iran-emrooz.net | Tue, 22.11.2005, 20:44
آن ٦٧٤ نفر و ما صدها نفر!
مليحه محمدی
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
سهشنبه ١ آذر ١٣٨٤
- به احترام كاميار و همهی بيم و اميدهايش -
به روال معمول خارج کشور که مهمترین اقدام سیاسیاش موضعگیری در قبال وقایع داخل است، و این بدرجاتی ناگزیر نیز هست ـ نامه اخیر ٦٧٤ نفر فعالین سیاسی داخل، موضوع بحث و گفتگو و صدور اعلامیههای پشتیبانی و تأیید و تشویق است؛ و قصد من از این نوشته همچنانکه از عنوان آن برمیآید پرداختن به محتوی و نگرش حاکم بر این نامه و در پناه آن، این اپوزیسیون است.
انتشار نامههایی خطاب به حکومت، به صراحت و یا در لفاف گفتگو با ملت، تحت عنوان نامههای سرگشاده، و قدیمترها، عریضه یا شکوائیه در میان ما ایرانیان بدل به نوعی سنت شده است و در اشکال فردی یا جمعی سابقه دارد. بخش قابل توجهی از آرشیو اسناد سیاسی ما در ١٠٠ ساله اخیر، از واقعه تنباکو گرفته تا جنبش مشروطیت، تا انقلاب بهمن! حاوی این نامهنگاریهاست. از نامه آیتالله شیرازی خطاب به محمدعلی شاه تا نامه سرگشاده آقای حاج سیدجوادی در ماههای پیش از انقلاب بهمن؛ و این عرفی ست که بطور کلی در دستگاه رفتاری سیاسیون میانهرو میگنجیده است؛ کسانی که شاید مهمترین تفاوتشان با رادیکالهای میهن ما در این نکته، و به زعم من، در این دریافت درستی باشد که همه راههای ممکن تأثیرگذاری را جستجو میکنند و پیروزی را در سیاست مثل یک مسابقه ورزشی در گرو لحظه موعود و یک نتیجه قطعی نمیانگارند. مثلاً در دوران گذشته چریکهای فدای خلق، یا مجاهدین خلق نامه سرگشاده نمینوشتند اگر چیزی در سطح عموم منتشر میکردند؛ اطلاعیه عملیات مسلحانهشان بود. به مرور ساختار استبداد آنچنان در ایران سخت شده بود که امکان انتشار این نامهها حتا در شکل عریضه و شکوائیه نیز از میان رفته بود و اگر کسی شهامت نوشتن را نیز مییافت، برای رساندن آن به مردم، او نیز به شبکهای نیاز داشت کم و بیش با ساختار یک تشکیلات چریکی. همین بود که در ایام منجر به انقلاب بهمن، به محض اینکه فضایی برای دم زدن مخالف پیدا شد نامه ٥٣ صفحهای آقای حاج سید جوادی حیرت و شور و انتظار از یاد رفتهای را با خود آورد. نامه او نیز دلسوزانه و مشفقانه بود و البته استبداد حاکم بر ایران نیز مطابق عرف همه مستبدین با آن مواجه شد.
