پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
شورای ملی ایران یا ترفند جدید هواداران سلطنت
و یادی از ۲۹ اسفند ماه سال ۱۳۲۹
از سوی آقای رضا پهلوی ولیعهد سابق رژیم پادشاهی دودمان پهلوی، آس جدیدی بر زمین زده شده است به نام«شورای ملی ایران» تقریباً چیزی شبیه به شورای ملی مقاومت حضرت مسعود رجوی که پا نگرفته منحل و نابود شد. زیرا آقای رجوی همه چیز را بر محور اقتدار خویشتن خویش برنامهریزی کرده بود و استبداد محوری را در آرمان و عمل مد نظر داشت؛ که حریفان دستش را خواندند و یک به یک بریدند و کناره گرفتند.
اکنون جناب رضا پهلوی نیز به توصیه هواداران بساط پادشاهی، امر به تشکیل نهاد و ساختاری به نام «شورای ملی ایران» فرموده است که گویا پا نگرفته نیاز به پول و دلار فراوانی برای ادامه کار دارد. به همین خاطر مدت سه روز از چند تلویزیون فارسی زبان ایرانی برنامه تیغ زدن مردم و اهدای پول به این تشکل ادامه داشت؛ و پس از چند روز معلوم شد ایرانیان پاسخی مناسب حال دادهاند و بر روی فرموده و اقرار آقای مجری برنامه تلویزیون اندیشه که بیشتر از هر وسائل ارتباط جمعی دیگر تلاش در گردآوری دلار داشت، تنها به وسیلهی کریدیت کارد، رقم ۴۱۹ هزار دلار به دست حضرات رسیده است. البته به فرموده ایشان هنوز مبلغ چکهای دریافتی یا پولهای حوالهای را حساب نکرده اند؛ و به طور یقین از نیم میلیون دلار تجاوز خواهد کرد؛ و نمیدانم این مبلغ پول در چه حسابی و حساب چه کسی است. اما این را میدانم همان شخصیّتهای همیشگی که همواره در این گونه اقدامات در رأس هرم شاهپرستی قرار دارند و این خاصیّت درنهادشان غلغله دارد، از بینندگان عاجزانه تمنای پرداخت پول برای ادامهی مبارزه میکردند؛ و در همان حال میان سخنهایشان به استقبال خوب مردم از این برنامه اشاره داشتند.
فرق این شورا با شورای رجوی در این است که شورای رجوی از اجتماع تشکلها و حزبها و گروههائی درست شده بود که در مجموع، هم با حکومت اسلامی مخالف بودند و هم با نظام سلطنت در تضاد؛ و درضمن کمتر کسی به صورت انفرادی عضو شده بود؛ و کوشیده بودند به عنوان حزب و تشکل به شورا بگروند. ولی شورای ملی سلطنت از ایرانیان جدا از نوع وابستگی سیاسی، درخواست عضویّت و پرداخت وجه کمکی میکند.
من نمیدانم شورائی که نه تعدادش معلوم و مشخص است؛ نه هیئت مدیرهای برایش درست شده است؛ و نه حسابدار و دفتردارش معین و معرفی شده اند، چگونه از مردم پول میگیرد؟ و آیا این «پول جمع کردن» قانونی است؟
همچنین بر من معلوم نیست شورای ملی ایران چگونه تشکلی خواهد بود و سرانجام به چه شکلی به جامعه معرفی خواهد شد افرادش محدود است؛ و یا منظور نام نویسی از هر فرد متقاضی است و شمار افراد بی نهایت خواهد بود؟ اما بدیهی است گرچه هنوز در مرحلهی آزمایشی است و هیئت مدیره و اعضایش مشخص و تعیین نشده است، نیازمند پول و کمک مالی مردم شده است.
شورا معمولاً به تشکلی گفته میشود که تعداد اعضایش مشخص و معین است و این اعضا نیز باید با رأی عمومی برگزیده شوند و از نظر کار و مسئولیّت دارای ترتیبی باشند. اما چنین نیست و موضوع گنگ و مبهم است.
