پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
ج. ا. و اسیدپاشیهای زنجیرهای (۱): «در سال ۱۲- ۲۰۱۱ در انگلستان ۱۴۴ مورد اسیدپاشی صورت گرفته است. از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۹ بیش از ۳ هزار قربانی اسید پاشی در بنگلادش گزارش شده، [...] تنها در ایالت کاماتاکای هند، در دوره زمانی ۲۰۰۸- ۱۹۹۹، ۶۸ مورد اسید پاشی به زنان گزارش شده است [...]در آمریکا اسیدپاشی در قرن نوزدهم بسیار متداول بوده است [...]
آیت الله خامنهای در نمازجمعه ۹/۷/۷۸ [...]گفت: «شنیده شده در گوشه و کنار راجع به همین مطلبی که نوشته شده است، بعضیها گفتهاند ما اقدام میکنیم، مجازات میکنیم؛ ابداً…در نظام اسلامی، این کارها مربوط به حکومت است. اوّلاً دستگاه قضایی باید تشخیص دهد؛ چون یک وقت هست یک نفر از روی غفلت مینویسد؛ یک وقت نمیداند توهین است؛ یک وقت مسامحه کرده؛ یک وقت تعمّد داشته است؛ اینها احکامش فرق میکند…بنابراین، باید نگاه کرد و دید که چگونه بوده است. هر شکلی داشته باشد، حُکمی دارد…اما اینکه حالا شخصی را که باید مجازات شود، چه مجازاتی بکنند، چهطور مجازات کنند؛ چه کسی مجازات کند، اینها دیگر مربوط به آحاد مردم نیست؛ این مربوط به مسئولان است…من هم که حالا نهی کردم؛ یعنی غیر از حرمت قانونی، حرمت شرعی هم پیدا کرد؛ مراقب باشید. اگر کسی به فرض از لحاظ تقلید، مقلّد کسی هم هست، بنده که نهی کردم، برای او حرام خواهد شد؛ این فتوای همه علماست. کسی حق ندارد یک وقت کار نسنجیدهای انجام دهد.»
و سرانجام: «بدین ترتیب خامنهای نشان داد که درک عمیق تری از دیگر فقها از نقش دولت ملی مدرن دارد»
گنجی در اینجا همه تلاش خود را بکار میزند تا دامان خامنهای و مزدورانش را از ننگ اسیدپاشی بپیراید و نشان دهد که این شیوه بربرمنشانه از زنستیزی نه ویژه جمهوری اسلامی است و نه به فرمان ولی فقیه و نهادهای سرکوبگر در حق زنان بیپناه ایرانی روا داشته میشود، زیرا خامنهای برای دلبستگان نماد “دولت ملی مدرن” است. شاید در نوشتههای آینده گنجی بخوانیم که گناه این رفتار پلید بر گردن خود زنان است و آنان باید تن به حجاب (از آنگونه که پسند اکبر گنجی و دیگر دلبستگان جمهوری اسلامی است) بدهند، تا بر سرشان آن نرود که بر زنان اصفهانی رفت.
