يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 17.07.2013, 5:29

مخملباف و نوری‌زاد، و شکستن دو تابو


حسین باقرزاده

سه‌شنبه  ۲۵  تیر ۱۳۹۲ –  16 ژوئیه 2013

در چند روز گذشته، دو حرکت از دو شخصیت هنری/فرهنگی ایرانی صورت گرفت که سر و صداهای زیادی در پی داشت.  یکی، سفر محسن مخملباف به اسراییل و شرکت در یک آیین سینمایی و دریافت جایزه‌ای در تقدیر از فعالیت‌های سینمایی‌اش بود.  و دیگری، عمل نمادین و ساده بوسه محمد نوری‌زاد بر پای یک پسربچه بهایی در تهران همراه با مطلبی در باره ستم‌هایی که بر بهائیان رفته و پوزش او از آنان که در وبلاگ خود منتشر کرده است.  این دو عمل متهوّرانه به واکنش‌های کاملا قابل انتظار و متضاد در جامعه ایران منجر شده است.  برخی از هر دو عمل به عنوان یک اقدام شجاعانه و تابوشکن استقبال کرده و عاملان آن‌ها را ستوده‌اند.  از سوی دیگر، کسانی نیز این یا آن عمل را تقبیح کرده‌اند و به شماتت یا نصیحت عاملان پرداخته‌اند.  وجه مشترک هر دو عمل این بوده که یک امر «مقدس» در فرهنگ سیاسی و مذهبی حاکم بر جامعه ما زیر پا گذاشته شده و تابوی آن شکسته است.

محمد نوری‌زاد فردی مذهبی است و با عمل خود یک تابوی سخت مذهبی را شکسته است.  این عمل البته در جامعه سکولار ایرانی مورد استقبال قرار گرفته و گزارش و تصویر آن در شبکه‌های اجتماعی اینترنتی به وسعت پخش و نشر یافته است.  ولی در جوامع سنتی مذهبی و به خصوص آنانی که تحت نفوذ قرائت حکومت از اسلام قرار گرفته‌اند، این عمل با واکنش‌های گاه بسیار خصمانه مواجه شده است.  بهائیان در فرهنگ مذهبی حاکم، در پایین‌ترین لایه‌های هرم اجتماعی قرار دارند و بیش از یک سوم قرن است که نه فقط از حقوق بشری برابر با سایر ایرانیان برخوردار نیستند که حتی از بسیاری از حقوق شهروندی نیز بی‌بهره مانده‌اند.  آنان در جمهوری اسلامی حتی به عنوان پیروان یک آیین شناخته نمی‌شوند و  بلکه حکومت همواره سعی کرده است که آنان را به عنوان عوامل بیگانه، جاسوس یا وابسته به حکومت‌های خارجی و به خصوص اسراییل معرفی کند.  همین برچسب‌ها زمینه مناسبی برای سرکوب این جامعه در جمهوری اسلامی فراهم آورده و به اعدام بیش از 200 بهایی و آزار و زندانی کردن و شکنجه سدها نفر دیگر منجر شده است.

از یک نظر، موقعیت بهائیان در هرم اجتماعی جامعه ایران، تحت جمهوری اسلامی، به سطحی همانند «نجس‌ها» در ساختار اجتماعی هند نزدیک شده است.  به عبارت دیگر، حکومت سعی کرده است جامعه بهایی را به چنان «گتو»ی فرهنگی و مذهبی براند که بسیاری از مسلمانان از نزدیکی و معاشرت با آنان احتراز کنند، و این خود به بیگانگی بیشتر مسلمانان از آنان کمک رسانده است.  در متن چنین زمینه‌ای است که اهمیت تابوشکنانه عمل نوری‌زاد روشن می‌شود.  او به درون خانه یک خانواده بهایی پا میگذارد که پدر بزرگ آن اعدام شده است و پدر و مادر، هر دو، به دلیل یک فعالیت آموزشی به زندان افتاده‌اند، و او به تأسی از پاپ بندیکت که پاهای دخترک بزهکار مسلمانی را شسته و بوسیده بود، بر پاهای آرتین چهارساله خانواده بوسه می‌زند و از سوی همه کسانی که در نظام اسلامی بر بستگان آرتین و سایر بهائیان ستم کرده‌اند از آرتین چهار ساله (به عنوان «نماینده بهائیان») پوزش می‌طلبد.  این عمل طبعا برای بخشی از جامعه ایران که از فرهنگ مذهبی حاکم تبعیت می‌کنند ناخوش‌آیند بوده ، ولی عموما مورد حمایت فعالان حقوق بشری و جامعه سکولار ایران قرار گرفته است.

