iran-emrooz.net | Thu, 22.12.2005, 22:52
همنشينییِ اسطوره و طنز در اقتصادِ ايران/١
ايرج عالیپور
|
جمعه ٢ دی ١٣٨٤
فقيهِ مدرسه دی مست بود و فتوا داد
كه می حرام، ولی به ز مالِ اوقاف است
«حافظ»
اقتصاد يكی از پيچيدهترين دانشهایِ انسانی/اجتماعی است كه چگونهگیاش بر همهیِ ويژگیهایِ مادی و معنوی در زندگییِ فردی و اجتماعی و نيز رفتارها و كردارهایِ آدمی به طورِ مستقيم تأثير میگذارد. پيچيدگی و گستردگییِ اين دانش باعث شده است آن را به بخشهایِ گوناگون و تخصصی تقسيم كنند چندانكه در ساختار و گردشِ اقتصادییِ به تقريب سالم ، گمانهزنی و جستوجویِ شيوهها و راهكارهایِ مناسب در هر بخش و رشتهای به صاحبنظران و ويژهكارانِ همان بخش واگذار میشود. از سویِ ديگر به دليلِ عموميت داشتنِ كاركردهایِ اقتصادی و سروكار داشتنِ همهیِ انسانها با اقتصاد، برخی از دانشمندانِ اين رشته انسان را « ارگانيسمِ زندهیِ اقتصادی » نامگذاری كردهاند.
بنابر اين هنگامی كه از اقتصاد سخن میگوييم از يك دانشِ بسيار پيچيده و چند وجهی و دارایِ شاخههایِ گوناگون و به هم پيوسته سخن گفتهايم. دانشی كه حكايت از آن دارد كه اقتصاد با ديگر دانشها و كاركردهایِ سياسی و اجتماعی در گسترههایِ ملی و فراملی پيوندهایِ ناگسستنی دارد و بر آنها اثر میگذارد و از آنها اثر میپذيرد. بر همين پايه، اقتصادی قابليتِ آن را دارد كه كمیها و كاستیها و درستیها و نادرستیهايش در بوتهیِ سنجش قرار گيرد كه از ويژگیهايی كه يك « ساختار » را تعريف میكنند برخوردار باشد. چنين ويژگیهايی در اقتصاد ايران وجود ندارد و از آنجاكه «ماهيت» مقدم بر «وجود» نيست، برآيندِ چنين سنجشهايی به مثابه گام زدن در تاريكی در جست و جویِ پديدهیِ گمشدهیِ « حقيقت» است. جست و جويی كه مانندِ مفهومِ «بیماهيتی » و « بی ساختاری» هيچ كسی را به دريافتِ هيچ حقيقتی رهنمون نمیشود. اگر مجاز باشيم كه برایِ « بیشناختی» و تهيگانِ تعريفِ اين وضع از ادبيات مايه بگيريم میتوان آن را همانند با حكايتِ آشنایِ « پيل در تاريكی» به شمار آورد در مثنوییِ مولانا، با اين تفاوت كه حتا ورود به آن تاريكخانه نيز برایِ به دست آوردنِ كمترين شناختِ ناقص از عضوهایِ كج و كوله ممكن نيست.
رويكرد به موضوعِ اقتصاد – در جايگاهِ تعيين كنندهای كه دارد- بيشتر رويكردی عوامانه است. عوامانه و شعارزده. و همين عوامانهگی و شعارزدگیست كه راه را بر شناختِ نسبی میبندد و بر بحرانِ اقتصادی و پيامدهایِ گسترندهاش میافزايد. اما رويكردی كه بر پايهیِ دانش و فرهنگ و دريافتِ حقيقت و انساندوستی و ميهندوستی استوار است و به بر كنار كردنِ بحران و ساختارهایِ بحرانزا میانديشد در جست و جویِ پاسخ به اين پرسشهاست كه چرا چنين شده است؟ و راهِ بيرونشد از اين وضع ِ در ظاهر ثابت و غيرِ قابلِ تغيير كدام است؟ و حقوقِ مسلّمِ مردم و جامعه در اين گردشهایِ اقتصادی كجا رفته است؟ و چگونه و در چه شرايطی ممكن است بتوان اينهمه بیسامانی و بیهنجاری و بدهنجاری را به سامان و به هنجارهایِ عقلانی بازگردانيد؟ چگونه؟
و رويكردِ عوامانه و يا عوامفريبانه – دومی درستتر است – بر پايهیِ لرزان و بیاعتبار ِ شعار ِ عدالتخواهی قرار میگيرد كه هيچگاه در حدِ اقل ِ ممكن نيز امكانپذير نبوده است. كمترين نمونهای از آن ديده نشده . رويكردی كه ريشهيابی نمیكند يا نمیخواهد ريشهيابی كند. شعار میدهد و عكس ِ شعار عمل میكند. يعنی در عين ِ حال كه شعار ِ عدالتخواهی سر میدهد از « فسادِ اقتصادی» و ضرورتِ مبارزه با آن نيز سخن میگويد.
