iran-emrooz.net | Mon, 16.01.2006, 10:39
آقای احمدینژاد، سرنا را از سر گشادش نزنيد
دكتر محمد برقعی
|
دوشنبه ٢٦ دی ١٣٨٤
چند روز پس از نطق آقای احمدینژاد مطلبی نوشتم تحت عنوان "احمدی نژاد يك ماجراجو يا يك حسابگر سياسی". در آن نوشته بيان شد كه سخنان ايشان نه از سر غفلت است و بیخبری و نه به انگيزه ماجراجويی بلكه حاصل يك محاسبات دقيق سياسی و بر مبنای يك برنامه و هدف حساب شده است. خلاصه كلام چنين بود كه نخست آن كه ايشان يك فرد نيست بلكه نماينده و سخنگوی يك جمع است و آن جمع بر آن هستند كه غرب و در خط مقدم آن جبهه آمريكا و اسرائيل در عمل و انديشه چون گرگها هستند و نگاه آنان به جهان سوم بويژه كشورهای اسلامی نگاه گرگ است به ميش. آنان حداكثر منافع را میخواهند و هرگونه گفت و گو و مماشاتی از نظر آنان نشان ضعف است و بهانهای برای دريدن بيرحمانهتر، لذا تنها راه سلامت در رابطه با آنان آن است كه ما نيز مجهز به دندان تيز و پنجه درنده شويم. و اين سلاح دفاعی برای دولت ايران آن است كه بتواند در ميان مردم مسلمان هژمونی پيدا كند و رهبری توده مردم وسيع خشمگين و تحقير شدهای را به دست آورد كه ستم و جنايات اسرائيل و آمريكا را طی چند دهه گذشته با همه رگ و پوست خود حس كردهاند. بنلادنها و زرقاویها و مبارزان عراق و حماس در فلسطين حاصل همين خشم هستند اما اينان در مقامی نيستند كه توان و صلاحيت رهبری اين مردم را داشته باشند. شواهد در آمريكای لاتين و آسيای دور تا حدودی آفريقا نيز نشان میدهد كه در اين خشم و نفرت مسلمانان تنها نيستند.
اين كه اين محاسبات چقدر واقعيت دارند و اينكه ايران شيعه آن هم با كارنامه سراسر سركوب و ستم نسبت به ملت خود در سه دهه گذشته صلاحيت چنين رهبری و هژمونیای را دارد موضوع اين نوشتار نيست و نكات ذيل مستقل از درستی يا نادرستی نظرات ايشان اعتبار دارد.
١ــ هويت امپرياليزم
قدرت امپرياليزم غرب را تنها محصول توان نظامی آن ديدن و يا حتی توان نظامی آن را در مركز ارزيابیها قرار دادن نشان عدم شناخت از غرب به سركردگی آمريكا است. مبنای چنان تحليل خطايی آن است كه اگر ايران در شرايطی باشد كه در خطر حمله نظامی نباشد پس در اين ستيزه آسوده خاطر میتواند اسب خويش را بتازد حال اين شرايط داشتن سلاح اتمی چون كره شمالی باشد (بگذريم كه من بر آن هستم كه مسئله سلاح اتمی ايران بيشتر يك سرپوش و دستاويز سياسی است تا يك واقعيت، والا هم غرب و هم اسرائيل و هم ايران میدانند كه چنين خطری وجود واقعی ندارد)، و يا مشكلات حمله به ايران بويژه پس از مسئله عراق كه در عمل آن را ناممكن كرده است و تهديدات اسرائيل و آمريكا بيشتر يك بلوف سياسی است تا يك تهديد واقعی نظامی و اين ديگر بر همگان روشن شده كه حتی جناح حاكم در ايران اين حملات را برای تثبيت قدرت سياسی خود مفيد میداند و از آن استقبال میكند.
