يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
به نام خدا
نمیبینم نشاط عیش در کس….
یکم. اسلام فقاهتی در مواجهه با دنیای مدرن، به نهایت ناکامی و ناتوانی خود رسیده است و هوس محال بازگشت به دوران قاجار را دارد.[۱] اکنون هم مثل آن دوران تاریک هر امام جمعهای مشتی «آدم» دارد که به سراغ «فاسدان و مفسدان» میفرستد تا آنان را بترسانند و بر جای خود بنشانند. و در این میان، زنان و دختران، مظلومترین قربانیاناند. پیش از این در نامهای سرگشاده به رهبر جمهوری اسلامی نوشته بودم که « چون مولوی چهره متبسّم اسلام باشید، عسلفروشی چه عیب داشت که دکّان سرکهفروشی باز کردهاید؟»
ور زانکه شکر نمیفروشید
دردادن سرکه هم مکوشید
چون راست نمیکنیدکاری
شمشیر زدن چراست باری؟[۲]
و اکنون میبینم که سرکهفروشان و اسیدپاشان، همه جا حضور دارند و در لوای بیقانونی و استبداد سایهگستر فقاهتی، طعمههای خود را از میان زنان و دختران جوان برمیگزینند و فریضه «نهی از منکر» میگزارند. مصباح یزدی و احمد خاتمی و علمالهدی و عقدهگشایانی چون آنان، فتوا به جواز خشونت میدهند و آن گاه درازدستانی کوتهآستین، به جای کلاه، سر میآورند و در حصن و حصاری آهنین، ایمن و آسوده مینشینند و پاداشهای کلان میگیرند.
هرچه مینگرم این جنایتها و خباثتها از طرفی به اندیشه حاکمان ما برمیگردد و از طرفی به منش آنان. حاکمان ما نه به مجلس شورا اعتقادی دارند، نه به حقوق بشر، نه به انتخابات، و نه به تفکیک قوا؛ و چنانکه آن فقیه شیرازی گفت[۳]، همهی این اساس و اثاث را بنا بر مصلحت روزگار و برای بستن دهان غربیان پذیرفتهاند و در قانون اساسی آوردهاند. یعنی آرزو میکنند ای کاش هنوز عالَم، عالَم قاجاران بود و حاجتی به این همه تکلّف و تعارف نبود و زور عریان از آستین فقاهت به در میآمد و مؤمنان را هدایت و منکران را عقوبت میکرد. اینان هنوز که هنوز است، زیستن در جهان مدرن را تصوّر و تصدیق نکردهاند و میخواهند با مردم رابطهی مفتی و مقلّد داشته باشند و از مؤمنان انتظار میبرند که احکام فقهی و فتاوای آنان را چون قانون بشمارند و بدان گردن بگذارند.
نقصانی رفوناپذیر در اندیشهی این قوم است، اما بدتر از آن منش برتریجوی آنان است چون (به درستی) فهمیدهاند که اگر قانون حاکم شود، آنان هیچ کارهاند[۴]. به همین سبب آرامش و نشاط و روابط دوستانه و بیترس و لرز و قانونمند مردم با یکدیگر را تحمّل نمیکنند؛ یا نظمی را بر هم میزنند تا حاجت به فتوای آنان افتد؛ یا فتوایی میدهند که نظمی را بر هم زند و در هر دو صورت به خود تلقین میکنند و اطمینان میدهند که ما هستیم و بیاثر نیستیم! گویا اگر مردم از مکر و اقتدار آنان نترسند و آزادانه زندگی کنند، به آنان برمیخورد و احساس عاطل بودن میکنند، و لذا هرچند گاه، پردهی «غفلت» مردم را میدرند و آتش در راحت و امنیتشان میافکنند تا به آنان حالی کنند که به نظم و قانون غرّه نشوند که صاعقههای قانونسوز فقاهت و ولایت در راه است.
حاکمان ظالم ایران، خدمت نمیکنند، مدیریت نمیکنند، بلکه سروری و خواجگی میکنند و از مردم انقیاد و غلامی میطلبند. در نگاه آنان، مؤمنانِ ترسِ محتسب خورده و حرفشنو و دستبوس، بهترین مؤمناناند؛ «این جا تنِ ضعیف و دلِ خسته میخرند». و روحانیت حاکم که در شهوت خواجگی و ذلّت ناکامی میسوزد، این دستبوسان را میپرورد و به خدمت میگیرد.