و اين مايهیِ بسی شگفتیست زيرا كه در گسترهیِ فسادِ اقتصادی كمترين اندازهای از عدالت نيز به تصور درنمیآيد. زيرا كه نخست بايد در رويكردی علمی و انسانی زمينههایِ شكلگيرییِ فسادِ اقتصادی را – كه با فسادِ سياسی پيوستهگیهایِ تام و تمام دارد – از ميان برداشت آنگاه به فقرزدايی و راهكارهایِ توزيعِ عادلانهیِ امكانهایِ توليدِ ثروت انديشيد. در رويكردِ علمی و انسانی به اقتصاد، شكوفايییِ اقتصادی و فقر زدايی برایِ برآوردِ امنيتِ فرد و جامعه و جستوجویِ راهكارهایِ لازم و به كارآوردنِ آنها در فراهم سازییِ زمينهیِ تأمينِ نيازهایِ اوليهیِ انسانها به وسيلهیِ كار خودشان، بر پايهیِ دانش و فرهنگِ انسانی برنامهريزی میشود. آشكار است كه در اينگونه برنامهريزیها، اقتصاد در كارزارِ بينالمللی نيز موردِ توجهِ جدی قرار میگيرد، زيرا كه با گسترشِ روزافزونِ رسانهها و دادو ستدِ پرشتابِ اطلاعاتِ مربوط به كارهایِ اقتصادی، بر پيچيدگیهایِ اين رشته از علومِ كاربردی و ميزانِ اثرگذاریاش روز به روز به گونهای چشمگير افزوده میشود.بنابر اين شعارِ «خودكفايی» در اقتصادِ اين روزگار مفهومی ندارد و اگر داشته باشد نيز معنایِ آن چيزی جز مردمفريبی، واپسماندگی و فساد نيست. يعنی اين شعاری بیپايه و دروغين است، كاربردی نيست و نبودهاست و نمیتواند و بايسته نيست كه باشد.
در رويكردِ غيرِعلمی، عوامانه و سطحیگرا- آنچه تا كنون شاهدِ آن بودهايم – پيوسته از شعارهایِ سطحی و بیپشتوانه و غيرِ كاربردی بهرهگيری میشود. در چنين رويكردیست كه به حرفها و شعارهایِ مبتذلی مانندِ «معيشت» و « سفرهیِ مردم» و «سفرهخانه» پرداخته میشود.در سايهیِ همين رويكرد است كه اقتصاد به ترازِ بسيار ساده، ابتدايی و كوتهفكرانه فروكشيده میشود، از سویِ ديگر اعتراف میشود كه هنوز در كشورِ پرامكان و ثروتمندی مانندِ ايران، اقتصاد در ابتدايیترين و بايستهترين گامهایِ خود فرومانده است. و اين يك واقعيت است. اگر همين تومارِ دراز را در نزديك به سهدهه مورد بررسی قرار دهيم، میبينيم از همه چيز سخن گفته شده مگر رويكردِ علمی و درست و يا كوشش برایِ به دست آوردن و به دست دادنِ كمينهای از شناخت ....يعنی از چيزی سخن گفته میشود كه شناختی از آن وجود ندارد. چندان كه اگر كسی به گونهای بیطرفانه – بیحسنِ نیّت و بی سوءِ نیّت- اين شعارها و رويكردها را به ترتيبِ تاريخ كنار هم قرار دهد به نتيجهیِ حيرتانگيزی خواهد رسيد. توماری كه سرلوحه و آغازِ آن شعارِ پياده كردنِ «اقتصادِ اسلامی» و برقرارییِ « قسطِ اسلامی» و دفاع از حقوقِ مادی و معنوییِ « مستضعفان» بوده و در قسمتهایِ پايانییِ آن – از نيمه به اينسو- به شعارِ مبارزه با « فسادِ اقتصادی» زيرِ عنوانهایِ عوامانهیِ گوناگون جا پرداخته است.و چنين میخواهند كه اين پرسشِ به ذهنِ كسی هم خطور نكند كه چرا چنين شده است؟ و برایِ آنكه اين بازییِ خستهكننده و ملالآور كه به سرنوشت و هستییِ انسانها بستهگی دارد – و آميزهای از مضحكه و تراژدی نيز هست- بيش از اندازه خسته كننده نشود، گاه در ميانپردههايش سروكلهیِ شعارِ عدالتخواهی به رخ كشيده میشود، نيز لحنِ سخن و همينطور نامگذاری بر پديدهیِ غيرقابلِ شناختی مانندِ «فسادِ اقتصادی» به طورِ مداوم در بازگشت به آغاز و نيمههایِ نمايش به شكلِ ماهرانهای تغيير میكند. و غيرِ قابلِ شناخت لابد به اين دليل كه انداختنِ نيمنگاهی به پشتِ صحنهیِ اين نمايشِ خطرناك امكانپذير نيست.از همين روست كه اصطلاحِ « رانت» و « رانتخواری» در اقتصادِ بیساختارِ ايران مفهومی پيدا نمیكند.
اسطورهگرايی در اقتصادِ ايران – كه خود به يك فاجعهیِ تمامعيارِ فرهنگی ، سياسی و اجتماعی تبديل شده- همچنان ادامه دارد و معلوم نيست كه اين وضع به كجا خواهد انجاميد و چه فجايعِ ديگری را بر سرِ مردم و كشور آوار خواهد كرد. هنگامی كه از«مافيایِ اقتصادی» ، «مافيایِ نفتی» و.... سخن گفته میشود، آگاهان میدانند كه « مافيا» يك اسطورهیِ نوين است كه تصوير و تصوّری از دهشتافگنی و شكستناپذيریاش در ذهنها نقش بسته، و معنایِ ضمنیاش آن است كه مبارزه با آن به فرجامی نخواهد رسيد. هنگامی كه از «ثروتهایِ بادآورده» سخن گفته میشود، آگاهان میدانند كه باد نشانییِ درستی ندارد و به معنایِ هيچ و پوچ است. در اسطورههایِ كهن میتوان نشانی از آن يافت كه آنهم به كارِ استفاده در هنر میآيد نه در اقتصاد يا دانش ....و در تعريفِ فيلسوفانِ كهن آن را يكی از «عناصر اربعه» به شمار آورده اند كه فاعلیّتِ طبيعی و غيرِ انسانی دارد. چنين رويكردی به اين معناست كه هيچ امكانی برایِ برآوردِ آسيبهایِ آن و اندازهگيری و شناختِ آن وجود ندارد. هرچند كه در يك سخنِ ساده میتوان پرسيد كه اين بادها چه ويژگیای دارند كه ثروتهایِ ملی را به سویِِ نشانیهایِ مشخص هدايت میكنند و برهم میانبارند و خار و خس و خاشاك را به چشمهایِ تهیدستان میپاشند و ويرانی و بيماری و دردِ سر و مكافات را به سویِ بيشترينهیِ مردمانِ اين سرزمين پرتاب میكنند؟ اين بادها از كدام سو آمدهاند و میآيند؟
بنابر اين میتوان به اين نتيجه رسيد كه اصطلاحها و واژههايی از اين گونه گويا به شكلِ زيركانه و هدفمندی گزينش شده اند و در تهيگانی كه ديگری حقِ سخن گفتن از حقوقِ برباد رفته و در حقيقت تصاحبشده و به تاراج رفتهاش را ندارد، به كار رفتهاند و میروند كه حاصلِ آن بینتيجهبودن و غيرممكنبودنِ مبارزه با فسادِ اقتصادیست. واقعيت نيز همين است كه در اين چارچوبها فسادِ اقتصادی روز به روز گستردهتر میشود و پيامدهایِ بدهنجارِ آن نيز رو به گسترش دارند و امكانِ مبارزه با علّت و معلول در اين چارچوبها وجود ندارد.
