iran-emrooz.net | Sun, 15.01.2006, 18:12
ایران بر لبه پرتگاهی ژرف (دو)
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
يكشنبه ٢٥ دی ١٣٨٤
٢. حجتیه در راه قدرت، خَزش بجای خیزش
نام محمدتقی مصباح یزدی با واژههای سرکوب و تکفیر و بگیر و ببند روزنامهها گره خورده است. همه ما آن کاریکاتور زیبای نیکآهنگ کوثر را بیاد داریم که در آن از ملّای واپسگرای میلیاردر با نام "استاد تمساح" یاد کرده بود. مصباح یزدی و وابستگانش، و همچنین اندیشهای که او نماینده آن است، تا روزی که خمینی زنده بود هیچگاه مجالی برای خودنمائی نیافتند. خمینی که خود نماینده بخش دیگری از اسلام واپسگرا بود، با همه باورش به بازگشت مهدی، همانگونه که در همه نوشتههایش آورده بود، برپائی یک حکومت دینی را آماج زندگی و نبرد خود میدانست و بر آن بود که یک مسلمان باورمند باید همیشه و در هر زمانی در برابر ستم و هرزگی بپاخیزد. این برداشت خمینی و هماندیشان او از فلسفه انتظار بود.(١) از همین رو انجمن حجتیه و هواداران مصباح یزدی در همه آن سالها تا اندازهای خاموشی گزیدند و چشم براه مرگ خمینی نشستند.
با برکشیده شدن خامنهای به جانشینی خمینی، رفسنجانی گمان میکرد با رهبری بیدست و پا و ناتوان روبرو خواهد بود و خود در جایگاه رئیس جمهور و پس از از میان برداشتن پست نخست وزیری همهکاره کشور خواهد شد. احمد خمینی، تنها کسی که میتوانست در آینده موی دماغ او شود، کوتاه زمانی پس از مرگ پدرش بدنبال او روانه شد، یا آنگونه که گمان میرود، "بدنبال او فرستاده شد...". خامنهای برای رفسنجانی از آنرو بهترین گزینه برای رهبری بود، که از جایگاه فقهی پائینی برخوردار بود و در سالهای رئیس جمهوریاش نشان داده بود که ناتوان از تصمیمگیری و گریزان از درگیری است. گذشته از آن او یکبار نیز مزه خشم خمینی را چشیده بود، هنگامی که در سخنرانی نماز جمعه دستور کشتن سلمان رشدی را پایان یافته خوانده بود.
خامنهای ولی با همه ناتوانی و بزدلیاش، برآن نبود جامه یک رهبر فرمایشی و دستوربگیر را بر تن کند و از آنجایی که خود از آن جایگاه فقهی و سازمان پشتیبانی برای سربرکردن در برابر رفسنجانی و هوادارانش برخوردار نبود، رو بسوی حوزه علمیه، شاگردان و استادان مدرسه حقانی، هیئتهای مؤتلفه و گروهی که معاودین عراقی خوانده میشدند، آورد. یکی از برجستهترین چهرههای گروه واپسین، سید محمودهاشمی شاهرودی بود که در سال ١٣٦٧ و در گفتگوئی با روزنامه رسالت، در پاسخ به پرسش خبرنگار که پرسیده بود: «شما خودتان را ایرانی میدانید یا عراقی؟» گفته بود: «من عراقی هستم» (٢) شاهرودی در نخستین گام برای "آیتالله" خامنهای، که تا روز پیش از گزینشش به رهبری هنوز "حجتالاسلام" بود، رساله علمیه نوشت و چند سال پس از آن پاداش خود را با برگمارده شدن به ریاست قوه قضائیه گرفت. از دیگر چهرههای شناخته شده این گروه میتوان برای نمونه از سردار نقدی و آصفی (سخنگوی وزارت خارجه) نام برد. بهره و پاداش مؤتلفه با چهرههای سرشناسی مانند عسگراولادی و بادامچیان و باهنر و ... و فرمانروائی بیچون و چرای آنان بر بازار و اطاق بازرگانی و دیگر نهادهای پولساز نیازی به گفتن دوباره ندارد.
اگر شاهرودی بار پشتیبانی فقهی و مؤتلفه بار پشتیبانی مالی (و بسیج نهادهائی که بخش بزرگی از دارائیهای مردم ایران در آنها انباشته شده است) را بر دوش میکشیدند، مصباح یزدی که اکنون آفتاب بخت خود را بردمیده میدید، بار سنگین (ولی برای او بسیار آشنای) بازخوانی دستورهای دینی برای کاربرد سرکوبگرانه آنها را بر دوش گرفت و با بسیج گسترده شاگردان و دست پروردگانش جنبش آرام و خزندهای را بسوی تاج و تخت رهبری آغاز کرد. خامنهای که خود از تئوریزه کردن سرکوب بر پایه اسلام ناتوان بود، دست مصباح یزدی را در این کار تا به آنجا باز گذاشت، که نمازگزاران روزهای جمعه هفتههای بسیاری را گوش به سخنان زنجیرهای او دادند. با این همه (و چه هواداران همیشگی خاتمی بپذیرند و چه نپذیرند) گناه بزرگ و نابخشودنی پیروزی مصباح یزدی تنها و تنها بر گردن خاتمی است، که بر پایه همان ترس همیشگیاش از "فروپاشی نظام" هشت سال در برابر خشکمغزان افسارگسیخته کوتاه آمد، تا جمهوری اسلامی دلبندش را، (و نه ایران را که خانه تک تک مردمان این سرزمین است)، دچار چالشی درونی نکند. در همه این سالها مصباح شمشیر اسلام را بر سر هرآنچه که رنگی از آزادیخواهی و ایراندوستی داشت، کوبید و دریغ از پرخاش ناچیزی از دهان مردی که گفته بود آمده است تا پاسدار حق مردم باشد، همان که امروز فریاد "تحجر ستیزی"اش گوشها را کر کرده است.