اما در باره کارکرد این پدیده شاید بتوان گفت که اغلب و بخصوص در ایام اخیر، تنها در مقام واکنش به شرایط موجود باقی مانده و از این حد فراتر نرفته است؛ یعنی پس از آنکه عرصه بروز یافته نیز ، نتوانسته ست که فضای مضاعفی را بازتولید کند و مهمترین تأثیر انتشار آنها دامن زدن به گفتمان جاری در میان اپوزیسیون، بر مبنای آگاهی یافتن ایشان از فضاهای ذهنی دیگر طیفهاست؛ و این همان زاویهای است که با خواندن نامه اخیر مرا به نوشتن این مطلب وادار میکند. و امیدم این است که در دل این بررسی دلایل عدم موفقیت آن اپوزیسیونی که با قبول خطر نامه سرگشاده مینویسد و دیگری که بیهیچ دردسری تأیید و تشویق میکند، قابل دیدن باشد! به این ترتیب و با طرحی که من برای ورود به مسئله دارم بعید نیست در پایان به نظر بیاید که مقدمه از اصل مطلب طولانیتر شده است ؛ و احتمالاً من از اینکار ناگزیر خواهم بود. زیرا که مقدمه و متن اینجا نهاد و گزارهای هستند که هر دو منظور مناند! و منظور من از نوشتن این مطلب، در حالی که عنوانش میرساند که نقدی باشد بر نامه سرگشاده اخیر، در عین حال این است که نشان بدهم که گیر و گِرِهی که در کار اپوزیسیون ما، در نگاه تاریخیاش به حل مسئله تحولات سیاسی هست، هر زمانی و در عملکرد هر بخشی از این اپوزیسیون، قابل بروز و مشاهده است. اشتباه نشود! من در عین انتقاداتی که به نحوه طرح مسئله از جانب این دوستان دارم، قصدم نفی این نامه نیست بعکس، در تلاشم تا با تأکید بر زاویه تنگ اما تازهای! که در این نامه ارزشآفرین است و معمولاً در اقداماتی از این دست غایب بوده؛ راهی بیابم به نقد شاکیانه همان نگرش تاریخی بیمدارایی که مشكلی از کارها نگشوده و خود نیز بخشی از مشكل دموکراسی در جامعه ما شده است.
این نگاه ِ تمامیتخواه ِ معطوف به همه، یا تسلیم به هیچ! که حاصل حاکمیت طولانی استبدادهای خشن است، مانند خود استبداد ِ حکومتی، جان سختی و دوام دارد. همچون او چهره و لباس و حتا حاملان خود را تغییر میدهد اما همچنان در دستگاه اندیشه سیاسی این جامعه حضور دارد! در اپوزیسیون داخل یا خارج از کشور، در این نامه اگر کمتر، اما در نامهها و اطلاعیههای قبلی و بیگمان در نامههای بعدی، بوده و هست و هنوز میآید! و شفافترین پیامش این است که: اینجا پایان خط است! و کاری از خود خدا هم برنخواهد آمد. ناامیدی از هر آنچه که امروز میشود و تاکنون انجام شده را ایجاد میکند و متوقع است که مردم به او که در پشت سر خود هیچ تاریخی بجز شکست ندارد، امید ببندند!
این پیام که در صحن علنی اپوزیسیون پرطرفدارترین است، فضای سخت و خفقانآوری را غالب میکند، که گاه موجب سکوت طولانی خیلیها که چون من میاندیشند میشود. تو به عیان میبینی که هر حرف و حدیثی که تکرار تکان دهنده اوج فاجعه نباشد، تو را چون غریبه، چون گنگ خواب دیده در معرض نگاههای عاقل اندر سفیه و گاه کینهورزانهای قرار میدهد که شور و شعور تو را یکجا هدف گرفته است؛ و تشخیص اینکه این برآشفتگان خودشان با کدام یک از این دو سرمایه انسانی دارند با تو برخورد میکنند دشوار میشود!
اما! شک نباید داشت که خواهد آمد روزی که پیکر خسته جامعه ایرانی نیز از پس ِ بسیار افتادن و برخاستنها، پس از برد و باختها در این عرصه آزمون و خطا، برپا شود، پوست بیاندازد وساختاری شایسته شئونات و تاریخ کهن خود ایجاد کند! همین امید است که توان میدهد تا هر از گاه کمر راست کنی و بگویی که خیر! با همه حسن نیتی که دارید، حق با شما نیست؛ شما اینهمه درست نیستید! و اصرار کنی که اپوزیسیون باید خطاهای خود را نیز بپذیرد؛ باید پاسخ بدهد که چرا در حالی که همواره (در دور جدید ٢٧ سال است) تصور میکند درستترین حرفها را میزند، هیچگاه نه تنها خواست ایشان که حتا پیشبینیهایشان نیز تحقق نیافته است!