کیست امروز که نداند در پس همهی این خباثتهای خانمانسوز (چون قتلها و اسیدپاشیها و …) «حجّت شرعی» وجود دارد؟ یعنی فتوای مفتیانی که خود در پرده اختفاء نشستهاند و اوباشان و لوطیانی را که عقده گناه دارند، با خاطری آسوده از تعقیب و مجازات، به خدمتکاری برانگیخته و به پیش انداختهاند.
کیست امروز که نداند دست قانون کوتاهتر از آنست که دامن این لوطیان را بگیرد و چوبدستی قضا، شکستهتر از آنست که سر آنان را بشکند؟ قوّهی قضاییه همواره ذلیل و علیل بوده است، و در نظام خواجگی فقیهان، اگر خلاف این بودی، عجب بودی. اما اینک، رییس آن (یکی از سه برادران زر و زور و تزویر) که از قضاوت فقط قساوتش را میداند، آشکارا در کنار قانونشکنان میایستد و برای معترضان به قانونشکنی، خط و نشان میکشد و مطبوعات را از درج اخبار و افشای اسرار میهراساند. جای آنست که این ابیات را که چندی پیش سروده بودم بر این رییس فرو خوانم و او را به عاقبت پرعقوبتش انذار دهم:
با شیخ شهر گوی که ظالم به چه فتاد
تا سنگ تجربت نزند بر سبوی خویش
ناشسته روی و پشت به محراب و بیحضور
خیز ای فقیهِ مدرسه نو کن وضوی خویش
اکنون که آبروی شریعت بریختی
برگرد سوی خانه پی آبروی خویش
ما نیز جامههای کرامت رفو کنیم
تا جامه عاریت نکنیم از عدوی خویش…
محمدرضا مهدوی کنی را پس از مرگ «مجاهد پارسا» خواندند و این نبود مگر به سبب آنکه وی در مقام ریاست مجلس خبرگان، صریحاً وظیفهی این مجلس را حراست از رهبری خواند، نه نقد و نظارت بر او!
وقتی صاحب این قلم رهبر جمهوری اسلامی را به فتح باب مبارک نقد توصیه کرد و نوشت که «نقد، تقوای سیاست است»، نمیدانست چه کیفرهای کلان در راه است و تاوان آن را نه فقط فاعلان که نزدیکانشان هم باید بدهند![۵] باری رهبر، همچنان رهبریِ بی نقد و نظارت کرد و قوه قضاییه را در چنگال ولایت فشرد و امنیتیها را بر آن سروری داد، خواجگان همچنان خواجگی کردند و مفتیان همچنان فتوای قتل و نهب دادند؛ اکنون هم هیچ یک از این سرمستان بادهی خواجگی، سر از بالش رعونت برنمیدارند تا بر این لوطیان عقدهمند خشم بگیرند و آنان را عتاب و عقوبت کنند و اگر هم «ملال مصلحتی» بنمایند، زودگذر است و پرّ کاهی را تکان نمیدهد.
عطاءالله مهاجرانی که در دولت هاشمی، معاون پارلمانی و حقوقی بود، خود برای من گفت که استاندار آنروز اصفهان با مهمانان خارجی خود در هتل عباسی اصفهان نشسته بود و مذاکره میکرد که انصار حزبالله به فتوای امام جمعه شهر در رسیدند، و فریادزنان تا پای میز مذاکره رفتند و او را در مقابل میهمانانش خجل کردند. دستور دستگیری آنان را داد. پس از دستگیری به خانهی آن مهاجمان رفتند و از عرق و ورق و اصناف آلات فساد و فجور چندان یافتند که در هیچ خراباتی نمییافتند. شیخ احمد جنّتی، دبیر و فقیه پارسای (!) شورای نگهبان که خبر را شنید، آرام نگرفت و به اصفهان رفت و چندان نشست تا آن نابکاران را آزاد کردند! چنین است غم خدمتکاران را خوردن و آنان را از چنگال قضا و قانون رهایی دادن! خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش!
حزبالله کرمان هم که به اشارت شیخ محمد تقی مصباح یزدی، قانون را به سخره گرفتند و برای نهی از منکر به سراغ «فاسدان» رفتند و دختران و پسران جوان را سر در آب کردند و کشتند، نه تنها به مجازات نرسیدند، بل سرکردهی خشونت پرورشان قدر بیشتر دید و بر صدر نشست و چندان مغرور شد که دست به تعیین و نصب رییس جمهور زد و «هلو»یی را برای خدمتکاری برگزید که ناگهان دست ردّ بر سینه پرکینهاش کوفتند و به او حالی کردند که فقط اجازهی قتل و قساوت به او دادهاند، و کرسی عزل و نصب ریاست جمهوری از آنِ کس دیگری است.
