پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
آقای بنیصدر! ایکاش خودتان پاسخم را مرقوم میفرمودید
از سوی آقای بنیصدر در پاسخ به نوشتارم خطاب به ایشان، توسط هموطنی به نام آقای «ج – پاکنژاد» در چند سایت جوابی نوشته شده است که من شوربختانه دیر به وجود آن پی بردم؛ و گرچه تاریخ درج آن در سایتها روز ده ژانویه نوشته شده بود، من در تاریخ ۱۵ ماه آن را یافتم و خواندم. به این جهت اگر در پاسخ به آن جواب دیر کردهام، عذرم پذیرفته است.
به گمانم آقای بنیصدر هنوز تعدادی از هواداران را در هیئت ابواب جمعی در خدمت دارند؛ و چون نوشتارهای ما را لایق پاسخ از سوی خویش نمیدانند، هر بار به یکی از این در خدمت ماندگان دستور میفرمایند تا به کسی که بر فرموده ئی از ایشان نقدی را مرتکب شده است، جواب مقتضی بدهند.ای کاش این پاسخ به نام خود آقای بنیصدر بود و نه از قول ایشان با من سخن گفتن. زیرا برای من اکنون این سوء تفاهم پیش آمده که جناب بنیصدر هنوز خود را در فوق تصور میکنند و در نتیجه شایسته میدانند که نقدها را یا بی جواب گذارند و یا توسط دفتر و دبیرخانه پاسخ دهند. و پاسخ ما را گوئیا در شأن و مقام خود نمیدانند.
من در نوشتارم کوشیده بودم که رعایت تمام جوانب را کرده باشم و به گونهای سخن گفته بودم که نقدی مؤدبانه به مصاحبه ی ایشان بود. اما جناب پاکزاد میفرماید: «راستی این است که شما هنوز مردمی را که بدون اجازه از جماعت روشنفکر که خود را از آن خیل میدانید انقلاب کردند و در انقلاب خویش به رهبری شما و طرز تفکر شما(روشنفکران) که نوع دیگری را برگزیدند، نبخشیدهاید و تحقیرشان میکنید و به مانند آقایان علما عوامشان میخوانید، مینویسید...
آقای پاکنژاد گرامی!
من نمیدانم شما نیز آن زمان چون من در جریان حوادث بودید و یا مانند بسیاری از نزدیکان آقای بنیصدر شما هم در اروپا بودید و همراه کاروان مشهور به فرودگاه مهرآباد وارد شدید. اما من در تمام راهپیمائیها نه در صف درون خیابان بل در پیادهروها ناظر و شاهد آن راهپیمائیها که شما به آنها اشاره دارید، بودم و اغلب عکس میگرفتم. علاقه به آزادی و مردمسالاری مرا وامیداشت تا پا به پای جریانات روز حرکت کنم و در فضای حاصل از خیزش مردم در حرکت باشم. من گرچه در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نوجوان بودم، اما همان زمان در سقوط دولت زنده یاد مصدق خود را عزادار حس میکردم؛ و این عزا همچنان مرا تا سال ۱۳۵۷ همراهی میکرد. بنابراین، حضورم در خیزش مانند دیگر ایرانیان سکولار آزادیخواه بود و آرزوی آزادی را در سر میپختم.
اما نمیتوانم از این واقعیّت چشم بپوشم که در آن راهپیمائیهای عظیم، محیط و فضا همواره در تسلط مذهب و مذهبیان بود؛ و نیروی مذهبی بر همه چیز غالب. در حالی که من مرتب دلخوش بودم که چنین نخواهد شد و چنین نخواهد ماند!!
من یک ماه پیش از برگشت خمینی در سطح دانشگاه در اطراف مجسمهی شاه که در ورودی دانشگاه تهران بود، حدود سی جوان کراواتی را دایرهوار گرد مجسمه دیدم که با آهنگ و فریاد، و نعره زنان و پایکوبان چنین میخواندند و میگفتند: «فرمانده کل قوا خمینی؛ هوائی و دریائی و زمینی» یعنی همان زمان که خمینی در پاریس بود، از سوی پیروان اسلام جانشین محمد رضا شاه شده بود. همچنین در شعارهای راهپیمائی به گوش خویش میشنیدم که آخوند بلندگو به دست فریاد میکشید:« حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله...» یعنی چیزی شبیه به همان حزب رستاخیز آریامهری، اما از جانب دین و مذهب شیعه.