عمل مخملباف، اما، علاوه بر بخشی از جامعه مذهبی ایران در جامعه سیاسی سکولار نیز واکنش‌های انتقادی در پی داشت.  مخملباف به عملی دست زده که در فرهنگ سیاسی غالب بر اپوزیسیون و روشنفکران ایران عبور از یک خط قرمز به حساب می‌آید.  بسیاری، اسراییل را به عنوان یک کشور دموکراتیک مدرن که در آن، مردم از آزادی‌ها و حقوق برابر بسیاری برخوردارند می‌پذیرند و برای نظام سیاسی آن ارزش قایلند.  ولی این سیاست اسراییل در برابر فلسطینیان و توسعه شهرک‌های اسراییلی در اراضی اشغالی، به خصوص تحت حکومت عناصر راست‌گرایی مانند نتانیاهو، است که اسراییل را به صورت یکی از منفورترین کشورهای جهان در فرهنگ سیاسی این بخش از ایرانیان در آورده است.  اختلافات سیاسی و رو به فزون حکومت‌های اسراییل و جمهوری اسلامی و تهدیدهای جنگی اسراییل علیه ایران و پایگاه‌های هسته‌ایران به این حس نفرت و خصومت با اسراییل دامن می‌زند، و در چنین فضایی، هرگونه ارتباطی با اسراییل یا اسراییلیان واکنش‌هایی از بدگمانی یا انتقاد را بر می‌انگیزاند.

مخالفت با اسراییل تا سر حد نفرت از آن، البته یک پدیده ایرانی نیست و بلکه بخشی از جنبش جهانی ضد امپریالیزم بشمار می‌رود که در نیروهای چپ وفادار به سنت، هم‌چنان از دوران جنگ سرد باقی مانده است.  تجاوز اسراییل به سرزمین فلسطین و گسترش شهرک‌سازی و تضییع مداوم حقوق فلسطینیان البته یک نقض صریح حقوق بین‌الملل و حقوق بشر است که باید آن را محکوم کرد.  ولی اسراییل نه تنها کشور یا حکومتی است که به حقوق یا سرزمین مردمان دیگر تجاوز کرده و آنان را سرکوب کرده است (برای نمونه، می‌توان از چچن در روسیه و تبت در چین نام برد) و نه نظام سیاسی آن دست کم در سطح داخلی سرکوبگر و ضد دموکراتیک است.  شدت و ضعف این تجاوزات حقوق بشری در اسراییل در مقایسه با کشورهای دیگر نیز چندان نیست که این درجه از حساسیت در مورد اسراییل و سکوت در موارد دیگر را توجیه کند.  در واقع می‌توان گفت که تکیه این جنبش جهانی بر اسراییل، به بهای غفلت و کم‌کاری در مورد سایر نمونه‌های تجاوز به حقوق بشر و ملت‌ها، دلیلی جز وابستگی سیاسی، نظامی و فرهنگی اسراییل به غرب و ضدیت ایدئولوژیک این جنبش با سرمایه‌داری غرب ندارد

