iran-emrooz.net | Mon, 10.10.2005, 4:57
پاشنه آشیل حکومت اسلامی
محمدرضا وليانپور
دوشنبه ١٨ مهر ١٣٨٤
آقای دکتر حسین باقرزاده با احتیاط تمام اخیراً در مقالهای گنجی را سمبل رهبری جنبش آزادی خواهی ایران خواند.
هرچند در رسانهها از این مقاله پژواکی به گوش نرسید ولی نامحرمان نقش یار را در آینه دیدند. آنانکه در مرکز کنترل بحرانها حضور هر شهاب سنگی را در آسمان سیاست رصد میکنند و شاخکهای حساسشان تمامی حرکتهای این جنبش زخمی را لمس میکند چگونه از چنین مقالهای به سادگی خواهند گذشت.
جنبش ایران در آستانه بلوغ خود بزودی رهبری را برخواهد گزید. بیجهت نیست که از طبرزدی گرفته تا گنجی و محمدی و افشاری و سازگارا همه بیمهابا لب به عتاب خامنهای گشودهاند و آنچنان سخن میگویند که از رهبران میسزد. از خیل متنفران این شیوخ عاقبت یکی خواهد بود که چون ارتعاش سخنش همگام نوسانهای مردمیست ناگاه این دریای ناآرام را به رقص در خواهد آورد.
از آن سوی نیز ناهمسازانی هستند که این امواج را به هدر میدهند. از یزدی بگیر تا کروبی و خاتمی و مجاهدین و سلطنتخواهان.
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید.
آنزمان که ملت دل در گرو خاتمی داشتند او تاب این عشق را نیاورد. شاید میخواست اسلام را با دمکراسی پیوند زند ولی افسوس که این پیوند جوش خوردنی نبود. چون زمان آن رسید که یا راه اعتلای دین را برگزیند یا پرچم آزادی برافرازد آن کرد که میبایست. او که چون تمام هم لباسان خود پیمان با مقدسین و امامان بسته بود تا خدمت دین آنان را بکند چگونه میتوانست حاصل عمری درس و مدرسه را در سودای عشق دنیایی میهن بنهد. بیخبرکه رندانی چون گنجی و طبرزدی خرقه و سجاده را بسی ارزان به باده دمکراسی خواهند فروختند.
در خلائی که خاتمی پشت سر بر جا گذاشت ملت سرگشته به هر سوئی سر مینهد غافل که هرکسی متاع دمکراسی را در دکان ندارد.
در این خیل گنجی اما پیشاپیش همگنان است و خورشید دولتش رو به اوج دارد. گنجی از روزهای که در باب قتلهای زنجیرهای مینوشت و به جزئیات امور میپرداخت تا امروز که ناکارآمد بودن کل نظام دین سالار را هدف گرفته یک دوره دگردیسئی کامل را طی کرده است.
او حرمت هیچ مقامی را نگه نداشت و هرآنچه را که نباید میگفت گفته است. آنجا که ابراهیم نبوی خامنهای را به حرمت حافظ خوانیش قسم میدهد و در سایت خود برای رفسنجانی رای جمع میکند و یا بهنود اعتدالی اعتبار چند ماه حبس انفرادی را برای رفسنجانی در طبق اخلاص میگذارد تا مگر باز قطار اصلاحات بطئی را به مسیر خود باز گرداند ، گنجی سخن از تحریم انتخابات ، مبارزه منفی و برداشتن حجاب میکند. چون کار بر او سخت میشود اینبار در بستر مرگ شعار خامنهای باید برود را سر میدهد و عجب است که این شیر بییال و اشکم حکومت اسلامی سر او را در دهان دارد از بستن دهان عاجز. گویی گنجی شیشه عمر حکومت را بدست دارد.
گویی این نه همان حکومت است که از مخالفان ریز و درشتش در گوشه و اکناف جهان نمیگذشت. مخالفان که سهلست روزی در آن حکم به اعدام زنی داده شد که در الگو بودن فاطمه تردید ورزیده بود و اوشین را اولگویی بهتر دانسته بود.