من تمام اینها را میدیدم و میشنیدم ولی خود را مذبوحانه قانع میکردم که چنین نخواهد ماند و سکولارها برنده خواهند بود. زیرا تصور میکردم این شعاردهندگان چیزی از سیاسیت و کشورداری نمیدانند و نمیتوانند قدرت را تصاحب کنند. میدیدم که در روی سکوهائی که برای فریاد زدن شعارها بر روی اتوموبیلهای وانت تعبیه شده بود، حتا برای نمونه یک نفر روشنفکر و سویل وجود نداشت؛ و شعارهائی را که در مساجد تصویب شده بود، جوجه آخوندها در بلندگو سر میدادند و مردم تکرار میکردند؛ مثلاً: «... وای اگر خمینی نیاد، اسلحهها بیرون میاد و...»
آری من هم فریب خوردم و گفتم انشاالله گربه است!!!
آقای پاکنژاد گرامی!
من ممکن است بسیار نقاط ضعف و کمبود داشته باشم، اما خوشبختانه حافظۀ تاریخام بد نیست و بسیاری از وقایع آن زمان را به خاطر دارم. آن همه جمعیّت که به خیابان میریختند، بخش اعظم آن، به صورت گروههای کوچک از درون مساجد محلههای تهران به سرپرستی و رهبری پیشنماز مسجد خود را به میدان فوزیه میرساندند و همراه هم مسیر خیابان شاهرضا را میپیمودند. این چیزی است که چون من به چشم خود شاهد آن بودهام، سخن دیگری را نمیپذیرم. یکی از آنها همین حضرت آیتالله العظما موسوی اردبیلی بود که هم به دادستانی کل رسید و هم به ریاست قوۀ قضای آخوندی!
همچنین به یاد آورید روز ۲۲ بهمن را که رادیو تلویزیون به دست مردم افتاد. من آن روز در منزل یکی از اقوام در ورامین بودم و به محض اعلام سقوط حکومت، سوار اتوموبیل شده و راهی تهران شدم. میان راه رادیوی اتومبیل روشن بود و گوینده رادیو مرتب تکرار میکرد:«این صدای انقلاب ایران است. این صدای انقلاب ایران است» و موزیک مارش مینواخت. آن روز تا ساعت یازده شب رادیو و تلویزیون مرتب همین شعار را تکرار میکردند. اما به ناگهان از ساعت یازده شعار تغییر کرد و گوینده مرتب و بیشتر از پیش اعلام میکرد:« این صدای انقلاب اسلامی ایران است ...» یعنی در همان چند ساعت رِندانی شبیه رفسنجانی، بهشتی، خامنهای و دیگران... خود را به خمینی رسانده بودند و ماجرا را گفته و دستور گرفته بودند که رادیوها و تلویزیون واژهی اسلامی را به شعار بیفزایند و آنها نیز اطاعت امر کردند و ...
آری چنین بود برادر!... یعنی در همان روز نخست، حواریون خمینی گربه را دم حجله کشتند و صفت و پسوند اسلامی را به انقلاب افزودند؛ و آقای بنیصدر شاهد این موضوع و مدعا بودند و بیتردید خرسند هم شدهاند. زیرا برای روزنامهشان نام «انقلاب اسلامی» را برگزیدند؛ و تا در ایران بودند این روزنامه با همین نام منتشر میشد؛ و در اروپا نیز همین نام را داشت و اکنون چنین نامی به سایت اینترنتی تبدیل شده است.
آقای پاکنژاد هیچ میدانید که عنوان امام را آقای بنیصدر برای آقای خمینی پیشنهاد کردند و در برابر کسانی که هر یک لقب و عنوانی برای خمینی برگزیده بودند، آقای بنیصدر پیشنهاد کلمه «امام» را پیش کشیدند و تصویب شد. این را تمام حواریون خمینی نیز میدانند و به آن واقفند و آقای بنیصدر نیز خود سالها پیش به آن اقرار کرد.
