يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
ادعانامهای برای دادرسی در وجدانهای آگاه و بیدار
بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ
به چه گناهی کشته شد؟
دست اندرکاران نشریه گرامی میهن از من خواستند که این بار آنچه را که بر مرحوم پدرم رفته، با توجه به و در ذیل موضوع سیاست و اخلاق و رابطه آن دو با هم برای مجله بنویسم.
خوشبختانه این روزها، پس از سالهای طولانی سکوت عامدانه در این مورد حساس، این جا و آن جا و جسته و گریخته پارهای به آن پرداختهاند.
من همیشه از اینکه در مورد پدرم بگویم و یا بنویسم اکراه داشتهام. شاید ترجیح من این بوده که فراتر از جنبه شخصی این مساله، که البته برای من همیشه بسیار مهم باقی خواهد ماند، با نحوه نگاه و قضاوت دیگران در این مورد که از هر لحاظ یک مسئله مهم تاریخی و تراژدی بزرگ انسانی است، آشنا شوم و قادرباشم ازعینک آنها نیز نگاهی به این حادثه جانسوز داشته باشم و قضاوت دیگران را نیز بدانم.
بیطرفی در این کار برای من معنی ندارد و به هیچ وجه ممکن نیست.
نه تنها به این لحاظ که درباره پدر عزیزی است که هنوز هرگاه نامش را میآورم، بغض گلویم را میفشارد و از بیعدالتی و بیحرمتی و ظلمی که در حق او رفت به شدت متأثر میشوم، بلکه بیشتر به این سبب که او در سوئی از تاریخ ایستاده بود که میتوانم همواره به آن افتخار کنم و من نیز همه عمر و هماکنون نیز آنجا ایستادهام و آن را سوی صحیح تاریخ و در جهت بهروزی ایرانیان میدانم.
خوشتر داشتم که این وظیفه شاق به من محول نمیشد. او فقط یک شخص نبود تا من به آسانی زندگینامه او را بنویسم.
شرح زندگانی او توضیح یک مکتب است. مکتب خرد و مسالمت و همزمان صراحت و شجاعت ایستادن در برابر افکار عمومی منحط، آن هم در غوغای جهل و جنون و جنایتی که متاسفانه چون سیلی عارف و عامی را به یکسان با خود میبرد و شعاعش سراسر مملکت را فرا گرفته بود.
ابتدا خاطرنشان کنم که دراین نوشته کمتر احساسات را راه دادهام و در آنچه مینویسم هیچ مبالغه ندارم. باور کنید عین حقیقتی را که به آن باور دارم مینگارم.
متاسفانه حجاب معاصرت و گرد و غبار ناشی از نزدیکی حوادث و ایام، هنوز بسیاری از قضاوتها را تحت تأثیرخود قرار میدهد. هنوز نسلهای انقلاب و انقلابزدگان بعدی هیاهوی بسیار دارند و رگهای بسیار کسان به حجت قوی است.
هنوز برهان قاطع، از آن نوع که فداییان اسماعیلیه در نیمه شبی به امام فخر رازی آشکار ساختند و او را به حقانیت خود مجاب نمودند، روش معمول بازجویان و مأموران مخفی امام زمان است و بسیاری را چنین برهان قاطعی، سخت مجاب مینماید.
هنوز مشتهای گره کرده و دهانهای کفآلود امت حزبالله و تهدید به داغ و درفش، مجالی برای بحثی آزاد در فضائی آرام نمیگذارد.
هنوز بسیاری از نسل انقلاب تحت سؤال بردن انقلاب اسلامی و یا خشونت همزاد با آن را به چالش کشیدن جوانی خود، که میخواهند همچنان به آن افتخار کنند و شاید در موارد بسیاری نیز آنان را به امتیازاتی رسانده است برنمیتابند.
در مرکز قرار دادن مساله شریعتمداری، به چالش کشیدن شخص خمینی است و به نوعی به چالش کشیدن انقلاب اسلامی و در نتیجه همه آنها با هم است.
به خصوص آنها که خود شریک جرم و آتشبیار معرکه بودند و آنها که با سکوت خود به انجام این جنایت و جنایتهای بسیار دیگر رضا دادند.
زندگانی اوخواه ناخواه توام با به چالش کشیدن انقلاب و انقلابیگری، به خصوص از نوع اسلامی آن و جنون خشونت و شهوت قدرت است و امروز بازخوانی سرگذشت او نیز به چالش کشیدن تاریخی دورانی است که شوربختانه هنوز نیز در بخشهای مهمی از حکومتگران و جامعه ما همچنان ادامه دارد.
پس تعجب نخواهید کرد اگر بیپرده و عریان بنویسم و حقیقت را فدای مصلحت سیاسی ننمایم. به خصوص که سخن از رابطه اخلاق و سیاست است و در این آستان هر سخن غیرشفاف، غیر اخلاقی نیز میباشد.
اما شریعتمداری چه میگفت
آیتالله شریعتمداری پس از وقایع سال ۴۱ و قبل از وقایع سال ۴۲، در نطق افتتاحیه دارالتبلیغ اسلامی گفت: تجربه اخیر نشان داد که روحانیت عمیقاً به یک تحول فرهنگی و اخلاقی نیازمند است. او مؤسسه دارالتبلیغ اسلامی را اصولاً به این منظور بنا نهاد. در همان هنگام که شریعتمداری دارالتبلیغ را تأسیس میکرد خمینی نیز هیئت مؤتلفه اسلامی را برای ادامه راه فدائیان اسلام به راه میانداخت.
در همان زمانی که دارالتبلیغ اسلامی به گفتگوی بین ادیان میپرداخت و دائماً شیوخ الازهر و سوریه و کاردینالهای مسیحی برای سمینارهای مختلف گفتگوی ادیان، به دارالتبلیغ میآمدند، شاخه ترور هیات موتلقه اسلامی، یعنی سازمان ملل اسلامی نیزمشغول آمادهسازی مقدمات اولین ترور خود بود، تا منصور نخستوزیر شاه را ترور کند. ترور با اسلحهای که ستون فقرات جبهه اعتدال امروز! یعنی هاشمی رفسنجانی، آن را تهیه و به بخارائی قاتل منصور داده بود.