چه مستعجل بود این حکومت اسلامی که برنا نشده فرتوت گشت. کار به جایی رسیده است که صاحبان شریعت اکنون با دست خود تلوزیونهای لس آنجلسی را پروار میکنند و کانالهای لهو و لعب را در ایران پرو بال میدهند تا مبادا مردم به تماشای تلوزیونهای سیاسی بروند. گریزی از سقوط نیست آنگاه که کسی تیشه به ریشه خود میزند.
ناپدید شدن گنجی بدین شکل مفتضح که سراسیمه ، بحران ساز و بیبرنامه مینماید خبر از اصابت تیر آقای باقرزاده است. گنجی در آستانه آزادی بود که مقاله مذکور او را رهبر جنبش خواند.
گنجی بارها نوشته بود و دوستانش در چانه زنیها با رژیم اطمینان داده بودند که او را خیال ماندلا شدن نیست. پس هرچند مصباح و دیگران به خونش تشنه بودند مصلحت مسلمین ایجاب میکرد که قال را به خوابانند و در عرصه نزاع هستهای در پیش با جهانیان ، بار خود را بکاهند. چه شد که ناگهان برنامه به هم ریخت و این دیو زخمی لعنت کنان گنجی را که چون تیری در جگرگاه اوست به اعماق اوین برد؟
سخن از رهبری گنجی قلب مرتضوی را درید. آنان میدانند که این غول مهیب هفتاد میلیونی چون به خود آید و از سحر ایشان آزاد شود بنیاد هستیشان بر باد خواهد رفت. چه باید کرد؟ اگر گنجی آزاد شود سر خوشانه و بیرقیب بر اوج خواهد نشست. نه در اورپا که در قلب تهران. ملتی که روزی سر پی خاتمی گذاشت و زمانی در انتظار هخا چله نشست اینک از صدف اوین مروارید رهائی را یافته است.
پرواضح است که مرتضوی و تیم کارکشته او سرگرم پختن گنجی و آماده کردن شو نخنما شده اعترافات اوبه گناهان ناکردهاند. شاید مرتضوی امید دارد تا آنچه بر قاضیان و افشاری کرد بر گنجی نیز کارگر افتد. شاید به خامنهای گفته است "آقا قربانتان بروم شما او را به من بسپارید ببینید که چگونه او را با پای خود چون برهای به دستبوس شما خواهد آورد".
لیکن اجرای این نمایش فقط برای تسکین خود است که آنچه میتوانستیم کردیم. والا چه کسی است که نداند اجرای این نمایشات تنها بر غیظ ملتی میافزاید که آماده قیام است. همه شاخصها نشان از قریبالوقوع بودن دگرگونیها دارند. عامل برونی و عامل درونی هردو رو به اوج دارند. رژیم با آوردن تندروان و عرصه بر مردم تنگ کردن از یکسو و با سیاست هستهای جنجال برانگیزش از سوی دیگر افق تغییرات نهادی را بس پیش کشیده است.
هرچند در سطح، دریای طوفان زده آرام مینماید ولی هرروز نام گنجی بیشتر در اذهان مردم جای میگیرد. کار به جایی رسیده است که آزاد کردن گنجی تسهیل کار جنبش است و کشتن او تسریع آن.
من در پرده سینمائی ذهن خود میبینم خامنهای را که دست در پشت گره کرده در هشتی عمارت خود میچرخد و میاندیشد که نصیحت کرا باید باور کرد. سخن آن مشاوران امنیتی را که میگویند کشتن گنجی پایان کار است یا سخن خلخالی تباران را که میگویند بکش تا مهلتت هست که شاه نکشت و کارش تباه شد. باید از باب تسلی به خامنهای گفت که خود را سرزنش نکنید. سقوط محتوم شما نه از بابت قتل و قساوتهای دوران شماست که ناشی از کشتار زندانیان ٦٧ ، کشتار سینما رکس ادامه جنگ عراق و چون اینان بود. آنکه این تخت به شما وا نهاد خود پایههای آنرا بریده بود.