اما آنچه كه دولت آقای احمدینژاد همانند رهبر و مقتدای خود آيتالله خمينی متوجه نيستند اين است كه اين شناخت از غرب شناختی است كهنه و مربوط به دوران كلناليسم و تا نيمه اول قرن بيستم. امپرياليزم در قرن بيستم بيشتر يك نيروی اقتصادی و فنی است تا يك نيروی نظامی. انباشت سرمايه در غرب و پديده گلوباليسم (جهانی شدن) چنان شده كه امروز جهان سوم به دنبال جذب سرمايه و تشويق در آوردن سرمايهداران به كشور خود است تا آنكه غرب بخواهد با نيروی نظامی به آن بازارها دستيابی كند. حتی مسئله كنترل منابع نفتی خاورميانه نيز ديگر مسئله دستيابی به منابع سوخت ارزان قيمت و چپاول مواد اوليه كشورهای جهان سوم نيست كه كل نفت خاورميانه از نظر اقتصادی در مقابل هزينه نظامیای كه برای تسخير آن میشود چندان سودآور نيست بلكه حتی بدون جنگ هم جهان سوم دربدر به دنبال فروش مواد اوليه خود به غرب است و در شرايط موجود و از نظر اقتصادی چنان در مقابل غرب ناتوان است كه امكان مانوور و تعيين قيمت در بازار را ندارد. بلكه ارزش كنترل منابع نفتی بيشتر برای مهار چين و ژاپن و ديگر رقيبان است تا مسئله دستيابی به نفت ارزان قيمت.
از نظر فنی و دانش بويژه در بخش الكترونيكی، غرب به چنان توانی رسيده كه جهان سوم تا بن دندان برای توسعه خود به آن نيازمند است. جهان سوم و كشورهای اسلامی مورد نظر در حالی میكوشند صنعتی شوند كه غرب وارد دوره فرا صنعتی و عصر اطلاعات شده است.
يك نمونه بارز اين نيازمندی سقوط هواپيما در تهران در همين هفته گذشته بود كه خود دولت گناه اين سقوط را به گردن آمريكا انداخت كه لوازم يدكی هواپيما را به ايران نمیفروشد. در جنگ تحميلی با عراق هم بالاخره همين توان فنی غرب بود كه آيتالله را مجبور به خوردن جام زهر كرد و نيروهای نظامی ايران با آن همه فداكاری و اعتقاد به توجهات نيروهای غيبی، آخر ناگزير از پذيرش توان فنی غرب و قبول شكست در بلندپروازیهايشان شدند.
همين عدم درك درست از ماهيت نوين امپرياليزم و منحصر كردن قدرت غرب به نيروی نظامی آن بود كه شعار "آمريكا هيچ غلطی نمیتواند بكند" را تعيين كننده خط اصلی كشور ما در زمان آيتالله خمينی كرد. دادن چنين شعارهايی در سالهای اوليه انقلاب اگرچه نادرست اما قابل فهم بود. زمانی كه حتی نيروهای تحصيل كرده و متجدد ما و تقريبا تمامی نيروهای چپ ما هم به پيروی از شوروی و چين عصر مائو همين فهم نادرست را از امپرياليزم غرب داشتند چه برسد به روحانيون ناآشنا به شرايط نوين جهان و بیخبر از دست آوردهای فنی آن. در آن ايام اين بیاطلاعاتی تا بدانجا بود كه رجال مملكت به يك امر ساده نمیانديشيدند كه چگونه كشوری كه بيشتر اسلحه و ماشينآلات جنگی خود را از غرب میخرد حتی برای پرواز هواپيماهايش نيازمند به لاستيكی است كه آنها بايد به او بفروشند، انتظار دارد غرب بگذارد آنان آنقدر اسلحه از بازار تهيه كنند كه بروند عراق را فتح كنند و با فتح آن تمام خاورميانه را در زير مهميز قدرت خود درآورند و فاتحه قدرت غرب و نماينده آن اسرائيل را در خاورميانه بخواند. اينان احتمالا فرق جنگهای زمان پيامبر در عربستان را با انتهای قرن بيستم نمیدانستند.
