iran-emrooz.net | Sat, 04.02.2006, 21:34
به بهانه حملههای پساانتخاباتی سيدابراهيم نبوی به جنبش دانشجويی
سر برون آورد چون طعانهای
آرش ايرانزاد
يكشنبه ١٦ بهمن ١٣٨٤
به بهانه حملههای پسا انتخاباتی سيدابراهيم نبوی به جنبش دانشجويی
يادش به خير آن روزهای آغازين دوران اصلاحات كه بهار مطبوعات پس از خزانی ديرسال، آغازيده بود و عطش خواندن در قشرهای مختلف مردم موج میزد، نامهايی نو در كنار نام شخصيتهايی كه سابقه تلاشهای سياسی، اجتماعی و يا فرهنگی داشتند در اين ميانه شكوفا میشدند و همينطور در بين خوانندگان خويش، آشنا میيافتند و اشتهاری مردمی را كه نه به پول و نه به مقام وابسته بود، بلكه تنها به قلم و كاغذ اتكا داشت، تجربه میكردند. يكی از آنها طنزپرداز با قريحه، تحصيل كرده و آگاه به برخی حيطههای هنری و علوم انسانی، سيد ابراهيم نبوی بود. بسياری برای خواندن ستون پنجم، چهلستون، بیستون و يك فنجان چای داغ و... كه تنها ستونی از روزنامهای را اشغال میكردند، آن را میخريدند. معدودی شايد او را از گل آقا و يا مجلات مربوط به فيلم و سينما میشناختند، اما قاطبه علاقهمندان او، وی را در طنز سياسی ظريف و صريح در دوران اصلاحات آشنا شدند. گاهی مصاحبهای و يا مطلبی جدی نيز مینوشت كه شايد بسيار معمولی بود و دوستداران طنزش را رنجيده میساخت كه چرا از كاخ خويش فرو آمده است. به هرحال قضای روزگار سياسی ديارمان، او را نيز چون بسياری از اهل قلم به زندان رهنمون كرد، زندان بار دوم تلختر بود. آنان كه خود در اين وادی بودند برايشان متصور بود كه آن قلم جذاب و نكته سنج چگونه بايد حاكمان را آشفته ساخته باشد و درمیيافتند كه چه فشارهايی بر او رفته است. تلاش ناگزير او برای رهايی قابل درك بود. گروهی كه عزتالله سحابی را با آن سابقه مبارزاتی به تلويزيون و روزنامه بكشانند، كم تجربگان اين وادی را راحتتر موم دست خويش میسازند. اين گونه نمايشهای تلويزيونی افتضاح حاكميت بود و هست و مردم با قربانی اين نمايشهای تلويزيونی همدلی و همراهی دارند. نه شانی از او كاسته شد و نه خردهای بر او گرفته گرديد. آن روزنامهای هم كه پايگاه كارگزاران امنيتی است، رسواتر از آن است كه بدان التفاتی شود. ولی او خود احساسی ديگر داشت. انسانی خشمگين بيرون آمده بود كه تير خشمش به سمت مسببان اين حادثه نبود بلكه مبارزان را هدف میگرفت. او نيز مانند موضوع عشقش، خاتمی، دچار اين توهم گرديده بود كه كسی از او انتظار قهرمان بودن داشته است و برای همين دشنام به قهرمانان را آغازيد. مقاله او در هفته نامه "مهر" از انديشمند، فيلسوف و عارف آزادهای چون عين القضات همدانی تا اديب و جامعه شناس دوران سازی چون دكتر علی شريعتی را هدف دشنام و ناسزا گرفت و دريغ از اقلی از عنصر منطق و انديشه در كلام. بسياری اين نكته را، در راستای بهداشت جويی روانی او تعبير كردند و گفتند كه بايد به او زمان داد تا خود را بيابد. اما ظاهرا اين سنت در وجود او عميق تر بود چرا كه پس از پناهندگی به اروپا و گذشت سالها، آن قلم از خشونت لفظی و هتاكی پرخاشگرانه رهايی نيافت.