امروزه بیائید فارغ از مصلحتسنجیهای گروهی و فرقهای، منصفانه کلاهتان را قاضی کنید. به راستی کدام یک راه صحیح را پیدا کرده و پیشنهاد میکردند؟
آیا امروز بر همگان آشکار نگردیده که روحانیت شیعه چقدر از لحاظ اخلاقی و فرهنگی از قافله تمدن عقب است و چقدر افتادن قدرت سیاسی به دست آنان کار اشتباهی بوده و مملکت را به این روز انداخته است؟
در همان روزهائی که بر طبق اسناد جدیدا انتشار یافته آقای خمینی به کندی رئس جمهور آمریکا بهوسیله آیتالله کمرهای از علمای تهران پیام میفرستاد که ما با حضور آمریکا در ایران موافقیم و آن را برای ایجاد توازن با نفوذ شوروی و انگلیس مفید میدانیم، یا به عبارتی دیگر اگر بر سر قدرت بیائیم منافع شما تامین خواهد بود و به این وسیله قصد جدی خود را برای تصاحب قدرت سیاسی به اطلاع کدخدا میرساند تا همراهی نمایند و مانع نشوند؛ آیتالله شریعتمداری به همراه مرجع تقلید دیگر برجسته آن زمان یعنی آیتالله میلانی، از آیتالله حاج آقا مهدی حائری یزدی فرزند آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، موسس حوزه علمیه قم، میخواست تا به علم نخست وزیر وقت پیام ببرد که اگر راست میگوئید بیائید انتخابات آزاد بگذارید و آزادی بیان و احزاب و اجتماعات را تامین کنید و زندانیان سیاسی را آزاد نمائید.
ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا
بیائید این مسیر تاریخی را با هم ادامه دهیم
شریعتمداری در سالهای منتهی به انقلاب میگفت تغییر نظام اولویت ما نیست. میتوان به قانون اساسی ۱۹۰۶ م، یعنی قانون اساسی دستاورد گرانبهای پدران ما در انقلاب مشروطه بازگشت و دستاورد انقلاب مشروطه را همچنان پاس داشت. در این قانون اساسی، اختیارات شاه محدود است و او نخواهد توانست به دیکتاتوری خود ادامه دهد.
آقای خمینی میگفت شاه باید برود.
لطفاً به وجدان خود مراجعه نمائید و قضاوت کنید؛ آیا دستاورد انقلاب مشروطه اصیلتر و پیشروتر بود و میتوانست شرائط نیل به دموکراسی و حکومت قانون، یعنی آرمانهای انقلاب مشروطه را فراهم کند و از دخالت نهاد دین در نهاد دولت بیشتر جلوگیری کند و یا شعار شاه باید برود خمینی، که در شرایط آن روزها به معنای آخوند باید حکومت کند بود و محصولش قانون اساسی کنونی جمهوری اسلامی میباشد؟ شریعتمداری دقیقا میدانست از چه سخن میگوید.
واقعاً کدام یک از این دو در جهت منافع ملی صحبت میکردند وحفظ صلح و ثبات مملکت را درنظر داشتند و کدام در آرزوی بدست گرفتن قدرت استبدادی سیاسی؟
بخاطر دارم در همان ایام و در یکی از ملاقاتهای مهندس بازرگان با پدرم، او به بازرگان گفت که من همه شما را خوب و از نزدیک میشناسم. شما مجموعا حتی یک ده را هم نمیتوانید خوب اداره کنید. شما تجربه مملکتداری ندارید. بهتر است این کار را به آنان که صلاحیت بیشتری دارند واگذار کنید و دنبال حکومت نباشید.
ولی همزمان خمینی میگفت پدران ما چه حق داشتند که برای ما تعیین تکلیف کنند. این مردم شاه را نمیخواهند.
آیا مسئله فقط در رفتن یا ماندن شاه خلاصه میشد؟ یا شریعتمداری با فراست تمام، نتایج بعدی حاصل از رفتن شاه را که سقوط نظام قبلی و بهقدرت رسیدن آقای خمینی و روحانیت بود به عیان میدید و هشدار میداد ولی متأسفانه گوش شنوایی نبود.
شریعتمداری طرفدار دموکراتیزاسیون نظام موجود بود و خمینی به کمتر از انقلاب رضایت نمیداد. اینجا روی سخن من با بهاصطلاح اصلاحطلبان دیروز و استمرارطلبان امروز است. میپرسم چگونه است که به تدریج مسئله عدم وجود ملاک واحد در مساله حصر در میان تک و توکی از شما نیز کموبیش به سوالی درخور پاسخ تبدیل شده و شما هم متوجه تضادی که در نوع برخورد با مساله حصر آیتالله شریعتمداری و قمی و روحانی و منتظری نسبت به برخوردتان با حصر مهندس موسوی و خانم رهنورد و آقای کروبی وجود دارد، شدهاید و به خصوص اخیراً پس از اینکه آقای محمد رضا گائینی ملقب به اصولگرا، در نشریه تسنیم وابسته به سپاه پاسداران، فارغ از هر منظوری که داشت، براین تضاد انگشت گذاشت و آن را مطرح کرد، اینجا و آنجا شما نیز که آن روزها متاسفانه بسیاری از نام آورانتان خود از فعالترینها در انجام این جنایتها بودند، گاهی بر لزوم برخورد با این مسئله چیزهائی مینویسید. ولی هیچ گاه تا کنون و هیچ کدام از شما درباره تضادی که همچنان در عمیقترین لایههای افکارتان درباره حقانیت روش انقلابی و یا اصلاحطلبانه وجود دارد، هنوز هیچ سؤالی را از خود مطرح نکردهاید؟
به عبارتی دیگر؛ آیا روش انقلابی تا آنجا که شما را در دوران طلایی امامتان در قدرت سیاسی پابرجا میداشت مقدس بود و از روزی که کشتیبان را سیاستی دگر آمد، روشهای انقلابی مردود شدند و اصلاحات اسم رمز جدید بازگشت دوباره به قدرت سیاسی گردید؟
اگر میگوئید چنین نیست، پس چگونه با این تضاد اساسی کنار میآیید و از آن بدون پرداختن به این معضل و پرسش به این تضاد میگذرید؟
آیا واقعاً رفرم تا زمانی که امید به تغییرات را با خود حمل کند بر هر روش دیگری مزیت ندارد؟ اگر این حکم صحیح است، پس چرا به صحت آن در آستانه سالهای منتهی به انقلاب اذعان ندارید؟
آیا با وجود شاه بیمار و پشیمان که صدای انقلاب را هم شنیده بود، انقلاب واقعا ضروری بود و بر اصلاحات پیشنهادی آیتالله شریعتمداری مزیت داشت؟
آیا احتمال وقوع درجاتی از دموکراسی در سلطنت از نفس افتاده و بیتوان بیشتر از روی کارآمدن باقیمانده فدائیان اسلام و روحانیت انقلابی تازه نفس و تشنه قدرت وحریص ثروت نبود؟
آیا حتی اگر گذار از سلطنت امری لازم بود، آیا امکان حصول باین هدف ازروشهای پارلمانتاریستی به کمک نمایندگان مجلس شورای ملی که آنروزها خواسته و ناخواسته با مردم همصدا شده بودند، به منظور جلوگیری از فروپاشی سیاسی و در نتیجه روی کار آمدن تازه به دوران رسیدههای انقلابی بهتر نبود؟
شما اصلاحطلبان این سؤال بزرگ را به وجدان خود و افکار عمومی بدهکارید و متاسفانه تاکنون آنرا جدی نگرفتهاید.
