iran-emrooz.net | Wed, 12.10.2005, 20:26
حاجی و قصه آب و نان
مسعود بهنود
|
چهارشنبه ٢١ مهر ١٤٨٤
http://behnoudonline.com
مقدمه
دهها حکايت از حاج ميرزا آغاسی فقيه و مدعی کشف و کرامات در دل تاريخ مانده است. يکی از يکی برای نشان دادن چيرگی عوام فريبی بر درايت و عقل گوياتر. حاجی از قائم مقام مرد بزرگ تاريخ ايران دل خونی داشت چرا که روزگاری که قائم مقام وزير بود و حاجی معلم بچههای نايب السلطنه، بارها بیسوادی او و خطر تحجر ذاتی معلمی چون او را به نايب السطنه يادآوری کرده و او را از خود رنجانده بود. همين هم يکی از علل قتل مرد بزرگ شد. که به جايش محمدشاه کودن حاجی را صدر اعظم کرد. [قصه آن غلط گيری و واکنش بچههای کودن نايب السلطنه را در منشات قائم مقام بخوانيد که خيره حکايتی است و جا دارد خون در دل به جوش آيد] اما همين حاجی کاری کرد که قائم مقام بلد نبود. وی از ميان بچههای نايب السطنه يکی را که به حق بيمار بود، به جادو و حنبل عادت داد و به خود دلبسته و وابسته کرد. جادو و جنبلها به او و مادرش میرساند. تا سرانجام نايب السطنه قبل از آن که به سلطنت برسد، از خون دلی که از روحانيون بیتفکر در جريان جنگ دوم ايران و روس خورده بود، دق کرد و مرد. و همان که حاجی پرورشش داده بود، به سلطنتی رسيد. نوشتهاند که در اين کار دست سياست خارجی هم در کار بود. مدارکی هم هست. اما اگر درايت و دلسوزی بود چه میتوانست کرد سياست خارجی. نايب السطنه عباس ميرزا فخر خاندان قاجار، زمانی که مرگ را نزديک ديد، به حرم امام رضا رفت و محمد ميرزا پسرش را به آنجا طلبيد و او را ضامن آهو قسم داد که چون به سلطنت رسد با قائم مقام بد نکند و دست به خون او نيالايد. از قائم مقام هم قول گرفت که به سلطنت اين فرزندی با همه اطلاعی که از کودنی وی داشت کمک کند و تا هست يار و مددکار او باشد. قائم مقام زمين ادب بوسيد و به ولی نعمت قول داد.
روزگار دون گشت و پس از مرگ نايب السطنه قائم مقام به قولی که داده بود وفا کرد و کرد کاری را که بيم مرگش در آن درج بود. محمدميرزا چندان که شاه شد، وعده و قسم از ياد برد که اين رسم استبدادی است. شاه متحجر و بدگوهر قائم مقام را کشت و باغ نگارستان به مرگ آن مرد قلم و سياست به غم عزادار ماند [ گرچه شاه به توصيه حاجی برای قسمی که خورده بود، خون او نريخت و کلاه شرعی گذاشت. انتقام قائم مقام ماند برای پرورده وی که اميرکبير باشد. اما تا او از تبريز ، ناصرالدين شاه را بر دوش کشيده به تهران برسد و او را بر تخت بنشاند، حاجی زمام امور کشور در طول شاهی محمد شاه صدراعظم بود. آن وقت بگوئيد که چرا در اين جائيم که هستيم.
بماند که ناصرالدين شاه هم همان بدعهدی پدر کرد و اميرکبير را کشت. شاگرد به سرنوشت استاد گرفتار آمد و اين بار باغ فين کاشان و سروهايش عزادار ماندند جاودان. اين بار نقش حاجی ميرزا آغاسی را کسی که نقطه مقابلش بود به عهده گرفت، ميرزا آقا خان نوری نه که متحجر نبود که اول دولتمرد ايرانی بود که گذرنامه خارجی [انگليسی] در جيب داشت. وقت گرفتن قلمدان صدارت مجبور شد گذرنامهاش را پس دهد اما مهرش را به دل زده بود.