باری! سخن را از اینجا پی میگیرم این یاران باز امروز ما را در پایان خط میبینند و فراموش میکنند که بارها دیدهاند و آنچنان نبوده است، و اینکه نمیخواهند ببینند که ما فقط بازنده نیستیم، نمیتواند اینگونه باشد و حاصل اینهمه سال مقاومت و مبارزه هیچ! ما دستاوردهای بزرگی در زمینه توسعه دموکراسی داشتهایم، و این قبل از همه حاصل کارکرد آن اندیشه اصلاحطلبانهای است که جامعه را به تجربهی گرانبهای دوم خرداد و دستاوردهای عینی هشت ساله گذشته هدایت کرد و فضایی در این کشور گشود که در پناه آن مهمترین شرط گذار به دموکراسی تأمین شد! و آن آگاهی جامعه به حقوق خود و باور به تأثیر حضور خود است. بلافاصله خواهند گفت که مردم باور به تأثیر حضور خود را از دست دادند و اینبار شرکت نکردند. این فقط یک پوسته از حقیقت است و یک لایه ضروری از تجربهای که هم اینک باید به کار بیاید! هم اکنون تأثیر همه مشارکتها و قهر کردنها پیش ِ روست و جمعبندی و تحلیل درست از آن سرانجام بدست خواهد آمد و بر پایه آن بار دیگر و اینبار شفافتر اثبات خواهد شد که جامعه ایران راهی برای برون رفت از دور تسلسل استبداد و هرج و مرج ندارد؛ مگر ارج نهادن به تجربه دوم خرداد و تلاش برای ارتقای آن از نقطهای که رهایش کرده است. این تجربهورزی و این باز آفرینی نه تنها بر عهده مجموعه اجتماعی ما که همچنین وظیفه اصلاحطلبانی است که در هشت ساله گذشته در حکومت بودهاند. و همینجا بگویم که ایرادات من به آنان بعضاً از آنچه بعضیهاشان به خود میگیرند تا از قافله پس نیافتند کمتر است و فکر میکنم که آنان از نیاز وجیهالمله شدن باید به درجاتی بگذرند و نشان بدهند که در واقع ضعفها و قصورهای آنان کجا و نیز ضمناً! ظرفیت پیشبرد اصلاحات همه جانبه با توجه به میزان آمادگی مردم برای مشارکت در هزینهها تا چه حد بوده است. آیا مردمی در کثرتی که به آنان رأی داده بودند آمادگی اینرا نیز داشتند که در صورت لزوم به خیابانها، نه در وجه اثباتی شرکت در انتخابات که بیهزینه است، بلکه برای نفی سیاست مقابل بیایند و هزینه آن را نیز چون روشنفکرانی نظیر روزنامهنگاران و برخی دانشجویان بپردازند؟ اگر چنین بوده است، چرا آن مقاومت و پشتیبانی نثار دانشجویان زندانی و یا اکبر گنجی که اتهامات اصلاحطلبان دولتی را ندارد نمیشود؟ بالاتر از آن چرا پس از اعلام نتایج انتخاباتی که همه اپوزیسیون به شمول شما، میگویند واقعی نیست بروز نمیکند؟ اگر علت فقط ترس و فشار است و اگر مردم ایران اینچنین ترسیده و در فشارند، اپوزیسیون بویژه در خارج کشور باید بگوید مجری طرحهای متهورانهاش کدام نیرو و در کجای جهان است.
باری ذکر این نکته را گذشته از سخنی که با اصلاح طلبان داخل همیشه داشتهام، از این بابت هم بود که باز برخی دوستان و یاران صدیق من پی نکات تازه نگردند که به من نشان بدهند که ببین، خود حجاریان چنین گفته است یا جناب سحرخیز هم آنقدر ناامید است یا کدامیک از اصلاح طلبان داخل در کجا!