از چه زمانی اصلاحات به انقلاب تقدم یافت و چرا؟ آیا آنچه بر شریعتمداری و دیگران رفت خود نتیجه و تابعی ازافکار و امیال وخشونت آن روزی شما نبود؟ شما حاضر به رویاروئی با تضادی که امروز همه آن را احساس میکنند و مواجهه جدی با آن نیستید.
هر چقدر هم گروه شما به زندان برود و شکنجه شود و مقاله بنویسد، نهایتاً اگر صمیمانه به رفع این تضادها نپردازید، قضاوت عمومی این خواهد بود که سودای بازگشت بهقدرت محرک اصلی شماست نه بهروزی ملت. به خصوص امروز که در صفتان دوباره به جانیان اسم و رسم داری امثال ریشهری و دری نجفآبادی و فلاحیان راه دادهاید و آنها را به سیدحسین موسوی تبریزیها و خلخالیها که از قبل بودند اضافه نمودهاید وآنها مجددا از حمایت شما برای بازگشت بهقدرت برخوردارند.
انصافا آیا هرگز با خود صمیمانه نشستهاید تا به امروز و گذشته خود نگاهی انتقادی دالشته باشید؟
بگذریم، بهر حال انقلاب انجام شد و نوبت به رفراندم تعیین نوع نظام رسید
شریعتمداری میگفت، اسلام نوع خاصی از نظام سیاسی را تعیین و یا تأیید نکرده است و جمهوری اسلامی ترکیبی متناقض بیمعنی و دارای تضاد ماهوی است. اسلام یک دین است و جمهوری یک نظام سیاسی متکی بر آراء مردم. ترکیب یک نظام سیاسی با یک دین معنا ندارد و چنین ترکیبی در درون خود متناقض است.
خمینی میگفت جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه کلمه زیاد.
آیا انصافاً امروز تضادهای جمهوری و اسلام خود را در حد اعلای ممکن به نمایش نگذاشته و بیمعنایی این ترکیب را متأسفانه با پرداخت قیمتی گزاف و پس از چهار دهه خسران و رنج تحمیل شده بهچند نسل به نمایش نگذاشته است؟ آیا انصافاً هیچ حکیمی، فیلسوفی، سیاستمداری یا فرزانهای دقیقتر از این را میتوانست پیشبینی کند؟
متأسفانه نسل انقلابزده آن روز این پیام را نشنیده گرفت، یا نشنید و یا اصولاً نفهمید که دعوا بر سر چیست. تبلیغ میشد که دعوا بر سر قدرت است و شریعتمداری میخواهد بر صندلی خمینی بنشیند.
اکنون خیلی وقت است که آنروزها سپری شدهاند. دیگر امروز چرا گذشته خود را به فراموشی میسپارید و سؤالات اساسی را که در دل جامعه موج میزند، برای خود مطرح نمیکنید. شاید چون جوابی جز اینکه ببخشید فرزندانمان ما اشتباه کردیم و نفهمیدیم برای آن ندارید.
شریعتمداری میگفت از کارداران و کاردانان نظام سابق در اداره مملکت استفاده کنید. آنها را بیجهت تعقیب نکنید و پاکسازی ننمایید. قرارداد منع تعقیب صادر کنید و نه عفو عمومی. عفو عمومی عنوان مناسبی نیست زیرا آنان اکثرا گناهی مرتکب نشدهاند تا شما لازم باشد آنها را عفو کنید.
انقلابیون وسیعا ادارات را پاکسازی کردند و عدهای ندانمکار بر سر آن نشاندند که با هزینه گزاف همه چیز را خواست با آزمون و خطا فراگیرد و در نتیجه مملکت بهاین روز افتاد.
او میگفت اعدام نکنید. مصادره اموال ننمایید و به جان و مال و نوامیس مردم تجاوز نکنید.
متقابلا خمینی میگفت پشیمانم و از درگاه خداوند طلب عفو میکنم که مانند انقلابهای دیگر رفتار نکردم. او از روز اول و بهمحض استقرار در مدرسه رفاه، در بام مدرسه آدمکشی را آغاز کرده بود. با این وجود پشیمان بود. او این پشیمانی خود را در سال ۶۱ و ۶۷ کاملا جبران کرد.
انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی شروع میشد
بحث بر سر تغییر نام مجلس موسسان قانون اساسی به مجلس خبرگان بود. شریعتمداری با تغییر نام مجلس مؤسسان به مجلس خبرگان مخالف بود.
آقای خمینی و یارانش برنام مجلس خبرگان قانون اساسی پافشاری میکردند. شریعتمداری اشکالتراشی نمیکرد و فقط بر یک اسم خشک. خالی اصرار نمینمود. بلکه او با این کار خود نکته بسیار مهم و اساسی را متذکر میشد.
او مانند صدر مشروطه مجلسی با مشارکت همه اصناف و طبقات اجتماعی میخواست تا حاصل آن یک قانون اساسی منعکسکننده خواست همه آحاد اجتماعی باشد. برعکس آقای خمینی و روحانیون اطرافش میخواستند که روحانیت مجلس خبرگان را قبضه کند تا بنیاد ولایت فقیه را شالوده اصلی قانون اساسی نموده و حکومت روحانیت را برای همیشه تضمین نمایند.
آیا در این مورد نیز حق با شریعتمداری نبود؟ آیا او با شناخت عمیقی که از نیات و اهداف آقای خمینی و روحانیت وابستهاش داشت، بسیار قبل از وقوع فاجعه ازعمق آن خبر نیافته و آن را به اطلاع ملت نرسانده بود؟ افسوس که این مزرعه را آب گرفته بود. افسوس که نسل خوابنما و جادو شده را امکان درک حقایق نبود. اما امروز چه؟ آیا هنوز زمان بیداری فرا نرسیده است.