باری جهان چنان نماند. اين نوه فتحعلی شاه که ناصرالدين شاه باشد که در نوجوانی دست به خون استاد خود اميرکبير آلود، کودک و کودن نماند. بزرگ شد و عقل در وجودش دميد. ياد اميرکبير را گرامی داشت و هر کس از او مانده بود را قدر داد و در صدر نشاند و از جمله پذيرفت که پادشاهی قجر در تخمه دختری امير بماند. نوه خود و امير را به ولی عهدی پسر خود محکم کرد از دنيا رفت تا بلکه تاريخ از گناهش در قتل امير بگذرد.
اين بار پادشاهی که عقل رس شده بود، بعد پنجاه سال، با تجربهها که اندوخته بود و اولين پادشاه ايران بود که به کشورهای خارجی رفت و اروپا را ديد، به صرافت اصلاح نظام حکومتی افتاد. سه بار به اين کار همت گماشت ولی هر بار ميرزا آغاسیهای جديد در صحنه آمدند و نگذاشتند که اوجش در کار ميرزا حسينخان سپهسالار بود که با خيالات بزرگ آمد و نشد. تا روزی که ناصرالدين که خيالات بزرگتر برای بعد از جشنهای پنجاه سالگی سلطنت در سر داشت به تير يکی از سلاله حاج ميرزا آغاسی ترور شد و به تاريخ پيوست و شش سال مانده به شروع قرن بيستم. ايران در سرنوشت غريبی غوطهور شد، گيرم ديگر در کشش و کوششهای پنجاه ساله مملکت بیکس نبود و از خاک قائم مقام و اميرکبير شاخهها روئيده بود که انقلاب مشروطيت را عملی کرد.
اين هفتاد سالی که در همين دو فراز آوردم موقع حساس جهان بود. به شعبده میماند تحولاتی که جهان در نيمه دوم قرن بيستم به خود ديد. دموکراسی در همين دوران متولد شد، کشتیهای بزرگ در همين زمان راه کشف زمين گرفت. اکتشافات بزرگ بشری در همين زمان رخ داد. ماشين وارد زندگی مردم شد. ينگه دنيا از تنهائی به درآمد. از آن سرزمين خالی، تمدنی ديگر برآمد. از دل فلاسفه اروپا نظريههای سياسی زاده شد و شد آن چه که اينک حاصلش در برابر ماست. درست در همين زمان ايران سالهای متمادی بیخبر از جهان، درگير شيادان متحجری مانند حاجی ميرزا آغاسی مانده بود که دين و عمامه را وجه فريب عوام کرده بودند. و از انصاف دور نشويم سرانجام هم قانون و مشروطه را ملت از اثر پايمردی روحانيونی به دست آورد که مانند حاجی نبودند.
باری آن حاجی ميرزا آغاسی که از او به جز خسران وسيع به ايرانيان نرسيد، طرفه آن که به يک امر اراده غريبی داشت و آن آب و آبياری بود. گرچه روزگاری خواست بحرخزر را ببخشد چون که به گفته وی "کام دوست [امپراتوری روس] نبايد به اين آب شور تلخ میشد" اما آب شيرين و زلال را حاجی میپرستيد. تا توانست قناتها آباد کرد و تا توانست راه آب گشود. از آن جمله است همين آب خوش تهران، که يادگار اوست که بعد از وی اميرکبير به کشيدن کانالی از کرج به تهران همت گماشت و بعدها اين مرد بزرگ مهندس بازرگان بود که به پيشنهاد دکتر مصدق کار لوله کشی آن آب را به خانههای مردم و فراهم آوردن آبی بهداشتی را در وجه همت خود قرار داد.
