iran-emrooz.net | Fri, 04.11.2005, 22:08
احمدی نژاد يك ماجراجو يا يك سياسی حسابگر
دكتر محمد برقعی
|
شنبه ١٤ آبان ١٣٨٤
اين روزها همه جا سخن از گفتههای تهديدآميز آقای احمدی نژاد در رابطه با اسرائيل است. در بهترين وجه وی را بیتجربه سياسی، ناآگاه از روابط جهانی و حتی نادان میخوانند و در وجه مقابل وی را فاشيست، مهاجم، نژادپرست و غيره میخوانند اما هيچ يك از اين نسبتها روشن نمیكنند كه چگونه كسی كه بر مبنای اطلاعات و منطق بسيار باهوش است اين الفبای سياسی را نمیداند كه سخنان او ممكن است چه آشوبی برپا كند، به علاوه حقانيت يك عقيده توجيهگر بیباكی و به قول معروف كله شقی نيست آن هم وقتی پای امنيت يك كشور در ميان باشد.
میدانيم كه اين پارادايم فكری و نظام ارزشی ما است كه درست و نادرست، معقول و غيرمعقول و منطقی و غيرمنطقی را معين میكند. آنچه كه در يك چهارچوب فكری كاملا غلط و خطرناك است در ديگری درست و نجاتبخش ارزيابی میشود. لذا شايد بد نباشد سعی كنيم ذهنيت آقای احمدینژاد را بفهميم و برای لحظهای به جهان از زاويه ديد او نگاه كنيم و منطق او را بشناسيم تا بفهميم چرا وقتی پارهای از سفرا مثل سفير ايران در شوروی سعی به رفع و رجوع میكند او مجددا نظرش را تاييد میكند. اين بررسی بويژه از اين نقطه اهميت دارد كه احمدی نژاد يك فرد نيست بلكه يك سازمان وسيع و منسجم است و شيوه نگرش و فلسفه فكری جمع بزرگی را نمايندگی میكند و اين جمع میرود كه تا مدتها، حتی اگر احمدی نژاد شخصا تغيير نظر بدهد، با همين فلسفه اداره امور كشور را به دست داشته باشد. برای درك چرايی عمل آقای احمدینژاد به سه نكته بايد توجه شود:
١ــ فلسفه فكری آقای احمدینژاد
٢ــ عملكرد آمريكا و اسرائيل
٣ــ پايگاه قدرت
١ــ فلسفه فكری
آقای احمدینژاد و يارانش از آن نحله فكری هستند كه بر آن هستند كه در روابط انسانها "زور" عامل تعيين كننده است، بويژه وقتی پای رابطه يك واحد اجتماعی مثلا يك حزب سياسی، يك كشور و غيره با واحدهای اجتماعی ديگر پيش میآيد. به عبارتی جهان بيرونی پر از گرگان تيزدندان است كه هر يك به نوعی منتظرند موجود ضعيف را بدرند. فلسفهای كه در دو سه هزار سال پيش حكومت نظاميان را در چين برقرار كرد و امروزه آن را "داروينيسم اجتماعی" میخوانند و فردوسی هم میگويد:
برو قوی شو اگر راحت جان طلبی
كه در نظام طبيعت ضعيف پايمال است
بنابر اين فلسفه تمام مسئله رحمت و عطوفت مذهبی مربوط به درون گروه و ياران است و لذا مرتبا میخوانند كه "محمد رسول الله و احبائه اشداء علی الكفار رحماء بينهم ــ محمد رسول خدا و دوستدارانش بر كفار بسيار سخت گير و ميان خود مهربان هستند. همان فلسفهای كه در سالهای اول انقلاب بسم الله قاسم الجبارين (خدای انتقام گيرنده از زورگويان) را جانشين بسم الله الرحمن الرحيم (خدای بخشنده و مهربان) بر سر در همه ادارات و مجالس و دادگاهها كرد.
همان فلسفهای كه دولت اسرائيل تا بدانجا بر آن پای میفشارد كه چند سال پيش وقتی شاهد روابط صميمی يهوديان ايرانی با هم وطنانش در لس آنجلس شد، مستقيم و غيرمستقيم بورسيههايی تعيين كرد برای پژوهشهايی كه نشان دهند كه ايرانيان هميشه از يهوديان متنفر بوده اند و شواهد آن را از سعدی و فردوسی و غيره بياورند.