در واقع آقای رضا پهلوی به جای تشکیل شورا باید نخست مجمع عمومی درست میکرد و اجتماعی از باورمندان به وجود میآورد و از میان آن مجمع عمومی با رأیگیر روشن و آزاد در یکی از جلسات آن مجمع عمومی، شورای مورد نظر خویش را برمیگزید. اما اکنون میبینیم که ایشان به صورت مستقیم به پله آخر نردبان پریده و بدون درخواست از عامه مردم و بدون وجود مجمع عمومی، به تأسیس شورا دست زده است که به گمان من اقدامی نامجمل و نادرست است. زیرا اگر هنوز اساسنامهای برای چنین تشکلی تنظیم و نوشته نشده باشد، جمع آوری پول به چه مناسبت است و این پول در چه حسابی و به حساب چه کسی ریخته خواهد شد.
گویا این گونه پرسشها در قاموس هواداران سلطنت جائی برای ابراز ندارد و اهمیّت در تصمیمی است که آقای رضا پهلوی میگیرد و هرچه باشد، از دیدگاه هوادارانش درست و قانونی است.
هواداران خاندان پهلوی به حقیقت اعجاب انگیزند. آنچنان که دلیل این همه وابستگی و عشق و علاقه نسبت به این خانواده را جز در گونهای هیستریک عاطفی به چیزی نمیتوان تشبیه کرد. اما خود این حضرات، این وابستگی و عطوفت را در توصیف از کارهائی اعلام میکنند که در زمان حکومت مطلقهی این دو سلطان در ایران به انجام رسیده است. از هر جا سخن آغاز شود، انجامش به کارهای آبادانی و کشیدن راه و درست کردن سد و تأسیس دانشگاه در زمان سلطنت محمد رضا شاه میانجامد. نقطه شروع سخن و نکتهی مورد توجه شان مقایسه سلطنت 53 ساله این خاندان با رشته پادشاهیهای پیشین است و اینکه آن پیشینیان کشور را به فلاکت کشاندند؛ و این کودتاچیان به پیشرفت و برکت.
اگر از استبداد سیاه رضا شاهی برای آغاز و انجام تغییرات و ساخت و ساز زیر بنای ایرانی که رشته سلطنتهای پیشین آن را به ماتمسرائی بدل کرده بودند، چشم پوشی کرده و مقداری از آن را برای تأمین آن ساختار روا بدانیم، استبداد محمد رضا شاهی، هیچ توجیهی جز خودپسندی و تمایل به ستم و زورمندی ندارد. زیرا در زمان استعفای رضا شاه، راههای بین شهری امن شده و عشایر گردنه بگیر مطیع حکومت مرکزی شده بودند. سران عشایر یا توسط رضا شاه اعدام شده بودند و یا سر به اطاعت حاکم فرود آورده و مطیع شده و ایلها نیز تخته قاپو شده بودند. بزرگان نامدار و استخواندار مملکت نیز یا کشته شده بودند و یا جلای وطن کرده و تازه از زندان و تبعید به محل زیست خود برگشته بودند. پس زمانی که محمد رضا شاه به پادشاهی رسید، محیط از هر نظر آمادهی برای برپائیی دموکراسی و آزادی بود.
به هرحال نیک یا بد، استبداد رضا شاهی با آغاز جنگ جهانی دوم و به امر قدرتهای بزرگ زمان به پایان رسید و مردم ایران برای خروج آن دیکتاتور از کشور جشن گرفتند و شادیها کردند و منتظر استشمام رایحه آزادی شدند.
