iran-emrooz.net | Tue, 24.01.2006, 12:09
فاشیسم مذهبی، ایران را به کام فاجعه – ویرانی و تجزیه – میبرد.
مسوولیت ما چه میشود؟
علی کشتگر
|
سهشنبه ٤ بهمن ١٣٨٤
اینک در کشاکش اوج گیری بحران هستهای ایران، بیش از هر زمان معلوم میشود که برنده اصلی مداخله نظامی آمریکا در عراق تندروهای بنیادگرای کشورهای اسلامی بودهاند. همه شواهد نشان میدهند که در عراق، اردن، عربستان، پاکستان، اندونزی و سایر کشورهای اسلامی، رشد بنیادگرائی افراطی سیری شتابان داشته است. و به گواه فعل و انفعالاتی که در حکومت ایران رخ داده و میدهد حمله نظامی آمریکا و بریتانیا به عراق فعلا و تا این جا به سود بنیادگرائی در حکومت اسلامی و به زیان گرایشها و تحولات دموکراتیک تمام شده است.
پیش از مداخله نظامی آمریکا در عراق تندروهای جمهوری اسلامی از آمریکا حساب میبردند. آمریکای خشمگین و در عین حال مورد حمایت افکار عمومی جهانی پس از یازده سپتامبر دوهزار و یک و پیش از دخالت نظامی درعراق هم توان سرکوب نظامی جمهوری اسلامی را داشت و هم اگر تندروها در آن زمان مثل امروز عمل میکردند، احتمال چنین مداخلهای وجود میداشت. همین واقعیات همه جناحهای جمهوری اسلامی را وامیداشت که با احتیاط و دست به عصا در قبال آمریکا حرکت کنند. بیفایده نیست اگر گوشزد کنم که تا چندین هفته پس از یازده سپتامبر تندروهای جمهوری اسلامی شعار همیشگی خود "مرگ بر آمریکا" را که در همه نمازهای جمعه سر میدهند، کنار گذاشتند و هم زمان سران جمهوری اسلامی میکوشیدند حساب خود را از طالبان و القاعده جدا کنند...
حالا اما در شرایطی که آمریکا از مهار کردن اوضاع نابه سامان و بحرانی عراق درمانده و فریاد مخالفت با ادامه حضور نظامی آمریکا در این کشور در مجلسهای نمایندگان و سنای آمریکا روزبه روز رساتر میشود، در شرایطی که به پایان دوران جورج بوش نزدیک میشویم و احتمالا هر یک از دو نامزد دموکرات و جمهوریخواه در انتخابات آینده ناچار به ارائه برنامه زمان بندی شده خروج از عراق به افکار عمومی آمریکائیان خواهند بود، فکر دخالت نظامی آمریکا در ایران نمیتواند در میان زمام داران کنونی کاخ سفید و یا در میان کسانی که پس از حکومت بوش میآیند مطرح باشد.
نظامیان و آخوندهای تندرو جمهوری اسلامی که ایدئولوژی مذهبی آنان در دشمنی با دموکراسی و حقوق بشر، نابودی اسرائیل و افزایش خشونت در منطقه و جهان خلاصه میشود، نه فقط هوشمندانه از این شرایط بهرهبرداری میکنند بلکه در ماههای گذشته علائمی از ضعف آمریکا را نیز دریافت کردهاند که آنان را بیش از پیش گستاخ میسازد. مثلا دعوت زلمای خلیلزاد (نماینده تمام الاختیار آمریکا در افغانستان) از جمهوری اسلامی برای کمک به ایجاد آرامش و ثبات در عراق، آنهم در شرایطی که حکومت بوش در مرحله پایانی خود برای ارائه برنامه زمانبندی شده خروج ارتش آمریکا از عراق از درون حزب خود نیز زیر فشار قرار دارد، در میان سران جمهوری اسلامی نشانه بارز ضعف و درماندگی آمریکا تلقی شده است.
این علائم تندروترین لایه جناح راست حاکم را بر آن داشته است که برای عملی کردن رویاهای خویش از جمله دستیابی به سلاح اتمی آهنگ حرکت خود را شتاب بخشد.