اولین علامت بیداری در طرح سئوالات میباشد. چرا نفهمیدیم؟ چرا سکوت کردیم؟ چرا رضایت دادیم؟ چرا تمکین کردیم؟ چرا از تسلط روحانیت به خود دانسته و ندانسته حمایت کردیم؟ چرا خود نیز با آنان همراه شده و دگراندیشان را سرکوب نمودیم؟ چرا خشونت اعمال کردیم؟ چرا و چرا و چرا؟
بدون جواب به این چراهای بیپایان، هنوز این نسل در بند جادوی بت بزرگی است که خود او را آفرید و پرستید ولی هنوز هم قادر به شکستناش نیست و نمیتواند خود را از جاذبه مخرب جادوئی آن رهائی بخشد و آزاد شود.
به هرحال مجلس خبرگان تشکیل شد
شریعتمداری مخالف وجود اصل ولایت فقیه در قانون اساسی بود و میگفت اصول مربوط به ولایت فقیه با اصول مربوط به حاکمیت مردم در این قانون اساسی با یکدیگر در تضاد ماهوی میباشند و این امر قانون اساسی را که دستاورد فداکاریهای این ملت است بیاعتبار خواهد نمود.
خمینی اما ولایت فقیه را بر مردم امری بدیهی میدانست که صرف تصورش موجب تصدیق آن است. او به این هم بسنده نکرد و در اولین فرصت ولی فقیه را تبدیل به ولی مطلق فقیه کرد و گفت که در هنگام لزوم ولی فقیه ضروریات دین را نیز میتواند تعطیل کند.
آیا امروز که به گذشته بازمیگردید خود را ملامت نمیکنید که چه قدر بیتفاوت و خونسرد از کنار این قضیه اساسی که سرنوشت نسلها را بهاین تلخی رقم زد گذشتهاید و حتی شاید از رفراندوم قانون اساسی نیز حمایت نمودهاید؟ آیا یک انسان آزاد میتواند ولو بهاختیار، سند بردگی و صغیربودن خود را طی رفراندم امضاء کند؟ آیا شریعتمداری دست روی حساسترین و سرنوشتسازترین نکته ننهاده بود؟
شعار مرگ برضد ولایت فقیه، پس از مخالفتهای شریعتمداری با ولایت فقیه، در هر نماز جمعه و سخنرانی سران جمهوری اسلامی، برای او آرزوی مرگ میکرد. آیا شما نیزاین شعار را دادهاید؟ و یا بیتفاوت آن را گوش کرده و گذشتهاید؟
این شعار، ندای مرگ بر همه آزادگان و مخالفین صغارت و حضانت ملت است و نه شریعتمداری تنها. و هنوز هم از بلندگوها طنین افکن است.
شریعتمداری میگفت ارتش را پاکسازی نکنید شعار انحلال ارتش خیانت به استقلال مملکت است.
اما خمینی در اولین فرصت همه سران ارتش را تا رده سرهنگ پاکسازی کرد. آن روزها بسیاری از سازمانهای رنگارنگ چپ و مذهبی از این کار او حمایت کردند.
حمله صدام بسیار زود نشان داد که چه کسی حق داشته است. همه به نقش ارتش در آزادسازی خرمشهر اذعان کردند. چون همان ارتش نیمهجان قهرمانانه توانست خرمشهر را بازپس گیرد.
شریعتمداری تاوان مواضع اصولی، صحیح، انسانی و بخردانه خود را به قیمت جان خود پرداخت. رودررو با شخص خمینی و در غوغای جنون انقلابی توده عصیانزدهای که هر روز بیشتر از پیش بوسیله سران انقلاب به مسیر تعصب و جنون کشانده میشد.
هیچ چیز سنگین تر از رودرروئی با افکار عمومی منحط و متعصبانه نیست. به خصوص که در راس آن نیز رهبری خودکامه و ماجراجو قرار گرفته باشد.
شریعتمداری میدانست که کار او آب در هاون کوبیدن است. بارها با هم در این مورد صحبت کرده بودیم. اما او میگفت آیندگان خواهند فهمید که من چه گفتهام و چه کردهام و چرا گفتهام و چرا کردهام. باید در این مملکت لااقل یکی حقایق را بدون کتمان بگوید و اکنون قرعه این فال بهنام من زده شده است.
او بخوبی میتوانست عاقبت این مخالفتهای رودررو و علنی را پیشبینی کند. او آگاهانه مسیر خود را انتخاب کرده بود.
او میگفت من قصد مخالفخوانی و رودرروئی ندارم ولی آنچه انجام میدهند بهقدری برای آینده مملکت خطرناک است که راه دیگری پیش پای من نمیگذارد.
در سال ۴۲ پدرم با وجود همه اختلافات اساسی که با خمینی داشت، در نجات جان خمینی از اعدام تردیدی بخود راه نداد و برای انتقال او از تبعیدگاه ترکیه به عراق نیز بنابهخواست پسرش آقا مصطفی اقدام کرد و موفق شد.
اما خمینی نمکنشناستر از آن بود که این چیزها را بهحساب آورد. بر عکس او در اولین فرصت از مدرسه رفاه که در آن مستقر شده بود بوسیله حاج آقا محمود مرعشی فرزند بزرگ آیتالله نجفی مرعشی که بهدیدارش رفته بود پیام داد به سید کاظم بگو که اینقدر چوب لای چرخ من نگذارد که بد خواهد دید.
او هنوز پایش به مملکت باز نشده تهدیدات خود را آغاز کرده بود. او مسئله را کاملاً شخصی تلقی میکرد و بسیار کینهتوز و بیرحم بود.
او با حادثه مرگ فرزند بزرگش آقا مصطفی، با بیاعتنایی کامل و خونسردی عجیبی روبرو شده بود و در موقع ورود به ایران نیز پس از ۱۷ سال تبعید اجباری و دوری از وطن با گفتن این که هیچ احساسی نسبت به بازگشت به خاک وطن ندارد، کاملا محتوای انسانی خود را نشان داده بود. بنا بر این آشکار بود که خشونت و بیرحمی و قساوت به زودی در بالاترین سطح قدرت سیاسی پایگاهی بنیادین خواهد یافت و ایران انقلابی مسیر خونینی در پیش خواهد داشت.
