iran-emrooz.net | Fri, 13.01.2006, 23:52
گرفتاری چپهای ایرانی
دکتر علی راسخ افشار
از جبهه ملی ایران
شنبه ٢٤ دی ١٣٨٤
گرفتاری چپهای ایرانی در جدال میان محتوای نظری با تجربه عینی
واقعیت این است که نهضت ملی ایران در مبارزه اش علیه استبداد و استعمار و عقب ماندگی تاکنون با دو مشکل بزرگ روبرو میباشد که مانند دو غل و زنجیر به پایش بسته شده و مانع از حرکت سریع در رسیدن به اهدافش شده است.
یکی جریان رادیکال مذهبی که مشروطهی مشروعه و حکومت دینی میخواهد و دیگری جریان رادیکال چپ مارکسیستی- لنینیستی با اشکال و ترکیبات گوناگونش.
با آنکه آزادیخواهان در همان آغاز کار حساب مشروطهی مشروعه را رسیدند و صحیح یا غلط سمبل آن، شیخ فضلالله نوری را به دار کشیدند، اما پس از گذشت نزدیک به صد سال، استبداد، ترور و خفقان، و فساد قاجارها و پدر و پسر پهلوی کار را به جائی کشانید که آقای خمینی توانست و موفق شد طرز تفکر شیخ فضل اللهی را به قدرت رساند و انقلاب بهمن ١٣٥٧ خورشیدی را بدانجا کشاند که به حاکمیت ولایت فقیه بی انجامد. و امروز مردانی چون آقایان مصباح یزدیها و جنتی و خزعلی و رفسنجانیها همان راه شیخ فضل الله را ادامه دهند و کشور و ملتی را گرفتار نکبت و ذلت و فقر و فساد و فحشاء نمایند. ملایانی که به هیچ چیز جز بقدرت و پول معتقد نیستند و به هیچگونه پرنسیپ و اخلاق و شرف و حیثیتی پایبند نمیباشند و با اتکاء به دست آموزانی مانند احمدی نژادها و ذوالقدرها و... که در سپاه و بخش امنیتی حاکمیت دارند به غارت و چپاول هستی ملت و تقسیم آن میان خودیها از مراجع تقلید و آقا زادهها یشان گرفته تا آخوندهای محل و پادوها و گماشتگانشان، از رئیس جمهور گرفته تا مقامات ریز و درشت حاکمیت با اتکاء به ترور و خفقان و سرنیزه و زندان و شکنجه ادامه میدهند و نام آن را حکومت اسلامی و عدل علی میگذارند.
روحانیان اگر گُل موقوفه بو کنند / کمتر وصال حور و قصور آرزو کنند
لاتَقربو بمال یتیمان صحیح بود / لا حذف شد به وقت عمل تقربو کنند
**********
جریان چپ ایران هم که در آغاز بیشتر از سوسیال دموکراتهای قفقاز که کارگران مهاجرت کرده به قفقاز اکثریت آن را میساختند، با رهبری نریمان نریمانف، آموزگاری آذربایجانی که بعدها به ریاست جمهوری آذربایجان شوروی رسید، متاثر بودند، با احمد سلطان زادهها ( آواتیس میکائیلیان) اسدالله غفارزادهها، رسول زادهها، حیدر عمواوغلیها و حزب عامیون اجتماعیون که در برگیرنده بسیاری از شخصیتهای روشنفکری ایران بود، پابپای جریان ملی و میانه رو خود را در صحنه سیاسی ضد استبدادی و ضد استعماری ایران مطرح کرد و صمیمانه در صف مقدم مبارزات مشارکت و فداکاری نمود. شمار بسیاری از این چپها در تشکلهای گوناگونی مانند نهضت آذربایجان به رهبری ستارخان و باقرخان و بعد هم شیخ محمد خیابانی و نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک خان و دکتر حشمت و احسان الله خان و بعد حزب دموکرات و کمیته مجازات و مرکز غیبی و شماری در مجمع آدمیت و نظایر اینها حضور و مشارکت داشتند. بعد هم با جریان ٥٣ نفر به رهبری دکتر تقی ارانی بر میخوریم و بالاخره در سالهای بیست و سی خورشیدی وسیعترین و متشکلترین جریان چپ یعنی حزب توده با رهبری بقایای ٥٣ نفر را داریم و در یک دورهی کوتاه هم در ایران با فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری جعفر پیشه وری و غلام یحیی سر و کار داریم که در اتحاد شوروی به فعالیت خود تداوم داد.
