iran-emrooz.net | Fri, 15.04.2005, 7:30
(بخش اول)
انتخابات ِ پیش ِرو و توهم راه سوم!
مليحه محمدی
جمعه ٢٦ فروردين ١٣٨٤
اپوزیسیون، جامعه ایران را به شمول زیربنا و روبنای آن یک کل به هم پیوسته نمیبیند و به همین سیاق خود را بخشی از مشگل نمیپندارد. او همین را دریافته است که سیاستهای گذشته ناموفق بوده است و باید طرحی دیگر انداخت. این دریافت میتوانست مقدمه رهیافت صحیح باشد اگر حامل آن این اپوزیسیون با این مشخصات نبود! اپوزیسیونی با این تاریخ طولانی، که تاریخ تکرارشکستها شده است و تاریخ تجربههای به کار نیامدنی! اپوزیسیونی که در خارجه زندگی میکند و نشانی نیز از تدارک یا حتا تمایل او به بازگشت به صحنه واقعی مبارزه پدیدار نیست.
یکبار دیگرکشور ما در آستانه انتخاباتی قرار دارد که به زعم بسیاری دوستان سرنوشت ساز است و برای ایشان پذیرش اینکه حیات و ممات حکومت با این انتخابات نیز تعیین نخواهد شد، تا زمانی پس از وقوع انتخابات غیر ممکن است! و برای من به عنوان یکی از اهل این اپوزیسیون پیش از این سؤال که چرا این همه پیشگوییهایی مجدانه در مورد این حکومت به وقوع نمیپیوندد، پرسش این است که چرا سیاستها، نقشهها و طرحهای اپوزیسیون ما در مقابل هر وضعیت و در هر فرصتی، خارج از سرنگونی یا بقای حکومت، موضوعیت نمییابد؟ چرا این اپوزیسیون به هیچ تأثیری از جانب خود کمتر از سرنگونی نمیاندیشد؟ آنهم با اینهمه شکستی که در رسیدن به این هدف همواره متحمل شده است؟! پس این سه گانه! این سه تافته ِ جدابافته ِ (حکومت، مردم و اپوزیسیون) در کدام هم پیوندی جامعه ای با این تاریخ طولانی را میسازند؟! اینجا ناچار از آوردن مقدمه کوتاه و فشرده ای هستم تا بتوانم نگاه خودم را به نقش اپوزیسیون، نه فقط در این رویداد معین، که جایگاه تاریخی اش را در سیاستهای جاری جامعه بیان کنم؛ و آن اینکه:
گذر از استبداد به دموکراسی و از سنت به تجدد، دو محور اصلی مبارزه در تاریخ صد ساله اخیر ِ میهن ما هستند. هر چند که در مجموعه تاریخ جهان این دو مقوله ارتباط و تأثیرپذیری متقابلی را نسبت به یکدیگر نشان داده اند ؛ اما حداقل در میهن ما، روندهایی بوده اند گاه بی ارتباط با هم و گاه حتا در مقابل یکدیگر!
اولین تلاشها برای پیوستن به کاروان تجدد در میهن ما، قریب ١٧٠ سال پیش از امروز، از بالا و از درون حکومت با اقدامات عباس میرزا نایب السلطنه و وزیر دانشمندش قائم مقام فراهانی آغاز شد! آنها کوششهایی بودند در جهت سامان دادن به امور پریشان کشوری و لشگری و با الهام از اصلاحات دولتی در حکومت عثمانی. این رویکرد هیچ چشم اندازی را از گشوده شدن گرههای سخت استبداد در حکومت، یا در جامعه فئودالی و پدر سالار ایران با خود نداشت. اما پس از آن نهضت مشروطه را داشتیم که گرچه آماج اصلی اش گشودن بندهای استبداد سلطنتی از پیکره امور بود؛ اما و درعین حال، حضوربعضی مطالبات اجتماعی نظیر ِ خواست گشودن عدالتخانه، به آن مضمونی تجدد طلب و تحول خواهانه میبخشید.ِ
و سپس تلاش شتابان و در واقع یورش رضا شاه بود به سمت تجدد که گرچه در استقرار بعضی مظاهر آن در جامعه موفق نیز شد؛ اما این روند با گشایش دموکراتیک فضای سیاسی توأم نبود، و اتفاقاً با اراده معطوف به قدرت فردی تمامی دستاوردهای دموکراتیک انقلاب مشروطه را نیز پایمال کرد و استبدادی را با قدرتی وسیعتر، و طبعاً متمرکزتر از دستگاه شاهان قاجاری بنا گذاشت! و در واقع اینبار نیروی حامل نوسازی و تجدد، همان نیروی سرکوب آزادی و دموکراسی شد!