میتوانیم گروهی با هم راهی را پیش گرفته باشیم، و اینک که وقفهای، گرهی [یا شکستی] در کار ما نشسته است؛ بعضیهامان بپنداریم که اصلاً مقصد و مقصود ما خطا بوده است! چنانکه برخی اصلاحطلبان داخل، به اینجا رسیدهاند و گمان میکنند که آنچه رفت بیان عدم امکان اصلاحات است در این سرزمین و برای آنکه همه میدانند عصر مطلق کردن استثنا گذشته است، تبصره میآورند که، البته اصلاحات دولتی! و تا کنون من موفق نشدم از این دوستان شفاهاً یا کتباً بیاموزم که اصلاحات غیردولتی چیست؟ تاکنون در کجاها و چگونه به وقوع پیوسته است. و دیگر، در آن گروه همراه برخی میتوانند به این نتیجه رسیده باشند که از ما کاری کارستان بر میآمده است و ما نکردهایم! و برخی هم اگر یاران و همسنگران اجازه بدهند میتوانند کسانی باشند از تیره فکری من که بارها نوشتهام که مجموعه اصلاحات با توجه به امکانات تاریخی، مادی ، و ذهنی خود عملیات محیرالعقولی اساساً متفاوت از واقعیتی که گذشت نمیتوانست انجام دهد! از رأی ندادن مردم، ازقهر کردن مردم از صندوقهای رأی نتیجههای غلط گرفت؛ که اگر راست بود سرخوردگی مردم از محافظه کاری آنان در برخورد با مسائل دموکراتیک جامعه روی کرد آنان به آقای معین باید آن را نشان میداد!
اینرا نه امروز پس از نتیجه به دست آمده از انتخابات میگویم؛ در فروردین ماه امسال همین جا در مقاله "انتخابات و توهم راه سوم" نوشتم که: "همین امروز هم در میهن ما به خوبی قابل دیدن است که اپوزیسیون در داخل و خارج کشور، مسئله آزادی سیاسی را، آنهم برای خود! مسئله مردم و جامعه انگاشته است؛ و یا رقبای سیاسی در داخل مشكل خود را که کسب تمام یا بخشی از قدرت است، مشكل مردمی میانگارند که بزرگترین معضل شان امروز اقتصاد نارسا و نابسامان کشور است." اما واقعیت همچنان همان ماند که گویا مردم ایران همه دلخوریشان از محافظهکاری اصلاحطلبان است و آنچنان که بخشهایی از جامعه روشنفکری گمان میکرد آماده مقاومت در برابر هر آنچه که غیراز خواسته آنان پیش بیاید! اما چنین نشد. ایران عراق یا فلسطین نیست که بتوانی پر هزینهترين راهها را پیش پای مردم بگذاری. پیش از آن در اسفند ماه سال گذشته که هنوز سه ماه و اندی به انتخابات ریاست جمهوری مانده بود در همین صفحه و تحت عنوان "اپوزیسیون و اصرار بر غیرممکنها" نوشته بودم که "نیروهای اپوزیسیون باید قادر باشند که در هر رویداد اجتماعی، سیاسی به مردم بگویند که کدام گزینهها بر پایه کدام گزینهها و پیش فرضها و با چه نتایج احتمالی در اختیار آنهاست! کدام گزینهها قابل اجراست؟ کم هزینهتر است و چه میزان موفقیت در انتظار آن است!" مضمونی تکراری! مضمونی که سالهاست درآستانه هر انتخاب برخی از ما میگوییم! و تکرار در واقع نه در کار من، که در کار این اپوزیسیون است! و در واقع من کاری نمیکنم جز واگویه این تکرار! در مقاله بعدی در اردیبهشت ماه به همین مضمون تکراری و تقاضای بذل توجه اپوزیسیون به میزان مقدوراتش پرداختم! و به آن تصورات غیر واقعی که از انتخابات ِ پیش رو و نیز توقعاتی خیالی که از پیآمدهای آن داشتند. توقعات کاذبی که حاصل زیادی دل و گوش سپردن به انقلابات مخملی و نارنجی و الکی بود.
