پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
آقای خامنهای به عنوان قدرتمندترین شخصیت سیاسی بعد از فوت آیت الله خمینی نقشی تاثیرگذار در جهت گیریهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران بعد از انقلاب داشته است. برای فهم نحوه رفتار آقای خامنهای در بزنگاههای سیاسی، نحوه مدیریت وی و شکل تعامل وی با گروههای مختلف سیاسی، باید شناختی دقیق و واقعی از باورها ، نحوه نگرش و شخصیت وی داشت. کسانی كه از سیاستهای جمهوری اسلامی آسیب دیدهاند که اتفاقا کم هم نیستند، وی را مسئول همه نابسامانیها و فجایع میدانند. در مقابل، اقلیتی از مردم ایران و کسانی هم در خارج از ایران بویژه در کشورهای اسلامی و توسعه نیافته، ممکن است وی را مظهر اقتدار، معنویت، مقاومت و تدبیر به شمار آورند.
نگاه آقای خامنهای به سیاست، ترکیبی از ایدئولوژی و عملگرائی (پراگماتیسم) است و وی غالبا از یک قطب به یک قطب دیگر بسته به شرایط نوسان میکند و به همین دلیل نحوه رفتار وی برای ناظر خارجی، گاهی اوقات هوشمندانه و فرصت طلبانه و در پارهای دیگر از موارد، خارج از چارچوبهای متداول عقلانیت سیاسی به نظر میرسد. به قدرت رسیدن آقای خامنهای همانطور که همه میدانند و خود او هم به آن واقف است، ناشی از یک زد و بند سیاسی در لایههای بالای قدرت بود و هیچ ارتباطی به قابلیتهای مدیریتی، نفوذ شخصیت، مقبولیت اجتماعی و حتی مرتبه دينی و جايگاه حوزوی وی نداشت. آقای رفسنجانی به عنوان بازیگر و هدایت کننده اصلی این جریان، نفش مهمی در به قدرت رسیدن وی بازی کرد و در مقابل تا سالها جایگاه خود را به عنوان یک کنشگر اصلی در پشت پرده سیاست ایران تثبیت نمود.
به دلیل فقدان مقبولیت اجتماعی و نگاه خاص وی به دنیا و جامعه ایران، رهبر جمهوری اسلامی همواره ناچار بوده که با سه ترس بنیادین دست و پنجه نرم کند. اول ترس از کاهش مداوم حوزه نفوذ و در نهایت واگذاری کامل قدرت به نیروهای رقیب، دوم ترس از دشمن خودساخته خارجی و سوم ترس از استحاله نظام سیاسی و اسلام زدائی از فرهنگ و جامعه. بنابراین در تحلیل نهایی رفتار وی، باید به معجون ایدئولوژی و عملگرایی، عامل ترس را هم اضافه نمود، هر چند نگاه ایدئولوژیک به دنیا خود به ایجاد و گسترش ترس دامن میزند و اين دو پيوندی جدا نشدنی دارند. به عنوان مثال، اعتقاد ایدئولوژیک به دشمنی ذاتی جهان سرمایهداری به رهبری امریکا با اسلام، منجر به رفتارهای ستیزه جویانه در سیاست خارجی میشود که خود واکنش مشابهی را در آمریکا و غرب بر میانگیزد و در نهایت به ترس از دشمن خارجی مفهومی عینی و واقعی میدهد. این پدیده در روانشناسی و سایر علوم انسانی به خودپیشگوئی (self fulfilling prophecy) شهرت دارد. اعتقاد به پیاده کردن اسلام فقاهتی در جامعه با همه لوازم و تبعات آن مانند اجرای قوانین جزائی اسلام (مانند حد برای شرابخوار، سنگسار زناکاران، قصاص عضو ومانند آن) و ایجاد محدودیت در نوع و سبک لباس و آرایش جوانان یا رابطه بین دو جنس مخالف، به طور طبیعی منجر به شکلگیری اعتراض و مقاومت مدنی در میان گروههای مدرن اجتماعی میشود.
هر چه خشونت به کار رفته در مهار رفتارهای غیر منطبق با فرهنگ مطلوب آقای خامنهای و جناح طرفدار وی بیشترمی شود، لجاجت جامعه جوان و متمایل به فرهنگ غرب هم فزونی مییابد. این ایدئولوژی مبتنی بر ترس، منجر به یک ایجاد یک چرخه معیوب میشود که حاصل آن از یک طرف افزایش فزاینده ترس در حاکمان و در نتیجه به کارگیری بیشتر خشونت و رفتارهای قهر آمیز، و از سوی دیگر ایجاد حس نفرت، انتقام جویی و لجاجت در گروههای مخالف است. آقای خامنهای خود به این امر واقف است و نگرانی خود را از گسترش فرهنگ غربی درجامعه بارها تکرار کرده و برای آن واژه ‘شبیخون فرهنگی’ را به کار برده است. از نگاه ایدئولوژيك وی، امریکا و دول غربی به دلیل دشمنی با اسلام و بخصوص ایران که پرچمدار مبارزه با امپریالیسم و سرمایهداری است، همه توان و همت خود را به کار بستهاند که با روشهای موذیانه و با بهکارگیری كارگزاران داخلی خود یا همان جاسوسان فرهنگی، انقلاب را از درون مضمحل کنند.