جانشین او اگرچه در آن زمان سن 22 سالگی را هنوز به پایان نبرده و جوانی به تقریب ۲۱ ساله بود، اما هوای سلطنت و حکومت توامان به شیوهی پدر را در مغز میپخت و مترصد بود تا زمانی برسد که راه پدر را پیش گیرد و چونان پدر سلطنت را دنبال کند. دانایان و ریش سفیدانی مانند فروغی (ذکاء الملک) و دیگران به او پند داده بودند که ادامهی شیوه و کار پدر در زمان فعلی میسر نیست؛ و او باید تاب آورد و صبر پیشه گیرد تا زمان بگذرد و محیط آماده چنان کردار مستبدانهای شود... در آن هنگام هم کشور- تا سال ۱۳۲۵ - در اشغال بیگانه بود و حکومت مرکزی قدرتی جز نگهداری ادارات دولتی را نداشت؛ و هم مردم پس از ۱۶ سال استبداد مطلق احساس رهائی و آزادی میکردند و در نتیجه ایجاد استبداد نوین امکانش کم بود. لذا در آن هنگام شاه جوان تنها به این بسنده کرد که با استالین در کاخ شاهی، و با روزولت و چرچیل در سفارت امریکا و بریتانیا ملاقاتی داشته باشد؛ و شاید کمک و پشتیبانی این قدرتها را برای حال و آینده خود به دست آورد. حتا به گفته خودش در خاطراتش به نام «پاسخ به تاریخ» از استالین به جای هر گونه کمک اقتصادی، درخواست اسلحه کرده است؛ که نشان میدهد از همان هنگام خود را حاکمی نیازمند اسلحه میدانست و نه شاه مشروطه؛ و لاجرم در اندیشه چنگ اندازی به قدرت بوده است.
محمد رضا شاه خود مینویسد که:«پدرم هیچ اطمینان نداشت که من بتوانم مانند او سلطنت را نگهدارم و بر کشور حکومت کنم؛ و اغلب در سخنانش به این موضوع اشاره میکرد...» این اقرار، و بیان این گفته نشان میدهد که محمد رضا شاه نسبت به قضاوت پدرش از خود، ناخوشنود است؛ ولی به خود امیدوار که سلطهی کامل را بر اوضاع به دست خواهد آورد و در سلطنت چونان پدر قدرتنمائی خواهد کرد. اتفاقاً این سخنان را زمانی به علم میگوید که مستبدی یگانه شده است و کاملاً بساط قدرت و استبداد را بر کشور گسترده و مقتدرانه حکومت میکند.
این گونه ذهنیّت و طرز برخورد با سلطنت، همان یکه تازی و زورگوئی است و هیچ نشانی از پادشاهی مشروطه ندارد. بنابراین، قضاوت کسانی که میپندارند و نادانسته میگویند محمد رضا شاه در ابتدای سلطنت فردی دموکرات و آزادیخواه بود، کاملاً نا درست و دور از حقیقت است. این دسته هموطنان داوریشان ظاهری است و شرایط زمان و مکان را در قضاوت دخالت نمیدهند... محمد رضا شاه از همان لحظهی سوگند خوردن در مجلس شورای ملی، دورنمای سلطنت و حکومت توامان را در ذهن میپرورید و پادشاهی به شیوه اروپائی را نمیپسندید؛ و چنان سلطنتی را دون شأن خود میدانست. زیرا میخواست به پدرش(که هنوز در تبعید زنده بود) نشان دهد که دارای جربزه و هیمنه است و همانند او میتواند قدرتنمائی کند. دلیل و نشان این گونه طرز اندیشه در مخیلهی محمد رضا شاه، دخالت او درتمام انتخابات نمایندگان مجلس شورا از همان ابتدای سلطنت توسط ارتش و ژاندارمری تحت فرمان او بود. در تمام این ده سال از شهریور ۱۳۲۰ تا بهار ۱۳۳۰ که مصدق زمامدار میشود، حتا زمانی که نیروهای نظامی متفقین در ایران بودند، تمام نمایندگان مجلس شورا و بعد سنا به امر محمد رضا شاه و با دستور ارتش برگزیده میشدند. یعنی دربار پادشاه و دفتر خواهرش اشرف، صحنه گردان انتخابات مجلسین بودند و نمایندگانی دستچین را به دو مجلس میفرستادند که مطیع کامل دربار باشند؛ و در مواقع لزوم سخن و امر شاه و اشرف را اطاعت و دولتها را ساقط کنند.
آقای یحی صادق وزیری قاضی مشهور و پاکدامن دادگستری دوران رضا شاه و محمد رضا شاه و کرد سنندجی که چند روزی وزیر دادگستری در کابینه مرحوم بختیار بود و ماه پیش در سن ۱۰۱ سالگی دیده از جهان بست، در خاطراتش میگوید:
«در سالهای ۱۳۲۳ و ۱۳۲۴ دو سه بار همراه چند نفر از رجال مؤثر زمان به دربار دعوت شدیم. محمد رضا شاه از ما میخواست در فلان کار و فلان موضوع تجسس و بازرسی کنیم و نتیجه را به صورت کتبی به او گزارش دهیم. من هر بار گفتم قربان ما نمیتوانیم به شما گزارش کنیم زیرا شما فردی غیر مسئول هستید و ما باید گزارش را تقدیم دولت مسئول کنیم. او هر بار به جای پاسخ، از من میپرسید: اسم شما چیست؟ و من پاسخ میدادم یحی صادق وزیری...»