اولین ریزش در جریان چپ و حزب توده با تجزیه طلبی فرقه دموکرات و جهت گیریهای آن حزب و نمایندگانش در مجلس چهاردهم در مورد امتیاز نفت شمال با حضور کافتارادزه و معاون وزیر خارجه شوروی، در ایران که همهی اینها با پشتیبانی و اتکاء به حضور ارتش سرخ در ایران به وقوع پیوست از سوئی ، و حضور فعال و نقش دکتر مصدق در رویاروئی با این مسائل و بسیج نیروهای ملی از سوئی دیگر، شروع شد که به انشعاب خلیل ملکی و یارانش از آن حزب و پیوستن آنان به جریان ملی انجامید. تا پیش از این وقایع میتوان از جریان چپ ایران پذیرفت که اینان آرمان گرایانی بودند که سوسیالیسم و کمونیسم را راه حل مشکلات ایران میدانستند که با پشتیبانی اتحاد شوروی میتوان در ایران هم به آن بهشت موعود که در اتحاد شوروی تحقق یافته بود رسید.
اما پس از درگذشت استالین به سال ١٩٥٣ میلادی و افشاگریهای خروشچف در کنگره بیستم شوروی (١٩٥٦ میلادی برابر ١٣٣٥ خورشیدی)، برای اکثریت اعضای حزب توده روشن شد که بهشت موعودشان سرابی بیش نبوده است. افزون آنکه پس از کودتای ننگین انگلیسی- امریکایی ٢٨ مرداد ١٣٣٢ و فشار و سختگیری و اعدامهای دولت کودتا و اقرار حزب توده به اتخاذ مواضع غلط و اشتباه کاری در رویاروئی با دولت ملی و دکتر مصدق، حزب توده از هم پاشید. بسیاری از توده ایها سیاست را بوسیدند و دنبال مشاغل گوناگون رفتند.
شمار بسیاری از روشنفکران عضو حزب هم به کارهای فرهنگی و ادبی و تألیف و ترجمه روی آوردند. جمع بسیاری نیز جذب رژیم آریامهری شدند و حتی به مقامات بالای دولتی هم رسیدند و آرمان گرائی و اخلاق و شرافت و نوع دوستی و میهن پرستی را در پای زر و زور قربانی کردند.
در خارج کشور نیز دانشجویان هوادار دکتر مصدق و جبهه ملی چه در سالهای ٣٠ و دوران حکومت ملی ، چه در کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی، در اروپا و امریکا، نقش عمدهای در افشاگری داشتند که در شکل گیری جریانهای انشعابی از حزب توده مانند کادریها و سازمان انقلابی موثر بود. با جریان بیژن جزنی و چریکهای فدائی که اکثر آنها از اعضای تشکیلات جبهه ملی دانشجویان دانشگاههای ایران و جبهه ملی خارج از کشور بودند دوران چپهای مستقل و بریده از حزب توده و اتحاد شوروی شروع شد که تا به امروز هم در تشکلهای گوناگون ادامه دارد.