متن
حکايت ما از کجا به کجا کشيد. اين همه گفتم چون میخواستم قصه آن بازگويم که مردی مقنی خسته از کندن چاهی که حاج ميرزا آغاسی فرمان داده بود، در ته چاه غر میزد که چند ماه است بیهوده میکنيم، ولی اين جا آبی نيست. مقنی نمیدانست حاجی صدراعظم بالای چاه است و سخنهای او میشنود. در همين جا بود که جملهای گفت که بعدها مثل ساير شد. حاجی گفت: مرد بکن، اگر برای من آب نشود برای تو که نان خواهد شد.
حالا حکايت اين دو طرح است که مجلس دارد با سروصدا و تبليغات وسيع به عنوان کار بزرگ مردمی، از سوی کسانی که به ظاهر عطش خدمت به مردم گريبان آنها را گرفته گيرم راهش را نمیيابند، به تصويب میرسد. اول کاستن از بهره بانکی و ديگر اختصاص ميلياردها به صندوقی با نام مهرالرضا. کارشناسان معتقدند از اين هر دو مردم را آبی نمیرسد اما نان چرب و شيرينی در انتظار بعضهاست.
آن چه به چشم ما مردم بیاطلاع از اقتصاد میرسد اين است که به ظاهر بانکها در ايران بهره نمیگيرند و کلاه شرعی گذاشته و سود میگيرند، اما به هر حال هر چه نام دارد اين پولی که مردم میدهند تا هزينه ناکارآمدی و فربهی و فساد حاکم بر بانکهای دولتی چاره شود، بسيار بالاست. چون بايد هزينه سنگين خاصه خرجیهای اين دايناسورهای به نام بانک و در عمل شعبه خدمات پولی دولت را بايد تامين کنند. جالب است که در اروپا بانکها با بهرهای نصف بانکهای ايران میگردند، سر سال هم ميلياردها به دولت [بخوان مردم]شان ماليات میدهند و هر کدامشان هم پشتشان دهها سرمايه دار ميلياردر خفته است. آن بانکها همه هم کار میکنند و به زور هم به مردم اعتبار و پول میرسانند. اما بانکهای ما دو برابر بهره از مردم میگيرند و جز با پارتی کلفت وام و اعتباری هم به مردم نمیدهند و زيانشان هم بر دوش دولت [بخوان مردم] است. تازه اسم بانکهای اروپائی هست موسسات مردمخوار سرمايه داری و اسم اينها هست بانکهای اسلامی بیبهره.
اهل اقتصاد و مسائل بانک و پول میگويند اما همين بهره بالا، به طفيل سياستهای اقتصادی فلج کننده از قيمت واقعی بهره در بازار آزاد به مراتب کم ترست. نيمی از بهره واقعی بازارها در ايران ست. در چنين حالتی هر کس از اين بانکها پولی بگيرد، هيچ کار هم نکند در سالی صاحب سرمايهها میشود. پس رجوع [ تقاضا] زيادست و اختيار به دست مديران بانکها. چه عجب اگر هر روز مانند همين امروز، روزنامهها مینويسند که رييس شعبه بانکی با سرمايه داران تبانی کرد و ميلياردها داد و شهرام جزايری ساخت و با وی شريک شد. چرا نشود. شما طلاهای بيت المال را به دست کسی بسپاريد که به نصف قيمت به هر که خواست بفروشد. اگر در اين کار خاصه خرجی و دوست بازی و پارتی بازی و فساد نشود عجب است.
حالا اعضای جناح راست که پيوندشان با بازار و تجارت مانند جان اندرون شده با جان هم به در میرود، آمدهاند و منتی بر سر مردم بيجاره و فقير که میخواهيم بهره را يک رقمی کنيم. خب بکنيد کجا به مردم رسيده که حالا برسد. مگر مديران بانک ديوانهاند که اين پول ارزان را بين مردم فقير پخش کند که بيم ندادن قسط هم در آن درج است. بعد هم دنبال اين صنارسه شاهیها بدوند و آخرش هم از بزرگان بانک عتاب و خطاب بشنوند که خوب مديريت نکردی. خب میدهند به صاحبان سرمايه که وثاق محکم دارند و با اين اعتبارها وثائقشان محکم تر هم میشود.