در آن مقطع بعضیها که با تجربهتر بودند درآمدند تا فراتراز تکرار بیمزه تحریم طرحی نو دراندازند. اما تلاششان ناموفق درآمد و سرانجام پلاکارد رنگ و رفته تحریم را بدستشان داد. زیرا که آن طرح در ماهیت خود چیزی نبود جز تمثیلهای گونه گون، و همه خیالی! از اندیشه لایزال بایکوت و تحریم! اپوزیسیون خارج کشور در صدد برآمده بود تا در جهت نو آوری و به منظور اعلام استقلال و برائت از اصلاح طلبان داخل، کاندیدای مستقلی را به مردم ایران معرفی کند. برآن شده بود که این کاندیدا در صورت امکان از میان همین اپوزیسیون خارج کشور باشد و اگر به نتیجه نرسید، چهرهای از میان اپوزیسیون داخل را جستجو کند. فکر اول در همان مرحله گزینش با سد سدید اختلافات اپوزیسیون خارجه برخورد کرد و شکست خورد! چه امکان توافق حتا دو سازمان سیاسی بر سر یک نفر وجود نداشت. باقی ماند این فکر بکر، که از میان داخلیها کسی را کاندیدا کنند. برای این گزینش چند معیار داشتند که در هیچ انتخاباتی مرسوم نیست و در واقع حیرتانگیز است! زیرا کاندیداها میتوان گفت که مجموعاً در یکی از این موقعیت بودند؛ یا شخصی که ایشان میدانستند صد در صد از فیلتر شورای نگهبان عبور نمیکند! یا یکی از کسانی که خودش بارها برعدم شرکت خودش در انتخابات تأکید کرده بود، یا از آنهم عجيبتر، یکی از کسانی که در زندان بود!!! جالب نیست؟ به شوخی و دست انداختن بیشتر شبیه است. اما میدانید که این مدتها دلمشغولی سیاسیونی بود که برای خود سابقهای، نامی و سن و سالی داشتند و در شرایط دیگر خیلی وقتها هم تصمیمات درستی گرفته بودند! شاید این کم سابقه بودن امر انتخابات در ایران نه تنها نقطه ضعف حکومتها را که نقطه ضعف اپوزیسیون را نیز موجب شده است. باری به زعم این دوستان هیچیک از کسانی که قادر بودند امر مبارزه را در داخل به (درجاتی) پیش ببرند و خود این آمادگی را اعلام کرده بودند شایسته حمایت و پشتیبانی نبودند و باید از کسانی پشتیبانی میشد که به زعم ایشان خیلی توانا بودند اما امکان راه یافتن به قدرت را نداشتند! فقط معلوم نبود که وقتی حضرات به کسی مثل دکتر معین که جایگاه معینی در جامعه روشنفکران مذهبی و ملی و نواندیش کشور دارد، اینچنین از بلندی مینگرند، با بخشهای عظیم جامعه ایرانی که مراتب پایینتری از دانش سیاسی و مذهبی را دارا هستند چه گونه ارتباطی را برقرار خواهند کرد؟!
باری انتخابات انجام شد تصوری که هیچیک از ما نداشت، مثل شاخ شمشاد از صندوقها بیرون آمد. البته واضح و مبرهن است که فریاد واتقلبا از همه جا بلند شد و کسانی که هیچ نقل و حرفی را از اصلاحطلبان جدی نگرفته و همه را فریب و دروغ میانگاشتند حالا در اثبات مدعای خود برای به زیر سؤال بردن نتیجه نامطلوب انتخابات، به شکایات آنان از روند انتخابات و حتا آقای هاشمی استناد میکردند! که تقلب نیز شده است اما بلافاصله پس از انتخابات نیز در مقالهای با عنوان "آخر بازی" نوشتم که:" راستی سروران! مگر در ایران ما و کشورهایی نظیر آن هیچ امتحانی بیتقلب برگزار میشود؟ هیچ کنکور استخدامی یا حتا آزمون دانشگاهی! من نمیدانم اینروزها دادگاه فروشندگان سؤالات کنکور سراسری که برخی جوانان از هول آن دست به خودکشی میزنند پایان یافته است یا نه؟ و میدانم که حق برخیها در این کنکور و هر کنکوری در کشورهایی نظیر ما خورده میشود؛ اما از اینجا آیا میتوانید نتیجه بگیرید که سرنوشت کنکور دانشگاه را در ایران این تقلبات تعیین کرده است و حضور این میلیونها جوان در دانشگاهها حاصل تقلب است؟ و به همین گونه میدانید که در انتخابات ٢ خرداد نیز و در انتخابات دور دوم ریاست جمهوری خاتمی نیز، و ایضاً در انتخابات شوراهای شهر و مجلس هفتم هم تقلب صورت گرفته است؛ اما سرنوشت دو انتخاب اول را شرکت بزرگ و اگاهانه مردم رقم زد و نتیجه آن دو دیگر را تحریمشان!