من کل مردم ایران را عوامالناس نخواندهام؛ در حالی که چنین لقبی نه توهین آمیز است و نه علامت تحقیر. اکثریّت مردم کشورهای خاورمیانه را هم اکنون نیز عوامالناس میسازد. تقریباً تمام جامعهشناسان و اهل سیاست که در باره انقلاب ایران سخن گفته و یا کتاب نوشتهاند، به این موضوع مقرند که جمعیّت موجود در خیابانها و راهپیمائیهای آن زمان (پائیز و زمستان ۱۳۵۷) تهران را همان روستائیانی میساخت که تقسیم اراضی شاهانه آنان را از خانه و روستا بریده و کنده و در حاشیهی شهرهای بزرگ مسکن داده بود و به کار گِل مشغول بودند. پس اکثریـّت راهپیمیان را عوام اهل مسجد میساخت.
اگر به قول شما، آقای خمینی انقلاب مردم را دزدید و به خود اختصاص داد، در این بیع و شرا هم مرحوم بازرگان و هم آقای بنیصدر و دیگران سهیم و شریکند. زیرا دیدند و حس کردند و دم برنیاوردند.
من در یک خانواده اهل سنت به دنیا آمده بودم و آن زمان از شیعه بویژه از آخوند و آخوندیسم شیعی درکی درست نداشتم. من ملاهای سنی را در شهر و استانم میدیدم که اگر کار نمیکردند، میبایست رسماً به تکدی و گدائی روکنند. امام جمعه شهرم محضر اسناد رسمی داشت و از این راه زندگی میکرد؛ و پیش نماز مسجد محلم با شغل آهنگری امرار معاش میکرد. حتا نخستین امام جمعه سنندج در زمان پس از انقلاب، ملائی بود که به شغل خیاطی مشغول بود. آری من آخوند سنی را چنین دیده بودم و مفتخور نمیشناختم؛ در حالی که آخوند شیعی با خمس و سهم امام زندگی نسبتاً خوبی داشتند و انگل مردم بودند.
آقای پاکنژاد! ممکن است بفرمائید زمانی که انقلاب و جمهوری با پسوند اسلامی آراسته شدند چه گونه محتوائی پیدا خواهند کرد. آیا انقلاب با پسوند اسلامی مفهومش این نیست که حتماً باید آئین و روش دین اسلام بر جامعه حکومت کند؟ وگرنه این پسوند چرا افزوده شود و به چه کار میآید؟ اسلام فزون بر آئین آسمانی بودن، رنگ و لعاب بسیار ضخیم سیاسی و کشور داری را نیز در نهاد خود ذخیره دارد. محمد در کشور حجاز رسولالله شد تا سلطنت کند و بر شبه جزیره عربستان حاکم مطلق شود.
من سر آن ندارم که در این نوشتار از اسلام با شما سخن بگویم. زیرا آنچه را که باید بفهمم، من از قرآن گرفته و فهمیدهام. بنابراین نیازی نیست که شما بخواهید برای من اسلام را توصیف کنید. اما میتوانم بپرسم که اگر تسنن بر اجماع و رأی باور دارد و خلفای راشدین را منتخب مردم میشناسد، چنین باوری که در تشیع نیست؛ و مذهب شیعه بر امامت توارثی بنا نهاده شده است و منتظر مهدی موعودند. بنابراین تشیُّع، با جمهوری و جمهوریّت به کلی منافات دارد. پس جمهوری اسلام شیعی شعاری بی محتوا و بی معناست.
آقای پاکنژاد! بفرمائید و برای ما توضیح دهید که صفت اسلامی چه شکل و شمایلی به انقلاب میدهد و چه باری جز خرافه و مهملات بر دوش آن مینهد که آقای بنیصدر حاضر نیست آن را از واژه انقلاب جدا کند؟ البته من کاملاً باور دارم که انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران اسلامی بود و من با انقلاب اسلامی مشکلی ندارم. ولی مشکل اینجا است که شما و آقای بنیصدر نمیپذیرید آن خیزش با بار اسلامی به منزل رسید!