اما پس از گذشت نزديك به سه دهه و لمس قدرت فن آوری غرب با تمامی وجود اگر باز هم فهم دولتمردان ما از امپرياليزم چنين باشد گناه قابل بخشايشی نيست. ديگر انتظار نمیرود كه اين همه نيروهای تحصيل كردهای كه در رأس حكومت قرار گرفتهاند و از جمله آقای احمدینژاد كه خود را دكتر میخواند باز هم مثل روحانيونی كه بينديشند كه سی سال قبل از حوزه علميه قم آمده بودند. ايشان بايد بدانند كه محاصره اقتصادی برای ملت ايران بسيار زيان بارتر و خطرناكتر از حمله نظامی است بويژه كه در اين محاصره كشورهای صنعتی يك پارچه عمل كنند. كوبا، كره شمالی و شوروی هيچ يك مورد حمله نظامی قرار نگرفتند اما كره شمالی در مقايسه با كره جنوبی و بيشتر كشورهای همسايه يك كشور عقب مانده است. فيدل كاسترو با تمام قدرت و محبوبيتش بالاخره برای خير مملكت و مردمش كوشيد با دادن امتيازی از بلای محاصره اقتصادی نجات پيدا كند. سقوط شوروی نيز حاصل حمله نظامی نبود و چين از شوروی آموخت و پشت پرده آهنين سنگر نگرفت و با تمام نيرو سعی كرد عوارض انقلاب فرهنگی و تندرویهای آرمانگرايان جهانستيز و مردمستيز خود را جبران كند و با امپرياليستها وارد مبادله و گفت وگو شود هر چند مبادلهای از پايگاه قدرت.
٢ــ واقع بينی
سياستمدار توانا آن است كه در مورد ظرفيتها و توان خود و كشورش واقعبين باشد و بیگدار به آب نزند و حتی در موقع لزوم به سنگر خود عقب نشينی كند. و بیباكی را با شجاعت اشتباه نگيرد و با بزرگبينی بیمورد خود و غرور بیپشتوانه عمليش خود را آماج ضربات دشمن توانمند نكند.
بهترين نمونه سياستمدار هوشيار و آگاه در تاريخ ما شاه اسماعيل صفوی است. میدانيم كه در نزديك به بيست سال جنگهای خود تا جنگ چالدران حتی يك مورد شكست نخورده بود. به همين سبب او با تمام وجود باور داشت كه مورد عنايت الله و نيروهای غيبی است و قزلباشان دهها بار مومنتر از خود او به اتصال او به منبع قدرت آسمانی باور داشتند. آنان همگان جنگجويانی شجاع و رزمآورانی جان بر كف بودند كه از هيچ دشمنی با هر چقدر لشكر و ساز و برگ كوچكترين هراسی نداشتند. عموم آنان هاله نور را بر گرد چهره مرشد خود میديدند و لحظهای در عنايات الله در حق او و پيروز كردن او ترديد نداشتند. شرح شجاعت و جنگآوری اين نابغه بزرگ آن چنان در جهان روز پيچيده بود كه حتی وقتی در جنگ چالدران شكست خورد و به همراه دو تن از يارانش به تنهايی فرار كرد سپاهيان عثمانی جرات نكردند او را تعقيب كنند و او شكست خورده و تنها تا همدان يكسره تاخت تا نجات پيدا كند.
اما اين نابغه بزرگ صحنه جنگ و سياست در جنگ چالدران متوجه ناتوانی شمشير در مقابل توپ شد؛ امری كه رهبران ايران در جنگ عراق نفهميدند و پيروزی خود را به شكست تلخ تبديل كردند. او فهميد كه در مقابل دشمن توانمند بايد به موقع عقب نشينی كند اما مثل يك شير زخمی و مغرور كه به كنام خود میخزد ضمن آنكه از كنامش بيرون نمیآيد اما مغرورانه و شجاعانه هم چنان به دشمن خود چنگ و دندان نشان میدهد و به او میگويد كه اگر بخواهد داخل كنام او شود او روباهی نيست كه بگريزد و طعمهای نيست كه آسان از گلوی حريف پايين برود. لذا محدودهای را كه فتح كرده بود سنگر خود كرد. تمام تحريكات دولت عثمانی را كه به هر قيمتی میخواست او را به جنگ نهايی بكشاند ناديده گرفت. وی حتی پيشنهاد حاكم مصر را كه در جدال با عثمانيان بود برای همكاری و حمله از هر دو سوی به دولت عثمانی رد كرد و گذاشت عثمانيان مصر را سركوب كنند اما او از كنام خود بيرون نيامد.
بدين سان بود كه وی ايران كنونی را پايه گذاری كرد و قرنها پس از شكست امپراتوری پارس از اعراب برای اولين بار يك امپراتوری مستقل ايرانی شكل گرفت. آن هم با هويت ويژه شيعی خود در جهان اسلام كه امروزه آقای احمدی نژاد طرفداری از حكومت ولايت فقيه آن میكند و رويای ظهور امام زمان را از آنجا دارد.