به هر حال علیرغم هر نقشی که خودمان داشتیم مانند همیشه، در سرزنش و تأسف اعلام بازگشت به عقب همه ما باهم همصدا شدیم. دیدهاید و دارید میبینید تمام آنهایی نیز که میگفتند اصلاحات هیچ کاری انجام نداده و اصلاحطلبان فقط تحول را عقب انداختهاند، صحبت از نابود شدن دستاوردهای هشت ساله ملت میکنند و اینکه اوضاع وخیم شده است!
به قول شاملو
کاش کی کاش کی
داوری داوری داوری
در کار در کار...
باری به نظر میرسد بیش از آنی هم که پیش بینی میکردم از بیانیه ٦٧٤ نفر دور رفتم؛ اما ارتباط این بحث با آن بیانیه یا آن بیانیه با این بحث!
این نامه در محتوی و در مقصود خود شباهتهای ناگزیر و تفاوتهای قابل بحثی با نامههای ماقبل خود و بویژه نامههای ٦١٥ نفر و ٥٦٥ نفر که خود نیز اشاره میکند دارد. دوستان نوشتهاند که: "شرایط امروز میهن، درستی مواضع اتخاذ شده در دو بیانیه یاد شده بویژه ٦١٥ امضایی را به اثبات میرساند." ببینیم که منظور دوستان از درستی مواضع یاد شده چیست و چگونه به اثبات رسیده است؟ مصداق موضع گیری در این بیانیه شاید بتوان گفت که در دو مورد وجود داشت. یکی نتیجهگیری در مورد چگونه راه برون رفت که اساس کار یا همانطور که نوشته بود "ساختار انتصابی حاکمیت"، را مطرح کرده بود، البته کلی و بدون باز کردن نقشه راه که پرداختن به آن را در صلاح این مقاله نمیبینم. اما دومی که بنا بر شرایط روز بیشتر هم عنوان موضعگیری برمیدارد، اعلام سیاست در قبال انتخابات پیش رو، یعنی اعلام عدم شرکت در انتخابات و تحریم بود. در توضیح علت یا علل اتخاذ این تصمیم هم تدقیق کرده بود که " فرصتهای برابر انتخاباتی" که باید شامل آزادی بیان و اجتماعات، آزادی فعالیت احزاب، نبود زندانیان سیاسی و عقیدتی و... باشد وجود ندارد و اینگونه نتیجه گرفتهاند که: " بنابراین هر نوع انتخاباتی که فرصت رقابت برابر را برای همه نیروها و جریانهای سیاسی برقرار نکند، در واقع نوعی انتصابات است که در نتیجه آن رئیس جمهور منتخب تا حد یک تدارکچی کاهش پیدا میکند و این چیزی به جز تکرار تجربه شکست خورده قبلی و نمایشی برای مشروعیت بخشی به عملکرد انحصارگرایانه و بحرانساز مراکز انتصابی قدرت و رانتخواری سیاسی و اقتصادی رایج آنان نخواهد بود."