همین شیوه و روش دوگانه مبنای اقدامات پهلوی دوم بود در سیاست تمدن بزرگش و سرکوب توأمان تمامی آزادیهای سیاسی .
این مقدمه بشدت مجمل را از این بابت آوردم تا بگویم: اتفاق افتاده است که حکومتها در ایران از تجدد و مدرنیسم بنا بر روایت خودشان حمایت کرده اند ــ پروسه ای که نیاز هر جامعه در مسیر زمان است ــ اما از آنجا که همواره حامل استبداد بوده اند، سبب شده اند که تمامی تلاش اپوزیسیون سیاسی ایران معطوف به کسب آزادی سیاسی تحت عنوان "دموکراسی" بشود. تلاشی که اکثر اوقات در شکل بروز و در شیوه اِعمال خود بی ارتباط به اصلی ترین مفاهیم دموکراسی و گاه ناقض آنها بود. همین امروز هم در میهن ما به خوبی دیدنی ست که اپوزیسیون در داخل و خارج مسئله آزادی سیاسی را ــ آنهم برای خود ـ مسئله مردم و جامعه انگاشته است. ویا رقبای سیاسی در داخل، مشگل خود را که کسب تمام یا بخشی از قدرت سیاسی است مشگل مردمی میانگارند که امروز بزرگترین معضل شان اقتصاد نارسا و نابسامان کشور است.
اپوزیسیون ما در تلاشی از این دست و از دیدگاهی که حکومت و تنها حکومت را عامل همه گونه کاستی میدید، با نگرشی که ساختار فرهنگی جامعه را به هیچ میگرفت؛ هرگز نتوانست ببیند که استبداد متبلور در حکومت نیز ریشه در باورها، سنت و فرهنگ جامعه دارد؛ و تا در این بستراصلی، اعتماد و باور به دموکراسی بوجود نیاید، تغییر حکومتها تنها تغییر حاملان قدرت خواهد بود! و باز از آنجا که نقشی برای آن فرهنگ اجتماعی مستبد پرور قائل نبودند، جامعه را به حکومت کنندگان فاسد و مردم معصوم و اپوزیسیون ناجی تقسیم کرد. اپوزیسیون در مییافت که گذر به آزادی و دموکراسی یکی از اصلی ترین مشگلات جامعه ماست اما نمیتوانست به خود نیز به مثابه بخشی از این مشگل مزمن بنگرد.
بر پایه همین ضعف، این تلاشی که امروز اپوزیسیون خارج ِ کشور نشان میدهد تا بتواند در امر انتخابات نقشی فراخور ایفا کند، گرچه در نفس خود مثبت و یک گام به پیش است؛ اما به دلیل عدم برخورد شجاعانه و مستقیم اپوزیسیون با ضعفهای تاریخی خود، در عمل به نمایش بی مشتری کاندیدای مجازی و در واقع سیاست در عالم مجازی! خاتمه مییابد. زیرا که اپوزیسیون، جامعه ایران را به شمول زیربنا و روبنای آن یک کل به هم پیوسته نمیبیند و به همین سیاق خود را بخشی از مشگل نمیپندارد. او همین را دریافته است که سیاستهای گذشته ناموفق بوده است و باید طرحی دیگر انداخت. این دریافت میتوانست مقدمه رهیافت صحیح باشد اگر حامل آن این اپوزیسیون با این مشخصات نبود! اپوزیسیونی با این تاریخ طولانی، که تاریخ تکرارشکستها شده است و تاریخ تجربههای به کار نیامدنی! اپوزیسیونی که در خارجه زندگی میکند و نشانی نیز از تدارک یا حتا تمایل او به بازگشت به صحنه واقعی مبارزه پدیدار نیست و آنهم در حالی که در داخل کشور اپوزیسیون وجود دارد! اپوزیسیونی در صحنه که به حق یا ناحق! مطلوب یا ناکافی، اما ! قدرت بسیج نیرو و امکان بالقوه پیشبرد ایدههای خود را در جامعه و بر حسب زندگی اش در میان مردم دارد.