٣ــ اخلاق عامه و اخلاق قدرت
تفاوت اخلاق عامه مردم و اخلاق حاكمان از ديرباز مورد توجه فلاسفه و عالمان علم سياست بوده است و جرم ماكياولی هم كه او را چنين بدنام كرد آن بود كه در كتاب "شهريار" خود اين تفاوت را فرموله كرده و راز خلوتيان را افشا كرد و آنچه را حاكمان طی قرون انجام میدادند با بوق و كرنا به گوش عالميان رساند. از جمله اين تفاوتها آن است كه در اخلاق عامه مردم سركوب مظلوم، تجاوز قوی به ضعيف، نيرنگ كردن برای جلب منافع شخصی، چشم طمع به اموال و امتيازات ديگران داشتن، ستيزهگری و بهرهكشی همه زشت و غيراخلاقی است. در حالی كه همه اين موارد در اخلاق حكومتها مورد قبول است و تا جهان بوده حاكمان چنين كردهاند. اين تفاوت دوگونه نفاق را سبب شده است:
١ــ٣ نفاق حاكمان
حاكمان در چشم مردم نمیبايست ضداخلاق و تجاوزگر شناخته شوند زيرا هيچ حكومتی با چنين اعتباری و نامی دوام چندانی نمیآورد و سربازان فقط برای كسب زور و زر جان بر كف به جنگ نمیروند. به عبارتی حاكمان برای رسيدن به اهدافی كه از نظر عامه مردم غيراخلاقی است نياز به توجيه اعمال خود با معيارهای اخلاقی مردم دارند. از اين روی هنر ديپلماسی و توانايی نفاق و فريبكاری از لوازم حكومت كردن میشود. بدين سان كه حاكمان در رابطه با مردم بويژه در سياست خارجی بايد گندمنمايان جوفروش باشند از جمله وقتی به عراق میخواهند حمله كنند بگويند قصد آنان نجات جهان از دست مستبد خونخواری است كه مجهز به سلاح كشتار دسته جمعی است لذا سربازان با شوق بردن دمكراسی به عراق و نجات مردم مظلوم آن ديار بدانجا حمله میكنند و چنين است كه اين مردمی كه با نهايت صداقت انجيل در بغل دارند و با مسيح بخشنده و مهربان راز و نياز میكنند آزار به يك گربه را غيراخلاقی میدانند از تكه تكه كردن بيش از صد هزار زن و بچه و ويران كردن خانه و كاشانه مردم عذاب وجدان نمیكنند.
اين داستان نه ويژه آمريكا و غرب است كه در تمامی تاريخ تكرار شده است. افتخارآفرينان از جمله سلطان محمود غزنوی تا نادرشاه افشار در حمله بيرحمانه به همسايه ما هند جز اين نكردند و امپراتوری فارس در گرو همين تجاوزها بود و كشورگشايیها جز اين نبوده است. سربازان اسلام به نام هدايت كافران و نجات مردم كشورهای همسايه از دست شيطان و فرستادن آنان به بهشت قادر به آن كشتارها بودند و امپراتوریهای اسلامی را كه ما به آن افتخار میكنيم بنيان گذاشتند. همان كاری كه مسيحيان مومن در آفريقا و آسيا و جهان برای گسترش مسيحيت كردند.
كمتر توجيهی در اين زمانه دينی است و اسرائيل نمونه نادری است بلكه توجيهات ديگری متداول است و آن "توسعه دمكراسی"، "نجات كارگران و دهقانان از دست سرمايهداران"، به سخن ديگر توجيهات در زمان و مكان تغيير میكنند ولی اصل همه آنها يكی است و آن كه كشورگشايیها و فزونطلبیها را با اخلاق عامه بتوان توجيه كرد. حتی تيمور لنگ و چنگيزخان مغول و هيتلر و موسولينی هم برای اعمال خود توجيهات اخلاقی داشتند. بیجهت نيست كه در مغولستان كنونی چنگيزخان قهرمان ملی است و به عنوان شخصيتی تجليل میشود كه میخواست حكومت قانون را در جهان آن روز حاكم كند.