اگر تندروها شرایط منطقهای و جهانی را مناسب حال و هوای خود ارزیابی نمیکردند نه فقط چرخه غنیسازی اورانیوم را مجددا به حرکت درنمیآوردند، بلکه بعید بود مقامات مردد میان دو جناح رقیب از جمله شخص علی خامنهای را به حمایت از خود برانگیزند. پس از انتخاب احمدینژاد و تا همین چند ماه پیش که در سنای آمریکا صحبت ضرورت ارائه برنامه زمان بندی شده خروج ارتش آمریکا از عراق بالا نگرفته بود و آمریکائیان نیز از جمهوری اسلامی برای ایجاد آرامش در عراق دعوت نکرده بودند، هنوز طرفداران از سرگرفتن غنی سازی اورانیوم در حاکمیت اکثریت نداشتند و تندروها نتوانسته بودند نظر خود را به موضع رسمی حاکمیت تبدیل کنند. اما پس از دریافت علائم ضعف آمریکا سران جمهوری اسلامی بار دیگر به عبارت معروف آیت الله خمینی که میگفت "آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند" روی آوردند و نظر تندروها در مورد مساله هستهای به کرسی نشست و به موضع رسمی حاکمیت تبدیل شده است.
چنان که اینک نه فقط علی خامنهای آشکارا از این موضع حمایت میکند، بلکه هاشمی رفسنجانی نیز خود را ناچار میبیند همین مواضع را اختیار کند.
در یک کلام فشار افکار عمومی و سناتورهای سرشناس آمریکائی برحکومت بوش برای ارائه برنامه زمانبندی شده خروج از عراق و نزدیکتر شدن چشمانداز مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری در آمریکا مستقیم و غیرمستقیم مایه ارتقاء روحیه و تقویت تندروترین محافل حکومتی ایران گشته است. این تحول عناصر مردد و فرصتطلب معلق میان دو جناح رقیب را دست کم در مورد مساله هستهای به سوی تندروها کشانده اما این نخستین و کم اهمیتترین باخت آمریکا و متحدان آن در نبرد با تندروهای حاکم بر ایران است. خطر اصلی در آن است که در اثر اشتباه محاسبه آمریکا و اروپا ، نظامیان تندرو مساله هستهای ایران را به یک مساله ملی تبدیل کنند و بخش بزرگی از جامعه ایران را در دفاع از حق ایران برای داشتن چرخه هستهای با خود همراه کنند که اگر چنین شود حاکمیت فاشیسم مذهبی برای یک دوره در ایران تثبیت میشود.
برخی از سخنگویان جریان بنیادگرای تندرو با وجود دشمنی تاریخی خود با مصدق و اندیشههای دموکراتیک و میهن پرستانه وی رندانه میکوشند مساله هستهای ایران را با نهضت ملی کردن صنعت نفت ایران به رهبری مصدق همانند وانمود سازند و بر آن هستند که در دفاع از حق داشتن صنایع هستهای ایدئولوژی بینادگرایانه خود را بر ناسیونالیسم ایرانی سوار کنند و بدینسان ملی گرائی ایرانی را در خدمت اهداف خود بگیرند.
برخورد ناشیانه و یکجانبه نگرانه ایالات متحده و اروپا با مساله صنایع هستهای ایران زمنیه چنین بهرهبرداری رندانهای را برای بنیادگرایان ایرانی فراهم ساخته است. در اذهان بسیاری از ایرانیان این پرسش مطرح است که چرا ایران نباید همان حقی را در مورد چرخه تولید هستهای دارا باشد که غربیها دارند، که روسیه دارد و چرا دورتر برویم که پاکستان، هند و اسرائیل دارند. سران جمهوری اسلامی هوشیارانه و هدفمند مدام این پرسشها را از طریق مجموعه رسانهها و بلندگوهای خود تبلیغ میکنند.
من به عنوان یکی از فعالان اپوزیسیون که مخالف در اختیار قرار گرفتن چرخه تولید هستهای در دست بنیادگرایان تندرو حاکمیت ایران هستم به این نتیجه رسیدهام که هم نظران ایرانی و غیر ایرانی من فقط در صورتی میتوانند افکار عمومی ایرانیان را با خود هم راه نمایند که از موضع دفاع از دموکراسی و حقوق بشر و تقدم آن بر هر چیز دیگری حرکت کنند و بدینسان میان حق ایران و حاکمیت ملی و مشروع ایران در داشتن چرخه تولید هستهای با ادعای بنیادگرایان مذهبی تفکیک و تمایز قائل شوند.