اگر افشاگریهای کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی ضربهای مقطعی و تکان دهنده در تاریخ چپ و از جمله چپ ایران را میسازد که تکلیف بسیاری از نیروهای چپی را با اتحاد شوروی روشن کرد، فروپاشی اتحاد شوروی و اقمارش در اروپای شرقی و افشای سوسیالیسم و کمونیسم به اصطلاح موجود نیز آخرین مرحلهای بود که تیر خلاص را به آن طرز تفکر زد و طشت رسوائی آنان را از بام بهشت موعود به زمین واقعیتها انداخت. در سالهای ١٩٩١-١٩٨٩ میلادی با فروپاشی اتحاد شوروی و احزاب و رژیمهای کمونیست- سوسیالیست کشورهای اروپای شرقی روشن شد که بیش از هفتاد سال سلطهی حزب کمونیست روس و نیم قرن سلطهی اتحاد شوروی بر اقمارش که با کشتار هزاران هزار انسان همراه بوده است چه بدبختی عظیمی از فقر و فلاکت و فساد برای مردم این کشورها بوجود آورده است. نه فقط این، که اصولاً مارکسیسم و بسیاری از ایسمهای دیگر منشعب از آن و انقلاب، بویژه نوع پرولتری آن و پروژهی سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا زیر سئوال رفت و غیر عملی شناخته شد.
و حالا عیناً همان پروسه را در فعالان چپ ایران که در سرنگونی نظام محمد رضا شاهی در صف مقدم مبارزه، چه چریکی و چه مسالمت آمیز و خیابانی ان حضور داشتند، در سالهای بعد از انقلاب میبینیم. در این دوره هم جمعی از سیاست کناره گیری کرده به اشتغالات علمی و ادبی و فرهنگی پرداختند. بخش عمدهای هم به انواع و اقسام مشاغل گوناگون اشتغال دارند. اما خوشبختانه بخش قابل توجهی که اکثر آنها به خارج کشور آمده و در تبعید خود گزیده بسر میبرند که بیشترشان در فدائیان اکثریت و سوسیالیستهای چپ متشکل هستند و هنوز دست از فعالیت سیاسی برنداشته که از اینجا به بعد روی سخن این نوشته با آنهاست.
من که در عمر درازم، که چه در ایران پیش از ١٣٣٠ خورشیدی و چه بعد از امدن به اروپا که تا به حال بجز دوسال انقلاب بهمن ٥٧ که در ایران بودم ، بیش از پنجاه سال است که متاسفانه در آلمان هستم و در تمام این مدت به عنوان یک ملی- مصدقی فعالیت سیاسی داشته ام و با چپها، چه تودهای و اکثریتی و چه غیر اینها در ارتباط تنگاتنگ بوده ام، میتوانم از روی تجربه و شناخت بگویم که چپهای ما در طول سالها حضور و فعالیت در جریان چپ، دچار یک دوگانگی شخصیت میشوند و وجدان سیاسی آنان درگیر جدال میان ذهنیت ایدئولوژی از سوئی و عینیت تجربی از سوی دیگر میگردد. از سوئی جهان نظری اینان که به هر حال، یا طوطی وار و یا با مطالعه متون مارکسیستی گوناگون انباشته میشود، معتقدات نظری آنان را میسازد، و از سوئی دیگر هم برای چپهای سالهای پنجاه میلادی ایران و به ویژه پس از کنگره بیستم شوروی و حالا پس از فروپاشی اتحاد شوروی و آنچه در ویتنام و افغانستان و نیکاراگوئه و چین و جنبشهای مسلحانه انقلابی در چهار گوشه جهان رخ داد، برای چپهای بعد از انقلاب بهمن ١٣٥٧ خورشیدی هم به تجربه به اثبات رسیده است که برای ایران و جهان غیر صنعتی که هنوز هم بخش عمدهای از مردم آن در شرایط قرون وسطائی و در بهترین تحلیل پیش از سرمایه داری زندگی میکنند، پیش شرطهای تحقق سوسیالیسم بوجود نیامده است. چپهای ما همدردی با فقرا را با تقسیم و توزیع ثروت برخاسته از جامعه رشد یافته سرمایه داری صنعتی که بیان تحول جامعه از سرمایه داری به سوسیالیسم است اشتباه گرفته اند. و این است بزرگترین گرفتاری چپ ایران که در این جدال ذهنیت با عینیت گیر مانده است.