البته این استدلال به معنای آن نیست که نباید تجاوزات اسراییل در فلسطین را نادیده گرفت و آن‌ها را محکوم نکرد.  علاوه بر این، از هر وسیله مشروعی می‌توان برای فشار به دولت اسراییل بهره گرفت، و جنبش تحریم آکادمیک و هنری اسراییل که در کشورهای غربی و به خصوص بریتانیا شکل گرفته نمونه‌ای از آن است.  بسیاری از منتقدان عمل آقای مخملباف نیز همین گونه تحریم را از او انتظار داشتند.  ولی این دقیقا جایی است که عمل یک ایرانی با عمل یک بریتانیایی یا آمریکایی در قبال اسراییل فرق می‌کند.  بریتانیا و آمریکا دوستان اسراییل هستند و اسراییل به کمک و حمایت این دوستان نیاز دارد.  عمل بایکوت از سوی مردم این کشورها، در این رابطه دوستی نوعی خلل ایجاد می‌کند و اسراییل را زیر فشار قرار می‌دهد.  ولی ایران و اسراییل هیچ رابطه سیاسی، فرهنگی یا اجتماعی با هم ندارند.  با غیبت یک هنرمند یا آکادمیسین ایرانی، اسراییل چیزی از دست نمی‌دهد، و از این رو، این غیبت کمترین فشاری بر آن ورد نمی‌کند.  ولی به عکس، دقیقا حضور چنین فردی است که اگر حامل پیام صلح و دوستی باشد می‌تواند نقش بزرگی در نزدیکی مردم ایران و اسراییل و کاهش تنش بین این دو کشور ایجاد کند و از این رو بسیار ارزنده و قابل دفاع خواهد بود.

سفر مخملباف به اسراییل دقیقا از چنین زاویه‌ای باید ارزیابی شود.  او ظاهرا این پیام را منتقل کرده است.  در فضای خصومتی که بین ایران و اسراییل بر اثر سیاست‌های تحریک‌آمیز جمهوری اسلامی علیه اسراییل و واکنش‌های تهدید کننده حکومت نتانیاهو علیه ایران ایجاد شده است از هر گونه امکانی برای انتقال این پیام به مردم اسراییل که مردم ایران سر جنگ یا خصومت با آنان را ندارند باید بهره گرفت.  این عمل هیچ به معنای توجیه یا نادیده گرفتن سیاست‌های اسراییل در قبال فلسطینیان نیست، و بلکه در واقع به معنای توجه به خطر بزرگی است که مردم ایران و اسراییل و تمامی منطقه را تهدید می‌کند و هر اقدامی که بتواند این خطر را دور کند ارزنده خواهد بود.  به این ترتیب، پیام مخملباف در اسراییل را باید در ردیف پیام صلحی دانست که اصغر فرهادی پس از دریافت جایزه اسکار از سوی مردم ایران به جهانیان داد.

مخملباف و نوری‌زاد به صورت تقریبا هم‌زمان به دو کار بزرگ دست زدند و دو تابوی مسلط بر فرهنگ سیاسی و مذهبی ایرانیان را در هم شکستند.  این دو تابو به خصوص با تبلیغات سی و چند ساله رژیم جمهوری اسلامی علیه بهائیان و اسراییل، در ذهنیت مردم ایران به شدت تقویت بافته است.  در واقع، این فقط جامعه مذهبی ایران نیست که از تبلیغات دولتی علیه بهائیان تأثیر پذیرفته است.  به جرأت می‌توان گفت که برخورد جامعه سیاسی ایران با مسئله اسراییل و فلسطین، حتی در بین اپوزیسیون نیز، از تبلیغات خصمانه رژیم حاکم علیه اسراییل در امان نمانده است.  از این رو، شکستن این دو تابو را باید گام‌هایی به سوی صلح داخلی (مسلمانان با پیروان ادیان دیگر و بی‌دینان) و صلح منطقه‌ای (مردم ایران و اسراییل) از یک سو، و ضربه به سیاست‌های تبعیض‌آمیز و تنش‌زا و ماجراجویانه رژیم جمهوری اسلامی از سوی دیگر ارزیابی کرد

http://www.facebook.com/HosseinBagherZadeh

نظر خوانندگان:

■ نوشته روشن زاده درست است. مرحوم فریدون فرخزاد که بدست سربازان آدمخوار امام عج به قتل رید و حتا آلت تناسلی او را نیز بریدند پیش از همه و همه به اسراییل رفت. عجبا که آن مرد نازنین پنجاه سال از روشنفکران درجه یک ما مکلت قهرمان و شریف و فلان و بهمان جلوتر بود. مرگ بر کسانیکه او را کشتند. من از روشن زاده بخاطر این تیز بینی تشکر می کنم. و هم از نویزاد و هم از مخملباف. اما ایکاش ما ملت هم درسهایی را برای انسانیت داشته باشیم. نه اینکه فقط به خاطر اینکه یک پاپ پای یک مسلمان را می بوسد ما برویم پای بهایی را ببوسیم. البته که درس گرفتن از دیگران کار خوبی است. اما هم‌میهنان بهایی ما نزدیک دویست سال است که مورد تجاوز و تخریب و حریق و تملک مال قرار گرفته و کشته و دربدر شده‌اند. اگر چه کاری نوریزاد کاری ست انسانی اما چقدر ما ملت سنگین و چسبناک به رسوبات چسبیده‌ایم و جا خوش کرده‌ایم .

■ دوست عزیز شورآب اسلام دشمنی بزرگتر از خود روحانیت و بانیانش نداشته و ندارد. لازم نیست اروپا و آمریکا اسلام را پودر کنند. اسلام بدست مسلمین در حال پودر شدن است. این تب اسلام که رهبری فرزتنه ازش باد و یاد می کند ریشه ی اسلام را خواهد کند. خود روحانیت و خودش شخص رهبری هم بخوبی میدانند. مخلمباف کارش خوب است ولی پیش از او زنده یاد فریدون فرخزاد این کار را کرده بود. اهمیت مخلمباف این است که خودش روزی فتوای قتل میداده.
روشن‌زاده

■ سده آینده ی خورشیدی سده ای شگفتی آفرین برای ایرانیان خواهد بود. ایرانیان روز بروز به اهمیت ایرانیت بیشتر و بیستر پی می برند. این اهمیت بیشتر و بیشتر آنها را نه تنها از اسلام دور بلکه از آن متنفر می کند.
در سده آینده قرن پانزدهم ما شاهد هماوردی عریان اسلامیت و ایرانیت خواهیم بود. این هماوردی تمامی داده های تا کنون را زیر خواهد گرفت و مسخره خواهد کرد. ایدئولوژی های آبکی ای همچون سروش و شایگان و چپ نماهای وطنی همچون فسیل در لابلای افکار و اوراق تاریخ دفن خواهند شد. این البته در سطح ایران است اما در سطح جهان وضع از این نیز فراتر خواهد رفت. کل جهان به خطر بزرگ اسلام پی خواهد برد. آمریکا و اروپا که زمانی با اسلحه اسلام به جنگ کمونیسم و استالینیسم و شورویسم رفتند از این استفاده ی ابزاری درسهایی مهم خواهند گرفت و جخ گرفته اند. آنها اسلام و اسلامیون را پودر خواهند کرد٬ به علاوه به قول هانا آرنت هم اکنون نیز آب در لانه ی موشان افتاده و آنها را سراسیمه کرده است. در هر حال کار مخملباف کاری بزرگ است و کار نوریزاد از او هم بزرگتر است. در سایتی خواندم که کیارستمی از مخملباف پشتیبانی کرده است. خدا کند راست باشد. ایکاش بیضایی و کیمیایی و پناهی و فرهادی و دیگرا هم موضع بگیرند. 
شورآب از خراسان

■ در اینکه تمامی به اصطلاح روشنفکران در تمامی قتلهای مذهبی مسيولیت دارند حرفی نیست. آنها با سکوت خود مهر تاییدی بر تمامی شکنجه ها و زندانها و قتلها زده اند. کی و کجا روشنفکران در این این دویست سال اخیر همانند همه ی روشنفکران جهان اعلامیه ای در محکوم کردن تجاوزات و قتلها به بهاییان و یهودیان و مسیحیان و حتا سنی ها داده اند. روشنفکران ایرانی در حقیقت مسلمانهایی با ادعای سکولاریته و لاییسیته هستند اما تا مغز استخوانشان سل اسلام رسوخ کرده است. آنچه را نادریان نوشته واقعیت تمامی روشنفکران ایرانی ست. در هر جامعه ای چنین مطلبی و در مورد دو عمل سیاسی مذهبی دو شخصیت هنری نوشته شده بود هزاران نظریه در پایین این صفحه آمده بود. اما در ایران ما همه در خواب عفیونی اسلام در حال خور و پوفند.
آذر از رشت