ج. ا. و دشمنی با اسرائیل (۲): «یکم- اسرائیل سرزمینهای دیگران را اشغال کرده است، اما ایران سرزمین هیچ کشوری را اشغال نکرده است. [...] دوم- اسرائیل توسط شورای حقوق بشر سازمان ملل به جنایات جنگی محکوم شده است، اما ایران توسط شورای حقوق بشر سازمان ملل به جنایات جنگی محکوم نشده است. سوم- اسرائیل به کشورهای مختلفی حملهی نظامی کرده است. از لبنان و عراق و سوریه بگیرید تا جاهای دیگر، اما ایران به هیچ کشوری حمله ی نظامی نکرده است. چهارم- اسرائیل عضو ان پی تی نیست،تحت نظارت بین المللی نیست. ایران عضو آژانس است، عضو ان پی تی است و تحت نظارت شدید بین المللی است. پنجم- اسرائیل دارای دویست تا چهارصد بمب اتمی است، ایران غنی سازی اورانیوم کرده است که برخلاف ان پی تی نیست و مطابق آخرین گزارش آژانس چند مورد داشته است که «مشکوک» و دارای «ابهام» است که می توند «کاربرد دوگانه» داشته باشد.[...] ششم- اسرائیل دائماً ایران را- حداقل- «تهدید» به حملهی نظامی کرده و می کند، اما ایران فقط و فقط گفته است که اگر اسرائیل به ایران حملهی نظامی کند، پاسخ دندان شکنی به مهاجمان خواهد داد»
شاید نیازی به گفتن نباشد که مورد ششم یک دروغ بزرگ است، دروغی که حتا وزارت اطلاعات نیز چنین بیپرده آن را بر زبان نمیآورد. این سران جمهوری اسلامی (از خمینی و خامنهای گرفته تا رفسنجانی و احمدینژاد) هستند که یکسر بر طبل نابودی اسرائیل میکوبند. این رفسنجانی بود که در نماز جمعه ۲۳.۰۹.۱۳۸۰ بدون پردهپوشی گفت: «اگر روزی [...] دنیای اسلام متقابلا مجهز شود به این سلاحهائی که امروز اسرائیل دارد [...] استعمال یک بمب اتم در داخل اسرائیل هیچ چیزی باقی نمی گذارد اما در دنیای اسلام آسیب فقط می زند و این اتفاق دور از عقل نیست». گنجی این همه را بخوبی میداند، پس سخنان دیگر سران جمهوری اسلامی را به باد فراموشی میسپارد و در نوشته دیگری میآورد:
ج. ا. و نابودی اسرائیل (۳): «خامنهای هرگز از نابودی «اسرائیل» یا «دولت اسرائیل» توسط ایران سخن نگفته است، این مدعای نتانیاهو کاذب است. حتی به صراحت گفته است که منظورش از نابودی دولت اسرائیل، نابودی آن توسط ارتشهای کشورهای اسلامی نیست»
با اینکه جمهوری اسلامی و در سر آن خامنهای هیچ جای بگومگو و چونوچرایی در باره خواستشان در نابودی اسرائیل نگذاشتهاند و صادق زیباکلام هم بر این نکته انگشت میگذارد، با اینکه خامنهای بیپرده و آشکار میگوید: «امام بزرگوار همان کسی است که در مورد مسئله رژیم صهیونیستی از هیچ کس تقیّه نکرد؛ اینکه رژیم صهیونیستی یک غدّهی سرطانی است و باید از بین برود، این حرف امام است» اکبر گنجی باز هم بر آن است که «شواهد و قرائن این مدعا را تأیید میکنند که خامنهای به دنبال «نابودی دولت اسرائیل» است. اما این مدعایی کلی و بسیار مبهم است. چاره ای جز «ایضاح مفهومی» وجود ندارد.»
ج. ا. و جنگافروزی در خاورمیانه (۴): «نفوذ و حضور ایران در یمن: هیچ قرینه و شاهدی مبنی بر نفوذ جمهوری اسلامی دوازده امامی بر زیدیهای یمن وجود ندارد. مدعیان باید شواهد و مدارک نفوذ جمهوری اسلامی در میان حوتیها را ارائه کنند. ایران در طول سه دهه گذشته هیچ پروازی به یمن نداشته و فقط اخیراً تعدادی پرواز به یمن داشته است. تأکید بر نفوذ ایران در میان حوتی های یمن تبلغات سیاسی برای ایران هراسی گسترده و پیگیری اهداف کشورهای سرکوبگر منطقه است» گنجی که در نوشته دیگری بنام «افشای حقیقت برای ممانعت از جنگ» به آسانی ترور دانشمندان هستهای جمهوری اسلامی بدست موساد را باور میکند و کاری به «شواهد و مدارک» ندارد، در باره جنگافروزیهای ج. ا. در یمن به یکباره در جامه وکیل سرداران سپاه پاسداران «شواهد و مدارک» میخواهد. از آن گذشته او چنان سرگرم خونشویی است که گمان میبرد رژیمی که به مسیحیان ارمنی در برابر شیعیان دوازدهامامی آذربایجانی یاری رسانیدهاست، و سالیانه میلیونها دلار از سرمایههای مردم ایران را به پای سُنّیان غزّه میریزد و حتا از همکاری با طالبان رویگردان نیست، در یاری رساندن به شیعیان یمن به این بهانه که آنان زیدیاند و نه امامی درنگ خواهد کرد.