در صحبتهای دونفری و غیر رسمی بسیاری از آنان طوری با ما ملیها صحبت میکنند که هیچگونه اختلافی در مواضع سیاسی با هم نداریم و مشترکات ما بسیار است اما همینکه در جمع بزرگتری مانندسمینارها و کنگرههای خود و جلسات سخنرانی عمومی قرار میگیرند، همان حرفهای آموخته از ایدئولوژی چپ را میزنند که باعث شگفتی و سردرگمی است. جدال میان جهان نظری و جهان واقعیتها و تضاد میان ذهنیت و واقعیت مخصوص چپها به ایدئولوژی نیست. دین باوران نیز در چنبره همین گیرودار بین واقعیتهای خارجی و اعتقادات دینی گرفتارند. از باب مثال سنگسار زنان و مسئله تفاوتها در ارث و شهادت و قضاوت بین زن و مرد و تعدد زوجات و صیغه کردن زنها و بطور کلی حقوق زنان و احکام مربوط به تعزیرات و دیَات و قصاص چون دست بریدن و یک پا و یک دست را در جهت مخالفت قطع کردن و حقوق بشر و مسئله ولایت مطلقه فقیه و اعدام مرتد و خمس که دادن یک پنجم از درآمد سالانه بدون هیچ علت و کار و جهتی به اولادان پیامبر و یا به مرجع تقلید میباشد و یا حج و کشتار بی رویه صدها هزار گوسفند و گاو و شتر در یک روز عید قربان و مسئله امام دوازدهم که غایب است و مسئله خلقت آسمان و زمین در شش روز و آدم و حوا در مقابل تئوری تکامل داروین و دهها و دهها مسئله دیگر که بحث انگیز است، حقایقی است که جدال اعتقادات دینی را با واقعیتهای عینی قرن بیستم و بیست و یکم میسازد. در این راستا حتی مراجع تقلیدی مانند آقای منتظری و صافی گلپایگانی و یا مجتهدانی چون آقایان محسن کدیور و مجتهد شبستری و حجتی کرمانی از باب مثال، فتاوا و نظراتی جز آنچه در متون سنتی آمده است و اکثریت مراجع تقلید و روحانیون منادی آن هستند، دارند و تا حدی کوشش میکنند که جائی هم برای برخورد با واقعیتها در اعتقادات دینی باز کنند ایزوله میشوند. خوشبختانه همین جا باید این را اضافه کرد که چه در جریان چپ و چه در جریان دینی چه بیشمارند آنانیکه در این جدال تسلیم واقعیتها میشوند و نظر و اعتقادات تئوریک و یا دینی خود را تصحیح میکنند. از باب مثال آقایان دکتر عبدالکریم سروش و اکبر گنجی را به عنوان نمونه از مذهبیها میبینیم که از آغاز انقلاب تاکنون گام به گام پروسهای را طی کرده اند بگونهای که میان عبدالکریم سروش و اکبر گنجی آغاز انقلاب و امروزی هیچ شباهتی دیگر وجود ندارد. هر کدام از ما ملیها ایرانیان بسیاری را میشناسیم که روزی در اردوگاه چپ بوده اند و رفته رفته با برخورد با واقعیتهای، امروز صمیمانه و صادقانه از جهات نظری و تئوریک کاملاً تغییر موضع داده و خواهان آزادی و دمکراسی پارلمانی و خودکفائی و جدائی حکومت و دولت از دین و ایدئولوژی میباشند و همگامان صمیمی ما هستد.