■ جناب نادریان مشکل مردم ایران اسلام نیست. مشکلشان این است که٬ مشکل ما این است که ظرفیم و هر چه در ما بریزند همان می شویم. و گر نه چگونه ممکن است مردم صددرصد غیر مسلمان را با یک حمله و حتا با کشتار و قتل عام مسلمان کرد!!! مردم ایران همیشه با مهاجمان کنار آمده اند و جای خودشان را به آنها داده اند از مغولان و تاتارها و عربها و همه و همه. این هنر ما ایرانیان است و بس. شما فکرش را بکنید که مرتضی مطهری که بدست دوستان مسلمانش به قتل رسید و بنده آن قتل را محکوم می کنیم بارها و بارها به ایران و ایرانیت توهین کرده نیاکان ما را احمق و بی‌شعور معرفی کرده٬ ایرانیت را نجاستی نامیده که باید رویش را با خاک پوشاند و... حالا فرزند او که پیرو اوست٬ حالا حکومتی که او ایدئولوگش است سر کار است. فرزند او و فرزندان او که پیرو آن پدرند صدر نشینند تا جایی که امروز حتا اصلاحطلبان حکومتی او را علی مطهری را بهترین گزینه برای وزارت ارشاد می دانند. این وضع ماست. وضعیت ملتی که حافظه ی تاریخی ندارد و مهمل است و هپلاهپو!! سینما گر فرنگ برگشته در کنار یک آخوندی که هویتا ضد ایرانی ست می ایستد و عکس می گیرد. فیلسوفش در برابر یک آخوند که هویتا ضد ایرانی ست به ادب زانو می زند. پس اشکال از اسلام نیست. اسلام ذاتش چنین است: ضد تاریخ و تمدن بشری٬ ضد فرهنگ و هنر. در تمامی قرآن از عشق و فرهنگ و هنر حتا یک واژه نیامده٬ اصلا اسلام مدعی غلاظ و شداد است.
سراسر قرآن پر است از دستورات قتل و امر و نهی. بنا بر این از پیر و جوان ایرانی باید پرسید این چه بیماریی ست که تو ضد خودت را که ضدیت با ایران است در خودت جای داده ای!!! و البته کار مخملباف یک بدعت فرخنده است و کار نوریزاد کاری ست که در تاریخ خواهد درخشید. خصوصا به عنوان کسانیکه پیش از این از سرسپردگان این نظام ضد ایرانی بوده‌اند.
زنده باد ایران ایران ایرانی و زنده باد اسراییل و فلسطین در کنار هم.
رها از تهران