آیا واقعاً امروز ملیمذهبیها و نهضت آزادی از اینکه دور خمینی را در نوفللو شاتو گرفته و آنچه را نیز نمیدانست به او و روحانیون دوروبرش آموختند، و به حواریون او تبدیل شدند، سخنانش مرتجعانهاش را آذین بستند و او را بزک کردند تا دنیاپسند شود و وسیله ارتباطی او با اروپائیها و آمریکائیها شدند، باز هم بهخود آفرین میگویند؟
آیا آقای دکتر یزدی از اینکه طرح چند مرحلهای برای تاسیس حکومت اسلامی به خمینی داد و برای تحقق آن هرچه در توان داشت انجام داد، لا اقل در دادگاه وجدان خویش خود را تبرئه مینماید؟
آیا آنان که روز ورود خمینی سرود خواندند، هنوز بر این باورند که دیو بیرون رفت و فرشته درآمد؟
آیا مهندس صباغیان از اینکه رئیس هیئت استقبال خمینی بود هنوز بهخود میبالد؟
تا سفر خمینی به پاریس، بازرگان و سنجابی بسیار به شریعتمداری و طرز فکرش نزدیک بودند. اما جوانان انقلاب زده و دو آتشه سازمانهایشان از این مرحله بهبعد، بجد کوشیدند تا بازرگان و سنجابی را از شریعتمداری جدا کنند و برای بیعت با خمینی عازم پاریسشان نمایند. این پیرمردها را آلتدست خمینی ساختند تا یکی نخستوزیر و دیگری وزیر خارجه دنیاپسند و مطابق روانشناسی آنروز مردم شوند و پلی باشند تا آخوند جماعت که هنوز از پذیرش مردم اطمینان نداشت، با پا گذاشتن بر روی شانههای آنها حکومت روحانیت را با هزینه کمتری عملی سازند. آیا جوانان آنروز و پیران کنونی، همچنان از نتایج درخشان کار خویش رضایت دارند؟
اگر بازرگان و سنجابی به حال خود رها شده بودند و اینقدر تحت فشار جوانان سازمانهای خود نبودند، چه بسا که در چنین دامی نیز گرفتار نمیآمدند.
حزب توده بهدستور مسکو و بهطمع نفوذ در دستگاه خمینی، با احمد خمینی همکاری میکرد. طبق اسناد فاش شده در کتاب متروخین آرشیو– جلد دوم قسمت مربوط به انقلاب اسلامی ایران – خواست مسکو از مامورانش این بود که برای تغییر جهت سیاست خارجی ایران، دو چهره به تعبیر مسکو لیبرال، یعنی آیتالله شریعتمداری و مهندس مهدی بازرگان باید از صحنه حذف شوند.
حزب توده با همفکری احمد خمینی، از ساده لوحی قطبزاده استفاده نموده بهوسیله دو تن از افسران بلندپایه وابسته بهخود یعنی سرهنگ کبیری و عطاری او را تشویق به کودتا بر علیه دولت مینمایند. بهاین ترتیب آنها نظامیان خود را در کنار او میکارند و او را به کودتا تشویق میکنند و نقشه میکشند تا پای شریعتمداری به نحوی ولو بهعنوان اطلاع از این قضیه بهاین ماجرا کشیده شود و سپس آن را علم میکنند و شریعتمداری را بنا به دستور مستقیم خمینی توسط جامعه مدرسین حوزه علمیه از مرجعیت خلع و دچار حصر منتهی به مرگ مینمایند. در این مورد علاوه بر این کتاب خاطرات مرحوم منتظری نیز بسیار گویا و افشاکننده است.
در خواب هم میدیدند که به فاصله اندکی چه سرنوشت شومی در انتظار آنهاست؟ آیا سران حزب توده ، آیا چپهای تودهای و چپ انقلابی که با شعار مرگ بر لیبرال به میدان آمده بودند و با پخش اسناد مالکیت دارالتبلیغ اسلامی بر سهام چند کارخانه (که به موسسه غیرانتفاعی و رسمی و ثبت شده دارالتبلیغ اسلامی بخشیده شده بود)، به عنوان اموال شریعتمداری سرمایهدار و همراه با پخش اسناد دیگری از این قبیل که بوسیله ایادی احمد خمینی در اختیار آنان قرار میگرفت، در ترور شخصیت او از هر سو و قبل از انجام حصر او شرکت نمودند، هنوز از این کار خود احساس افتخار میکنند؟ آیا آنان با حذف شریعتمداری در همان حال و در همانجا، زمینه حذف خویش را نیز فراهم نکرده و گور خود را به دست خویش نمیکندند؟
آیا کیانوری و احسان طبری نمیدیدند که چگونه در فاصله کوتاهی پس از شریعتمداری آنان نیز برای اعتراف به تلویزیون کشانده میشوند و کتاب فرمایشی مینگارند.
من نمیخواهم کسی را ملامت کنم. در صدد وعظ و خطابه اخلاقی نیز نیستم. من هیچ چیز را نه میخواهم و نه میتوانم فراموش کنم ولی توانستهام در درون خود همه حتی آمرین و عاملین این جنایت را تا آنجا که سهم من و مربوط به من است ببخشم. خطاب من صرفاً به وجدانهای بیدار در همه گرایشهای سیاسی و اجتماعی است. طرف صحبت من دیدهای انتقادی و رویکردهای خرد محور میباشند.
روی سخن من با آنان که درگیر تعصبات فرقهای و قبیلهای خویش هستند نیست. آنها همواره راهی برای توجیه خطاها و طفره رفتن از پاسخ به سئوالات دارند.
حال مختصرا به رابطه اخلاق و سیاست بپردازیم
اخلاق و یا اتیک (بسته به اینکه منشأ این فضیلت را مفاهیم مجرد و آموزههای متافیزیکی و یا آن را حاصل زندگانی اجتماعی انسانها بدانیم یکی از این دونام را به خود میگیرد) الگوی رفتار برتر انسانها با یکدیگر است.
بنابراین همه حوزههای زندگانی اجتماعی انسانها را دربر میگیرد و سیاست نیز یک استثنا نیست. نه پشت کردن به اخلاق از الزامات جدانشدنی سیاست است و نه انسان اخلاقی با ورود به عالم سیاست مجبور به ترک اخلاقیات خود میشود. حتی ماکیاولی نیز به شهریار توصیه میکند که زیرکانه ظلم خود را به توده مردم به نام زیبای عدل بفروشد و خود را پرهیزگار و با اخلاق حسنه جلوه دهد. یعنی او با وجود این که التزام به اصول اخلاقی را برای شهریار مانع دستیابی او بهقدرت برتر و پایائی این قدرت استبدادی میداند، ولی درعین حال تظاهر به درستی و اخلاق را وسیله مهمی برای استحکام قدرت به شمار میآورد.