ج. ا. و برباد دادن سرمایههای ملی (۵): «آیا کمترین آشنایی با عدد و رقم و آمارهای اقتصادی اجازه میدهد که آدمی این گونه سخن بگوید؟ یعنی هزینه مستقیم پروژه هستهای حتی از میزان کل صادرات نفتی دوران احمدینژاد هم بالاتر بوده است؟ پس در آن دوران ایران یک سنت هم برای واردات مواد غذایی و دارویی و… هزینه نکرده است؟ [...] عددسازان و آمارسازان باید هزینههای جمهوری اسلامی را چنان جعل کنند که با درآمدهایش بخواند. به میزانی که این گونه هزینهها را میسازند، باید هزینههای مستقیم پروژه هستهای را کاهش دهند [...] بدین ترتیب، برخلاف نظر استاد محترم، در این دو مورد، ۳۸میلیارد دلار دزدی نشده است، بلکه دو میلیارد و هفتصد میلیون دلار نزد بابک زنجانی است که هنوز پس نداده است.»
در اینکه آمارسازی بخشی از شگردهای هر دو سوی این درگیری (ج. ا. و اپوزیسیون آن) است، جای چونوچرایی نیست. آنچه که گنجی میخواهد در پشتیبانی از ولی فقیه به خوانندگان خود بباوراند، این است که ده سال تحریم اقتصادی و ساختن سامانههای هستهای که پس از تفاهم لوزان کاربری چندانی نخواهند داشت، درگیر شدن با همه جهان به بهای فروش کلیه در خیابانهای تهران و تبریز و شیراز و اصفهان و تنفروشی دخترکان ایرانی در امارات و مالزی و تایلند بدون آنکه حتا «یک» کیلووات برق به خانههای مردم بیاید، درست بمانند سوختن دارائیهای ملی در سوریه و عراق و لبنان و غزه و همچنین دزدیهای میلیاردی، هیچ هزینهای در برنداشته و رایگان بوده است و بهتر است که ایرانیان این همه را فراموش کنند و با ولی فقیه و رژیم سرکوبگر و کشتارگرش از در آشتی درآیند. زیرا:
ج. ا. و واپسماندگی ایران (۵): «ادعای عقبگرد ایران در همه زمینهها به کلی نادرست بوده و ایران از نظر شاخص توسعه انسانی از «زیر متوسط جهانی» به «کشورهای با توسعه انسانی بالا» ارتقاء یافته است. ایران در طی هفتاد سال گذشته دائماً در حال رشد بوده است. تحقیق مشترک آقایان پسران و اصفهانی نشان می دهد طی سال های ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۳ میانگین نرخ رشد اقتصادی بالایی داشته است. در آن دوره ایران با سیاست تکنوکراتهایی چون عالیخانی و پیدایش صنعتگران و سرمایهگذارانی بسیار خلاق و پرکار، یکی از پیشتازترین کشور های در حال توسعه بود. تحقیق آقای حمید زمانزاده تحت عنوان “پنج دهه فراز و فرود تولید، بررسی علل رشد پائین و بی ثبات اقتصاد ایران” نیز نشان میدهد که تولید ناخالص داخلی ایران در سال ۱۳۵۶ و ۳۴ سال بعد یکسان بوده و سپس کمی افزایش یافته است»
شاید کارگزاران این رژیم به اندازه گنجی و دیگر دلبستگان ولی فقیه از روزگار مردم آگاهی ندارند که میگویند: «حداقل ۳۵ درصد جمعیت كشور در خط فقر شدید به سر میبرند» (۶)
من نه آمار گنجی را میشناسم و نه آمار جمهوری اسلامی را. همین اندازه میدانم که خود من که فرزند کارمند سادهای بودم، بدون پرداخت پشیزی در بهترین دبستانها و دبیرستانهای شهرستان و تهران دانشآموختهام و با در دست داشتن دفترچه بیمه هرگاه که خواستهام به نزد پزشک رفتهام و برادرم در همان رژیم نه تنها در بهترین دانشگاه کشور دانشجو بود، که هزینه زندگیش را نیز رژیم وابسته به امپریالیسم شاه میداد. آیا دلبستگانی چون گنجی میدانند آمار کودکان کار، کودکان دست از درس کشیده، کودکان از بیماری در رنج و کودکان فروخته شده از سر ناداری و تنگدستی سر به کجا میزند؟ آیا شویندگان خون آمار تنفروشی دخترکان دوازدهساله را هم میدانند؟ شاید دلبستگان را در کنار اندکی شَرم، نیاز به خریدن واژهنامهای نو باشد، تا در آن درونمایه واژه «عقبگرد» را دوباره و چندباره بجویند و بخوانند و بیاموزند.