وضعِ اقتصادییِ امروزِ ايران در هيچيك از دورههایِ تاريخی همانند نداشته است. اين موقعيت را شايد بتوان تا حدودی با دورانِ پس از يورشِ تازيان و سلطنتِ « خلافتِ عربی» بر ايران همانند دانست. آن رويكردِ اقتصادیای كه فقر و فلاكتِ گسترده و بسيار گستردهتر از دورهیِ ساسانی را بر ايرانيان تحميل كرد. زيرا سيستمِ مالياتی تغيير كرد. زمينهایِ حاصلخيز تصاحب شد. بردهگيری و بردهداری رواج يافت و جزيه نيز –كه در عرصهیِ خلافت تاوانِ ايرانی بودن به شمار میرفت – به شكلهایِ گوناگون بر آن افزوده شد. و اين رويكرد ثروتمندییِ عربها و هواداران و خدمتگزارانِ عربها را موجب شد. اين آشكار است كه در هيچيك از دورههایِ تاريخی مانندِ امروز اين مقدار ثروتِ انباشته و امكانهایِ توليدِ ثروت در اختيارِ افراد، دستگاهها و نهادهایِ حكومتی و اين مقدار فقر و فلاكت و بیسامانی در جامعهیِ ايرانی در كنارِ هم ديده نشده است. حتا در بدترين و تاريكترين دورهها چنين وضعی با اين بدخيمی وجود نداشته. و اين حاصلِ رويكردِ تصاحبگرا به ثروتهایِ ملی و حاصلِ كاركردهایِ مصادرهگرا و به كار بردنِ تعبيرِ «زالوصفت» برایِ كارخانهداران و پس از چند سال در يك چرخشِ حيرتانگيز تصاحبِ كارخانهها از سویِ كسانیست كه چنين تعبيرهايی را به كار میبردند.
بخشی از تصويرِ اقتصادِ امروزِ مردمِ ايران در اين موقعيتِ تراژيك – در گذار از مصادرهگرايی و ملیكردن بخشهايی از اقتصاد به تصاحب و خصوصی سازی – میتواند در كوششِ برایِ بازگشتِ دوباره به گذشته وارسی شود. گذشته از اين كه چنين بازگشتی به گذشتههایِ دور يا نزديك در هيچ شرايطی امكان پذير نيست، و اين گفتهیِ فيلسوفِ باستان كه در يك رودخانه فقط يك بار میتوان شنا كرد، حقيقتیست كه بر عنصرِ ديگرگون كننده و ديگرگون شوندهیِ زمان اشارت دارد.انسانها میتوانند از تاريخ و گذشتهیِ خود و انسانهایِ ديگر چيزهایِ بسيار بياموزند، اما بازسازییِ گذشته حتا اگر به شكلِ ماهرانهای هم صورت بگيرد باز میتوان گفت كه چيزی ديگر است و ديگرسان با آنچه در جايگاهِ « الگویِ ذهنی» قرار گرفته است. بگذريم كه برداشت ار هرچه كه به گذشته نسبت داده میشود و در چارچوبِ الگويی برایِ اكنون تعريف میشود معلوم نيست تا چه اندازه با واقعيتهایِ وجود داشته در زمانی ديگر و حقيقتِ موضوعی و واقعيتهایِ اكنونی میتواند همسانی داشته باشد. ديگرسانیهایِ ماهيتی همواره چنين الگوها و پيشداوریها را نقشِ بر آب میكند. از سویِ ديگر همانگونه كه نوشته شد شعارهایِ توخالی و بدفرجامِ عدالتخواهی در نخستين سالهایِ پس از فروپاشییِ اسمییِ نظامِ سلطنتی، در هنگامی كه هنوز از « رفاهِ كاذب» و شيوهیِ اقتصادی در « جامعهیِ مصرفی» فاصلهیِ چندانی گرفته نشده بود و فساد اقتصادی تا اين اندازه گسترش پيدا نكرده بود، سر داده میشد( موقعيتی كه بهترين فرصتها و زمينهها برایِ سرو سامان دادن به اقتصاد و سالم سازی و شكوفايییِ آن وجود داشت و بنابر علتهایِ گوناگون از ميان رفت) امروزه نبودِ امكانِ برگشت به آغاز بنابر دليلهایِ پيشين، نيز به دليلِ ناتوانی، از نفسافتادگی، نوميدی، بیاعتمادی