نگاشته جنجال برانگيز او در مورد دكتر شريعتی از اين دست است. در اين كه بايد همگان قابل نقد باشند و بت مطلقگرايی شكسته گردد، هيچ شكی نيست، در اين جا صحبت از روش است. روش ايشان درست مثل روش برخورد حسين شريعتمداری با نويسندگانی كه دوستشان ندارد، بود. جملههايی از متنی مفصل با نقطه چين به جای حذف شدهها، در چند خط، كنارهم آوردن جهت اثبات موجه بودن اين عناد، عين روش كيهان (بدون ذكر منبع!) بود. و نيز مكانيزم روانی و توجيه و عقلانی سازی كه اميدواريم ناهشيارانه بوده باشد، جهت تنزيه خود به خاطر سمتهای حكومتی در سالهای سياه آغازين انقلاب داشتن، در رفتارشناسی ايشان قابل تامل است. اولا اين مساله در تجديدنظرطلبان حكومتی عموميت دارد ولی اهل فكر و قاطبه ملت پذيرای تحول مثبت حاكمان هستند، چنانچه در انتخابات دوم خرداد و بهمن ٧٨ نشان دادند مگر آن كه كسی دست به خون و جان بیگناهان آلوده باشد كه اجازه دهند دلسوزی اين افراد را برای مردم سالاری، راحت قبول نكنيم. ولی ديديم كه نخبگان و نيز مردم چه اقبالی به كسانی چون گنجی و نوری نشان دادهاند و میدهند. دوم آن كه چطور فريب شريعتی ايشان را به مقامات عالی رساند ولی شاگردان راستين مكتبش را چون يوسفی اشكوری، رحمانی، عليجانی، صابر و... به زندان و بند و شريف به مرگ رهنمون گرديد؟ آيا استعداد مختلف شاگردان تاثيری در اين قضيه ندارد؟ سوم آن كه، كسی كه اهل قلم و فكر خود را بر میشمرد و خويشتن را به الگوهای جهان مدرن دلبسته نشان میدهد، چرا، بحثی علمی و راهگشا را جايگزين هوچیگری نمیكند؟ بسياری ديگر از نوشتههای او نيز كه حمله به شخصيتهای ملی و ملی- مذهبی بود، حظی از طنز نداشت و تمام عقده گشايی درونی بود كه البته هر نوشتهای به ويژه طنز میتواند سازكاری برای بهداشت روان باشد اما هر طعن آلوده به دروغ و پرخاش در مقام طنز نيست.
باری، میرسيم به طنزهای انتخاباتی و پساانتخاباتی. ايشان مانند هركسی میتواند نظری در مورد نامزدی داشته باشد، برای پيروزی آن بكوشد و بقيه را مورد حمله قرار دهد. اما باز ويژگی روانی ايشان كه از جنس عاطفه محض است و جنبه هيجانی آن، جنبه شناختی را منكوب و مغلوب میكند بروز مینمايد. طنز به بيانيه سياسی تبديل میگردد و رد ساير سليقهها به توهين و تحقير. چون كودكی كه خود را مركز هستی میبيند، خويشتن را مدار نويسندگان و زندان ديدگان میشمارد. به تحريميان عتاب میزند كه آن نويسنده زندانی منم و من میگويم بايد رای داد و شما چه كارهايد (نقل به مضمون از صحبت ايشان با جمعيت متحصنان در جلوی سفارت ايران در بلژيك) كه برای ما دلسوزی كنيد. ايشان گويا يادش رفته است كه در فهرست تحريميان نامهايی هستند كه از جهت چه نويسندگی چه ستمديدگی قضايی و امنيتی، وزنههايی بسيار گرانسنگ تر از ايشانند. مانند برخی شخصيتهای ملی، ملی- مذهبی، كانون نويسندگان، جمهوری خواهان، دفتر تحكيم وحدت و... باز هم خوب است كه ايشان در حملههايشان خودی- غيرخودی را رعايت میكنند و اقلا آزادمرد شجاعی چون اكبر گنجی كه از مصممترين تحريميان بود، از هتاكی مصون ماند. به قول دكتر احمد زيدآبادی، كاش ايشان اقلا حرمت دگرگونه انديشيدن را نگاه میداشت. نامههای چند صد امضايی را از يك سو به گمنام بودن مسخره میكند در صورتی كه دهها نام در هر يك از آنها است كه اشتهاری فرامرزی به گونهای مثبت دارد يعنی به عنوان شخصيت سياسی آزاديخواه، فرهنگی، دانشگاهی، اجتماعی و... از سوی ديگر به اين پرسش پاسخ نمیدهد كه آيا اشتهار به عقيده ايشان ارزش مطلق محسوب میگردد؟