- متاسفانه حکومتها و دولت مردان آمریکائی و اروپائی از آغاز میان مساله مخالفت با صنایع هستهای ایران و حقوق بشر رابطه روشن و ملموسی برقرار نکردهاند- شاید هم چندان اعتقادی به آن ندارند-. و همین امر همانگونه که اشاره کردم و دوباره تاکید میکنم راه بهرهبرداری تبلیغاتی حاکمیت ایران را در مورد صنایع هستهای هموار کرده است. شگفتا که هیچ یک از سخنگویان دموکراسیهای غربی تاکنون به صراحت نگفتهاند که مخالفت آنان با صنایع هستهای مخالفت با فاشیسم مذهبی و تجهیز این جریان خطرناک به سلاح هستهای است نه مخالفت با حق طبیعی ایران و ایرانیان. و شگفتانگیزتر آن که نه رسانههای غربی، نه رسانههای فارسی زبان دولتهای آمریکا و اروپا و نه حتی رسانههای اپوزیسیون هیچ یک به این مساله واضح اما بسیار مهم که راه درست مقابله با تجهیز بنیادگرایان به صنایع هستهای تفکیک حق ایران و ادعاهای بنیادگرایان و در عین حال حمایت از تحول دموکراتیک در ایران است نپرداختهاند.
واقعیتهای جهان امروز اما قویتر از آرزوهای واپسگرایانه بنیادگرایان دینی مسلط بر ایران است. رویاهای "شیرین" آنها دیری نخواهد پائید. حتی اگر در بدترین حالت بنیادگرایان مذهبی بتوانند با سوار کردن ایدئولوژی فاشیستی خود بر ناسیونالیسم ایرانی موقعیت خود را موقتا در نظام حاکم تحکیم بخشند و یکی دو سالی هم چنان یکه تازی کنند بازهم سرنوشت محتومی جز نابودی خفت بار در انتظارشان نیست. این نابودی اما مبادا و نباید به ویرانی کشور و یا تجزیه ایران بیانجامد. و در همین ارتباط است که مساله مسوولیت نخبگان و گروههای سیاسی جامعه ایران مطرح میشود.
تردیدی نیست که دولت آمریکا، اتحادیه اروپا و بسیاری از کشورهای دموکراتیک دیگر جهان در مقابله با بنیادگرائی دینی مهاجمی که امنیت و ثبات منطقه خاورمیانه و جهان را تهدید میکند منافع و مصالح مشترک دارند. در این که بنیادگرائی و خشونتگرائی اسلامی دشمن اصلی صلح و ثبات در خاورمیانه و از خطرات بزرگ جهان امروز برای صلح و دموکراسی است، در میان دولت مردان و احزاب سیاسی راست در همه کشورهای پیشگفته اتفاق نظر وجود دارد. اختلاف نظر میان این دولتها در مساله عراق ناشی از آن بوده و هست که اولا حکومت صدام حسین را اکثرا و به درستی مظهر بنیادگرائی اسلامی نمیدانستهاند و ثانیا آن که در مورد مداخله نظامی آمریکا و بریتانیا خودسرانه و یکجانبه عمل کردند و سازمان ملل، متحدان خود و اتحادیه آتلانتیک را دور زدند و اتفاقا یکی از دلایل ادامه بحران عراق و رشد خشونت در این کشور همین اختلافات و ناهماهنگیها در میان دولتهای بزرگ غربی است. اما در مقابله با انتگریسم جمهوری اسلامی وضع از هر نظر بکلی متفاوت خواهد بود. نه فقط آمریکا و اتحادیه اروپا بلکه ژاپن، هند، کانادا، استرالیا و بسیاری از کشورهای کوچکتر جهان و منطقه نیز در مخالفت با بنیادگرائی اسلامی جمهوری اسلامی و تجهیز آن به صنایع هستهای که خطر بالقوه تبدیل این حکومت به یک قدرت اتمی را به دنبال دارد، اتفاق نظر و مصالح مشترک دارند. همه این دولتها متحد بالقوه یکدیگر علیه بنیادگرائی حاکم بر ایراناند. فقط مساله آن است که کی این اتحاد همگانی علیه جمهوری اسلامی از قوه به فعل درمیآید؟ و چگونه؟
به باور من قدرتگیری نظامیان بنیادگرا در جمهوری اسلامی و آشکارتر شدن مقاصد و نیات آنان بر جهانیان در شکلگیری سریع اتحاد نظامی و سیاسی بینالمللی علیه جمهوری اسلامی از هرچیز دیگری موثرتر است. اوضاع در عراق و افغانستان هم همیشه به این وضع بحرانی و بیثبات نخواهد ماند. بویژه آن که آمریکا و ایالات متحده و اغلب دولتهای دیگر جهان در پایان یافتن بحران و ایجاد ثبات سیاسی در این دو کشور ذینفعاند.