برمبنای اين فلسفه "گفت و گوی تمدنها"، مذاكرات ديپلماتيك هيئت نمايندگی ايران در مسئله انرژی هستهای در چند سال گذشته و همه تلاشهايی از اين دست انحراف، و به كلام خود اين دولت خيانت است و فريب پلنگ تيزدندان و يا اشك تمساح را خوردن است و مار در آستين پروراندن.
٢ــ عملكرد آمريكا و اسرائيل
اسرائيل به پشتيبانی آمريكا چندين دهه چنان زهری در كام اعراب و به دنبال آن جهان اسلام ريخته كه مخلوطی از كينه ورزی، خشم، تحقير و درماندگی تا عمق وجود اين جوامع ريشه دوانيده و حتی تا مرز نفرت از خود رسيده است. جريان كشتار ورزشكاران در المپيك مونيخ كه يادتان هست. پس از آن كشتار با جرج حبش رهبر گروه ماركسيستی كه اين كار را انجام داده بود مصاحبه شد و خبرنگار پرسيد كه شما با اين عمل خود محكوميت جهانی را برای خود خريديد و اسرائيل توانست از زير بار سياسی فشار محكوميتهای پيوسته خود در سازمان ملل به مقدار زياد نجات پيدا كند. حبش گفت مرده شور تمام افكار عمومی جهان را ببرد. تمام اين قطعنامههای محكوميتها به يك دينار نمیارزد و در جلوگيری از ستم و بيداد اسرائيل بر فلسطين نمیكاهد، زيرا همه اهرمهای قدرت جهانی و مهار گزارههای جمعی در جهان كه سازنده افكار جهانيان است به دست آنان است، لذا تنها راه برای ما جهنم كردن اين جهان برای آنان است. همان فلسفهای كه از زبان يك ماركسيست بی دين میشنويم از زبان گروههای مسلمان دو آتشه چون حماس و جهاد هم میشنويم. و اين را نه در فلسطين و كشورهای عرب كه در اندونزی و مالزی و فيليپين و سومالی و غيره هم میشنويم.
حمله آمريكا به عراق، كه امروزه ديگر با اطلاعاتی كه "سيا" و غيره بيرون داده اند، معلوم شده به خاطر هيچ ضرورت و خطر امنيتی نبوده است و بلكه به اصرار گروه محافظه كاران نوين به رهبری چنی و رامسفلد انجام شده و اين در حالی بوده كه وزارت امور خارجه و حتی سازمان سيا هم با آن مخالف بوده اند.
به خاطر دارم همين اواخر روزی با يكی از مقاماتی كه متعلق به همين خط فكری بود صحبت میكردم و پرسيدم كه در مورد مشكلاتی كه در عراق داريد و سياست شكست خورده خود چه میانديشيد؟ گفت سياست ما غلط نبود، ايراد از نيروهای ليبرال و حزب دمكرات و حقوق بشریها و غيره بود كه نگذاشتند ما برنامه خود را اجرا كنيم. ما بايد بلافاصه به سوريه و سپس ايران میرفتيم و دشمن را يك جا ريشه كن میكرديم.
به هر حال فلسفه حاكم بر دولت آقای بوش همان فلسفه آقای احمدی نژاد است يعنی جهان مبتنی بر زور و خود را در محاصره مشتی گرگ تيز دندان ديدن؛ لذا مذاكرات ديپلماتيك اروپا را بی حاصل دانستن و جنگ و سركوب را تنها راه علاج ديدن. و از آنجا كه آمريكا تنها ابر قدرت جهان است و به قول سعدی در گلستان "الناس علی دين ملوكهم " (مردمان تابع دين پادشاهانشان هستند) لذا اين فلسفه بر جهان حاكم شده است.
در مورد عراق و حمله آمريكا هم همفكران آقای احمدی نژاد استدلال میكنند اشتباه بزرگ صدام وارد بازی سياسی شدن و نوعی تسليم به آمريكا بود تا آنجا كه در دو سال آخر به هر خواسته آنها تن داد و حتی اجازه داد قصرهايش هم مورد بازديد قرار گيرد. ولی همه اين كوتاه آمدنها و تسليم شدنها برای آمريكا كه تصميم به حمله به منطقه و كنترل منابع نفتی و سركوب مسلمانان داشت، فايدهای نداشت. در حالی كه كره شمالی كه گردن كلفتی كرده و از معاهده هستهای به طور يك جانبه بيرون رفت و بی توجه به همه تهديدات غرب بمب اتمی خود را ساخت نه تنها هنوز بر سر قدرت ايستاده بلكه وارد مذاكره و گرفتن امتيازات هم شده است.