با طرح مجلس مردمی، میتوان پنداشت چه بهشتی برای آنان خواهد شد که تا به حال با هجده در صد بهره، پولی میگرفتند در بازار میتوانش به دو برابر به مردم فقير داد. از اين پس با نصف آن بهره میگيرند و باز با همان قيمت – در شکل آپارتمان و واردات کالا و چه و چه – به مردمش میفروشند. تا تفاوت طبقات از اين هم که هست بيش تر شود. تازه يک پروژه سياسی هم هست که با تبليغات وسيع از مردم میخواهد که در جمکران شبهای جمعه دعا هم به جان دولت و مجلس بکنند. حاجی درست گفت اگر برای مردم آب نشود برای دوستان جناح راست نان خواهد شد.
اما در مورد طرح صندوق مهرالرضا هيچ نگويم و تنها دلشورهای را که به جان يک نماينده از همان جناح راست افتاده نقل کنم کافی است. به نوشته روزنامه اعتماد روز سهشنبه:
«رسول صديقی، نماينده بناب از آمار متفاوت و متناقض رييس سازمان مديريت و برنامهريزی و معاونت وزير امور اقتصاد و دارايی انتقاد كرد و گفت: لايحه صندوق مهر امام رضا و تامين هزينه آن از حساب صندوق ذخيره ارزی در شرايطی است كه كشورهای غربی برای ما خط و نشان كشيدهاند. وی افزود: اگرچه ايجاد اشتغال و حل مساله جوانان امری ضروری است اما ٣٥ درصد عنوان شده در برداشت از حساب ذخيره ارزی چقدر است. آقای رهبر، رييس سازمان مديريت و برنامهريزی ميگويد ١٠ ميليارد دلار يعنی ٣٥ درصد مازاد صندوق و همزمان آقای دانش جعفری معاونت وزير اقتصاد معتقد است ٣٥ درصد موجودی صندوق در پايان ديماه يعنی ٥ ميليارد و چيزی حدود ٦ ميليارد دلار اختلاف نظر وجود دارد كه عدد بسيار بالايی است.»
«عضو كميسيون برنامه و بودجه گفت: اگر سخنان دكتر رهبر صحيح باشد به معنای اختصاص تمام موجودی حساب ذخيره ارزی به صندوق مهر رضا است و نميدانم آيا به مصلحت نظام است كه كل بودجه حساب ذخيره ارزی را كه يكی از دستاوردهای مهم دولت خاتمی و بهعنوان پشتوانه اقتصادی نظام و باعث ؤبات بازار، نرخ ارز و تورم در چند سال گذشته بود يكباره برای صندوق مهر رضا در نظر بگيريم.»
«وی تخصيص يكباره اين ميزان به صندوق مهر رضا را باعث ايجاد تورم بسيار سنگينی در كشور دانست و گفت: عواقب آن متوجه همه مردم ازجمله جوانان كشور خواهد شد.»
باز همان سخن حاجی است. چرا که چنين پول کلانی که شمارش آن از مغز ما مردم عادی بر نمیآيد، به هر حال نظامی و اداراتی و دفتر و دستکی میخواهد تا جوانان به صف شده را به خط کند و به دستشان پولی دهد که هنوز به خانه نبرده از اثر تورم، آب خواهد شد. اين دفتر و دستکها و سازمانها هم معلوم است به دست چه کسانی میافتند.
چنين است که از تاريخ ايران دائم رنگ و بوی حاج ميرزا آغاسی میگيرد و عمر امسال قائم مقامها و اميرکبيرها و مصدقها کوتاه است. که گفته اند:
خدا رحمت کند حاجی ميزآغاسی را
و هم رحمی کند اين بچههای آس و پاسی را