و درماندگییِ بيش از اندازهیِ تهیدستان از يك سو، و سنگينییِ بارِ انباشتههایِ كلان و اغلب راكد و زيانبار بر دوشِ دينسالاران ( و در حقيقت زرسالاران) از سویِ ديگر روشنتر و بديهیتر به نظر میرسد. راهی كه از آغاز كژراهه بود به پايانِ بنبستی طولانی، تاريك و سياه رسيده و به ديوارِ قطور و بیگذرگاهی و حتا بیدريچهای انجاميده است. در جامعهای كه نقدينههایِ كشور و امكانهایِ توليدِ ثروت و حقِ برداشتِ بیضابطه از ثروتهایِ ملی در اختيار جمعِ خودمانی و بسيار كوچكی قرار دارد و بنابر آمارهايی كه به سمتِ بدتر شدنِ وضع پيش میروند بيش از پنجاه درصدِ مردم در زيرِ خطّ فقر و بيش از سی درصد گرفتار در فقرِ مطلق هستند سخن گفتن از عدالت ژاژخايییِ بیهودهای بيش نيست. در چنين فرايندیست كه كه در بازتابِ اسطورهگرايیهایِ كژديسانه « ديوهایِ آز و نياز» بر بسياری از جانها پنجه در افگنده، انسان به بردگییِ علاجناپذير و هولناكی كشيده شده و در زمينهای چندين ساله از افراط و تفريط و افزونخواهیهایِ بیحساب، روحِ ملی كه میبايست در پرتوِ عدالتِ انسانی يكپارچه و پيوسته باشد در دو سویِ درّهها و قلّههایِ فقر و ثروت و ناتوانی و قدرت تجزيه شده و بیعدالتی – در نقابِ عدالتخواهی- و نبودِ كمينهای از امكانهایِ اوليه برایِ بيشترينهیِ مردم و انباشتِ ثروتهایِ كلان و افزايش يابنده از سویِ آن گروهِ كوچك، جامعه را مسخ كرده و به تباهی كشيده است. نيز در چنين فرايندیست كه از انباشتههایِ كلان به مثابهِ اهرمهایِ كارآمد در جنگِ قدرت بهرهگيری میشود كه پيامدهایِ آن چيزی مگر قربانی شدنِ ارزشها ومردم، خرابتر شدنِ ويرانیها و واپسماندگییِ بيشتر نخواهد بود.
وضعِ اقتصادییِ ايران در پيشينهیِ تاريخیاش از روزگارانِ كهن تا امروز، در گذار از دادگرییِ آزادانديشانه و انسانی برایِ ايرانی و غير ايرانی به بيدادگرییِ دينسالارانه در عصرِ ساسانی و تا امروز ديده را بر فاجعههایِ گوناگونِ تاريخی و اجتماعی میگشايد كه اگر در پرتوِ اندكی عدالتپيشهگییِ حاكمان حقوقِ مردم تا اندازهای رعايت میشد بیشك آن فاجعهها پديدار نمیگشت. و شگفتا كه گذشتهگرايان از گذشته نيز هنوز اندك چيزی نياموختهاند!
يورشِ اسكندرِ مقدونی، عربها (در تاريخ گزارش شده است كه بسياری از عربها در يورشِ به ايران بتپرست و وابسته به بیرسمیهایِ جاهلی بوده اند و فقط به قصدِ غارت و چپاول و به بردگی كشيدن و به اسارت بردنِ زنان و كودكان به اين سرزمين يورش آورده بودند) مغولها و قومهایِ ديگر، نيز جابهجايیهایِ خونبار و فاجعهآميز حكومتها و از دست رفتنِ بخشهایِ بسيار ارزشمندی از مرزهایِ اين سرزمين در گسترهیِ تاريخِ ايران در دورانهایِ انحطاط و پستی و فرومايهگی و تحتِ تأثيرِ شرايطِ اقتصادییِ جامعهیِ ايرانی صورت گرفته است. اين باورِ درستیست كه هيچ نيرويی آنقدر توانا نيست كه كشوری آباد، آزاد، و دارایِ اقتصادِ عادلانه و شكوفا و مردمی را به تسليم وادار كند، و ترديدی نيست كه آبادی و آزادی و شكوفايی در پرتوِ عدالتِ راستين، كاربردی و غيرِ شعاری امكانپذير میشود.
آذر/ ٨٤
ايرج عالیپور