شاید امروز بتوان آموزههای ماکیاولی را نیز دوباره چنان بازخوانی نمود که آن تعارض ناشی از روشهای موثر بودن اقتدارگرائی را (که خود از اساس یک نظام سلطه غیر اخلاقی است) لزوما با اخلاق نداشته باشد. در پهنه نظامهای مردمسالار که مشروعیت نظام سیاسی در آن بر یک بنیاد اخلاقی که رضایت مردم از وجود آن است، نهاده شده، باید روشهای حکومت را نیز متناسب با آن تعریف نمود
این صحیح است که هدف غائی سیاست بهعنوان یک دستگاه، اعمال یک سیستم ترویج اخلاقی نیست، بلکه مدیریت صحیح جامعه و کشوراست.
ترویج اخلاق در جامعه بهعهده حکومت نیست. ولی سیاستمدار در همه حال یک انسان است و اگر شخصی ملتزم به اخلاق بود، صرف ورود به سیاست او را از اخلاق بری نخواهد نمود.
سیاستمدار معادل یک نظام سیاسی نیست. سیاستمدار یک انسان است و مانند هر انسان دیگری باید در روابطش با انسانهای دیگر و جامعه از الگوی رفتاری برتر اخلاقی سود جوید.
لحظاتی از زندگانی هر سیاستمدار، پیش میآید که او ناچار است البته در مشاغلی خاص و به خصوص در تصمیمگیریهایش بین دو وضعیت بد و بدتر، یکی را انتخاب کند. حتی در این حالات دشوار نیز انتخاب مسئولانه در چنین وضعیتهائی خود یک انتخابی اخلاقی میباشد. تصمیم کندی و خروشچف برای امتناع از جنگ در بحران موسوم به خلیج خوکها و پرهیز از ماجراجوئی هستهای و تصمیم متعاقب آن دو بر تنشزدائی از روابط دو ابرقدرت، نمونهای ازیک تصمیم مشترک اخلاقی دو انسان در دشوارترین مراحل تصمیمگیری است.
برعکس تصمیم به ادامه جنگ از سوی سران جمهوری اسلامی، پس از دفع متجاوز و فتح خرمشهر با وجود پیشنهاد صلح از سوی مقابل و تعهد کشورهای عربی به پرداخت غرامت به ایران و لجبازی و ماجراجوئی و ادامه بیدلیل هشت سال جنگ خانمانسوز و کشته و مجروح شدن هزاران هزار انسان از دو سو و خرابی شهرهای بسیار و از بین رفتن سرمایههای طرفین، نمونه اعلای بیمسئولیتی و غیر اخلاقی بودن تصمیمات در عالیترین سطوح تصمیمگیری آن روز جمهوری اسلامی است.
امروز در دوران مدرن دیگر اخلاق یک دسته قواعد عام و قابل تفسیر و یا وابسته به فرهنگهای متفاوت بشری و دارای نسبیت فرهنگی و جغرافیائی نیست. بشریت پس از دو جنگ خانمانسوز جهانی و در تنبه از آن، به طور گسترده بر سراصول و حقوق بشر توافقی اخلاقی و حقوقی نموده است. اجماع به این گستردگی تاکنون بر سر اصولی عمیقاً اخلاقی که شالوده رفتار شرافتمندانه و کرامت آمیز انسانها با یکدیگر و حکومتها با انسانهاست هرگز در بشریت سابقهای به این وسعت نداشته است.
بهاین دلیل ارزشهای حقوق بشری، ارزشهای جهان شمول میباشند و برای همه انسانها، در همه زمانها و مکانها اعتبار دارند.
امروزه اخلاق و یا اتیک، معنایی جز پذیرش اصول حقوق بشر و التزام عملی به آنها ندارد. این اصول فراتر از اخلاق، به الگوی رفتاری و اصول حقوقی ارتقاء یافتهاند.
بدیهی است هر حقی مسئولیتی را متوجه دارنده حق مینماید.
مسئولیت در انسان به عنوان دارنده حقوق بشر، اذعان عمیق قلبی به برابری و کرامت ذاتی انسانها و در نتیحه استنتاج سایر اصول بشر از این دو اصل و پاسداری از آنها، بهمعنای پاسداری از حقوق خود و دیگران و اعمال و رعایت این حقوق در حوزه کنش و واکنش اجتماعی انسان با اجتماع و حتی حیوانات و محیط زیست میباشد.
دولتها نیز بهعنوان نمایندگان مردم، خود موظف به رعایت این اصول میباشند. در دولتهای دموکراتیک اغلب امروزه اصول حقوق بشر در نظام حقوقی این کشورها جایگاه قانون را یافته است و آنها موظف به رعایت آن در حق شهروندان خویش میباشند.
متاسفانه هنوز صحنه بینالمللی تقریبا منطقه الفراق قوانین حقوق بشر است و در این صحنه هر روزه ما شاهد فجایع بیشتری در حق انسانها میباشیم. امروزه خاورمیانه نمونهای است که در آن نه فقط حکومتهای مستبد منطقه، بلکه اکثر دموکراسیهای صاحب عنوان جهان نیز، در آن به بیداد و کشت و کشتار مشغولند.
این رفتار غیرانسانی دموکراسیهای بزرگ، چیزی از اعتبار حقوق بشر و مسوولیت انسانها در قبال آن نمیکاهد و فقط دموکراسیهای موجود را با سوالات جدی و انتقادات بحق و بجا مواجه مینماید.
دولتهای استبدادی در سراسر جهان و در شمول آنان جمهوری اسلامی نیز با سوء استفاده از این واقعیات همواره و بطور مداوم در صدد بیاعتبار ساختن این دست آورد گرانبها و ویژه بشریت میباشند. آنها بیشتر میخواهند اصول حقوق بشر را نامعتبر جلوه دهند تا دموکراسیهای درگیر این جنایات و دولتهای ناقض آن را. زیرا خود نه تنها در سطح بینالمللی، بلکه در سطح داخلی نیز دائما درصدر لیست ناقضان حقوق بشر قرار دارند.