دیوانگی خواهد بود اگر ایرانیان بدنبال سرنگونی رژیمی باشند که نه کشتار میکند، نه اسید میپاشد، نه جنگافروز است، نه سرمایههای ملی را به آتش میکشد و نه در آن از دزدیهای بزرگ نشانی هست و در همه زمینهها نیز در همسنجی با زمان شاه پیشرفت کرده است. به گمان من باید از هماکنون چشمبراه نوشتههایی از گنجی و دیگر چهرههای اپوزیسیون دلبسته در باره پرسشهای زیر باشیم، تا دریابیم که برداشت و انگاشت ما در باره جمهوری اسلامی و ولی فقیه و سرداران اقتصادی آن یکسر نادرست بوده و بایسته است که در آنها بازنگری کنیم:
* جمهوری اسلامی و بهائیان
* جمهوری اسلامی و حقوق زنان
* جمهوری اسلامی و شکنجه
* جمهوری اسلامی و ارتداد و مرتدان
* جمهوری اسلامی و رکورد اعدامها
* جمهوری اسلامی و بدرازا کشاندن جنگ با عراق
* جمهوری اسلامی و ...
همانگونه که بارها نوشتهام، اینکه گنجیها و بهنودها و نگهدارها و دیگر هموندان اپوزیسیون دلبسته شمشیر را در پشتیبانی از جمهوری اسلامی چنین از رو بربندند، چندان جای شگفتی نیست، افسوس من همه از آن است که شیشههای رنگی اینان از گوهر گرانبهای آزادیخواهان راستین بیشتر خریدار دارد. به دیگر سخن مردمانی که پس از سرکوبهای سال هشتادوهشت بازهم رقصان و دستافشان به پای صندوقهای رأی رفتند و با گزینش روحانی پایکوبی کردند، همان مردمی که پس از تفاهم لوزان به خیابانها ریختند، سخن دلبستگان را به گوش جان مینیوشند، هنگامی که میبینند دستآورد تلاششان افزایش سرسامآور اعدامها، کاهش هراسناک ارزش پول ملی، گرانی بیشتر، بیکاری بیشتر و سرکوب بیشتر بوده است، تا جایی که حتا حق «نداشتن فرزند» نیز از آنان گرفته شده است. آنان در برابر سخن کسانی که فریب بزرگ را در برابر چشمانشان میگیرند، هر دو انگشت را در گوش میکنند و دل به داستانسرائیهای کسانی میدهند که به آنان میگویند روزگارشان چندان هم بد نیست و جمهوری اسلامی چندان هم رژیم کشتار و شکنجه و سرکوب نیست و سران آن چندان هم دزد و چپاولگر نیستند و ولی فقیه در همسنجی با همسایگان دورونزدیک چندان هم دیکتاتور نیست.