من اگر با ادیان مخالفم برای این است که دین را یک ایدئولوژی میدانم. و آقای بنیصدر نیز آن را ایدئولوژی میشناسند؛ و به همین دلیل است که واژهی اسلام را به انقلاب و جمهور مردم چسپاندهاند. من میبینم که ایدئولوژی دین اسلام در این ۱۴ قرن، هیچ جامعهای را به خوشبختی نرسانده؛ بل برعکس باعث و بانی بدبختی و جنگهای دینی و مذهبی و فلاکت پیروان شده است. مهر ورزیده قرن سوم و چهارم هجری را که روشن بینی دو خلیفه عباسی سبب شده بود چند دانشمند سکولار و اغلب بیدین در ایران و خراسان بزرگ ظهور کنند، به اسلام ربط ندهید.
آقای پاکنژاد! از شما پرسشی دارم، مهر ورزیده پاسخ صریح به من لطف کنید: در دین اسلام، شیعه برحق است یا سنی؟ میدانید که من نسبت به هیچ یک عنایتی و رغبتی ندارم. اما میتوانم از شمای متدین بپرسم که مذهب شمای شیعی حق است یا دیگر مسلمانان؟ آیا شما درست میگوئید و امام زمان حدود ۱۲ سده زنده و مخفی است، یا سنیها درست میگویند و این ادعا غلط و پوچ و مسخره است؟
پرسش دیگرم این است: دینها به متولی نیاز دارند یا نه؟ اگر بینیاز از متولی و مغ و خاخام و کشیش و آخوندند، چگونه میتوان این ایده و باور را به دیگران منتقل کرد؟ من میگویم آری باید دین متولی داشته باشد تا پایدار بماند. پس وجود ملا و آخوند برای بقای دین ضروری است. اما اگر مانند من بیدین و مخالف شریعت و دین باشید، چون دین را تریاک و یا سم جامعه میشناسم، لاجرم متولی را نیز فردی مزاحم و دشمن خرد به حساب میآورم. به سخنی دیگر، زمانی متولی مورد نیاز نخواهد بود که سفسطه دین برافتد و دین وجود نداشته باشد. آدمی در این عصر و زمانه نیازی به دین و دستورهای لاهوتی ندارد. بشر نیازمند خردورزی و دانشمندی است و نه باور به موهومات و تاریکیها! شما وقتی به دنبال انقلاب و جمهوری واژه اسلام را میگذارید، لامحاله قوانین اسلام لاهوتی را به انقلاب و جمهوری میافزائید و بدون دکترین این دین، اجتماع شما اسلامی نیست و اسلامی محسوب نمیشود. پس با سنجاق کردن پسوند و صفت اسلامی به انقلاب و جمهوری، این سخنتان که دین باید از حکومت و دولت جدا باشد، بیپایه و ناروا خواهد بود! یعنی قبول انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، مخالف و متضاد با جدائی دین از دولت و حکومت است.
آقای پاکنژاد!
من بنا ندارم که به یک یک فرمودههای شما پاسخ دهم چون موضوع مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. اما مطمئن باشید مفهوم اسلام همان تسلیم است. مصدر تسلیم بر وزن باب تفعیل است و اسلام نیز از همین ریشه نشئت گرفته است. باب استفعال مفهوم طلب کردن و خواستن را دارد و استسلام یعنی طلب تسلیم کردن. در حالی که تسلیم یعنی خود را در اختیار گذاشتن و صیغه امرش نیز اُسلِم است؛ و اسلام در همین باب تسلیم است. آری آیة ۲۶ سورة الصافات که به آن اشاره فرموده اید، کلمه مستسلمون را آورده است که از مصدر استسمالِ باب استفعال میآید و در آیة به صیغه مضارع آمده است و ربطی به تسلیم ندارد. در ضمن میدانید که در قرآن دهها غلط دستوری وجود دارد و این کتاب نه تنها معجز نیست که خیلی سست و سبک و بی مقدار است؟
باز میگویم و تکرار میکنم کلمه اسلام از باب تسلیم بر وزن تفعیل است. دین اسلام اطاعت بیچون و چرا را از پیروان توقع دارد.«اَطیعوالله وَ اَطیعوالرَسول وَ اوالامرِ مِنکُم» و این اطاعت محض از فرد حاکم است و نه قبول جمهور مردم. پس اُف بر من اگر بخواهم خود را گول بزنم... و چه نیکو میبود اگر انقلاب اسلامی نبود و انقلاب تنها، و خالی از اسلام به نتیجه میرسید.
کالیفرنیا، دکتر محمد علی مهرآسا
16/1/2013
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|