سیدابوالفضل موسوی تبریزی فقیه درگذشتهِ دیوانعالی کشور، در یکی از سفرهایش با خلبان هواپیما در افتاد و به پاسدارانش گفت تا او را کتک بزنند! وقتی خلبان شکایت به دستگاه قضا برد، موسوی در دفاع از خود فرمود: من مجتهدم، من مبسوط الیدم!!
پیش از این نوشته بودم و چون خیری و حقیقتی در آنست، اکنون تکرار میکنم که قلب تپندهی دموکراسی، قوهی قضاییهای مستقل و مقتدر است، و تا این قوّه به سامان نشود، و فقیهانِ «مبسوط الید» بر جای خود ننشینند، از انتخاب نمایندگان و رییس جمهور، برکتی برنمیخیزد. بل نمایندگان مرعوب و مزدور میکوشند هوسهای حاکمان مغرور را صورت قانون دهند و قانونشکنان را در قانونشکنی دلیری بیشتر بخشند و باکی از چوبدستی عدالت نداشته باشند. قصّهی ضارب سعید حجّاریان و تعلّقش به دخمهی آدمکشان شهر ری، و رفت و آمد احمد جنّتی به آن دخمه، و رهایی ضارب از مجازات، مشهورتر از آنست که حاجت به ذکر آن باشد. همین جناب شیخ احمد اخیراً کشف فقهی تازهای کردهاند و شیوه محاکمه صحرایی موسولینی و معشوقهاش را بر منابع اجتهاد و مبانی استنباط افزودهاند، و کتاب القصاص فقه فرسوده بدوی صفوی را پاره دوزی فرمودهاند![۶]
دوم. مسلمانی، چنانکه عزیزی به حق گفت[۷]، اینک در داخل و خارج ایران به ورطهی بحران افتاده است. این بحران ریشههای اقتصادی و استعماری دارد، اما ریشهی تئوریک آن در اخلاق و فقه فرسودهی فقیهان این قوم است که هنوز نه از حقوق بشر چیزی میفهمند، نه از عقلانیت جدید نه از مقتضیات سیاست در محدودهی قانون و در دولت ملّت نوین. حاکمانشان هنوز میخواهند، به جای آنکه وکیل و اجیر شهروندان باشند، ولیّ و خلیفهی مسلمین باشند. نه به نقد اخلاقی فقه تن میدهند، نه به زبان زمانه گوش میسپارند. از شریعت، جز قهر و ارعاب و منع و ارهاب برداشتی ندارند. اخیراً هم مقولهی «بدعت» را بر حکم تکفیر افزودهاند تا اگر از ترس جهانیان و از بیم «وهن شریعت» حکم به ارتداد نرانند، مخالفان را به تهمت بدعت برانند. از روز روشن ترست که این اختراع جدید، برای فروبستن دست و دهان قائلان به قرائتهای مختلف دینی است، مبادا قرائت رسمی دین خدشهدار شود و در سریر سروری شریعتمداران شکستی پدید آید. روشنفکران دینی را از این پس کافر نخواهند خواند، بل بدعت گزارانی خواهند دانست که آراء تازه در فقه و کلام عرضه کردهاند و البته مستحق مجازات اعداماند. عجب نیست که «قهرنامه»ها دایر کردهاند و زنگیان جنگی از تبریز و قوچان و اردکان آوردهاند و به آنان جواز و جسارت دادهاند تا با روشنفکران دینی درآویزند و آنان را بر صلیب ولایت بیاویزند. این همه قهر و کین با این مستضعفان مسکین، که نه رخصت پاسخگویی دارند نه امنیت زندگی، چه سبب دارد جز آنکه قوّتی در اندیشهی آنان است و شیوهای رقیب برای حیات معنوی در دوران تجدد عرضه میکنند؟ چه سبب دارد جز آنکه جایی در میان فرهیختگان باز کردهاند و دلهایی را ربودهاند و شناعت و قباحت شیوهی دین ورزی و حکمرانی حاکمان را برملا کرده اند؟
حاکمان ما که ناگهان از اعماق تاریک تاریخ به دل دنیای مدرن پرتاب شدهاند، همچون سلفیان و داعشیان گمان میکنند که با فقه عبوس و دیانت ناسنجیده و بازسازی نشدهی خویش، از عهدهی گشودن گرههای کوه پیکر جامعهی مدرن برمی آیند، و اینک که طشت ناکامیشان از بام تاریخ افتاده است و جنّ و انس بر ناتوانی فرهنگیشان گواهی دادهاند، میکوشند تا پارگیهای معرفتشان را به سوزن قدرت رفو کنند و با جمع کردن لولیان و لوطیان و قمهکشان و اوباشان و اسیدپاشان به دور خود، زورق شکستهی آبروی خود را بر آب اوهام نگه دارند، و با بیم افکندن در دل مردمان، مقام و منزلت منفور خود را مداومت بخشند. لکن اگر سفینهی نجاتی هست که به ساحل سعادت برسد، ناخدایش این بیخدایان نیستند. آنان دیریست که سر به عبودیّت قدرت خم کردهاند و از بادهی شیطان سرمست شدهاند.