آنان تشنه شنیدن صدای کسانی هستند که با بهرهگیری از اندیشههای بزرگان جهان از سقراط گرفته تا هانا آرنت در گوششان نجوا کنند، که با رأی دادن و شرکت در انتخابات میتوان سرنوشت خویش را دگرگون کرد و نیازی به هیچ تلاش و کوشش و کنشگری مدنی و سازماندهی خواستههای اجتماعی نیست. که جمهوری اسلامی سدها بار دموکراتتر از رژیم شاه است و رأی آنان را به شمار میآورد و سرنوشت کشور را هر چهار سال یکبار بدست آنان میسپارد. که اگر بدنبال زندگی بهتری هستند، باید در خانه بنشینند و از درگیری بپرهیزند و تنها و تنها هر از گاهی بازیگر نمایش «مشروعیت نظام» شوند. اپوزیسیون دلبسته اگر هیچ کاری را نیاموخته باشد، در خواندن لالائی برای بخواب کردن مردم استاد است، تا نپرسند ولی فقیه چگونه لگام سرنوشت کشور و نظام را در دستان آنان مینهد، هنگامی که حتا حق گزینش پوشاک و نوشاک و خوراک را به آنها نمیدهد؟
خامنهای شاید خوشبختترین دیکتاتور تاریخ باشد. دارائی او بیگمان بیشتر از دیگر دیکتاتورها، و فرمانروائیاش بیچالشتر و استوارتر از آنان نیست. آنچه مایه خوشبختی بیپایان اوست، داشتن اپوزیسیونی است که دلبسته او و رژیم اوست و به بهانه ایراندوستی، خود را به بلندگوی رژیمی فروکاسته است که نافش را با دروغ و سرکوب و کشتار و تجاوز شکنجه بریدهاند.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
——————————-
http://www.radiozamaneh.com/183506 .1
https://dw3lxooydytd1.cloudfront.net/politics/archives/2011/11/131255.php .2
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/11/169976.php .3
http://news.gooya.com/politics/archives/2015/03/195047.php .4
http://www.radiozamaneh.com/218616 .5
6. دکتر حسین راغفر در گفتگو با ایسنا، بیست اردیبهشت ۱۳۸۷
■ بینیاز گرامی، ضمن همراهی با شما در نظر ارائه شده، در تکمیل آن می خواهم اضافه کنم، همانگونه که نمیتوان گفت، که این ساواک و یا مجموعه دستگاه امنیتی کشور بود که شاه را اداره می کرد و یا بلعکس، بل این دو مکمل یکدیگر بودند.
به همان ترتیب در رابطه آقای خامنهای با سپاه نیز، این دو مکمل همند، نَبودِ یکی، پایه نابودی دیگری است. به بیانی دیگر، سپاه مشروعیت خودش را از نه از مردم، بل از دستگاهی به نام ولایت فقیه کسب می کند، و ولی فقیه هم بواسطه قدرتِ اختاپوسی سپاه بر صندلی قدرت خود جلوس می کند، یعنی دو ممیز، که در کنار هم عددِ قدرتِ حاکمیت مطلقه بر کشور را ایجاد کردهاند.
شاد و سرافراز باشی،
البرز
■ بینیاز گرامی، با سپاس از پیام شما.
سخن همان است که شما میگویید. درستتر این بود که این نوشته را “خوشبختیهای یک دیکتاتوری” مینامیدم، زیرا دستگاهی که سزنخ سرکوبها و چپاولها را بدست دارد، همانا سپاه پاسداران با نهادهای پرشمار و گسترده آن است. به وارون شما ولی من خامنهای را نه کارگزار این دستگاه که بخشی از رهبری آن میدانم. با این همه و از آنجایی که هم بر درونمایه، و هم بر خوشآوائی گفتاری یک نوشته ارج مینهم، “خوشبختیهای یک دیکتاتور” را خوشآهنگتر یافتم.
در همینجا دست شما را برای روشنگریهای ژرفتان در تاریخ اسلام میفشارم و برایتان در این راه پیروزیهای روزافزون آرزومندم.
شاد زی، دیر زی، مهر افزون!
مزدک بامدادان
■ مزدک گرامی،
با سپاس فراوان از نوشتارهای خواندنی و پرسش برانگیزتان.
همه آمارها و دادههای سیاسی و اقتصادی نشانگر آنند که خامنهای عددی هم نیست. او فقط «ممیزی»ست که در سمت چپ و راستش اعدادی هستند که ما امروز آنها را زیر سرواژهی «سپاه پاسداران» میشناسیم، یعنی هما کسانی که امروز نام پرطمطراق «برادران قاچاقچی» - یا شاید به زبان عربی پسندیدهتر باشد «اِخوان المُهرّبین»- را به یدک میکشند.