و به این ترتیب شاه در آن ده سال ابتدای سلطنت نیز، هم در کارها دخالت میکرد و هم نمایندگان مجلس شورا را به گونهای برمیگزید که همواره پشتیبان او باشند؛ و خیالش از این جهت راحت بود. به همین دلیل است که در سال ۱۳۲۸ دکتر مصدق همراه چند کس دیگر، به دربار میروند و متحصن میشوند و از «هژیر» وزیر دربار میخواهند به شاه بگوید این عده به نمایندگی از سوی مردم استدعا دارند که انتخابات آزاد باشد و دربار دخالت نکند!
****
من یقین دارم تیراندازی به سوی محمد رضا شاه در ۱۵ بهمن سال ۱۳۲۷ در صحن دانشگاه از سوی فردی به نام ناصر فخرآرائی نیز نمایشی مضحک و ساختگی بود از ایجاد هراس برای تأمین قدرت بیشتر شاه و دربار؛ و حادثهای دستوری و فرمایشی از سوی دربار بود. زیرا حوادث ناشناخته و مجهول را از روی پیامدهایش داوری میکنند. و در این مورد نیز وقتی سخنها و یاداشتهای کسانی را که در محل حضور داشتهاند کنار هم قرار میدهیم، میبینیم منطق به غیر از دسیسه چینی و بازیگری به چیزی رأی نمیدهد!
بر طبق خاطرات آقای ناصر امینی خبرنگار رادیو ایران در آن تاریخ، و دیپلومات و سفیر کبیر بعدی دولت شاهنشاهی، ناصر فخرآرائی ضارب در سه متری شاه شش تیر به سوی شاه رها میکند که تنها یکی از آنها لب بالائیی شاه را اندکی خراش میدهد.
آقای امینی در کتاب خاطراتش به نام«روزها در پی سالها» مینویسد: «من آن روزجلو درب ورودی دانشکده حقوق دانشگاه تهران با جوانی که دوربینی خیلی ابتدائی از نوع کداک جعبه بزرگ دردست داشت آشنا شدم. او گفت نامش ناصر فخرآرائی و خبرنگار و عکاس روزنامه پرچم اسلام است. از محسن موحد خبرنگار اطلاعات که پهلوی من ایستاده بود پرسیدم آیا او را میشناسد؟ در جوابم گفت نه، اولین بار است که او ر ا میبیند.
درست ساعت سه بعد از ظهر بود که شاه با لباس رسمی نظامی در حالی که سرتیپ دفتری همراه ایشان بود با اتوموبیل وارد محوطه دانشگاه شدند که پیش فنگ سربازان گارد، ورود شاه را اطلاع داد. دکترعلی اکبر سیاسی رئیس دانشگاه، وزیر فرهنگ و نمایندگان استادان جلو درب ورودی در انتظار ایستاده بودند؛ و اعلیحضرت از پلههائی که به درِ اصلی دانشکده حقوق منتهی میشد به راه افتاد. تمام عکاسان شروع به گرفتن عکس کردند جز ناصر فخرآرائی که پای پلهها منتظر ایستاده بود. ولی به محض اینکه شاه به نزدیکی او رسید، پشت دوربین را بازکرد و سلاح کمری کوچکی از داخل آن درآورد و شروع به تیراندازی کرد. هنگام تیراندازی فاصله او و شاه بیش از سه متر نبود. اولین تیر به کلاه شاه خورد. من که چون صاعقه زدهها در جای خود در سمت راست شاه میخکوب شده بودم، دیدم دومین تیر به بالای لب شاه خورد و خون جاری شد. ولی شاه بدون آنکه از جائی که ایستاده بود تکان بخورد، حرکاتی میکرد و بدنش را به چپ و راست خم میکرد. تیر سوم به پشت او خورد که فقط لباس افسری او را سوراخ کرد و به طرف زمین کمانه کرد. جای تعجب بود که در این موقع تمام افراد گارد نظامی متفرق بودند؛ و شاه در مقابل قاتل{ضارب} تنها بود. فخرارائی در حالی که شاه به چپ و راست خم میشد اسلحه را به سوی قلب او گرفت و شلیک کرد ولی تیر به شانه شاه خورد. اما در شلیک ششم تیر در لوله گیر کرد و شلیک نشد و ضارب هفت تیر را روی زمین پرت کرد و قصد فرارداشت. هرچند شاه دستورداد ضارب را زنده بگیرند، ولی سرتیپ صفاری رئیس شهربانی وقت با اسلحه کمری خود به ضارب تیراندازی کرد و او نقش زمین شد. در این وقت که همه مات و مبهوت بودند، فقط صدای دکتر اقبال وزیر بهداری(البته سرپرست بعدی وزارت کشور) وقت شنیده میشد که میگفت: آقا نکشید بگذارید زنده بماند ببینیم محرک او کیست؟
.... سربازان گارد ناگاه به جان ما خبرنگاران بی گناه افتادند و بدون استثنا با قنداق تفنگ همه را لت و پار کردند...»