به این محتسبان خشونت پرور امیدی واعتمادی نیست. مگر روشنفکران و نواندیشان دینی، این مظلومان و مغضوبان قدرت، دستی برآورند و چراغی برافروزند و طرحی نو دراندازند:
نمیبینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
آیا بازسازی کلام دینی و برتر نشاندن اخلاق از فقه، و تاریخی دیدن دین و تزریق حقوق به فقه و حاکم کردن قانون، و تفکیک عرضیات از ذاتیات دین و اقلّی کردن شریعت، و موزون کردن هویّت با معرفت و حق و تکلیف، و ترک ولایت بر مردم و قبول وکالت از مردم، و گشودن باب آزادی و انتقاد از حاکمان و راه دادن به قرائتهای مختلف از دینو طلب نکردن اسلام ناب، و برتر نشاندن جان از عقیده و تن دادن به سکولاریزم سیاسی و مدیریّت علمی جامعه، و برپا کردن دستگاه قضایی مستقل و مقتدر و عمل کردن به مقتضیات دولت ملت و رهاندن علوم از سلطه الهیّات، و ننهادن سقف معیشت و حکومت بر ستون شریعت و… شفا و دوای برخی ازامراض و آفات جامعهی امروز ما نیست؟
بر آیتالله حسینعلی منتظری رضوانالله تعالی علیه و احمد قابل و همدلان و همراهان او باید درود فرستاد که استثناء برقاعده بودند و دل به وسوسه قدرت ندادند و احقاق حقوق مردم و اجرای عدالت را بر تارک فقه و شریعت نشاندند و آبروی دیانت را با بذل جان و آبروی خود خریدند و تشویش مومنان راستین را زدودند. ایشان در سالهای پایانی عمر شریف خود به طرح مسأله حقوق بشر و درج آن در فقه، التفاتی راهگشا کردند و اگر اجل مهلت میداد، جامعه مسلمین از ثمرات آن برخوردار میگردید.
سوم. سخنی هم با رییس جمهور محترم، آقای دکتر حسن روحانی دارم:
اگر آقای خاتمی در دوران ریاستش یک حرکت پر برکت و نمایان و درخشان کرد، همان بود که در مقابل آدمکشان وزارت اطلاعات درّی نجفآبادی ایستاد، و از خانه بیرون نیامد تا وقتی که قاتلان «خودسر» قتلهای زنجیرهای را بشناسد و بشناساند. شما نیک میدانید که «خودسرانگی» در کار نبود و آن قاتلان همه «حجّت شرعی» داشتند و عزم و اراده وزارت اطلاعات بر حذف ناراضیان و دگراندیشان بود و آن ماجراهای شوم بسی پیش از آن و در دوران وزارت فلاحیان آغاز شده بود. پروندهی آن جنایات را به دغلی تمام بستند و امّت شهیدپرور را نامحرم دانستند و از دانستن اسرار آن محروم داشتند.
شما در مقابل جنایات اسیدپاشان، به احترام زخم دیدگان و بیمناکان از ادامه این جنایات، و به حرمت سوگندی که یاد کردهاید، ساکت ننشینید، امر را به قوهی قضاییه نسپارید. آن قوه شکستهتر از آنست که گردن خاطیان را بشکند. حرکتی خاتمیوار کنید. همه عوامل پشت این پرده ننگین را از دخمههای پلیدشان به در آورید و به مردم معرفی کنید. امام جمعههایی را که هر هفته نقشهای برای ناآرامی مردم میکشند و محتسب وار نعرهی واشریعتا میزنند، در عزای عزل بنشانید و چون یک حقوقدان پاسدار و دلسوز امنیت و حقوق مردم، این مردمستیزان حقوقناشناس مبسوط الید را به پستوهای انزوا و رسوایی برانید. محتسبان گردنکش را که برتر از قانون مینشینند و به نام فریضه نهی از منکر دست تعدّی به حقوق مردم دراز میکنند، و مناسبات جوامع بدوی را در جوامع مدرن و مدنی جاری میکنند، حاشیهنشین کنید و قانون را که رکن رکین مدنیّت و مدرنیّت است به متن آورید، و ذلّت غلامی و غمناکی را به عزّت حقّ مداری و نشاط بدل کنید و رضایت خدا و خلق را به دست آورید.