اگر بخواهیم با همان ادبیاتی که چپها برای شاه به کار می بردند، حرف بزنیم، خامنهای «سگ زنجیری» سپاه پاسداران است. زمانی که شما این «ممیز» را به یک «عدد» ارتقا میدهید، میتوان برداشت کرد که: این ولی فقیه است که برای این اولیگارشهای قدرتمند نوکیسه تعیین تکلیف میکند. سیاستگذاران «اِخوان المسلمین» ایرانی نه یک فرد به نام خامنهای بلکه نهادِ هستهای آن یعنی «اخوان المُهرّبین» (برادران قاچاقچی) است.
شاد و تندرست باشید
بی نیاز
■ مزدک گرامی، در زمانِ “شاهی که موردِ تکریم شما نیست” در شهرهای بزرگ مدارسی به نام “ملی” وجود داشت، که، علیرغم نامش، دانش آموزان برای ثبت نام در آن شهریه می پرداختند، و در کنار این مدارس که گویا معلمین نخبه را جذب خود کرده بودند، مدارسی بود، که امثال برادر شما و من بدون پرداخت شهریه در آنها تحصیل می کردند. در سالهای ۵۵ به بعد رسم شده بود، که کارمزدهایی بابت پلی کپی دروس گرفته شود. در بابِ نحوه توزیع شیر، موز، سیب، کشمش و نخود و خوراک لوبیای مجانی هم، که این روزها نُقل زبانِ تکریم گویان شاهی شده، حکایتهای جالب و شنیدنی وجود دارد!!!. بنابراین با رفتن “شاهی که موردِ تکریم شما نیست”، و آمدن خمینی که مورد تکریم آقای گنجی است، آب از آب تکان نخورده است.
تفاوت مدارس دیروز و امروز بیشتر بر سر مضامین و عنواین تدریس است. مثلا دیروز در کتب تعلیمات دینی مدارس تدریس می کردند، که”شاهنشاهی موهبتی است الهی”. امروز شاهنشاهی را خط زده اند، و تدریس می کنند، “ولایت و ولی فقیه موهبتی است الهی” و با این بیان در واقع به دانش آموزان می آموختند و همچنان می آموزند، که در امور مملکتی فضولی موقوف است.
به مسئله ” خشک شدن دریاچه ارومیه و یا از میان رفتن انبارهای زیرزمینی آب” کشور اشاره کرده ای، همانقدری که امروز اختلاس گرایان حاکم بجای دلسوزی برای کشور، و حل مشکلات زیست محیطی و آب کشور، سرگرم موش دوانی در منطقه، و درس ادب دادن!!! به امریکا هستند، دیروز هم اختلاس گرایانِ “شاهی که موردِ تکریم شما نیست” در معیت شاه، بجای بها دادن به طرحهای ملی چون “ایرانرود”
سرگرم انبار کردن اسلحه در انبارها بودند.
که اگر طرحهایی چون ایرانرود، که ریشه در دهه سی کشور دارد، جدی گرفته شده بود، امروز در منطقه بجای این همه جنگ و آشوب، آب فراوان، سبزینه گی و نشاط جریان داشت.
مزدک گرامی، “شاهی که موردِ تکریم شما نیست” با اختناق کامل خود در پیآمد “عاشورای ۲۸ مرداد”، ریشه “مشروطه” را در کشور خشکاند، مستقیم و غیر مستقیم به رشد”مشروعه” و بروز “اربعین[های] سیاهکل” یاری رساند. و به بیانی واضح و آشکارتر، سیاستهای خودکامانه و مستبدانه دودمان پهلوی منتهی به واقعه بهمن ۵۷ شد، و ج.ا فرزندِ خلفِ سیاستهای خودکامانه محمدرضاشاه فقید است.