٢ــ٣ نفاق تودهها
اما اين دورويی و نفاق يكسويه نيست و چنين نيست كه حاكمان بیخبر مردم را فريب میدهند و ميليونها مردم بیگناه همه عقلشان را از دست داده و بیخبرانه جنايت میكنند. بلكه آنان نيز به دنبال منافع خود اين فريبكاری را میپسندند و از اين تحميق استقبال میكنند. اين نيمه دوم حقيقت است كه كمتر از آن سخن میرود زيرا اعتراف به آن ما را دچار مشكل زيست با اخلاقياتمان میكند.
سادهترين مردم آمريكا میدانند كه اگر عراق نفت نداشت، و اگر افغانستان از نظر سوقالجيشی اهميتی نداشت آمريكا برای نجات اين كشورها اقدامی نمیكرد و سربازان هم حاضر نبودند كه جانشان را در راه سركوب كردن ديكتاتوری در كشوری ديگر به خطر بيندازند. ايرانيان و مسلمانان هم میدانستند اگر بتخانههای سومانات لبريز از طلا نبود و الماسهای گرانبهای كوه نور و دريای نور در هند نبود ايرانيان به آنجا حمله نمیكردند. و يا سپاه اسلام برای هدايت مسيحيان راهی اسپانيا نمیشد. و يا ايران به طمع ابرقدرت شدن منطقه قدرتطلبیاش را زير شعار نجات فلسطينيان پنهان نمیكرد و خيال فتح عراق سر از شعار "راه قدس از كربلا است" در نمیآورد.
كوتاه كلام آنكه مردم هم اخلاقيات خود را میپسندند كه با آن رشد كردهاند و زندگی روزمرهشان به آن بستگی دارد و آرامش خاطرشان در گرو مراعات آنست و هم منافع حاصل از چپاول حكومتهايشان را خواستارند. لذا از اين روی مردم كشورهای توانمند و قادر به چپاول توجيهات حاكمان خود را آسان میپذيرند حتی اجازه میدهند تحميق شوند. و مردم كشور مورد حمله نقض اخلاقيات را میبينند و از پوچی و مسخرگی آن توجيهات در شگفت میشوند.
اما از آن روی كه اين تضاد در مردم هست لذا آنان دوست ندارند كسانی خودفريبی آنان را آشكار كنند و آينهای شوند كه عيب آنها را بنمايانند. به همين سبب از خبرنگاران و نويسندگان و فعالان اجتماعیای كه اين نفاق را آشكار میكنند میگريزند.
٣ــ٣ نفاق و شرايط زمان
با افزايش نقش مردم در حكومتها كه حاصل رشد دمكراسی و عصر اطلاعات است دستيابی به اين نفاق به سيستم بسيار پيچيدهتری از گذشته نياز دارد و حتی با توجيهاتی كه تا جنگ ويتنام به كار میرفت ديگر به آن هدف نمیتوان رسيد. لذا سيستم تحميق مردم و پذيرش اين حمايت از سوی مردم، خود به يك رشته تخصصی در ارتشها تبديل شده است. از اين جمله است كه نام "وزارت جنگ" طی چند دهه گذشته همه جا به "وزارت دفاع" تبديل شده است. موشكها را "بمب تيزهوش" میخوانند كه يعنی مثل اشعه ليزر فقط هدف را میزند و با مردم بیگناه در حاشيه هدف كاری ندارد. برای آنكه خبرنگاران با گزارشات خود وجدان مردم را بيدار نكنند و آنان را چون زمان جنگ ويتنام از ديدن فجايع حاكم به خيابانها بكشانند، تحت عنوان حفظ جان خبرنگاران مانع حضور آنان شدند و كشتار مردم بیگناه عراق از چشم جهانيان پنهان ماند و كسی نديد كه چگونه در فلوجه هزاران تن زن و بچه تكه تكه شدند، ولی در همان حال همه جهانيان قربانيان يك تروريست را با فجيعترين شكل ممكن بر صفحه تلويزيونها میبينند و بر حال آنان اشك میريزند. و چون اين فريبكاری با منافع مردم كشورهای قدرتمند همخوانی دارد لذا اين تحميق را آسان میپذيرند. جالب آنكه چون نظام اطلاعاتی جهان نيز به دست همينهاست حتی قربانيان اين نظام تبليغی نيز چون آنان میانديشند و ذهنيت آنان همسوی ذهنيت كسانی كه مراكز خبری را اداره میكنند عمل میكند و بيشتر روشنفكران و مبارزان جهان سوم هم برخلاف باورهای خودشان با اين موج میروند.