***
این روزها که غوغاییان به اشارت و تحریک شریعتمداران، بیم در دل شهروندان افکندهاند و راحت را از آنان ربودهاند، همراه با لعنت و نفرتی که بر شجرهی خبیثهی خشونت واستبداد میفرستم، این سروده نغز م. امید را با افسوس و اندوه بر زبان میگذرانم که:
ای درختان عقیمِ ریشهتان در خاکهای هرزگی مستور
یک جوانه ارجمند از هیچ جاتان رُست نتواند
ای گروهی برگِ چرکین تارِ چرکین پود
یادگار خشکسالیهای گردآلود
هیچ بارانی شما را شُست نتواند
عبدالکریم سروش
آبان ماه ۱۳۹۳
——————————————
[۱] نگاه کنید به کتاب دین و دولت در عهد قاجار، نوشته حامد الگار و ترجمه ابوالقاسم سرّی. درین کتاب خودسریها و نهی از منکرها و لوطی پروریهای ملاهایی چون آقا محمّدعلی کرمانشاهی و آقا نجفی اصفهانی و ملا علی کنی درعهد قاجار، به نیکی ثبت و مستند شده است. آقا محمّد علی، فرزند وحید بهبهانی، رسماً و علناً درویش کشی میکرد، و چون فتحعلی شاه از او میخواست که قبل از قتل، دستگاه حکومت را با خبر کند، میگفت: اجرای احکام شریعت منتظر اطلاع سلطان نمیماند!
این کتاب، آیت الله خمینی را خوش نیامد و فرمان به حذف آن داد.
وصیّت محمّدرضا مهدوی کنی برای دفن در مقبره ملا علی کنی در شهر ری و صوفی ستیزیهای حسین نوری همدانی و سخن سال گذشته آقای جوادی آملی با صادقی رشادکه به مزاح گفتند باید کاری کنیم که حوزه تهران به عظمت درخشان خود در دوره قجر بازگردد(فارس نیوز؛ پنجم آبان 1393. صادقی رشاد که گویا خود در رویای عهد قجرست، اخیرا سپرده است به اوآیت الله بگویند) همه از حسرت نهانی این قوم برای رجعت به دوره قاجار و ترکتازیهای علمای آن دوران پرده برمی دارد. این را مقایسه کنید با سخن لطیف مرحوم علامه طباطبایی که به شاگرد خود محمّدحسین تهرانی گفته بود یکی از برکات باز شدن پای فرنگیها به این دیار این بود که دیگر کسی خودسرانه صوفی کشی نمیکند ( مهر تابان، نوشته محمد حسین تهرانی).
[۲] حکیم نظامی گنجوی، لیلی و مجنون.
[۳] ناصر مکارم شیرازی.
[۴] حکایت آن فقیه غیراعلم است که گفته بود اگر تقلید از اعلم واجب باشد پس ما چه کارهایم؟!
[۵] اینان که هر روز ماه محرّم، زیارت عاشورا میخوانند و در آن بر شهدا درود و بر بنیامیّه لعنت میفرستند، خود از شاگردان مخلص امویاناند. زیادبنابیه اموی وقتی حاکم بصره شد، اعلامیهای عتابآلود صادر کرد و به ناراضیان گفت گمان نبرید که از عقوبت من میتوانید بگریزید. اگر خود بگریزید، فرزند و همسر و خواهر و برادرتان را به جای شما عقوبت میکنم. اینان هم خواهرزاده میرحسین موسوی را به تیر ستم کشتند و دیگری را در زیر چرخهای ارّابه مرگ له کردند و چون آنان بسی بسیار! نه آن جانیان کیفر دیدند، نه فرماندهانشان! و دست ستمدیدگان نه به قضا رسید، نه به عدالت! مأموران حفاظت اطلاعات سپاه به فرزند ارشد من گفته بودند تو هم مواظب باش مانند خواهرزاده میرحسین به دست اسراییلیها ترور نشوی. غلامعلی حداد عادل هم گفته بود شکنجههای فجیع زندان کار مأموران اسراییلی بوده است. قتل ندا آقا سلطان و اینک اسید پاشی اسید پاشان هم به گفته محمد جواد لاریجانی کار اسراییلیهاست و قس علی هذا.
[۶] نگاه کنید به نقد دلیرانه مصطفی محقّق داماد بر افاضات قضایی اخیر شیخ احمد جنتی: روزنامه اطلاعات ۲۸ مهرماه ۱۳۹۳.
[۷] استاد محمد مجتهد شبستری
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|