به هرحال چه بحران در عراق و افغانستان کاهش یابد و چه وضع به همین شکل باقی بماند، آمریکا و اروپا در برابر تلاشهای جمهوری اسلامی برای دستیابی به صنایع هستهای، متحد کردن بنیادگرائی اسلامی و کسب رهبری آن و پیشبرد سایر اهداف منطقهای و بحرانزای آن ساکت نخواهند ماند. تصمیمات و اقدامات متحد و هماهنگ آمریکا و اروپا که قطعا با همراهی ژاپن، کانادا، استرالیا و بسیاری از کشورهای دیگر همراه خواهد بود، عرصه مانور جمهوری اسلامی را تنگتر از آن خواهد کرد که سردمداران حکومت اسلامی میپندارند. هیچ بعید نیست که آمریکا و اروپا به موازات آنچه از طریق شورای امنیت انجام میدهند، دست به کار تدارک پروژههای نظامی علیه ایران از طریق پیمان آتلانتیک شوند. پیمان آتلانتیک قدرت و امکانات آن را دارد که پیش از حمله نظامی مستقیم به ایران در مرزهای ایران و ترکیه، در منطقه کردستان و در خوزستان و بلوچستان شورشهای تجزیهطلبانه ایجاد کند و در لحظهای که مناسب تشخیص میدهد مستقیما وارد عمل شود. جمهوری اسلامی زودتر از آن چه در تصور میآید در برابر تهاجم نظامی پیمان آتلانتیک از پای درمیآید. آیا در چنین صورتی صنایع زیربنائی ایران ویران نخواهد شد و اساسا آیا قدرتهای مداخله گر تمامیت ارضی ایران را پاس خواهند داشت؟ اگر در جریان چنین مداخلهای تمامیت ارضی کشور خدشه دار شود کدام ارتش ملی وکدام نیروی سیاسی برای پاسداری از یکپارچگی ایران در اختیار مردم ایران است؟ علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد.
دولت احمدینژاد که نماینده ارتجاعیترین لایه حاکمیت جمهوری اسلامی است، در پی اهداف ماجراجویانه خود ایران را گام به گام به فاجعهای که میتواند موجب تلاشی ایران شود نزدیکتر میکند. ایرانیان از هر نحله و گروه فکری و سیاسی در مخالفت با این جریان فاشیستی مذهبی خطرناک منافع و مصالح مشترک دارند. زمان آن رسیده است که همه طرفداران جمهوریت از چپ و راست، ملی، مذهبی و غیر مذهبی برای اجتناب از فاجعه دست در دست هم بگذارند و بکوشند از زبان سخنگویان خود به جهانیان نشان دهند که ایرانیان مخالف استبداد مذهبی خواهان نابودی اسرائیل نیستند، دشمن صلح و دموکراسی نیستند بلکه برعکس مشتاق صلح و آزادی و حفظ دوستی با همه ملتهای جهان و منطقهاند. باید از جهانیان بخواهیم که به جای هر چیز از تحول دموکراتیک در ایران دفاع کنند.
نباید بگذاریم جهانیان ایران و ایرانی را از طریق اقلیتی که به زور سرنیزه قدرت را غصب کرده بشناسند و چنان قضاوتی نسبت به ایران در جهان پیدا شود که ایران شایسته مجازات تجزیه و نابودی تصورگردد.
٤ بهمن ماه ٨٤
علی کشتگر