد آمد برعکس جهانی شدن یک دوره و روندی پرتقابل خواهد بود، همانگونه که در نیمه اول قرن بیستم رخ داد؟ یا یک دوره جدید که در آن قدرتهای غیرغربی، خصوصا چین و هند، نقشی بزرگتر را در تداوم جهانی شدن و ابقای نظام همکاریهای بینالمللی ایفا خواهند کرد.
تجارت آزاد و رفاه
بخش بزرگ پاسخ به این پرسش توسط کشورهای غربی تدارک دیده خواهد شد. حتی هماکنون نیز بعد از یک دوره پسرفت نسبی اقتصادی، آمریکا، اروپا و ژاپن بیش از نصف محصولات جهان را تولید میکنند، که قیمت آن در بازار معادل۳۳ درصد ارزش تولیدات کل جهان با قیمتهای برابر است.
آنها همچنین مهمترین و پیشرفتهترین کمپانیها، بازارهای بزرگ مالی، موسسات آموزشی عالی هدایتگر، و موثرترین فرهنگهای دنیای کنونی را در خود جا دادهاند. آمریکا همچنان به عنوان قدرتمندترین کشور دنیا، خصوصا از نظر نظامی، برای دهههای آتی باقی خواهد ماند. اما توانایی این کشور برای تاثیرگذاری بر جهان، به میزان زیادی با شبکهای از متحدین این کشور که حاصل خلاقیت دولتی آمریکا در اوایل دوره بعد از جنگ بوده، بستگی داشته و تقویت میگردد. با وجود قدرت برتر آمریکا در جهان این متحدین باید حفظ و نگهداری شوند.
علیرغم همه آنچه که ذکر شد، عنصر اساسی در موفقیت غرب، در درون این کشورها قرار دارد. رشد آهسته و افزایش جمعیت سالمندان و هزینههای عمومی، کشورها را تحت فشار قرار داده است. با رشد ضعیف، مخصوصا در بازدهی، و تحول در بازار نیروی کار، سیاستها خصلت «حاصل جمع صفر» را به خود گرفتهاند: توانایی انجام وعدههای پرداخت بیشتر، به برداشتن از یک بخش و دادن آن به بخش دیگر تبدیل شده است. برندگان در این میان آنهایی بودهاند که قبلا و به درجهای عالی موفق بودهاند. این امر آنهایی را که در سطوح پایینی و میانی توزیع درآمدها قرار دارند بیشتر متمایل و مستعد به نژادپرستی و بیگانهستیزی خواهد کرد.
در ارزیابی پاسخها، دو عامل را باید به یاد داشت:
اول، دوره بعد از جنگ با هژمومونی آمریکا، در مجموع دوره موفقیتهای بزرگ بوده است. در این دوره، مابین سالهای ۱۹۵۰ تا ۲۰۱۵، متوسط درآمد سرانه جهانی سرانه ۴۶۰ درصد افزایش یافت. نسبت جمعیت فقیر تعریفشده جهان در سطح حداکثر آن از ۷۲ درصد در سال ۱۹۵۰ به ۱۰ درصد در سال ۲۰۱۵ کاهش یافت.
در مقیاس جهانی، امید به زندگی در بدو تولد از ۴۸ درصد درسال ۱۹۵۰ به ۷۱ در صد در سال ۲۰۱۵ افزایش یافت. درصد جمعیتی که در دموکراسیها زندگی میکنند از ۳۱ درصد در سال ۱۳۵۰ به ۵۶ درصد در سال ۲۰۱۵ بالا رفت.
دوم، تجارت به هیچ وجه عامل هدایتکننده نزول طولانیمدت در میزان اشتغال صنعتی در آمریکا نبوده است، گرچه کسری موازنه تجاری تاثیر قابلملاحظهای در اشتغال صنعتی بعد از سال ۲۰۰۰ داشته است. رشد بهرهوری ناشی از فنآوری بسی قدرتمند عمل کرده است.
به همین صورت، تجارت علت اصلی رشد نابرابری نبوده است: گرچه اقتصادهای با میزان درآمد بالا همگی با تحول در امر رقابتهای بینالمللی خنثی گشتهاند، اما نتایج آن تغییرات برای توزیع درآمدها بطور وسیعی متنوع بودهاند.
رهبران آمریکا و کشورهای غربی باید راههای بهتری برای پاسخ به تقاضاهای مردم خویش بیابند. در صورتی که به نظر میرسد بریتانیا هنوز ایده روشنی برای بعد از خروج از اتحادیه اروپا نداشته و منطقه یورو در موقعیت شکنندهای به سر میبرد، و برخی از رهبران غرب مانند دونالد ترامپ، مصصماند که طناب لاغرگشته شبکه حمایت اجتماعی در آمریکا را در حق نیازمندان پاره کنند.
غرب نامتحد، درونگرا و با مدیریت سوء، به احتمال زیاد بیثباتکننده خواهد بود. در اینصورت چین ممکن است با فشار بر آن باعظمت جلوه کند. اما آیا با وجود چالشهای دشوار داخلی در چین، این کشور قادر به ایفای یک نقش جهانی نوین خواهد بود؟ چنین امری نامحتمل بهنظر میرسد.
تسلیم غرب به فریب راهحلهای نادرست ریشه گرفته از ناامیدی و خشم، ممکن است حتی ستونهای فکری، و صنعتی را که اقتصاد جهانی و نظم سیاسی دوره بعد از دوران جنگ بر آن تکیه داشته، به دست خود غرب نابود کند. ضمن فهم و درک احساسات موجود در غرب، باید پاسخهای ساده را رد کرد. غرب قادر به التیام زخمهای خود نخواهد بود اگر دیده بر درسهای تاریخ خویش فرو به بندد. در غیر اینصورت تلاش آن میتواند به هرج و مرج منتهی گردد.
بر گردان: ترک اوغلی
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|