آنها همواره بدون این که اعمال خود را در نظر داشته باشند، به قدرتهای بزرگ ایراد میگیرند. با وجود این که نوعی حقانیت در این گفتار است، آنها گویا این حقوق و مسئولیت حفظ آن را، فقط در حوزه دولتها و آنهم قدرتهای بزرگ جهانی جلوه میدهند. غافل ازاینکه حتی اگر همه دولتهای جهان نیز این حقوق را بازیچه دست خود قرار دهند، حقوق انسانها بهزعم بازیچه قرارگرفتن از آنان سلب نخواهد شد. بلکه همه موظفند که آن را به جد و درحد اعلا حفظ کنند.
اولین قربانی خشونت اخلاق و حقوق و کرامت انسان است
خشونت همزاد و همراه با انقلابهای سنتی، به معنای روشهای خرد کردن ماشین حکومتی و جایگزین شدن آن به وسیله مخالفین سازمانیافته و خشونتپیشه میباشد.
در اینجا باید حساب این گونه انقلابها را با پدیدههای جدید معاصر که در طی آن انقلابهای مفهومی و ارزشی، همراه با روشهای مسالمتآمیز انجام میشود، جدا کنیم. انقلابهایی که آنها را جمهوری اسلامی «انقلابهای مخملی» نام نهاده است.
به این معنی که انتقال از نظامهای اقتدارگرا به دموکراسی، خود یک انقلاب در مفهومها و ارزشهاست، ولی لزوماً این انتقال نباید با روشهای قهرآمیز صورت گیرد. بلکه اغلب از طریق انجام انتخابات آزاد و عادلانه و سایر روشهای مسالمت آمیز مانند مقاومت مدنی و اعتصابات و تظاهرات صورت میپذیرد.
در ایران انقلاب خود بیخشونت صورت گرفت ولی از همان سالها قبل از انقلاب، در زمان ترورهای اسلامی و چریکی بوسیله هیئت مؤتلفه و گروههای چپ و مجاهدین که خشونت مجاز شناخته شده بود اخلاق در قربانگاه خشونت سیاسی قربانی شده بود.
خشونت فقط منحصر به قتل و جرح انسانها نیست. همزمان با وقایع سالهای چهل، روحانیون انقلابی حدیث جعل میکردند که تهمت و افترا در حق دشمن فرضی مجاز است و به قول امروزیها ترور شخصیت مخالفین جایز است و منع شرعی ندارد و نام آن را مباهته گذاشتند. آقا مصطفی خمینی با خلخالی و گروهی از روحانیون طرفدار آقای خمینی مینشستند و عمدتا در حق پدر من و گاهی دیگر مراجع نیز شایعههای مخرب میساختند و پخش میکردند.
امروز نیز این عمل غیر اخلاقی در جمهوری اسلامی توجیه شرعی شده است و هر گروه نسبت بهدیگری آن را اعمال مینماید.
با اتکا به همین روش، احمد خمینی و امام جمارانی با گروهی از روحانیون اهل بخیه، جوکهای سخیف درباره مرحوم منتظری درست میکردند که آماجش این بود تا اورا شیخی ساده لوح و گیج و گول جلوه دهد، با این هدف که شایستگی جایگزینی خمینی را در او مورد سوال قرار دهد.
ترور شخصیت منتظری بسیار قبل از برداشتن رسمی او از مقامش، بهوسیله احمد خمینی و دارودستهاش آغاز شده بود.
متاسفانه ترور نیز از همان ابتدا وسیله برگزیده اسلام سیاسی بود.
این راه همان ادامه برهان قاطع اسماعیلیان بود که بوسیله دیگران نیز به کار گرفته شد و بسیارهم کارآمد بود. بعدها که روحانیون طرفدار خمینی بقدرت رسیدند، نام النصرّة بالرعب را به آن دادند.
متأسفانه مجاهدین و فدائیان نیز از همان دوره شاه از این روشهای غیرانسانی و اخلاقی برای حذف دیگران از جمله رقبای درون سازمانهای خود استفاده مینمودند و چون امکان جنگ مسلحانه نداشتند (که خوشبختانه نداشتند) آن را تبدیل به حذف مسلحانه نموده بودند. ساواک شاه نیز از پشت سر زندانیان سیاسی خود را ترور میکرد تا ازاین گروهها عقب نیافتد.
اخلاق با وجود چنین واقعیاتی در سیاست ایران چه معنایی میتوانست داشته باشد؟ و اکنون نیز اخلاق چه جایگاهی در جامعه و سیاست ما میتواند داشته باشد؟
آقای خمینی فریاد برمیآورد بکشید ما را میکشیم شما را و به شعار خود نیز عمل کرد.
او بر سرمنبر داستان باغبانی را میگفت که دید یک سید و یک فرد دیگری مشغول دزدی از باغ انگور اوهستند. باغبان روبه سید کرد وگفت که تو چون سیدی اینها مال جدت است، تو میتوانی از انگورها برداری ولی این یکی دیگر چه میگوید؟ او سید را همراه خود کرد و با کمک سید آن شخص را به درخت بست و سپس به سراغ سید رفت و هر دو را مجازات کرد.
خمینی نیز ابتدا با حزب توده و سازمان فداییان اکثریت همدلی بیشتری نشان داد و به همراهی آنان مجاهدین و سایر مخالفین را قلع و قمع کرد وسپس نوبت آنان رسید و به سراغ خود آنان رفت.
البته او قبلا به کمک آنان افرادی را که مزاحم نقشههای خود تشخیص داده بود، به عنوان لیبرال و بیدین و یا مروجین اسلام آمریکائی از صحنه حذف کرده و از بین برده بود.
رفتار خمینی با پدر من یکی از نمونههای بارز دنائت اخلاقی شخص اوست. هنوز متاسفانه پارهای سعی دارند او را مجسمه اخلاق و انسانیت جلوه دهند و از این راه اقتدار خود را بازیابند.
در مورد جزئیات این رفتار شخص آقای خمینی و دست اندرکاران آن روز جمهوری اسلامی پارهای نوشتهها موجودند و یکی از مهمترین و بهترین آنها به وسیله دانشمند محترم آیهالله کدیور به رشته تحریر درآمده است و بهتر است مشتاقان به این نوشتهها مراجعه کنند.
در این مقاله قصدم پرداختن به این قضیه نیست.
اما بطور خلاصه:
– پدر من آیتاللهالعظمی سید محمد کاظم شریعتمداری، از مراجع تقلید بهنامی بود که خود مخالف دخالت روحانیت در حکومت بود و بنابراین خود نیز هیچ قصدی برای تصرف صندلی رهبری خمینی نداشت. ولی هم خمینی و هم پسرش احمد خمینی و اطرافیانش از جمله رفسنجانی که از وضعیت سلامتی خمینی و وضع وخیمی که پس از سکته اولش داشت باخبر بودند، بیم داشتند که مبادا پس از خمینی این صندلی به خطر بیفتد و از دستشان خارج شود. بنابراین با اطلاع و همراهی خمینی ابتدا شریعتمداری و سپس منتظری را از صحنه سیاسی حذف کردند.