و من نمیدانم میشود از آن دوستان یا از این سرورانی که همچنان مواضع ایشان را تأیید میکنند سؤال کرد که بر این سیاق مردم در تمامی کشورهای آسیای شرقی و آفریقای جنوبی و جمهوریهای جدا شده از شوروی سابق تکلیفشان در انتخابات کشورهاشان چه بوده است؟ در مصر، در لبنان در سوریه؟
اما اصل پرسش من از این یاران این است که، آن نگاه و آن حرکتی که این نامهها و بیانیههای هشدار و خطر را بر زمینه شکست هر آن چه که تا کنون بوده است، صادر نمود، چه کمکی در جهت حل مشكل کرد؟ نتیجه انتخابات را به سود کدام و زیان کدام جریان تغییر داد، اگر داد؟ و اگر اهمیتی نداشته است که کدام جریان پیروز میشد، پس لابد سیاست تحریم شما نه یک اقدام سیاسی برای امروز بلکه به قصد نتیجهگیری در فرداهاست، در اینصورت چه چیز وضعیت را از نگاه شما اینگونه خطیر کرده است؟
من البته هم اینک نیز برآنم که بیش از آنچه که باید در شیپورهای خطر میدمند؛ هم اپوزیسیون مقیم خارج کشور و هم اصلاحطلبان داخل که گویا در تاریخ شاهد نبودهاند که نیروها به قدرت میرسند نه برای همیشه! و سقوط میکنند باز هم نه برای همیشه! و مهمتر اینکه اگر تغییراتی که در جامعه ایجاد شده است اینقدر بیپایه و اساس است که نیرویی که با هزار تناقض بر سر کار آمده است قادر است همه را فنا کند، پس دیگر باید بپذیرند که راست میگفتند مخالفان همیشگی آنان که آنان و جریان اصلاحات کاری انجام ندادهاند و اگر به منافع میهنشان علاقمندند بهتر است برای ابد کنار بروند! اما آن نکته آن زاویه مثبتی که در نامه اخیر در مقایسه با دو بیانیه پیشین دیدم آنجاست که امضا کنندگان بیانیه در نهایت به جای پرداختن به حل مشكل ساختار انتصابی نظام و تمامی گرههای بزرگ و سختی که هم اینک برای گشودن آنها نیروی کافی نیست، میگویند که: "خواستار اعمال اصلاحات راستين ساختاری برمبنای اعلاميههای جهانی حقوق بشر و الحاقيههای آن و تأمين آزادیهای اساسی، عدالت و حكومت قانون با همكاری و حضور دلسوزان ملت كه خارج از هرم قدرت حاكميت هستند، میباشيم".
این روشنبینی و واقعگرایی در سیاست است نه نفی آماجهای نهایی و عدول از مواضع بنیادی. اپوزیسیون خارج کشور نیز باید بار دیگر نیروی خود را مصروف احیا و ارتقای جنبش اصلاحات کند زیرا که برای ایجاد تحولات مسالمت آمیز سیاسی که مورد تأکید اوست راه دیگری موجود نیست و رهرویی در کار نیست؛ و دست بردارد از این تفکیک ناخواسته خود و داخل و اصرار برای یافتن راه سوم به هر قیمت!
به این تفکیک از اینجهت اشاره میکنم که اغلب با دریغ شاهد آن هستم که همسنگران خارج کشور برای تأکید بر استقلال سیاست و اندیشه خود در واقع تسلیم آن تقسیم ویرانگری هستند که در داخل باب شد و آن بحث خودی و غیرخودی ست. در اعمال این تأکید است که برخی از ما به مورد و بیمورد در مقابل این پرسش سرزنش آمیز قرار میگیریم که مرز ما با اصلاحطلبان داخل کجاست و این توقع دوستان که گویا باید این مرز در هر اقدام و اندیشه معین سیاسی بروز کند! این اندیشه متأسفانه اینجا غالب است که اصلاح طلبی حاصل تلاش بخش معینی از نیروهای داخل است که از ما نه بواسطه مرزهای جغرافیایی که با مرزهای فکری و سیاسی نیز فاصله دارند. این رویکرد خطاست. اندیشه اصلاحات به مثابه یک مشی مبارزه، بخش امروزین تاریخ مبارزه در میهن ماست و دستاورد صادقانهترین اشکال مبارزه در این کشور و همانقدر متعلق به ما و اصلاح طلبان داخل است که به همه جانباختگان راه آزادی و عدالت در این سرزمین .
ملیحه محمدی یِکم آذر ١٣٨٤