شاد و سرافراز باشی
البرز
■ البرز گرامی،
شوربختانه درِ گفتگو با شما، سخن بر سر هر چه که باشد، درب تنها بر یک پاشنه میگردد:
اینکه شاه انسان بدی بود و گناه همه پلیدیها در ایران و جهان بر گردن اوست! دوست گرامی، شاه “مورد تکریم” من نیست. شما بایسته است که در باره هر سخنی در بافتار ویژه آن داوری کنید. هنگامی که اکبر گنجی مینویسد ایران بروزگار جمهوری اسلامی “عقبگرد” نکرده است، من باید با آوردن نمونههای زنده دروغگوئی او در راستای پشتیبانی از ولی فقیه را نشان دهم. پس اگر در کشوری در گذشته فرزند یک کارمند ساده میتوانست در بهترین داشگاه کشور دانشبیاموزد و از دولت کمکهزینه نیز بگیرد (برادر من) و در همان کشور امروزه نوه همان کارمند ساده (برادرزاده من) ناچار باشد برای دانشآموختن در دبیرستان “غیر انتفاعی” سالانه چندین میلیون تومان بپردازد، این کشور “عقبگرد” کرده است. اگر در کشوری آموزش و پرورش رایگان باشد و کودکان هر روز به هزینه دولت شیر و شیرینی بخورند، و چندین سال پس از آن هزینه آموزش چنان کمرشکن باشد که انبوهی از این کودکان در همان کودکی رهسپار بازار کار شوند، این کشور “عقبگرد” کرده است!
بخشی از اپوزیسیون ایران، هنوز در عاشورای ۲۸ مرداد و اربعین سیاهکل گیر کرده است و بیرون هم نمیآید. به گمانم اگر روزی من نوشتهای درباه خشک شدن دریاچه ارومیه و یا از میان رفتن انبارهای زیرزمینی آب در ایران هم بنویسم، شما پاسخ خواهید داد ریشه همه این رخدادها در این است که شاه بر ضد دکتر مصدق کودتا کرد!
دوست گرامی، تاریخ را می خوانند تا از آن بیاموزند، نه برای اینکه در آن زندگی کنند!
شاد باشید.
■ آقای فرخنده گرامی، با درود!
شاید من از پس بازگفتن آنچه در سر داشتم برنیامدهام، پس سخنم را آشکارتر میکنم:
۱) دیکتاتورها مانند همه انسانهای دیگر میتوانند خوشبخت یا بدبخت باشند. ولی حتا اگر بدبخت هم باشند، میتوانند “خوشبختیهایی” داشته باشند. کسی که داروندار خود را باخته است، شاید انسان بدبختی باشد، ولی اگر کسی به او کمکی برساند، این کمک را یک “خوشبختی” خواهد دانست.
۲) گنجیها و بهنودها “طرفدار اصلاحات” نیستند. آنها هواداران سازش با رژیم هستند. من هم “طرفدار انقلاب” نیستم و خواهان دگرگونیام. اگر همین رژیم با همین سران و همین ساختار به مردم آزادی گفتار و اندیشه بدهد، انتخابات راستین برگزار کند، شورای نگهبان را برچیند، اعدام نکند، شکنجه نکند، حجاب اجباری را براندازد و ... من از همین فردا با همه توان خود به یاری خامنهای خواهم شتافت. این دروغ بزرگ را که «هرکس خواهان سازش با رژیم نیست، خواهان انقلاب و جنگ و واکنش بیگانگان است» گنجیها و نگهدارها و بهنودها بر سر زبانها انداختهاند و شما نیز آگاهانه و یا ناآگاهانه سرگرم دوبارهگوئی آن هستید.
۳) گنجیها و نگهدارها و بهنودها شیفته رژیم و دلبسته آنند. اگر چنین نبود، گناه اعدامهای سال 67 را به گردن اعدامشدگان نمیانداختند و برای خامنهای و روحانی نامه فدایت شوم نمینوشتند و شانه به شانه عطاءالله مهاجرانی، کسی که هنوز هم بر آن است سزای سلمان رشدی مرگ است، به ریشخند آزادیخواهان نمیپرداختند و دم از این نمیزدند که روشنفکر ایرانی اگر شیعه نباشد، بدرد نمیخورد!