تحمیل این قرائت خاص از اسلام و سعی در هدایت فرهنگی جامعه با اعمال زور و اجبار، روند مدرنیزاسیون را در ایران دچار مشکلات جدی کرده و خود عامل مخاطرات فرهنگی و تکوین و گسترش نوعی بیاخلاقی در جامعه در حال گذار ایران شده است. این در حالیست که سایر کشورها ی در حال توسعه در خاورمیانه یا شرق آسیا، روند گذار به مدرنیته را با کش وقوسهای کمتری طی کردهاند، که این امر ناشی از برخورد ملایمتر و عقلانیتر دولتمداران آنها با این مقوله بوده است.
ترس از زوال قدرت سیاسی و انتقال آن به گروههای رقیب، منجر به کنترل فضای سیاسی، سانسور رسانهها و تکیه فزاینده به قدرت نظامی و پادگانی با هدف سرکوب و ارعاب منتقدین شده است. گروههای سياسی منتقد و خارج از دايره نظام (بخوانيد مخالفين رهبر) هر چه میگذرد پر شمارتر میشوند، زيرا كه گروههای سابقا خودی به دليل ابراز نارضايتی از شرايط و سياستهای موجود، به تدريج به آنها پيوسته و میپيوندند. چرخه معيوب دشمنی و حذف اينجا هم تكرار میشود و آقای خامنهای در پيوند با نظريه توطئه خارجی، آنها را فريب خورده، مرعوب، يا جاده صاف كن دشمن خارجی خطاب میكند. جالب اينجاست كه وی برای توجيه آنچه كه در واقع نشانه ناكارآمدی و ترس از زوال قدرت اوست، دوباره به ايدئولوژی دشمن خارجی متوسل میشود.
پديدههای پيچيده اجتماعی، سياسی و فرهنگی با ارجاع به يك تئوری جهانشمول و كليشهای، سادهسازی میشوند. دستگاه تبليغاتی رژيم با دروغپردازی و قلب واقعيت، سياستهای غلط را توجيه میكند و نگاه و تفسير آقای خامنهای از دنيا را به عنوان تنها حقيقت ممكن به خورد مردم بيچاره میدهد. گروههای نظامی، امنیتی و اطلاعاتی به پاداش خدمتی که برای حفظ نظام و در اصل تحکیم قدرت رهبر ايران انجام دادهاند، فرصت میيابند که گلوگاههای اقتصادی کشور را با استفاده از رانتهای اعطائی و با دور زدن قوانین در اختیار بگیرند. بخش مهمی از بحران اقتصادی امروز ايران که منجر به فقیرتر شدن مردم و افزایش شکاف طبقاتی شده ناشی از همین سیاست است.
سیاست خارجی آقای خامنهای همان طور که پیشتر گفته شد بر مبنای اعتقاد به سازش ناپذیری و دشمنی ذاتی غرب به رهبری امریکا و اسراییل با اسلام و بالاخص جمهوری اسلامی است. آقای خامنهای بر این عقیده است که مسئله اتمی ، دشمنی ایران با اسرائیل و حقوق بشر همه برای آمريكا و غرب بهانه است و مسئله آنها ذات اسلام به عنوان يك ايدئولوژی رقيب و جمهوری اسلامی به عنوان تنها کشوری است که اسلام راستین را به دنیا عرضه کرده است. از دید وی، جنگ بين تمدن غرب و تمدن اسلامی جنگی بی پایان است که باید با نابودی یکی و احتمالا آمریکا و غرب به پایان برسد. وی مکررا به اشکال مختلف در سخنرانیهای خود، نابودی آمریکا و نظام سرمایهداری غرب را پیشبینی کرده است.
وی ترجیح میدهد به جای داشتن حالت تدافعی در برابر توطئههای دشمن، به مواضع استراتژيك آنها در منطقه با پشتيبانی از گروههای مبارز در عراق، لبنان و فلسطین دست اندازی کند، چرا که بهترین دفاع، حمله است. از نگاه ایدئولوژيك وی، سوریه به عنوان خط مقدم جبهه مبارزه با اسرائیل و غرب باید به هر قیمتی پا بر جا بماند، حتی به قیمت کشته شدن هزاران نفر که احتمالا به زعم وی همگی تروریست هستند.