البته در تاریخ برخی کشورها نمونههایی از پیروزی اپوزیسون خارج کشور موجود بوده است؛ چنانکه در روسیه در اوایل قرن گذشته و در شرایطی که استبداد تزاری امکان هیچ مانوری در داخل را نمیداد، بلشویکها این موقعیت را به دست آوردند. و البته در نظر بیاوریم بلشویکهایی را که زندگی شان در خارجه به معنای گرفتن جان برکف، و ورود و خروج مخفیانه و مدام از مرزها بود! و باز هم ایضاً با دخالت خارجی در کسوت جنگ جهانی!
و یا اگر نگاهی باشد به سقوط حکومتها در روزگاران اخیر و در حکایاتی نظیر آنچه که بر افغانستان و عراق گذشت؛ که هر دو مورد با دخالت خشن و تحقیر آمیز نیروهای خارجی ممکن شد؛ زیرا که در شرایط استبداد مطلق نظیر آنچه که در افغانستان یا عراق صدام حسین موجود بود، امکان شکل گیری اپوزیسون معقول و منطقی وجود ندارد. در چنین ساختارهای بسته و در غیاب اپوزیسیون مدرن و دموکرات، تحولات سیاسی یا به این شیوهها روی میدهد و یا بصورت فروپاشیهای بی برنامه و بی هدف نظیر انقلاب ایران! اپوزیسیون معقول و دمکرات مانند هر ساختار دمکراتیکی برای پیدایش نیاز به حداقلی از آزادی برای طرح خود دارد. چنانکه باز در همین ایام دیدیم که در هر تحول هدفمند سیاسی (صرف نظر از نگاههای متفاوت ما به محتوی و مضمون شان) حضور نیرویی سازمان گر و سازمان یافته در داخل ضرورت داشته است! از همین جمله اند انقلابهای دلفریب ِ موسوم به مخملی! که برخی از نیروهای بسیار رادیکال چپ را شیفته خود کرده اند؛ و از آنچه در آذربایجان اتفاق افتاد و الهام علی اف را به حکومت رساند تا آنچه در گرجستان و اوکرائین و قرقیزستان به وقوع میپیوندند، بر همه اش غبطه میخورند و بر پسوند مخملی اش برای بستن زبان هواداران مبارزه مسالمت آمیز، تأکید میکنند!
با ایشان وارد این بحث نمیشویم که مزیت الهام علی اف وارث استبداد پدری بر رقیبش، یا ساکشاویلی بر شواردنادزه و یا یوشچنکو بر رقیبش از منظر آرمانها و اعتقادات این دوستان، در کجاست؛ اما این نکته را لابد میتوانند توضیح دهند که: حضرات علی اف در آذربایجان و یوشچنکو در اکرائین و یا ساکشاویلی در گرجستان یا باقی اف در قرقیزستان قبل از کسب این پیروزیها کجا قرار داشتند جز در حاکمیت؟! آیا جز این است که همه این اتفاقات متکی بر حضور نیروها در داخل کشور و بالاتر از همه در داخل حکومت واقع شده اند؟ وضعیتی که برای اپوزیسیون ساکن خارجه ما اگر مترادف با ننگ و خیانت نباشد،حالتی ست که باید همه ِ عمر ازآن تبری بجوید! و اصطلاح ِ اصلاح طلبان دولتی یا نیروهای درون حاکمیت را معمولاٌ با همین معانی به کار میبرد.