حال اگر جهان بينی آقای احمدی نژاد را با سياستهای آمريكا و اسرائيل در منطقه كه از همان بينش پيروی میكنند در كنار هم بگذاريم از ديد دولت جديد ايران تنها راه مقابله با غرب مجهز شدن به نيرويی است كه مقابله و سركوب آن اگر هم از نظر نظامی ممكن نباشد چنان پر هزينه باشد كه غرب خواستار آن نباشد. و اما اين نيرو برای ايران به عنوان يك كشور جهان سومی با اقتصاد و قدرت نظامی بسيار محدود در مقابل آمريكا و در كجا است؟
٣ــ پايگاه قدرت
نفرت از آمريكا و اسرائيل تمام كشورهای اسلامی را فرا گرفته است و شايد ايران در اين ميانه استثنا باشد لذا بسياری از سياستمداران و مبارزان روی رهبری و هدايت اين خشم و نفرت سرمايه گذاری میكنند. اين خشم چنان عظيم است كه مفتيان عربستان و سران كشورهای عربی كه در منتهی اليه راست اين طيف اسلامی هستند نيز برخلاف سوابق تاريخی شان از آمريكا نقد و گلايه میكنند. القاعده كه در منتهی اليه چپ اين طيف است آن چنان پايگاهی يافته كه بن لادن قهرمان جهان اسلام شده است و داوطلبان نيروهای انتحاری بيشتر از تعداد مورد نياز است، اما اين نيروی عظيم و گسترده رهبريتی ندارد. سران كشورهای اسلامی كه يا نمیخواهند يا مشروعيت لازم را ندارند و كسانی چون بن لادن و زرقاوی فراری و مخفی كه تنها هنرش كشتار و مبارزه كور است نيز شايسته چنين سمتی نيستند بويژه كه هر روز اين مبارزه كورتر و غيرمعقول تر میشود و كارشان به كشتار مردم مسلمان در بازار و مساجد كشيده شده است. به همين سبب حكومت ايران با تمام ناكارايیهايش هنوز مركز توجه جهان اسلام است. هر چند ديگر آيت الله خمينی در آنجا نيست كه توان بالقوه رهبری را داشته باشد.
از اين روی احمدی نژاد در مقام رئيس جمهوری يكی از نيرومندترين كشورهای اسلامی و پيرو خط امام خمينیای كه در مقابل آمريكا و اسرائيل با تمام قدرت ايستاده بود میتواند جاذبه داشته باشد. حداقل آقای احمدی نژاد و همفكرانشان برای خود چنين موقعيتی را میبينند آن هم با سابقهای كه ايران در دهه گذشته در جذب و حمايت تندروترين اين نيروها داشته است تا جايی كه حتی بسياری سران القاعده وهابی دشمن عقيدتی آنان نيز به ايران گريختند و در آنجا ظاهرا تحت نظر و در بازداشت هستند.
حال اگر حساب آقای احمدی نژاد و يارانش درست باشد و آنان بخش وسيعی از اين نيرو را به خود جذب كنند، امری كه بزرگترين رويای آيت الله خمينی بود، چنان نيرومند میشوند كه آمريكا و اسرائيل مجبور میشوند روی آنان حساب كنند و با آنان وارد معامله شوند و آنچه را كه دولت آقای خاتمی با سياست گفت و گوی تمدنها و روابط ديپلماتيك به دست نياورد اينان از پايگاه قدرت به دست آورند. ضمن آنكه اين شيوه با خط فكری امام خمينی كه معبود ذهنی آنان است نيز همخوانی بنيانی دارد.
اما برای رهبريت يك طيف همانگونه كه فلسفه سياسی آقای خمينی بود بايد رهبری تندروترين آنها را به دست گرفت آنگاه خطوط ميانه و راست خود به دنبال میآيند و اين قطب كه حال تا مرزی رفته كه عمليات انتحاری و شهادت طلبی ويژگی اصلی آن شده است به اعتراضات با زبان ديپلماتيك راضی نخواهد شد لذا بايد آن چنان تند تاخت و چنان زبانی به كار گرفت كه جهان را تكان بدهد و همه سياسيون غربی آن را جنون بدانند.