رویکرد تقابلی وی در سیاست خارجی، عامل بسیاری از بحرانهای داخلی و خارجی شده که مردم ایران باید تاوان آن را بپردازند. این نوع رفتار به هیچ عنوان با استانداردهای مرسوم دنیا وآنچه به عنوان دیپلماسی عملگرا شناخته میشود، قابل تطبیق نیست و بنابراین در حال حاضر بسیاری از کشورها حتی کشورهای همسایه ایران، جمهوری اسلامی را تهدیدی بزرگ برای منطقه و دنیا به شمار میآورند. اين در حاليست كه هر تحليلگر آشنا به مسائل روز میداند كه دشمنی آمريكا و غرب نه با اسلام بلكه با تروريسم اسلامی است. مسلمانان بسياری در داخل خود كشورهای غربی آزادانه به تبليغ دين خود میپردازند. كشورهايی مانند قطر و عربستان با وجود داشتن قرائتی بنياد گرايانه از اسلام به دليل عملگرائی در سياست خارجی، روابط خوبی با آمريكا و غرب بر قرار كردهاند.
اما آقای خامنهای قدم در راهی مخاطره آمیز گذاشته که میتواند برای خود او و جامعه ایران فاجعه بار باشد. او ناچار است با ‘خود بزرگ پنداری’ و اغراق در قدرت علمی، نظامی و استراتژیک ایران و با کوچک انگاشتن مشکلات و مخاطراتی که در اثر سیاستهای وی ایجاد شده، ترس خود را التیام دهد. تلاش و تقلای وی برای اثبات درستی مدعاهای غلط، منجر به وارونه نشان دادن واقعیات مسلم اجتماعی تاریخی و سیاسی میشود (مانند تعبیر بهار عربی به خیزش اسلامی). او حتی گاهی به تناقض گویی میافتد و این مسئله در سخنرانیهای اخیر وی راجع به تاثیر تحریمها و تحلیل شرایط اقتصادی موجود ایران، به روشنی مشهود بود. مجموعه متناقضی از باورهای ایدئولوژیک خلاف واقع، ترسها، آرزوها و توهمات تسکین بخش، بستر ذهنی و روانی وی را تشکیل میدهند. در حقیقت محل اصلی تقابل و نزاع نه در جهان خارج، بلکه در دنیای ذهنی خود اوست.
عملگرائی آقای خامنهای همیشه یا در جهت رسیدن به اهداف ایدئولوژيك و یا ناشی از ترس بوده است. وی پس از بسیج کشورهای اروپایی بر علیه ایران در قضیه میکونوس و رای بالای خاتمی، مصلحت را در آن دید که به وی تا حدودی اجازه باز کردن فضای سیاسی و فرهنگی را بدهد. اما این گشايش موقت مانند یک بهار کوتاه به خزان نشست و وی مجددا دستور سرکوب و ارعاب منتقدین را از طریق كارگزاران خود صادر کرد، چرا که میترسيد ادامه این وضع پایههای قدرت وی را تضعيف كند.
در حوزه سیاست خارجی، ايران در دوره خاتمی به صورت داوطلبانه تعليق غنیسازی را پذیرفت که اين امر بدون موافقت شخص رهبر ممکن نبود. اما با آمدن رئيس جمهور محبوب آقای خامنهای يعنی احمدی نژاد، ورق برگشت و سياست خارجی مطلوب وی يعنی تقابل و عدم سازش با غرب جانی دوباره يافت.
اما به نظر میرسد كه وی اکنون یکبار دیگر با انتخاب روحانی مسیر عملگرایی را در پیش گرفته است. وی احتمالا متوجه وخامت اوضاع شده و تا حدودی از مواضع ایدئولوژیک خود به خاطر هدف بزرگتر یعنی حفظ نظام به صورت موقت عقب نشینی کرده است. اما این عقب نشینی تا کجا ادامه پیدا میکند و آیا برای نجات ایران از این باتلاق کافی خواهد بود؟ آیا وی حقیقتا به عمق بحرانهای داخلی و خارجی پی برده یا هنوز پردهای از رویا و توهم، دیدن واقعیت عريان را برای وی مشکل میکند؟ آیا کسی میتواند با چانه زنی سیاسی، واقعنمائی و راست آزمايی، وی را از دام این ایدئولوژی خود ساخته برهاند؟ و آیا آقای خامنهای میتواند با دنیای ذهنی پر تنش و پر تناقض خود خداحافظی کند و ‘هویتی تازه’ برای خود بیافریند؟ تنها گذشت زمان به این پرسشها پاسخ خواهد داد.
مانی روشنگر
١٤ تير ماه ١٣٩٢
■ تحلیل جامعی ارائه کردهاید. به نظر من مهمترین انگیزه برای رهبران تمامیت خواه حفظ قدرت است، وگرنه بعید است نسبت به غلط بودن و مخاطرات سیاست های خود واقف نباشند...
معمولا غرور و کیش شخصیت مانع اعتراف به اشتباهات شده و مسیر اشتباه همچنان پیموده می شود تا فرجامی چون صدام و قدافی و... نصیب دیکتاتورها گردد... رهبرانی که شجاع و مدبر هستند، برای حفط قدرت و موقعیت خود هم که شده گاه لب به اعتراف به اشتباه می گشایند و روند خطا را تصحیح می کنند، اما متاسفانه برخی چنین شهامتی را ندارند...!!!
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|