آری! رویکرد فاصله گرفتن از سیاست تکراری تحریم انتخابات و باز در عین حال عدم اتخاذ سیاست کارآمد، نشانه از پیشرفت حتمی اما! کند و نارسایی در درس گرفتن از شکستها ی تاریخی است.
اپوزیسیون ما از تکرار بی وقفه سیاستهای نادرست، این را نیاموخته است که باید برنامه ای قابل اجرا و هدفی قابل دستیابی را کارمایه سیاستهای خود گرداند تا به مدد آن روحیه مبارزاتی را در جامعه بالا ببرد و امید برای پیروزیهای بزرگتر بیافریند. بلکه همواره با اعلام تمامی آنچه مطلوب و ایده آل اوست و حتا در شرایط بی سازمانی و بی امکانی خود، یادآور این نکته به مردم شده است که اپوزیسیون مبشر ناممکن و طراح شکست است!
امروز نیز چون گذشته جوهر ِ نظری بخش اعظم اپوزیسیون بخصوص در خارجه، با همه تغییراتی که پذیرفته است، هنوز مبتنی بر سیاست سرنگونی است و سیاست سرنگونی تنها معطوف به کسب قدرت از بیرون و مصمم به تحقیرِ هرشکلی از سیاستهای ممکن و میانه، یعنی پیروزیهای کوچک است! که اگر اپوزیسیون ما از این نقیصه رنج نمیبرد، در موقعیت امروز که هم از چشم اندازکسب قدرت ، و هم از صحنه عمل دورافتاده است، به عوض کوشش برای یافتن سیاستی از جنس تحریم که برای حفظ ظاهر تکرار تحریم نباشد، در پی یافتن راهی برای تدارک حضور خود در داخل بر میآمد. اگر اپوزیسیون ضرورت حضور فیزیکی خود را در داخل، بعنوان مهمترین شرط اثرگذاری میپذیرفت، آنوقت هرچقدر که غیرتنمد و رادیکال بود ، تأثیرگذاری بر نتیجه انتخاباتی را که جدای از اراده او تحقق خواهد یافت، به عنوان مشروع ترین وسیله برای متعادل تر کردن شرایط داخل و آماده کردن فضا برای حضور مییافت.
اما این اپوزیسیون نمیتواند به سیاستهایی نظیر شرکت در انتخابات و یا حرکت برای خواستهای محدود بیاندیشد. او به این شیوهها باور ندارد و اعتماد به آنها را موجب خلع خود از مقام اپوزیسیونی خویش میپندارد؛ گویی هدف غایی او نه کسب قدرت سیاسی که ماندن به معنای اپوزیسیون ابدی بوده است. در پافشاری بر این شیوه او حتا از ارزشهای عموم بشری چپ نیز دور میافتد به نوعی که بخشی از این اپوزیسیون به آنجایی نزول کرده ست که از مجموعه اهداف و اعتقادات گذشته تنها آماجی را که در منظر نگاه داشته است، سرنگونی است و بس! در این کجراهه از هر ارزش بشری و حقوق بشری که هم اینک نیز شعارش را میدهد پرت افتاده و از هیچ شیوه و ابزار مذمومی نیز که در فرهنگ سیاسی طرد شده است باکی ندارد! در حالیکه نیروهای میانه و ملی، احزاب مترقی و دموکرات در سراسر جهان، تا آنجا که در توان دارند با سیاستهای سلطه طلبانه دستگاه نومحافظه کاران آمریکا مخالفت میکنند، ما بخشها و نیروهایی از چپ مدعی ِ رادیکالیسم را میبینیم که خواهان تسلیم بی چون و چرا به خواستههای این دسته است و نه تنها از دورنمای جهانی با ولایت مطلقه آمریکا کرامت انسانی اش خدشه دار نمیشود، که کابوس کشتار صدهاهزار هموطن نیز مفهومی را در ذهن و وجدانش جابجا نمیکند!
باری! اگر نخواهیم بر پایه این تحلیلها و استنباطهای به زعم من غیرواقعی، به امر انتخابات پیش ِ رو بپردازیم، چه میبینیم و چه باید بکنیم؟
ملیحه محمدی ١٥ آوریل ٢٠٠٥