نمی توان پذیرفت که ضارب اگر نیّت سوء داشته و میخواسته شاه را از بین ببرد، برای انجام چنین کار مهمی تمرین تیراندازی نکرده و همان روز با اسلحه آشنا شده است که چنین ناشیانه آن هم در چند متری به هدف تیراندازی میکند. و البته این مطلب که شاه گفت ضارب را نکشید صحیح نیست. این سخن از روی خاطرات دکتر جهانشاه صالح که در محل حضور داشته است، از سوی دکتر اقبال عنوان شده و دکتر اقبال وزیر بهداری و سرپرست وزارت کشور فریاد برمی دارد:«او را نکشید تا بدانیم چه کسی به او مأموریّت داده است» اما رئیس شهربانی او را درجا میکشد! در حالی که ضارب اسلحه را پرت کرده و مسلح نبود و به راحتی در اختیار سربازان گارد بود.
بعد از این سوء قصد، و مدتی پس از بیرون آمدن شاه از بیمارستان؛ محمد رضا شاه به بهانه اینکه من در مقام شاه مشروطه قدرتی ندارم و برای همین است که به من سوء قصد میشود، در اسفند ماه ۱۳۲۷ دستور داد مجلس مؤسسان تشکیل شود و به قانون اساسی اصولی افزوده گردد که به او قدرت بیشتری اهدا کند؛ و به آرزوهائی که در شهریور ۱۳۲۰ به هنگام سوگند پادشاهی در مخیله داشت، جامه عمل بپوشاند.
بدیهی است انتخابات مجلس مؤسسان در آن محیط ترس و رعب ناشی از سوء قصد به شاه؛ و زیر سایه سرنیزه و حکومت نظامی، به انجام رسید و نمایندگانی دستچین تعیین شدند که مطیع و منقاد اعلیحضرت بودند. مجلس در اردیبهشت ۱۳۲۸ دو ماه پس از حادثه دانشگاه در حکومت نظامی تشکیل شد؛ تا شاه مشروطه را به سلطان مستبد تبدیل کنند. این کار شد و شاه با مصوبات این مجلس مؤسسان فرمایشی، هم مجلس سنا را درست کرد که نصف نمایندگانش مستقیماً منصوب شاه بود و نیم دیگر را ارتش به دستور شاه تعیین میکرد؛ و هم اصولی خود خواسته به قانون اساسی افزود که به شاه اجازه میداد هر زمان و لحظه که بخواهد مجلسین را یکی یکی و یا باهم منحل کند. به این ترتیب نیروئی فوق العاده و بر خلاف قانون اساسیی مشروطه برای خود به تصویب نمایندگان مرعوب رساند و در اصول و عمل سلطانی همانند محمد علی شاه شد.