■ با سلام به آقای نوریزاد و مخملباف و باقرزاده. من معتقدم که بزگترین مشکل و معضل ایران اسلام است!! البته این معضل را نمی شود یک شبه و یک روزه بر طرف کرد اما می شود آنرا تلطیف کرد. همچنین من معتقدم که روشنفکران ایران هرگز دشمن اصلی ایران را نه شناختند و اگر شناختند هم آنرا هرگز برسمیت نشناختند.
چه چپ و چه راست و چه لیبرال و چه رادیکال همیشه با اسلام که معضل و مشکل اصلی جامعه ی ایران است لاس سیاسی زده و می زنند. آنها همیشه حساب اسلام را جدای از همه چیز و همه کس و نادسترس فرض کرده و از آن به عنوان یک دج محافظت کرده و می کنند. البته که مشکل آمریکای جنوبی اسلام نیست! البته که مشکل بیساری از کشور ها اسلام نیست اگر چه مشکل بسیاری از آنها نیز اسلام اسلام است. ولی در هر حال مشکل اساسی و پایه ای ما ایرانیان اسلام است. چه آنها که به این دین حنیف ایمان دارند و چه ندارند. روشنفکران ایرانی پیوسته از نزدیک شدن به این دین و واکاوی آن پرهیز کرده اند. آنها در نوعی رودربایستی و پرهیزی روانی هرگز حاضر به شنالخت درد اصلی ملت ایران نشده اند. «پزشکان» روحی و روانی و روشنفکران که در حقیقت درد شناسان اجتماعند هرگز وارد مقوله ی مذهبی نشده اند.
اگر هم شده اند به خاطر تنهایی و بی پناهی همچون کسروی و فروهر و فریدون فرخزاد و عارف قزوینی و فرخی یزدی و هزاران دیگر که تک تک بودند زیر ساطور بیرحم اسلام شقه شده اند.
روشنفکران ایرانی پیوسته اسلام را ارج نهاده اند. من دوسال پیش در تهران در خانه ی یکی از روشنفکران درجه یک ایران بودم٬ در آن خانه بیشتر از یازده نفر بودند که بیادشان می آورم. یک فرانسوی تنها و یک زوج فرانسوی نیز حضور داشتند. بحث بر جنگ جهانی دوم و ستاره‌ی زرد دوختن بر لباس یهودیان بود. یکی از حاضرین گفت که او اگر در جنگ جهانی دوم در اروپا می‌بوده حتما ستاره زرد را به عنوان نماد پشتیبانی از یهودیان بر شانه‌اش می دوخته چنانکه شاپور بختیار نیز در آن زمان ضد نازی بوده... آنچه را بیاد دارم از این قرار است که تقریبا تمامی حاضرین از آن فرد پشتیبانی کردند و گفتند که ما هم اگر بودیم چنین می کردیم. من از آنها پرسیدم که همین دیروز دو نفر بهایی را بجرم باور غیر رسمی کشته اند٬ از حدود صد و چندین سال پیش تا حالا بهایی کشی و تجاوز به خانه و کاشانه و دختران و پسران بهاییان و غصب املاک آنها سکه رایج است چرا شما هرگز واکنشی نشان نمی‌دهید!؟ دو نفر از آنها گفتند که این با آن فرق می کند! دیگران نیز بنوعی تایید کردند.
آری برادران روشنفکران ایرانی در اکثریت قاطعشان همیشه همراه و پشتیبان جهالت و ظلمی بوده اند که بر دیگر مذهبان و خصوصا بهاییان رفته و می رود. اقلیتی که از بهاییان و دیگر مذهبان دفاع کرده‌اند همیشه زیر نعره دفاع از اسلام ناشنیده و ناگفته مانده است. برای همین باید به نوریزاد و مخملباف سلام کرد و گفت آفرین بر شماها. و هم آفرین بر باقرزاده که این موضوع حیاتی را «کشش» می دهد. در ضمن دونفر به خاطر توهین به قرآن و محمد یکی در تهران و یکی در دمشق زیر ضربات اسلامیون به قتل رسیده اند.
نادریان

Dear Mr Bagherzadeh
I do not think these two action are in a same level .Mr Nourizad action need much appreciation but what Mr Makhmalbaf did is not as straght forward as you described. You tried to make a very complecate situation easy and put all guilt on Islamic Republic
Reza

■ با تشکر از مقاله دکتر باقرزاده. اقدام شجاعانه محمد نوری‌زاد و محسن مخملباف شایسته تقدیر است. ایندو با این عمل شجاعانه خود نام نیک خود را در تاریخ ثبت کردند. درود بر نوری‌زاد و مخملباف.
برای پشتیبانی از کار مخملباف در سایت ipetitions بخشی به پشتیبانی از کار وی اختصاص دارد که من از خوانندگان این مقاله دعوت می‌کنم که به آن مراجعه کرده و پشتیبانی خود را ثبت کنند.
احمد
http://www.ipetitions.com/petition/i-support-makhmalbaf/

 



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024