۴) شما شاید از تلاش برای رسیدن به آزادی و سربلندی مردم ایران خسته شده باشید و به همین رژیم ولایت بسنده کنید و از اینکه پس از هشت سال محمود رفت و حسن آمد در پوست خود نگنجید. شاید مردم ایران را شایسته و سزاوار چیزی بهتر از این که بدان دچارند ندانید، ولی من از خواندن اینکه تهیدستی آتش بر خرمن ایرانیان نهاده و این مردم بینوا هر روز بدبختتر از دیروزند و آیندهای پیشرویشان نیست، در رنجم. نه برای اینکه مانند نسل شما دل به آرمانخواهی پنداربافانه خوش کرده باشم و خود را فدائی و مجاهد خلق بدانم، که از آن رو، که اگر چراغم در این خانه میسوزد، ولی ریشه در آن خاک دارم.
■ مزدک گرامی، در اینکه بخش بزرگی از اپوزیسیون ج.ا در مسیر اصلاحات چشم بر بسیاری از ستمکاریهای ج.ا و رهبرش می بندد، تردیدی نیست. چرا که اگر چنین نکرده بودند، کشور در بلاهای امروزینش چنین بی دفاع نمی سوخت. و اینهمه، در حالی واقع میشود، که نیروهای اصلاح طلب بواقع نیروی بزرگی چه از نظر کَمی و چه از نظر کیفی هستند. اما از آنجایی که تاکنون موفق به گردِ هم آمدن پیرامون منشور مشترکی نشده اند، لذا ج.ا توانسته و میتواند با قلدری، حیله گری و ستمکاری تمام، خِفتِ همه این نیروها را، یکی پس از دیگری گرفته، و با “تی پا” از صحنِ علن اجتماع بیرون کند.
مبارزات مسلحانه در زمان حکومتِ آریامهر فقید، و نیز خیزش مسلحانه مجاهدین خلق در دهه شصت، همه و همه نشانگر آن است، که خیزشهای مسلحانه هرگز توفیقی در راهِ ایجادِ همبستگی مردمی جهتِ ستم زدائی در کشورمان نداشته، بل کلافِ در هم پیچیده ستم را پیچیده تر، و بر عمر ستم افزوده است.
اینهمه نمیتواند توجیه مناسبی شود برای اینکه شما بنویسی، «...من که فرزند کارمند سادهای بودم، بدون پرداخت پشیزی در بهترین دبستانها و دبیرستانهای شهرستان و تهران دانشآموختهام و با در دست داشتن دفترچه بیمه هرگاه که خواستهام به نزد پزشک رفتهام و برادرم در همان رژیم نه تنها در بهترین دانشگاه کشور دانشجو بود، که هزینه زندگیش را نیز رژیم وابسته به امپریالیسم شاه میداد...».
شاید همانگونه که برخی از هموطنان میتوانند علیرغم تمامی ستمهای روزمره ج.ا خاطرات خوشی را از این نظام تعریف کنند، شما هم، با درز گرفتن فجایع “حکومت آریامهری”، میتوانی در تلطیف نخوت، تکبر و ستم حکومتِ آریامهری، که منجر به وقایع بهمن ۵۷ شد، بکوشی. گمانم بر این است، که نه چهره آرایی های، چهره آرایان ج.ا خواهد توانست، لُعبتی از ج.ا بسازد، و نه رنگ آمیزیهای شما، خواهد توانست دگر بار وزغی به نام آریامهر را بلبل خوش الحان کشور کند.
مزدک گرامی، بخش بزرگی از تقصیرات سیطره جغدِ شُومی به نام ج.ا بر کشور، بر عهده شیوه زمامداریِ آریامهر موردِ تکریم شماست. اگر شاهِ موردِ تکریم شما، در جفاکاری نامردمانه خود حکومت ملی زنده یاد محمد مصدق را، در اتحادش با شعبانها و کاشانی ها، ساقط نکرده، و کشور را توسط شعبانها و کاشانی ها در خفقان کامل فرو نبرده بود، کشورمان به فلاکت امروزینش دچار نبود.
البرز
■ آقای بامدادان، دیکتاتورها می توانند دارای سربازان گوش بفرمان، قاضی القضات مطیع، خادمان متملق، ثروت های کلان و به
گفته شما اپوزیسیون متفرق باشند، اما مطمئنا خوشبخت نیستند.
با احترام،
حمید فرخنده
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|