اين واقعيتهای جهان ما است و هر سياستمداری كه اين واقعيتها را نشناسد و يا سياست خود را با توجه به آن تنظيم نكند حتی اگر صداقت هم داشته باشد برای ملت خود فاجعه به بار میآورد. رئيس جمهوری كه فرق بين صحبت در يك هيئت سينهزنی در يك محله تهران و صحبت در سازمان ملل و انظار جهانيان را نداند برای ملتش بلاهای سخت میخرد. آخر از ٦ ميليارد مردم جهان چند درصد شيعه دوازده امامی هستند كه حتی فهمی از امام زمان و هاله تقدس به دور سر رياست جمهوری شيعه داشته باشند چه رسد به باور يا انكار آن. وقتی صهيونيستها با زيركی كامل نقش تبليغی خود را در جهان ايفا میكنند تنها امثال زرقاویها هستند كه با تهديد و بدون توجه به بازيهای سياسی شعارهای پوچ و حساب نشده عليه اسرائيل میدهند. و از همه بدتر طرح اين شعارهای خام از سوی ايران است كه اصلا هم مرز با اسرائيل نيست كه كاری بتواند بكند و تهی بودن و خطرناك بودن شعار فتح قدس از راه كربلا را هم سالها آزموده است. و در اين راه نزديك به نيم ميليون كشته داده و آخر هم جام زهر را سر كشيده است.
آقای احمدی نژاد بايد از شاه اسماعيل فرا بگيرد كه تسليم نشود و يا در مقابل دشمن ضعيف نباشد اما توان خود را هم بشناسد و به قول معروف "چاه را نكنده منار را ندزدد" "بیگدار به آب زدن" فقط كار ساده لوحان است و سياست ميدان ساده لوحی نيست حتی اگر نهايت صداقت هم در آن باشد. شاه اسماعيل هم از آقای احمدینژاد بيشتر هاله نور داشت و هم پيروانش صدها بار به او مومنتر بودند و هم زمانهاش به پيچيدگی اين زمانه نبود اما فهميد با شمشير به جنگ توپ نمیتوان رفت. و از آن ناتوانی تكنولوژی هم ضعف و تسليم را نتيجه نگرفت.
در ايران همانند عموم كشورهای اسلامی يهودیستيزی چون اروپا نبوده و برطبق گزارش اورشليم پست و ديگر نشريات اسرائيلی بسياری از يهوديان ايرانی مهاجر به اسرائيل در حال بازگشت به ايران هستند ولی صهيونيستها طوری تبليغ میكنند كه مسلمانان دشمن اصلی يهوديان هستند آن وقت آقای احمدینژاد در مبارزهشان با صهيونيست همان ورق بازندهای را بازی میكند كه آنان میخواهند آن هم در زمانی كه حتی فلسطينیها هم اين بازی را نمیپسندند. اگر ايشان به فكر بهره برداری از خشم تودههای مسلمان از اعمال دولت اسرائيل و آمريكا است اين طريقه غلطی است كه در آن به امثال زرقاوی و بن لادن خواهند باخت.
ايشان از سرنوشت رهبر و مقتدای خود آيتالله خمينی بايد فرا گيرند. وی با تمام موقعيت مذهبی و فرهمندی و مهارتهای سياسیاش در اثر همين عدم شناخت هويت قدرت امپرياليزم و واقعبين نبودن صدمات سنگين بر انقلاب ايران زد. تاوان ماجرای گروگانگيری و ادامه جنگ را ملت ايران به قيمتی بسيار سنگينی پرداخت و انقلابی كه میتوانست نه تنها سرنوشت ايران، بلكه منطقه را عوض كند و ما را گامها به جلو ببرد به چنان وضعی افتاد كه دولت آقای احمدینژاد با شعار مبارزه با فساد و بیعدالتی برنده شد و همه كشورهای مسلمان از جمله عراق و تركيه اولين موضعی را كه روشن میكنند آن است كه نمیخواهند حكومتی چون حكومت اسلامی در ايران را داير كنند.