پشتیبانی بیچون چرای مصباح یزدی از ولایت فقیه، نه از آنرو بود که او دلی با خامنهای داشت، این همه پیشدرآمدی بود برای آهنگ گوشخراشی که امروز سازهای واپسگرایان برایش کوک میشوند:
در گام نخست، مصباح یزدی بدنبال آن بود که ولایت فقیه را به جایگاهی آسمانی و دست نیافتنی برساند و با از میان برداشتن همان سامانههای نیمبندی که در جمهوری اسلامی بهر روی با رأی مردم سروکار دارند، از فقیه نه یک شاهنشاه، که یک خلیفه اسلامی بسازد.
در گام دوم که اکنون آغاز شده است، مصباح یزدی و هوادارانش همه نیروی خود را بکار خواهند گرفت تا خامنهای را از این جایگاه فرو بیفکنند، تا پدرخوانده مافیای شکر بتواند دامنه فرمانروائی خود را به همه دارائیهای ملی ایران و پیش از هرچیز به چاههای نفت گسترش دهد. بیهوده نیست که مصباح و شاگردانش اکنون انتخابات مجلس خبرگان را نشانه رفتهاند، مجلسی که میتواند خامنهای را به آسانی برکنار کند و مصباح را بجای او بنشاند.
آنچه که بر سر میهن ما رفته است، از رهبری خامنهای گرفته تا ریاست جمهوری احمدینژاد، براستی شایسته کشوری با گذشته فرهنگی چندین هزار ساله نیست. از آن اندوهناکتر ولی تن دادن بخش بزرگی از مردم این سرزمین به بازیهای آغاز شده بدست دینفروشان تاریکاندیش است. امریکا، اسرائیل و کشورهای اروپائی بیگمان در برابر دیوانهگیهای احمدینژاد و همدستانش آرام نخواهند نشست. ولی آیا میتوان از آنان خواست که حساب مردم ایران را از این دیوانگان جدا کنند، هنگامی که بخشی از همین مردم، بویژه اندیشورزان و هنرمندان و روزنامهنگارانش با دل و جان در نمایش شرمآور انتخابات بازی کردهاند و دیگران را نیز به بازی خواندهاند؟ دیگر به کدام بهانه میتوانیم به جهانیان بگوییم که احمدینژاد نماینده ما نیست و ما مردمی آرامش جو و بیزار از جنگیم و نه نابودی یهودیان را، که حتا آزار مورچه دانهکشی را نیز برنمیتابیم، هنگامی که خود، یا بخش بزرگی از ما، به پای صندوقهای رأی رفتهایم و با این کار به این کودتای بدون خونریزی رنگ و آب دموکراتیک زدهایم؟ گناه همیشه از دیگران نیست، بخش بزرگی از سرنوشت یک کشور بدست مردمان و بویژه اندیشورزان و فرهیختگان آن نوشته میشود. کسانی که مانند سودازدگان دل و دست در پشتیبانی از خاتمی باخته بودند، باید بدانند که احمدینژاد برآیند هشت سال "تساهل و تسامح" با خشکسران و مردمستیزان، و خاموشی در برابر کشتار و بهبند کشیدن بهترین فرزندان این آب و خاک است، برآیند هشت سال بستن سنگها و باز گذاشتن سگها، و مردم ایران اگر نیک در این گذشته بنگرند، خواهند دید که با برگزیدن خاتمی و پشتیبانی همه سویه از او، برای کسی مردهاند که برایشان تب نیز نکرد.
نبرد قدرت میان خامنهای و مصباح یزدی دیری است که آغاز شده است. آیا خودفریبانی که دیروز انگشت سرزنش را به سوی ما رأی ندهندگان نشانه رفته بودند، که چرا به رفسنجانی رأی ندادیم تا احمدی نژاد بر سر کار بیاید، اینبار نیز با همان سودازدگی ما را به سینه زدن در زیر عَلَم خامنهای فرا خواهند خواند، تا مصباح نتواند بر منبر ولایت فقیه بنشیند؟ آیا گزینش میان بد و بدتر سرنوشت ناگزیر و همیشگی ما ایرانیان است؟
دنباله دارد ...
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
دی هشتادوچهار
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
بخش نخست مقاله
----------------------------------------------
١. بررسی دیدگاههای گوناگون در باره انتظار، که از پایههای اندیشه شیعه دوازده امامی بشمار میرود، بسیار گسترده و گاه خسته کننده است. همین اندازه بس که هم اندیشان خمینی در آن روزها در پاسخ به این پرسش بیسروته حجتیه ایها که: «اگر بازگشت امام زمان تنها هنگامی روی میدهد که جهان از ستم و هرزگی پر شده باشد، آیا نبرد با ستم و برانداختن هرزگی آن روز را دوتر نخواهد کرد؟»، پاسخ بیسروته تری میدادند که: «آیا شما هنگامی که در تاریکی شب چشم براه سرزدن آفتاب هستید، چراغ روشن نمیکنید؟» این پرسش و آن پاسخ را از آن رو بیسروته مینامم که هیچکدام حتا نیم نگاهی نیز به سرنوشت انسانهای دربند و سرکوب شده پیرامون خود نداشتند و تنها دغدغه شان، هماهنگی و همسوئی با دستورهای دینی بود.
٢. رسالت ١٣ آبان ١٣٦٧