همچنين به طعن میگويد كه آنها فقط زمان خاتمی جرات سخن گفتن داشتند، باز آن كودك خودميانبين درونی ايشان، گويا فراموش میكند كه مبارزه سياسی اگر برای ايشان و دوستانشان در زمان اصلاحات با حمايت قوه مجريه در برابر قوه قضاييه آغاز شده است، برای بسياری از امضاكنندگان آن نامهها، از سال ٥٨ كه حاكميت به سمت استبداد دينی میرفت آغاز گرديده است. كسانی كه پيش از انقلاب نيز طعم زندان و شكنجه و زندگی در سايه مرگ را چشيده بودند دوباره در سياهترين سالهای اين رژيم كه همه اركان آن «متحد بودند يك گوهر همه» در برابر آن ايستادند. شكنجهها، زندانها، اعدامها و... ديدند. دولت مهرورزی برای آن كاريكاتوری از آن روزهاست. آقای نبوی آيا نمیبينند يا انكار میكنند. همان آخرين نامه چندصدامضايی را ببينند. از اين صريحتر و شجاعانهتر چه كسی دولت دست نشانده احمدینژاد را در داخل كشور، رسوا كرده است؟ مصاحبههای آنها را نمیشنوند؟ به تحصنها و درگيریها و سخنرانیهای فعالان جنبش دانشجويی را در راستای نقد عريان و بیمجامله اين دولت آزادی ستيز نمیخوانند؟ اگر نه حق ندارند بیمطالعه اظهارنظر كنند. اگر انكار میكنند كه مغرض هستند و ديگر بحثی نداريم. كدام يك از دوستان ايشان كه زير علمشان سينه چاك میكنند، يك دهم آنها به نقد پرداختهاند؟ بله خاتمی هم قابل نقد است. تربيت استبدادی پدرسالارانه را كنار بگذاريم و بنگريم كه نقد دشمنی نيست، دوستی است. جنبش دانشجويی كه بيشترين حمايت بیچشمداشت را از خاتمی داشت و بيشترين هزينه را داد، اگر در برابر موضع گيریهای او پاسخ میدهد، عناد نيست، انكار عملكردهای بسيار مثبت او نيست بلكه تحليل گذشته در راستای آينده نگری است. ظريفی میگفت، نحليل روان شناسی اجتماعی برخی روشنفكران ناميده شدگان ما در حاصل جمع مصراعی از مولوی و مصراعی از اقبال به خوبی آمده است:
"حاصل عمرم سه سخن بيش نيست: / تراشيدم، پرستيدم، شكستم"
از بام تا شام قربان صدقه خاتمی رفتن، روی ديگر نفرت بیپايه از اوست مانند آن چه در نوشتههای شاعر و طنزپرداز كمنظيری چون هادی خرسندی میبينيم كه بیرحمانه و بیادبانه، به خاتمی میتازد. او فردی است كه به خاطر شخصيت انسانی و نگاهی اخلاقی با وعدههايی و برنامههايی نسبت به زمانش مترقی آمد و توانست حمايت انبوه ملت را همراه سازد. كامبخشیها و ناكامیهايی هم داشت. میتوان نظرهای مختلف در اين زمينه اظهار كرد، اما اين كه اگر كسی كوچكترين نقدی به او داشت، جنايت شمرده شود نه عقلانی است و نه به نفع او میباشد. سخن مبتذل خاتمی در مورد شيرين عبادی را فراموش میكنند ولی اين كه شيرين عبادی با توجه به