اگر از آقای احمدی نژاد و يارانش بپرسيد كه اين چه خام طبعی سياسی و يا جنونی است كه كرده ايد و ايران را در معرض حملات احتمالی يا محاصره اقتصادی و غيره قرار داده ايد؟ با لبخندی پاسخ میدهند كه غرب مغز شما را شستشو داده است. آنها هر زمان بتوانند اين كار را میكنند. گرگ لحظهای از انديشه پاره كردن ميش غافل نيست. نگاه كنيد آمريكا بيش از صد هزار نفر را در عراق كشت و اسرائيل روزی نيست كه جنايتی نكند و اصلا تروريست دولتی را برنامه اصلی خود كرده است. ولی خبری نمیشود. در اوج خود يك قطعنامه ضعيفی از سازمان ملل در محكوميت میگذرد كه ساعتی بعد هم فراموش میشود اما يك صحبت رئيس جمهور ما كه هيچ امكان اجرايی و علمی هم ندارد و همه كس میداند كه به هيچ طريق نمیتواند بيشتر از يك شعار باشد توسط آمريكا و اسرائيل به چنان آشوبی تبديل شده كه حتی شما را هم به وحشت انداخته است. و در پاسخ آن كه تا كجا میخواهيد برويد و فكر میكنيد كشور را تا چه مرزی بايد تا لبه پرتگاه ببريد؟ میگويند تا آنجا كه آمريكا بفهمد كه ما تا مرز نابودی خود و آنان يك جا پيش میرويم و باور كنند كه جهان بدون حضور ايران با غرور و اسلام مورد قبول جهنمی خواهد بود برای همه كه هيچ كس در آن زيست نتواند. همان سياست تهاجمیای كه در داخل كشور آنان را به قدرت رسانيد و گروه كوچك و مصمم و مهاجمی را بر دوم خردادیها با عظيم ترين پشتوانه مردميشان پيروز كرد. و اينان را با پشتوانه هيئتها و مداحان و قدرت فكری بی خبرانی چون مصباح يزدی بر همه حريفان آگاه و مدعی پيروز كرد آن هم در مملكتی كه انقلاب كرده بود و مدعی رهبری فكری جهان اسلام بود و حتی برای جهان نسخه گفت و گوی تمدنها را میپيچيد.
گفتنی است كه من هرگز بر آن نيستم كه اين محاسبات بدون اعتقادات است و آقای احمدی نژاد و يارانش بدون باور به اين ادعاها فقط در انديشه كسب قدرت بازيگری میكنند. بلكه در صحنه سياست آن هم در مورد نيروهای تندرو اعتقاد و حسابگری با هم درآميخته اند.
كوتاه سخن آنكه اگر سعی كنيم از منظر آقای احمدی نژاد به جهان نگاه كنيم آن وقت همه آنچه كه به نظر ما غيرعاقلانه، ابلهانه و خام طبعانه میآيد و ما را به شگفت میدارد كه چرا او چنين میكند و حتی سعی میكنيم او را از خواب غفلت بيدار كنيم معنی ديگری میيابد و متوجه میشويم كه با يك نوع جهان بينی سروكار داريم كه به هيچ وجه راه آشتیای با آن نيست. و اگر ايشان با امنای خود در كاخ سفيد و در اورشليم كنار بيايند با نيروهای صلح طلب و در جستجوی جامعهای مبتنی بر انسانيت و حفظ حقوق همگان سر آشتی نخواهند داشت.
و همه كسانی نيز كه دل به حمايت كاخ سفيد بسته اند با شناخت فلسفه فكری آنان متوجه خواهند شد كه امكان معامله واقعی و عملی آمريكا و اسرائيل با امنای احمدی نژاد بيشتر است تا با نيروهای ملیای كه منافع ملی و مردمی را اصل هر رابطهای میدانند. جريان ايران كنترا تاييد ديگری بود به همان خوش خيالی و باختن دكتر مصدق.
اما اينكه محاسبات آقای احمدی نژاد و دولتش درست از كار درميآيد و آنان به مقصود میرسند و حتی در حد معاملات پنهانی بر سر گروگانها با كاخ سفيد و اسرائيل هم نتيجه میگيرند، موضوع نوشتاری ديگر است.
٣١ اكتبر ٢٠٠٥