این عمل چنان مستبدانه و خلاف قانون اساسی بود که سیاستمداری محافظه کار مانند قوام السلطنه از اروپا طی نامهای به شاه نوشت که اعلیحضرتا این کار خلاف است و اگر انجام شود من عاقبت خوشی برای سلطنت نمیبینم. اما محمد رضا شاه به جای گوش کردن به پند ناصح عنوان جناب اشرف را از او پس میگیرد و مدتها او را در تبعید نگه میدارد.
اما از روی اتفاق اندک مدتی پس از این کسب قدرت دستوری و فرمایشی! و تشکیل مجلس شورا و سنا، مسئله و موضوع قرارداد جدید نفت «گس- گلشائیان» از سوی دولت ساعد به مجلس تقدیم شده و در مجلسین مطرح میشود. چون قرارداد با منافع ملی مباینت داشت، بر روی آن بسیار سخنها گفته شد و با نطقهای طولانی مدت نمایندگان ملی، مجلس موفق به تصمیمگیری در موردش نگشت و عمرش به پایان رسید (آن زمان عُمر مجلس دو سال بود). در مجلس بعدی گروه جبهه ملی دست بالا را داشتند و دکر مصدق رئیس کمسیون نفت شده بود و هر قرار داد نفتی میباید نخست از تصویب این کمسیون بگذرد تا قابل طرح در صحن علنی باشد.
در این مجلس (۱۶) لایحه گس - گاشائیان دوباره مطرح شد ولی با کشمکشهای فراوان این مجلس و نخست وزیر شدن سهبد«رزم آر» و سپس ترور رزم آرا از دستور خارج شد و بحث ملی شدن نفت پیش آمد؛ و سرانجام مجلسین در روز 29 اسفند ماه رأی به ملی شدن صنعت نفت ایران دادند و محمد رضا شاه، ناچار و ناخوشنود از این امر، زیر نفوذ اراده ملت و ترس از خشم مردم، مجبور شد به توشیح قانون ملی شدن گردن نهد؛ و باعدم رضایت، آن را امضاء کند. سپس با نخست وزیر شدن دکتر مصدق، که میخواست قانون اساسی مشروطه را اعمال کند، شاه در وضع آچمز قرار گرفت و استبداد شاهی به مدت سی ماه دیگر به حال تعلیق درآمد؛ و آرزوها در مغز اعلیحضرت موقتاً منجمد شد.
من باز تکرار میکنم و به یقین میگویم: محمد رضا شاه هیچگاه با ملی شدن نفت ایران موافق نبود؛ و از همان ابتدای ملی شدن، آن را کاری نا به جا و ناممکن میدانست و قدرت بریتانیا او را مرعوب کرده بود. این را نزدیکان او در دربار نیز تأیید کرده اند؛ و اسناد وزارت خاجه ایالات متحد نیز به آن گواهی داده است... شاید از نظر روانی حق با او بود که از دولت بریتانیا درهراس باشد. زیرا انگلیسیها پدرش را هم به سلطنت رسانده بودند؛ و هم او را از پادشاهی خلع کرده و سرانجام به بدترین نقطه کره زمین تبعید کرده بودند(سرنوشت ناپلئون بُناپارت) با وجود این، در ظاهر برای رعایت نظر ملت که در اکثریّت مطلق هوادار مصدق و پشتیبان ملی شدن نفت بودند، جرئت ابراز مخالفت علنی را نداشت. اما در باطن با تمام اعوان و انصارِ هوادار دربار و امیر خلوتها در تماس بود تا به نحوی جلو اقدام مصدق را سد کرده و در راه ملی شدن نفت ایران سنگ اندازی کند. دیدیم که سرانجام نیز با کمک قدرتهای خارجی کودتا کرد و نفت ملی شده را تحویل غربیها داد.
امروز تمام اسناد این گونه مخالفتها توسط محمد رضا شاه بیرون آمده و در دسترس محققان قرار گرفته است. تقدیم کردن نفت ملی شده پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به کنسرسیوم کشورهای غربی، بهترین هدیه محمد رضا شاه به استعمار و استثمار بود؛ که پاداشش را در بهمن ۱۳۵۷ از مردم دریافت کرد.
آیا آقای رضا پهلوی نیز دوباره خواب بازگشت سلطنت را برای ایران و ایرانیان دیده است که شورائی با محوریّت خود ساخته و نیم میلیون دلار پول جمع کرده است؟!
کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|