ساختار معلول حاكميت گفته است، در چنين ساختاری خاتمی و احمدی نژاد فرقی نمیكنند، بارها مورد حمله قرار میگيرد بیآنكه به بستر كلام توجه شود. آن هم شيرين عبادی كه حتی پس از توهين خاتمی گفت، بازهم اگر بنا به رای دادن بود، او را انتخاب میكردم، يا در مورد آرا در انتخاباتی سراسر مخدوش تا جايی كه ايشان شب پيش از انتخابات مینويسند، خيالم راحت است كه از باند نظاميان كسی بخت پيروزی ندارد، ولی نامحتمل ترين بيرون میآيد، به جای آنكه خشمشان به سمت مقابلشان بازگردد، اميرانتظام را مخاطب قرار میدهد كه قريب سی ميليون شركت نكرده را نبايد به حساب تحريم خود بگذارد؟! اميرانتظام كه از جهت مقاومت، اخلاق انسانی، دغدغه منافع ملی شايد الگويی آرمانی برای هر مبارز سياسی در راستای آزادی و مردمسالاری در سراسر دنيا میتواند باشد، مورد خطابی طعنآلود قرار میگيرد كه نه طنز است و نه تحليل. البته او آن قدر در برابر شكنجههای جسمی و روانی كه از عبدیها تا لاجوردیها بر او روا داشتهاند، شكيبايی آموخته است كه وقعی به اين گونه هتاكیها ننهد، اما خدا را انصاف! ايشان را به مقاله دوست بسيار نزديكشان مسعود بهنود در مورد عباس اميرانتظام ارجاع میدهم، هنگامی كه پيرامون زندانبان و شكنجهگر سابقش و زندانی سياسی امروز عباس عبدی با او مصاحبه كردند و بهنود با نگاهی موشكاف و قلمی روان اين را با موضع گيری عبدی در مورد او مقايسه میكند و سرچشمههای نوينی در اخلاق انسانی را در فرای فضای سياسی معرفی مینمايد. سخن بسيار است و مجال اندك.
دوباره به خود سيد ابراهيم نبوی بازمیگردم. به عنوان يك ايرانی دغدغه آزادی، مردم سالاری و فرهنگ دارد، به او افتخار میكنم. در تاريخ طنز ايران بیگمان او را چهرهای ماندگار میيابم. جوايز بينالمللی و آوازهاش را در نقاط ديگر جهان مینگرم. سخنرانی بسيار لطيف و انسانی او را به مناسبت گرفتن آخرين جايزهاش میخوانم و غرق لذت میگردم. ياد او در روزهای انتخابات و احساس مسئوليت ملی او در قبال ميهن میافتم. اين كه هر روزه برلب چندين هزار ايرانی در سراسر دنيا لبخند مینشاند و اينكه اخبار و تحليل سياسی را با دوستان مطبوعاتی كه با او همكار بودند تماس میگيرم. غالبا از «معرفت دوستانه» او و «حسن خلقش» میگويند. به احترام اين نبوی، سر تعظيم فرود میآورم اما ذرهای از حق نقدم عقب نمینشينم. ياد دادگاههای «ياران ناشناختهام» مومنی، افشاری، حبيبی، امينیزاده و... میافتم. آنان كه بیهيچ پشتوانه سياسی و اميد قدرتی، مردانه در سكوت مرگبار برخی اصلاحطلبان داخلی در برابر دولتی دست نشانده و استبدادی نظامی-امنيتی گرا ايستادهاند، سنگينترين حكمهای قضايی را گرفتهاند، اما همچنان پيشتاز ناقدان حاكميتاند، آن گاه اين گونه مورد بی حرمتی قرار میگيرند، به يادم میآيند و به نوشته ام نيز افتخار مینمايم. نامم مستعار است نه از ترس بلكه از آن جهت كه گمان نكنند میخواهم از معروف بودن ايشان برای خودم قبايی بدوزم.
ای خدا بنما تو جان را آن مقام / كاندر آن بی حرف میرويد كلام
ای خدای رازدان خوش سخن / عيب كارما زما پنهان مكن