امروز نیز عین همین دعواها برای ایام پس از خامنهای در جریان و در حال تکرار است و باید منتظر خصومتها وخشونتهای بیشتر بود.
– آقای خمینی از ابتدا از پوچ بودن و نقشه بودن قضیه کودتای منتصب به قطبزاده آگاه بود ولی آن را وسیلهای ساخت برای حذف شریعتمداری که فکر میکرد چوب لای چرخش گذاشته است.
– خمینی شخصا از شروع ابتلاء پدر من به سرطان در روزهای قبل از حصر او خبر داشت. او با نهایت قساوت قلب، معالجه را از پدر من دریغ داشت و اورا به سمت مرگ برد.
– با این وجود تاریخ جز در کنار مستبدین خونآشام جائی برای او باقی نگذاشته است. هر روز که سپری میشود محبوبیت و حقانیت شریعتمداری افزون شده و دنائت اخلاقی و بیرحمی خمینی حتی بر طرفداران دو آتشهاش واضحتر میشود.
– در نتیجه مجموعهای از این اعمال، شاید امروز بتوان گفت که بزرگترین دستاورد این انقلاب، اخلاق زدائی از سیاست و جامعه بوده است.
– متاسفانه اکنون این نظام جامعه را نیز با خود به سقوط اخلاقی بیسابقهای کشانده است.
– خشونت و فریبکاری و دوز و کلک دائماً در حال فزونی است و اخلاق نه تنها از سیاست بلکه در حد فاجعهآمیزی از جامعه نیز رخت بربسته است.
– ایران قبل ازهرچیزبه یک رنسانس اخلاقی نیازمند است.
برای شروع این رنسانس اخلاقی، مقدم بر هر چیز دیگر، دوران خمینی باید مورد نقد جدی قرار گیرد و تابو شکنی شود. عدهای متاسفانه هنوزهم در صدد احیا دوران او میباشند و خود را پیروان او بهشمار میآورند. اما:
به قول مولوی:
هر که را پیرش چنین گمره بود
کی مریدان را به جنت ره بود
حسن شریعتمداری
هامبورگ
سه شنبه چهارم خردادماه ۱۳۹۵
————————————
۱. مصاحبه با حبیب الله عسکراولادی
۲. پیام محرمانه آیتالله خمینی به کندی
۳. خاطرات شفاهی آیت الله مهدی حائری یزدی
۴. The Mitrokhin Archive II, The KGB and the World, Christopher Andrew Vasil Mitrokhine, Penguine Press 2014
۵. پیروز دوانی – کتابچه حقیقت
۶. در این لینک خاطرات آیت الله منتظری را مطالعه نمائید
۷. در این لینک بحران موشکی کوبا و ماجرای خلیج خوکها را مطالعه کنید
۸. محسن کدیور - اسنادی از شکسته شدن ناموس انقلاب
■ جناب آقای شریعتمداری
از سخنان تاریخی و روشنگر شما سپاسگزارم. شوربختانه هنوز هم بسیاری از مخاطبان شما که آن روزها دستیار و پشتیبان حکومت آقای خمینی و شیفتۀ انقلاب بودند، حتی نمیگویند «ببخشید فرزندانمان ما اشتباه کردیم و نفهمیدیم». بسیاری از آنها که اکنون خود را اصلاحطلب مینامند، حتی نمیگویند انقلاب ناگزیر و بیرون از اراده ما بود، بلکه آن را پدیدهای مقدس و بایسته میدانند. از این رو، آنها اشغال سفارت را نیز که یکی از سرچشمههای بدبختی ملی بود، چون خودشان در آن دست داشتند، ستایش میکنند. حتی هنوز هیچ جا به گونۀ رسمی جنایات سال ۱۳۶۷ رژیم در زندانها را نکوهش نکردهاند. بازهم از شما برای این نوشته ی تاریخی و ارزشمندتان سپاسگزاری میکنم.
شاد و پیروز باشید
بهرام خراسانی
۳۱ خرداد ۱۳۹۵
■ آقای شریعتمداری گرامی، در اینکه بر پدر شما و امثال ایشان در طی چهار دههی گذشته ظلم و اجحاف شده با شما همفکر و همراهم. بسیاری از جملاتِ سئوالی شما را مهم، قابل توجه و آغازی برای یک بازنگری و تحقیق در بارهی تاریخ معاصر کشورمان میدانم.
در همین راستا بایسته میدانم بنویسم، متأسفانه خردستیزی و خودکامگی محمدرضاشاه پهلوی باعث و بانی؛
- خبط بزرگِ سرکوبِ نهضت ملی دههی سی شمسی،
- در حصر نشاندن مادام العمر رهبر آن زندهیاد محمد مصدق،
- چیره کردن مقامات امنیتی بر جان و اندیشهی آحاد کشور،
- ممنوعیت فعالیتهای سیاسی اجتماعی علنی در کشور،
- آزادی بیرقیب فعالیتهای کانونهای نشر اسلامی حوزه های علمیه. مثلا مدرسهی رفاه و پشت بامش در زمان حکومت محمدرضاشاه پهلوی تأسیس گردید.
اینهمه و بسیار بیشتر دست به دست هم دادند تا زنده یادانی از قبیل آقایان جلال آل احمد و علی شریعتی بدون هیچ رقیبی افسار اندیشهی جامعه را در فضای نیمه علن کشور در دست داشته و بیرقیب به اشاعهی افکارشان بپردازند.
و نتیجهی اینهمه تلاش آن شد که در اوج نارضایتیهای مردم از حکومت محمدرضاشاه پهلوی در سال ۵۷ عکس آقای خمینی از طرف جمع کثیری از اهالی کشور در ماه رؤیت!!!، و نهایتا حکومتِ محمدرضاشاه پهلوی واژگون گردید. و سلطنتِ خودکامانه بر کشور در سلسله ی جدیدالتأسیس روحانیت به رهبری آقای خمینی و انصارش استمرار یافت.
شاد و سرافراز باشی، البرز
■ آقاى البرز گرامى
به سهم شاه در وقوع اين فاجعه در اين ٤ دهه به اندازه كافى پرداخته شده. آيا زمان آن نرسيده كه به سهم بقيه نيز بپردازيم؟
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|