از آن غل و زنجیری که در آغاز این نوشته آوردم که به پای ما ایرانیان بسته شده که ما را از حرکت به پیشرفت و مدرنیته باز داشته است، درست است که بالاخره مکتب شیخ فضل الله نوری در وجود آقای خمینی و ولایت مطلقه فقیه توانست حکومت دینی را بر پا سازد، اما این بیش از ربع قرن حکومت دینی در ایران خود تا به آن حد روشنگری کرده است که اکثر مردم ما بیدار شده اند و از هر چه ملا و آخوند دین و مذهب و حاکمیت دینی هست بیزار گردیده اند و آن غل و زنجیر را از پای پویای خود گسسته اند. آخوندها امروز تنها با اتکاء به زور سر نیزه است که میتوانند هنوز به ترور و خفقان و تجاوز خود ادامه دهند که آن هم را هر چه بیشتر قدرت گرفتن ملت و انسجام نیروهای ملی دیر یا زود بسرخواهد آمد. متاسفانه بخش عمدهای از فعالان چپ که یا در فدائیان اکثریت متشکل هستند و یا مستقل اند هنوز درگیر جدال بین ذهنیت و ایدئولوژی و واقعیت عینی میباشند. با آنکه وجدان آنان واقعیتهای عینی را پیش رو دارد، تو گویی خجالت میکشند که قبول کنند و اقرار نمایند که نظرات ایدئولوژیکی چپ آنان با واقعیتهای جامعه ایران همخوانی ندارد و از اینجاست که من اینها را " چپهای خجالتی" مینامم که سر خود معطلند و جابجا مواضع متضادی را بر میگزینند که باعث بهم ریختگی و سردرگمی میشود که در آخرین تحلیل مانع ائتلاف تمامی نیروهای دموکرات و لائیک و جمهوریخواه میگردد. این را هم بایستی گفت که در بسیاری از موارد برخورد ما ملیها با هممیهنان چپمان و بطور متقابل آنها با ما دوستانه و بر اساس حقوق مساوی شهروندی و پذیرش پلورالیسم سیاسی و حق آزاد اندیشی نبوده است و همین امر سوء تفاهمات و جدائیهائی را باعث شده است که طرفین بایستی با حسن نیت و احترام متقابل به رفع آن بکوشند. هیچ ایرانی نمیتواند میهن پرستی و دفاع از منافع و مصالح ایران را تنها برای خود و نظرات خود و حزب و مسلک و دسته اش مصادره کند. چپهای ما به همان اندازه در برابر سرنوشت ایران و ایرانی احساس مسئولیت میکنند و در فرصتهای گوناگون بیشمارنشان داده اند که تا پای جان در مقابل دشمنان ایران ایستاده اند و زندان و شکنجه و تبعید و اعدام را به جان خریده اند و سمبلهای مبارزه و فداکاری میباشند.
فرصت طلب و سست عنصروخائن در هر گروه و دستهای پیدا میشود که حساب آنها از اکثریت مردم ما که مبارزان میهن ما را میسازد جدا است. انتظار ما از هم میهنان چپ خارج کشور به ویزه فدائیان اکثریت و سوسیالیستهای چپ این است که به نفع واقعیتهای عینی و تجربی تضاد میان تئوری وواقعیت را حل کنند تا در این موقعیت حساس کشور و گرفتاریهائی که حاکمیت دینی در سطح ملی و بین المللی برای ما ایجاد کرده است، بر اساس قدر مشترکهائی که همه قبول داریم بتوانیم با یکدیگر به ائتلافی وسیع دست یابیم و کنگره آینده جمهوریخواهان دمکرات و لائیک را که در ماه فوریه ٢٠٠٦ درهانوور- آلمان برگزار میشود به " کنگره ائتلاف ملی در خارج از کشور" که مورد نظر مبارز تسلیم ناپذیر ایران، آقای عباس امیر انتظام هم هست، متحول سازیم و مبارزهای همه گیر و بی امان را علیه حکومت دینی ایران سامان دهیم که ما همه در برابر تاریخ و ملک و ملتمان مسئول هستیم
پیروز باد ائتلاف وسیع چپهای دمکرات و لائیک و ملیون و دین باوران دمکرات و لائیک
پاینده ایران